نورالدین اکبری کریمآبادی
در ماههای اخیر شاهد وقوع قیامها و جنبشهای انقلابی در نقاط مختلف جهان بودهایم. در این میان میتوان به انقلابهای موفق تونس و مصر در آفریقا و قیامهای مردمی در کشورهای خاورمیانه اشاره داشت. قیامهایی که جرقه آن در کشور آفریقایی تونس زده شد و پس از سرنگونی رئیسجمهور دیکتاتور این کشور، با سرعت عجیبی به دیگر نواحی منطقه مانند مصر، لیبی، بحرین، یمن و چند نقطه دیگر نیز تسری یافت. تا جایی که ظرف چند ماه دومینویی از خیزشها و اعتراضات در خاورمیانه شکل گرفت و ملتها به عنوان بازیگران اصلی این حوادث، برای سرنگونی رژیمهای استبدادی حاکم بر کشورهایشان به پا خاستند.
قطع نظر از این که آیا میتوان قیامهای اخیر خاورمیانه را «انقلاب» نام نهاد یا خیر- با در نظر گرفتن تعریف مشخص انقلاب در ادبیات علوم سیاسی- واضح است که این قیامهای مردمی از عمق، گستره و ظرفیت اثرگذاری قابل توجهی برخوردار هستند؛ به نحوی که تاکنون در چهار کشور، دیکتاتورهای قدرتمند و باسابقهای را که همگی در زمره بزرگترین متحدان یا همدستان امریکا در خاورمیانه بودند- بنعلی در تونس، مبارک در مصر، علی عبدالله صالح در یمن و قذافی در لیبی- از اریکه قدرت به زیر کشیدهاند.
بیتردید وقوع این انقلابها و خیزشهای انقلابی بسیاری از صاحبنظران و نظریهپردازان انقلابی را بر آن داشته تا به واکاوی و تبیین علل بروز آنها از رویکردهای مختلف بپردازند. از جمله چهارچوبهای نظری که قابلیت بررسی تئوریک تحولات اخیر خاورمیانه را هر چند به طور نسبی امکانپذیر کرده و بسترهای نظری سودمندی را برای درک این پدیده فراهم میسازد، نظریات مربوط به انقلابها است. در این راستا بررسی تحولات اخیر کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا در چهارچوب تئوری انقلابها میتواند رهیافتی مناسب برای آسیبشناسی و نیز رصد کردن سمتوسوهای آینده فرآیندهای سیاسی در این کشورهای در حال تحول به شمار رود. در این نوشتار ضمن بررسی، ارزیابی و تشریح نظریههای مربوط به انقلابها در خصوص تحولات اخیر خاورمیانه، در تلاش هستیم تا با مبنا قرار دادن نظریه انقلابهای اجتماعی جهان سوم جان فوران به واکاوی، تحلیل و تبیین قیامهای اسلامی در منطقه بپردازیم.