دکتر سید حمید روحانی
امام در یکی از سخنرانیهای خود در نجف به نکته ریز و باریکی اشاره کردند و آن، این است که نامردمان «… به امامزاده مرده خیلی احترام میکنند… اما از یک امامزاده زنده میترسند…»[۱] و ضد آن پیوسته توطئه میکنند. این سخن امام واقعیتی تاریخی است که بارها به اثبات رسیده و اکنون نیز دیده میشود. نمونه بارز آن امامان معصوماند که دشمن هیچگاه از آنان آسوده نیست و همیشه از آنان نگران و بیمناک است؛ چون همواره زندهاند. آن بزرگواران تا روزی که در قید حیات ظاهری بودند زورمداران و جاهطلبان با همه نیرو و توان در راه خاموش کردن صدای آنان توطئه میکردند؛ آنان را پیوسته زیر نظر داشتند؛ به زندان و تبعید آنان دست میزدند و آنان را به شهادت میرساندند. پس از شهادت نیز در درازای هزارهای میبینیم که حاکمان قلدرمآب و دیکتاتور در راه تخریب مرقد آن بزرگواران و از میان بردن نام و یادشان میکوشند و توطئه میکنند، زیرا راه، اندیشه، مکتب و مرام آنان همواره زنده و جاوید است و آن تبهکاران و جنایتپیشگانی که پیوسته دنبال غارتگری، چپاولگری، زراندوزی و سلطهطلبی هستند از راه و مرام امامان بزرگوار شیعه در هراساند و آرام ندارند. آنها این واقعیت را به درستی دریافتهاند که پیروان راستین راه امامان معصوم سرانجام روزی کاخها و کاخنشینان را به جهنمدره خواهند کشید و جهان را از شر شرارتها و جنایتهای جهانخواران آسوده میسازند؛ از این رو میبینیم امویان و عباسیان برای از میان بردن نام و یاد حضرت سیدالشهداء مرقد آن بزرگوار را به آب بستند و در آن محل کشت و زرع کردند تا قدرت و سلطنت ننگین خود را از خطر مکتب حسینی در امان دارند! آدم حقیر و قلدری مثل رضاخان نیز بنابر خواست و سیاست کفتار پیر استعمار انگلیس، عزاداری برای حضرت اباعبداللهالحسین را در عاشورا قدغن میکرد و رخصت نمیداد حتی ندای «یا حسین» از محلی یا منزلی بلند شود، چون نام و ندای حسین با منافع استعماری و غارتگرانه انگلیس ناهمخوانی داشت. آن کفتار پیر مکار میدانست اگر راه حسین و مکتب عاشورا در این سرزمین تداوم یابد و ملت ایران راه عاشوراییان را به درستی دریابد و برتابد انقلاب اسلامی پدید میآورد و دست جهانخواران و مهرههای دستنشانده آنان را از سرنوشت ایران کوتاه میکند و استقلال و آزادی را برای این کشور به ارمغان میآورد.
صدام عفلقی و بعثیهای خونخوار عراق نیز نه تنها عزاداری برای حضرت اباعبدالله را در ماه محرم قدغن کردند بلکه عزاداران را نیز با توپ، تانک و مسلسل و حتی هواپیمای جت جنگی مورد حمله قرار دادند و شماری را به خاک و خون کشیدند و برخی را نیز به جرم عزاداری برای آن حضرت به جوخه اعدام سپردند، چون از راه حسین وحشت داشتند و با چشم سر میدیدند که حسین زنده است و راه او رهروان فراوانی دارد؛ از این رو با همه نیرو، با حسین، عاشورا و عاشوراییان به رویارویی برخاسته بودند. وهابیهای مزدور، این دستپروردههای بیاراده انگلیس و امریکا نیز بارها به نجف و کربلا یورش بردند و مرقد علی و حسین (علیهماالسلام) را ویران و غارت کردند، چون تداوم حیات ننگین و کثیف خویش را در از میان بردن نام و یاد آن بزرگواران میبینند.
راه امامان، راه رهاییبخش مستضعفان
راستی چرا رژیم پلید و دستنشانده سعودی مرقد چهار امام بزرگوار را در مدینه با خاک یکسان کرد و اکنون نیز برای ویرانی بیشتر آن تلاش میکند؛ چون تداوم سلطنت غاصبانه و جائرانه خود را در محو نام، یاد و مکتب آن بزرگواران میبیند و به درستی میداند که سرانجام این مکتب رهاییبخش امامان معصوم و جانشینان راستین پیامبر اسلام(ص) است که تومار جهنمی آلسعود را در هم میپیچد و به حکومت دیکتاتوری و ضد مردمی آنان پایان میبخشد. رویارویی خونین آلخلیفه با مردم بحرین و خراب کردن مساجد و حسینیهها و به خاک و خون کشیدن عزاداران حسینی نیز ریشه در هراس و وحشتی دارد که این دستنشاندگان حلقهبهگوش امریکا و همپیالههای اسراییل از حضرت حسین و راه حسین دارند و میدانند که این راه عاشوراییان است که سرانجام کاخ خونپایه آلخلیفه را در بحرین واژگون میکند و آن بیگانهپرستان را به دیار نیستی میفرستد.
هجوم وحشیانه طالبان و القاعده به زائران و عزاداران حسینی در شهرهای مختلف عراق، پاکستان و هند و دست زدن به عملیات انتهاری ضد مردم مظلوم شیعه و انفجار مرقد مطهر حضرت امام هادی(ع) در سامرا، نشان از این حقیقت دارد که امامان ما زندهاند و راهشان پررهرو است و خطرشان برای جهانخواران و زورمداران جدیتر از آن است که بتوان آن را نادیده گرفت. از این رو حاکمان جنایتپیشه در غرب و دستنشاندگان و مزدورانشان در کشورهای اسلامی و عربی در راه آسیب رساندن به مرقد آن بزرگواران و هجوم به پیروان پاکباخته آنان از هیچ خیانت و جنایتی پروا ندارند؛ غافل از اینکه این وحشیگریها، خونریزیها و ویرانگریها نمیتواند راه مردان خدا را بیرهرو سازد. مکتب تشیع و در واقع اسلام ناب محمدی(ص) به مرقد، گنبد و بارگاه وابسته نیست و این اندیشه آزادیبخش و انقلابآفرین امامان بزرگوار ماست که نور میپاشد و با شب و سیاهی میستیزد و نگهبانان شب و سیاهی را از اوج قدرت به گرداب نابودی و ذلت میکشاند؛ محمدرضاشاه را با چشمانی گریان از ایران بیرون میراند و دربهدر میکند و همپیالههای او مانند حسنیمبارک، بنعلی، قذافی و عبدالله صالح را یکی پس از دیگری از تخت قدرت به زیر میکشد و آواره میکند و ناقوس مرگ را در گوش همپیالههای شاه چون ملک عبدالله سعودی، ملک عبدالله اردنی و قارونکهای خودفروخته خلیج فارس و آلسعود و آلخلیفه سفاک به صدا درمیآورد.
امروز نیز نام «خمینی» این بزرگ طلایهدار عدالت و آزادی، برای آزادیخواهان جهان و تودههای مستضعف محروم، مایه امید، شور، شعف و حرکت است لیکن برای جهانخواران و زورمداران، نگرانی و وحشت به همراه دارد و کاخها و کاخنشینان را سخت میلرزاند و سقوط و نابودی را به آنان نوید میدهد.
امام برای همیشه تاریخ زنده است
فزونخواهان جهانی و دیکتاتورهای خونآشام کشورهای اسلامی و عربی، مزدوران ولگرد و هوسبازان بیخرد وابسته به استکبار جهانی و سرسپرده به سازمانهای جاسوسی، در دوران حیات پرافتخار امام سالیانی روزشماری میکردند که چه زمانی امام چشم از جهان فرو میبندد تا آنها از خطر توفانبار اندیشههای کاخبرانداز او آسوده شوند و بتوانند بیدغدغه و نگرانی به غارتگری دسترنج تودهها ادامه دهند، خون ملتها را در شیشه کنند و برای هوسرانی و بیبندوباری مانع و رادعی نداشته باشند؛ اما آن روز که امام دیده از جهان فروبست و به ملکوت اعلی پیوست، غارتگران بینالمللی و حاکمان دستنشانده و قلدرمآب کشورهای عربی و اسلامی و نیز مهرههای هرزه و غربزدهای که برای دموکراسی غربی و در واقع برای بیبندوباری و فساد پلید آن دیار یقهدرانی میکنند دریافتند که امام برای همیشه زنده است و راه، خط و اندیشه او تداوم دارد. از این رو میبینیم که همه نیرو و توان فکری، قلمی و رسانهای خود را برای به زیر سؤال بردن امام و خدشهدار کردن سیمای درخشان و ملکوتی آن ابرمرد تاریخ به کار گرفتهاند؛ چون به درستی دریافتهاند که خط امام رو به گسترش است و امروز در مصر، بحرین، یمن، عربستان، تاجیکستان، آذربایجان، لیبی، تونس، الجزایر و حتی در قلب اروپا و امریکا، امام در میان ملتهای ستمدیده حضور دارد و محرومان و مستضعفان را به خیزش و خروش و مقاومت فرا میخواند و صدها کتاب و هزاران مقاله قلم به مزدان غرب و شرق ضد این مرد خدا نتوانسته است کارایی داشته باشد و تودهها را از راه او دور کند و نام، یاد، اندیشه و ایده او را از دلها بزداید و رمز بیم و هراس استکبار جهانی و دستنشاندگان آن در کشورهای اسلامی و عربی از نام «خمینی» در این نکته باریکتر ز مو نهفته است که امام زنده است و نابکاران از امامزاده زنده میترسند و امامزاده مرده را احترام میکنند.
ویژگیهای سیدمصطفی خمینی
چنانکه در مورد آیتالله شهید، عارف سالک حاج سید مصطفی خمینی نیز میبینیم همین نکته است که بداندیشان و دگراندیشان را در پی گذشت نزدیک به ۳۵ سال از شهادت او به جوسازی، سمپاشی و نارواگویی علیه او وامیدارد. اگر شهید سید مصطفی خمینی یک امامزاده مرده بود بیتردید باندهای وابسته به گروهکهای سیاسی از او به نیکی یاد میکردند و او را میستودند، لیکن چون نام و یاد او زنده و استوار است، دگراندیشان را به جوسازی علیه او وامیدارد.
آیتالله شهید سید مصطفی خمینی از ویژگیهای برجستهای برخوردار بود که برای فرصتطلبان و منفعتپیشگان، خطرناک به شمار میآید که ما برخی از آن ویژگیها را در پی میآوریم:
-
جریانشناسی
در میان شخصیتها و رجال روحانی و سیاسی کمتر شخصیتی را میتوان یافت که به محض روبهرو شدن با کسان، به سرشت، ماهیت، خصلت و راه، روش، مرام و مقصد آنان آگاهی یابد و آنان را به درستی بشناسد و درباره آنان داوری ژرف و ریشهای، راست و واقعی به عمل آورد. امام از نادرمردانی بود که با یک دیدار با شخص یا گروه، آنان را به درستی میشناخت و به خصلت و ماهیت آنان آگاهی مییافت. نمونه این ویژگی امام را در جریان دیدار منافقان با او در سال ۱۳۴۹ در نجف، همگان دیدند و شگفتزده شدند. شهید مطهری نیز از این ویژگی برخوردار بود و درباره اشخاص و گروهها زودتر از دیگران شناخت پیدا میکرد و به ماهیت آنان پی میبرد.
شهید حاج سید مصطفی نیز از این ویژگی به گونهای کامل و رسا برخوردار بود؛ با یک دیدار و گفتوگو به سرشت زشت طرف پی میبرد و از کید و کین او دوری میگزید و به دیگران نیز هشدار میداد.
صادق قطبزاده در سال ۱۳۴۹ تنها یک شب در نجف میهمان حاج سید مصطفی بود. باید بگویم شناختی را که مسئولان نظام اسلامی در پی پیروزی انقلاب اسلامی از قطبزاده پیدا کردند، شهید سید مصطفی در همان یک شب و در پی نخستین دیدار با او به دست آورد و از او دوری گزید.
-
خطشکنی
شهید سید مصطفی خمینی افزون بر جریانشناسی و خطشناسی، خطشکن نیز بود؛ با عناصر ناباب و نابکار که درونی ناپاک و برونی تابناک داشتند، با صراحت و به دور از مجامله برخورد میکرد؛ آنان را از خود میراند و درباره آنان بدون پروا از جوسازیها و هوچیگریها، نظر میداد و دیگران را از خطر آنان برحذر میداشت. جریان منافقین، شریعتی و… حتی برای لحظهای نتوانست آن عالم آگاه را فریب دهد و تأثیرپذیر سازد؛ چنانکه فریبکاریهای صادق قطبزاده و باند او نیز نتوانست آن عالم آگاه را تحت تأثیر قرار دهد و نسبت به نامبرده و دار و دسته او خوشبین کند بلکه شناخت آن شهید را نسبت به آنان شتاب بخشید و موجب گردید که سید مصطفی خطر او و دار و دسته او را بیپروا و به دور از ملاحظه به دیگران گوشزد کند و آنان را از هرگونه همکاری با نامبرده برحذر دارد.
-
آزادمنشی و سازشناپذیری
از دیگر ویژگیهای شهید سید مصطفی خمینی برخورد آشکار و توفانبار او نسبت به دشمنان زورمدار و تجاوزگران نابکار بود. آن شهید هیچگاه با قدرتمآبان سر سازش نداشت و در برابر آنان کوتاه نمیآمد و با آنان به گفتوگو نمینشست. آنگاه که سپهبد نصیری فرماندار نظامی تهران در پی قیام خونین ۱۵خرداد به او پیام داد که میخواهم با شما دیدار و گفتوگویی داشته باشم، پاسخ آن شهید این بود که مرا با تو کاری نیست؛ تا سرانجام نصیری دستور جلب او را صادر کرد. در دوران تبعید او به عراق نیز آنگاه که بعثیهای حاکم پس از دستگیری و بردن او به کاخ ریاستجمهوری به او پیشنهاد دادند که در راه مبارزه با رژیم شاه با آنها همکاری کند، با صراحت و قاطعیت این پیشنهاد را رد کرد و به رژیم بعثی فهماند که در رویارویی با زورمداران، سرسخت و انعطافناپذیر است و با تهدید و تطمیع و بیم و امید نمیتوان او را فریفت و آلت دست قرار داد.[۲]
برخورد حاج سید مصطفی با تجاوز چند تن از مقامات نظامی رژیم شاه به باغ یکی از اهالی «درکه» که آن شهید نیز در آن باغ میهمان بود، شنیدنی است. او در یک روز تابستانی از سوی برخی از دوستان خود در درکه میهمان بود که دید چند تن از جناب سرهنگها با زن و شراب و قمار بدون اجازه صاحب باغ وارد شدند و قسمتی از باغ را اشغال کردند و به عیش و نوش نشستند. صاحب باغ به خود جرئت نداد که به آن میهمانان ناخوانده و تجاوزگر اعتراض کند و حرفی بزند. شهید سید مصطفی روی خوی آزادمنشی، نتوانست این صحنه را تحمل کند. از جا برخاست، دست به سنگ برد و به تجاوزکاران حمله کرد و آنان را از آن باغ بیرون راند. خود آن شهید برای نگارنده در نجف روایت کرد که یکی از سنگهای من که به فرق سر یکی از جناب سرهنگها اصابت کرد، به گونهای شدید بود که خون از سرش جستن زد و به تنه درختی پاشید.
-
صراحت لهجه
شهید سید مصطفی در برابر کجرویها و نارواگوییهای بداندیشان، زورمداران و قلدرمآبان نیز موضعی پرخاشگرانه، قاطع و صریح میگرفت و بدون رودربایستی با آنان برخورد میکرد و از پاسخ مناسب با آنان بیم به خود راه نمیداد و از گفتن سخن حق پروا نمیکرد. در یک محفل روحانی در نجف که برخی از حاضران که مخالف دخالت در سیاست بودند، ضد آتاتورک و رضاخان به نکوهش نشسته بودند، حاج سید مصطفی با صراحت اظهار کرد که این قلدرها حرف امروز شما را میزدند و میگفتند آخوند نباید در سیاست دخالت کند! این اظهار نظر شهید مجلس را در سکوت و بهت فرو برد.
آنگاه که سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران در گفتوگویی تلفنی با سید مصطفی- پیش از دستگیری و تبعید او به ترکیه- به دور از ادب و نزاکت زبان به ناسزا گشود، از آن شهید پاسخی کوبندهتر شنید؛ به گونهای که ناگزیر شد گوشی را بگذارد و گفتوگو را قطع کند.[۳]
-
رسالت روشنگری
شهید سید مصطفی به مصداق «اگر بینی که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینی گناه است» پیوسته بر آن بود که یاران، شاگردان، دوستان و آشنایان را در برابر ترفندها، نیرنگها، فریبکاریها و برنامهریزیهای شیطانی و فریبنده عناصر مرموز، دورو و وسوسهگر هوشیار سازد، آگاهی بخشد و از فرو غلتیدن سادهاندیشان، خوشباوران و ناآگاهان در دام شیادان و ماسکداران تا آن پایه که توان دارد پیشگیری کند. چنانکه در کتاب نهضت امام خمینی آمده است:
… این تنها حزب بعث عراق و باند تیمور بختیار نبود که میخواست از راه نفوذ در میان روحانیان مبارز نجف، راه بهرهگیری از مقام و موقعیت امام را برای خود هموار سازد، که هر دسته، گروه، حزب و سازمان مرموزی که در برونمرز با ما تماس میگرفتند همین نیت را داشتند و همین نقشه را دنبال میکردند که ما را آلت دست قرار دهند.
از «نهضت آزادی» تا «جبهه ملی» تا گروهک منافق، مارکسیست، مائوئیست برونمرزی آنگاه که به سراغ ما میآمدند این اندیشه را در سر داشتند که به نام همکاری، ما را تحت تأثیر قرار دهند و از ما به عنوان پلی جهت رخنه و نفوذ در امام استفاده کنند و از آنجا که برادر شهید حاج سید مصطفی خمینی در برابر این نقشه شوم و شیطانی آنان همانند سدی آهنین ایستادگی میکرد حقد و کینه ویژهای نسبت به او داشتند و هماره تلاش میکردند که او را در میان نیروهای مبارز برونمرزی و نزد امام ساقط کنند… این بازیهای شیطانی از نگاه تیز برادر شهید حاج سید مصطفی خمینی پوشیده نمیماند. او بر اثر نبوغ سرشار و هوشیاری فوقالعاده خویش، در همان برخورد نخست به خط، اندیشه، ماهیت و نقشه آنان پی میبرد و دستشان پیش او رو میشد و فوراً ماهیت فکریشان را برای امام روشن میکرد و نیز برادران روحانی و مبارز نجف را از خطرهای آنان برحذر میداشت…[۴]
خوی و خصلت برجسته شهید سید مصطفی بیشتر از آن است که بتوان آن را در این نوشتار کوتاه مورد بررسی قرار داد؛ او افزون بر ویژگیهایی که در بالا آمد با زیور علم و عرفان نیز آراسته بود؛ مجتهدی برجسته و عارفی ازخودرسته و خودساخته بود؛ به مقام و منصب و قدرت هرگز بها نمیداد؛ از شهرت و خودنمایی پرهیز داشت؛ با اینکه به ناحق زندانی و تبعید شد و همسر او به دنبال یورش کماندوهای ساواک به منزلش دچار ناراحتی و سقط جنین شد، هیچگاه راضی نبود این مسائل در اعلامیهها و نشریههای اپوزیسیون برونمرزی مطرح شود و از او سخنی به میان آید. حتی پیرامون آثار علمی او که بر آن بودم در کتاب نهضت امام دفتر نخست که در دست تدوین بود بیاورم، اظهار مخالفت کرد و تأکید داشت که از او گزارشی در این کتاب نیاید و بازگو نشود؛ با سادگی و طلبگی زندگی میکرد؛ از تجملگرایی دوری میگزید؛ از آقازادگی و خودنمایی پرهیز داشت؛ با اینکه به علم و دانش و فضیلت و دعا و زیارت اهتمام میورزید از مسائل سیاسی و جریانهای روز غفلت نداشت؛ اوضاع ایران و خاورمیانه، به ویژه فلسطین را با دقت دنبال میکرد؛ طلاب علوم اسلامی را به فراگیری فنون نظامی و چریکی برمیانگیخت و روی حرکت مسلحانه تأکید ویژهای داشت.
این ویژگیها و برجستگیهای او مایه نگرانی زورمداران حاکم در ایران و عراق بود. دیکتاتورها، قلدرمآبها، گروههای مرموز وابسته به غرب و شرق و عناصر منافق و سیاستباز سخت از او بیمناک بودند. از این رو توطئه قتل او را به اجرا گذاشتند و در روز اول آبانماه ۱۳۵۶ به شکل مرموزی او را به شهادت رساندند، تا به گمان خام خود او را با اندیشههای انقلابی و سازندهای که داشت به خاک بسپرند و از میان ببرند لیکن دیدند که شهادت او زمینهساز فراگیری نهضت اسلامی در سراسر ایران و پدید آمدن انقلاب اسلامی شد و ایرانزمین را به لرزه درآورد.
رژیم شاه و سازمان جاسوسی آن ساواک که دریافته بودند راه و مرام شهید مصطفی خمینی پابرجا و استوار است برای اینکه بتوانند راه او را بیرهرو سازند، به توطئه ننگین دیگری دست زدند. هنوز زمانی از شهادت او نگذشته بود که اعلامیهای از سوی ساواک با امضای مستعار انتشار یافت. ساواک در این اعلامیه کثیف خود آن شهید مظلوم را مورد اتهامهای شرمآور قرار داد و نسبت عیش و نوش و میگساری به او داد، تا با این ترفند شیطانی و بیشرمانه او را در میان ملت ایران بیاعتبار کند و راه او را بیرهرو سازد و این نشان دیگری است که شیادان و جنایتکاران از امامزاده زنده در هراساند و به خود میلرزند.
گذری بر پیرایهبستنها به امید اسلام
امام فرزند دلبندش سید مصطفی را امید اسلام خواند و دیدیم که حیاتش و شهادتش خدمات ارزنده و برجستهای برای اسلام داشت و به راستی اسلام را زنده کرد. شهادت سید مصطفی خمینی انقلاب آفرید، کاخ خونپایه شاه را ویران کرد و تومار جهنمی نظام دوهزاروپانصدساله را در هم پیچید و به رژیم پادشاهی برای همیشه در ایران پایان داد و بار دیگر آشکار ساخت که چرا نامردمان، بداندیشان و خودپرستان از امامزاده زنده میترسند و از سمپاشی، جوسازی و دروغپردازی ضد آزاداندیشان و رادمردانی که چهره در نقاب خاک کشیدهاند، دست نمیکشند و پیوسته علیه آنان قلم میزنند و دروغ میبافند. برخی از عناصر وابسته به سازمانهای کمونیستی او را عنصری ضد مارکسیسم میخواندند و همکاری با تیمور بختیار را به او نسبت میدادند؛ از سوی دیگر عناصری مانند آقا صادق طباطبایی در خاطرات و گفتههای خود او را به مجامله با کمونیستها و تندخویی با «بچه مسلمانها»! متهم میکنند و این خود نشان از این واقعیت دارد که اندیشه و ایده آن شهید، زنده و پابرجاست؛ از این رو دگراندیشان و بیراههپویان ناگزیرند برای به زیر سؤال بردن راه و اندیشه والای آن شهید به صورت آشکار یا اشاره به جوسازی و دروغپردازی ضد او دست بزنند.
آقا صادق طباطبایی در جایجای خاطرات خود تلاش کرده است از شهید سید مصطفی خمینی چهرهای بسازد که جز مرجع شدن پدرش هدفی و اندیشهای نداشته و در این مقصد حاضر بوده همه آرمانها و ارزشها را زیر پا بگذارد و کسانی را که در این هدف با او همراه نبودند بکوبد، به زیر سؤال ببرد و چهره آنان را مخدوش سازد. آنچه را او درباره آن شهید در خاطرات خود آورده است، یک به یک گذر میکنیم:
…حاج آقا مصطفی بیشتر به زعامت دینی و مرجعیت علیالاطلاق امام میاندیشید و اگرچه خودش فردی سیاسی بود لیکن اولویت را به جنبه مرجعیت امام میداد…[۵]
…هوش و حواس او [حاج آقا مصطفی] بیشتر متوجه مرجعیت امام بود تا زعامت سیاسی ایشان. در مقاطعی اعتقاد داشت که مرجعیت امام نباید تحت تأثیر برنامههای مبارزاتی ایشان قرار گیرد… ایشان میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامه سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد…[۶]
حاج آقا مصطفی دارای دیدگاههای خاصی بود و بیشتر در فکر جا انداختن مرجعیت علیالاطلاق امام، هم در ایران و هم در کل عالم تشیع بود…[۷]
… همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی خمینی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان…[۸]
… به طور کلی رفتار حاج آقا مصطفی در تشکیلات امام اینگونه بود که ایشان بیشتر به مرجعیت امام میاندیشید تا به جنبههای سیاسی آن بزرگوار و حتی اعتقاد داشت که اگر برخی حرکتهای سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه میزند باید جلوی آنها را گرفت. ایشان معتقد بود که امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند. حاج آقا مصطفی از این دیدگاه به همه مسائل مینگریست؛ هر قدمی که کسی برمیداشت اگر در جهت تأیید و ترویج مطلق امام نبود ذهن ایشان را کدر میکرد…[۹]
… حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد [قطبزاده و باند او] را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید…[۱۰]
جناب صادق آقا گویا دچار خوشخیالی شده و بر این باور بوده است که اگر این دروغها را که سید مصطفی جز ریاست و مرجعیت پدرش انگیزهای نداشته است، در جایجای کتاب خاطرات خود تکرار کند و بارها آن را به قلم آورد حتماً مورد پذیرش خوانندگان و تاریخ قرار میگیرد و همگان آن را باور میکنند! و بدینگونه ایده، اندیشه و خط و هدف آن شهید از میان میرود و پوشیده میماند. او از این واقعیت غفلت داشته است که دروغ فروغ ندارد و نمیتواند راستی و درستی را همیشه پنهان کند و از نورافشانی و جلوهگری باز بدارد و راه مردان خدا را بیرهرو سازد.
ما برای آشکار کردن این ادعای خلاف واقع آقا صادق و رد دروغ او مبنی بر اینکه سید مصطفی خمینی جز ریاست و مرجعیت پدرش هدفی نداشته است، به مصداق «گواه شاهد صادق در آستین باشد» نامهای را که آن شهید در پاسخ یکی از دوستان دیرینه امام در نجف، به نام حاج شیخ نصرالله خلخالی(ره) نوشته است، در پی میآوریم و میدانیم که این نامه بیش از هر پاسخ دیگری میتواند اهداف و اندیشههای والا، دیدگاههای عرفانی- اسلامی و افق بلند فکری آن شهید را به نمایش گذارد و نیرنگها را برملا کند. او در پاسخ به نامه مرحوم خلخالی «دلخوش کردن» به شخصیت جهانی امام را ناروا و «جهالت خیالیه» دانسته و آشکارا هشدار داده است «که این جهت نباید سبب رکود و عقبنشینی باشد و نباید تمام حواس را جمع کنیم که این عنوان صدمه نخورد بلکه باید به هر نحو که ممکن است از این حیثیت که پیش آمده است استفاده کنیم…» متن نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از عرض سلام و معذرت از اینکه نتوانستم تا به حال به هر نامه و اصلی جوابی عرض کنم. انشاءالله مزاج شریف سلامت، و گذشت فصل آنکه دیگر بتوانید در این ایام ایران تشریف بیاورید.
راجع به اینکه جناب آقای والد شخصیت جهانی پیدا کردهاند و باید خیلی مراعات کنند عرض کردم ولی باید عرض کنم که این جهت نباید سبب رکود و عقبنشینی باشد و نباید تمام حواس را جمع کنیم که این عنوان صدمه نخورد بلکه باید به هر نحو که ممکن است از این حیثیت که پیش آمده است استفاده کنیم و دل خود را به این جهات خیالیه خوش نگردانیم…
گذشته از نامه بالا که کاملاً رسا و گویاست و دیدگاه عرفانی- انقلابی و هدفمند سید مصطفی را آشکار میسازد و نشان میدهد که آن شهید شخصیت و مرجعیت پدرش را ناچیز و «جهات خیالیه» میدانسته و هدف را در نظر داشته است، با نگاهی به زندگی شخصی آن شهید در ایران و عراق کوچکترین سر نخ یا ردپایی از فعالیت او در راه مرجعیت امام دیده نمیشود و در میان دوستان دور و نزدیک آن شهید هیچکس را نمیبینیم که از او پیرامون مرجعیت امام و تلاش او در این زمینه سخنی شنیده باشد یا فعالیتی دیده باشد یا از دغدغه او برای استواری مقام و مرجعیت امام خاطرهای روایت کند. در دو جلد کتاب خاطرات سالهای نجف و نیز در کتاب امید اسلام که به تازگی انتشار یافته و در آن کتابها از بیش از ۳۶ نفر از همدورهها، دوستان دیرینه و یاران و شاگردان سید مصطفی مقاله و مصاحبه به چاپ رسیده است، یک سطر مطلبی که از تلاش او برای مرجعیت امام نشان داشته باشد دیده نمیشود و بسیاری به این واقعیت اذعان کردهاند که آن شهید در پیشبرد نهضت و مبارزه نقش ریشهای و سرنوشتسازی داشت و این تنها آقا صادق طباطبایی است که به رغم آنکه شاید در تمام عمرش به اندازه یک روز نیز با سید مصطفی نبوده، کشف کرده است که:
حواس او [سید مصطفی] بیشتر متوجه مرجعیت امام بود تا زعامت سیاسی ایشان، در مقاطعی اعتقاد داشت که مرجعیت امام نباید تحت تأثیر برنامههای مبارزاتی ایشان قرار گیرد… ایشان میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامههای سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد…[۱۱]
خامی، ناآگاهی و دید ناشیانه و کودکانه در این ادعا به نمایش درآمده است. آیا دستگیری امام و قیام ۱۵خرداد۴۲، نیز مبارزه امام ضد احیای رژیم کاپیتولاسیون و تبعید ایشان به ترکیه در سال ۱۳۴۳ و عراق در سال ۱۳۴۴ و انتشار اعلامیهها و سخنرانیهای پیدرپی امام در نجف، از دید سید مصطفی خمینی حرکتی غیر علنی و غیرقاطعانه بود که «میگفت اول باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود، آنگاه امام برنامههای سیاسی خود را علناً و قاطعانه پیش ببرد»؟!! آیا آن شهید تا آنپایه خام و ناآگاه بود که به مصداق «شترسواری دولا دولا» رفتار کند؟ دیگر اینکه شهید سید مصطفی فرزند حوزههای علمی و روحانی بود و از مسائل مرجعیت و «مرجعیت علیالاطلاق» آگاهی داشت و میدانست «مرجعیت علیالاطلاق» با تبلیغ و ترویج این و آن به دست نمیآید و باید شرایط ویژهای پیش بیاید که بیرون از حیطه اختیارات انسان است. آقا صادق از روی بیخبری از مسائل ویژه حوزهها و جامعه تشیع نتوانسته است دروغی ببافد که نزد افراد خبره و اهل فن مایه خنده نباشد. آیا او هیچ اندیشیده است که چرا جهان تشیع در پی درگذشت آیتاللهالعظمی بروجردی دیگر «مرجع علیالاطلاق» نیافت؟ بیتردید این ادعا که «باید مرجعیت علیالاطلاق امام در دنیای شیعه تثبیت شود…» سخنی نبود که از اندیشه والای شهید سید مصطفی تراوش کند و از زبان او بیرون بیاید.
او در دنباله ادعای دروغ خود آورده است:
… حاج آقا مصطفی… حتی اعتقاد داشت که اگر برخی حرکتهای سیاسی امام به مرجعیت ایشان لطمه میزند باید جلوی آنها را گرفت. ایشان معتقد بود که امام را باید در جایگاه مرجعیت نشاند…[۱۲]
برخلاف ادعای نامبرده، شهید سید مصطفی طرفدار حرکت تند و توفنده از سوی امام ضد رژیم شاه بود و از اینکه امام در سالهای نخستین تبعید به نجف مبارزه را با شدت و سرعت دنبال نمیکرد، رنج میبرد و ناراحت بود. سید مصطفی میدانست و میدید که امام در جایگاه مرجعیت نشسته است و مقام علمی و معنوی امام، ایشان را به جایگاه مرجعیت نشانده است و نیازی نمیدید که «امام را در جایگاه مرجعیت» بنشاند. آقا صادق با این بافته، نخست خواسته است چنین بنمایاند که امام در دوران زیست در نجف در جرگه مرجعیت نبوده است! و این دروغ را در جای دیگر خاطرات خود با صراحت بیشتری بر زبان آورده و چنین ادعا کرده است که:
… امام قبل از اینکه در ایران به عنوان یک زعیم سیاسی مطرح شوند، کمتر برای عامه مردم جهان تشیع به عنوان یک مرجع مطرح بودند؛ یعنی بعد از تبعید ایشان به عراق و فوت آقای حکیم زمینه مرجعیت ایشان در ایران فراهم گردید…[۱۳]
کیست نداند که امام حتی در دوران زعامت آیتالله بروجردی مقلد داشت و در پی آغاز نهضت در سال ۱۳۴۱ رسماً در جرگه مراجع طراز اول قرار گرفت. مقلدین ایشان از بسیاری مراجع بیشتر و بودجه ایشان برای شهریه طلاب از دیگران افزونتر بود. از سال ۱۳۴۲ شهریه امام در قم، اصفهان، کرمانشاه و برخی حوزههای دیگر توزیع میشد و رساله ایشان بدون آنکه امام هزینه آن را بپردازند از سوی مقلدان ایشان بارها به چاپ رسید و در سراسر کشور پخش شد و آنگاه که رژیم شاه فروش و نگهداری توضیحالمسائل امام را ممنوع کرد، این رساله بازار سیاه پیدا کرد و به شکل پنهانی به چاپ رسید و کسانی که از امام تقلید میکردند، رساله ایشان را چند برابر قیمت واقعی خریداری میکردند و اکثریت مردم ایران- به ویژه تودههای مبارز و جوانان انقلابی- از ایشان تقلید میکردند.
آقا صادق با شیوه مرموزی نخست مرجعیت امام را در سالهای ۴۱ تا ۴۹ انکار میکند و چنین مینمایاند که زمینه مرجعیت ایشان در ایران پس از فوت آقای حکیم در سال ۴۹ فراهم شده است که خود تحریف تاریخ است و دوم چنین مینمایاند که سید مصطفی برای اینکه امام در جرگه و در مقام مرجعیت قرار بگیرد در تکاپو بوده است! در صورتی که آن شهید میدانست که امام از مراجع بزرگ جهان تشیع است و به دست و پا زدن نیازی نمیدید و اگر به فرض امام در صف مراجع قرار نداشت، سید مصطفی با آن معنویت و روحیه عرفانی هیچگاه در راه مرجعیت ایشان گامی برنمیداشت و تلاشی نمیکرد. اینگونه دست و پا زدنها از آن عناصر غربزده و غربباور است که به علت ضعف نفس و عقده خودکمبینی کوشش دارند از نام و مقام پدرشان سوءاستفاده کنند و از جایگاه آقازادگی و آیتاللهزادگی بهره ببرند و عقدهگشایی نمایند. سید مصطفی نه خود دنبال مقام و منصب بود و نه به مقام و موقعیت امام اندیشه میکرد. او «عارف بالله» بود، مرد خدا بود، در راه خدا گام برمیداشت، برای خدا حرکت میکرد و دنبال انجام وظیفه بود. بزرگترین آرمان او پیشبرد نهضت امام و دفاع از اسلام و ملت بیپناه ایران بود. شهید سید مصطفی خمینی در دوران تبعید در نجف به عنوان یک بازوی توانا برای امام به شمار میآمد و نقش رابط میان امام و مبارزان ایران را ایفا میکرد. بسیاری از مبارزان برای کسب تکلیف و گرفتن رهنمود از امام با آن شهید ارتباط برقرار میکردند؛ با او گفتوگو میکردند و از طریق او دیدگاهها و رهنمودهای امام را به دست میآوردند.
شهید سید مصطفی برای به دست آوردن اطلاعات از ایران و رسانیدن اخبار و گزارشهای راست و درست به امام نیز کوشا بود و حتی برای ایجاد ارتباط میان امام و ملت ایران و راهنمایی مبارزان و مجاهدان اسلامی و یاران، شاگردان و پیروان امام گاهی ناگزیر میشد به نام زیارت، به مکه، مدینه و شامات مسافرت کند و نهضت اسلامی و پیروان آن را سامان بخشد و میان امام و یاران ایشان پیوند بیشتر ایجاد کند. شهید سید مصطفی در دوران تبعید در نجف در پدید آوردن اتحاد و هماهنگی میان روحانیان مبارز برونمرزی و بازداشتن آنان از بیراههپویی و فریبخوردن نیز تلاش و کوشش پیگیر و خستگیناپذیری داشت و در برهه حساس و خطرناک زنگ خطر را به صدا درمیآورد و عناصر مرموزی را که بر آن بودند برخی از طلاب مبارز و سادهاندیش را آلت دست کنند میشناخت و میشناسانید و بدینگونه دست رد بر سینه نامحرم میزد و کوتاه سخن باید گفت که شهید سید مصطفی خمینی ریشهایترین و سازندهترین سهم را در پیشبرد نهضت امام و پیروزی انقلاب اسلامی داشت و حیات و شهادت او انقلابآفرین بود و این واقعیتی است که بسیاری از ناظران سیاسی، مبارزان راستین ایرانی و آشنایان، دوستان و شاگردان آن شهید به آن اذعان دارند:
… فعالیت سیاسی حاج آقا مصطفی خمینی از آن جهت اهمیت بررسی دارد که ایشان بهتر از هر کس دیگر نهضت امام خمینی(س) یعنی براندازی رژیم سلطنتی ایران و استقرار حکومت اسلامی را دریافته بود؛ بهتر از هر کس دیگر موضعگیری مناسب در مقابل حکام رژیمهای پهلوی و بعث عراق میکرد؛ بهتر از هر کس دیگر مبارزان انقلابی را در حضور و غیاب امام، راهنما و هدایتگر بود؛ بهتر از هر کس دیگری با طرد عناصر غیر صالح و مظنون نهضت اسلامی را از خطر آسیب نفوذیها مصون نگه میداشت و بهتر از هر کس دیگر تا پای جان در پای نهضتی که پدر بزرگوارش بنیان نهاده بود ایستاد…[۱۴]
… سید مصطفی در طول ۱۲ سال اقامت در عراق، حلقه اتصال اجزای نهضت اسلامی در ایران و نقاط مختلف جهان، با کانون آن در نجف و همچنین مسئول ایجاد و برقراری رابطه با مبارزین در سطوح مختلف بود که محوریت و مرکزیت این ارتباط با مبارزین مسلمان بود… شهید سید مصطفی خمینی از طرق مختلف مانند توزیع رساله عملیه، اعلامیهها، پیامها، نامهها و نشر سخنان امام خمینی(س) در ایران و سایر کشورها از راه شبکه مبارزین، به نشر افکار انقلابی و اندیشههای امام خمینی میپرداخت. همچنین با سفرهایی به کشورهای عربستان، سوریه و لبنان که غالباً به بهانه زیارت صورت میگرفت، با مبارزین مسلمان و طرفداران ایرانی و غیر ایرانی امام ارتباط برقرار میکرد و به آنها رهنمودهای لازم را میداد و کسانی را که آمادگی داشتند به مراکز آموزش نظامی معرفی میکرد… سید مصطفی خمینی در این راه از یاری افراد مسلمان متعهد و همسو با اهداف اساسی نهضت نیز بهره میگرفت و با مبارزین سیاسی- مذهبی ایران ارتباط داشت و به آنها مأموریتهای سیاسی و اجتماعی در راستای نهضت اسلامی محول میکرد.
نکته قابل توجه در شیوه مبارزاتی سید مصطفی نفوذناپذیری، هوشیاری و عدم مماشات با کژاندیشان بود. اگر کسی از مبارزین را میدید که از خط امام، انقلاب و موازین اسلامی منحرف شده و مغرضانه فکر میکند، با او کاملاً قطع رابطه میکرد و در مقابل اگر متوجه میشد که کسی فریب خورده، تلاش میکرد او را اصلاح کرده به راه راست هدایت کند…[۱۵]
… شجاعت بینظیری داشت، همان شجاعت امام را داشت، از هیچ چیزی نمیترسید، یک نمونه امام بود، امام کوچک بود، کسانی که او را مسموم کردند میدانستند که چه شخصیتی را به شهادت میرسانند… او طلایهدار انقلاب بود… حاج آقا مصطفی را نمیشناسند باید بدانند که ایشان طلایهدار انقلاب بود…[۱۶]
انگیزه جوسازی و بهتانتراشی ضد سید مصطفی
اکنون پرسشی که بایسته است مطرح شود و مورد بررسی قرار بگیرد این است که جناب صادق طباطبایی را چه اندیشهای در سر بوده است که به نادیده انگاشتن نقش سرنوشتساز آیتالله شهید سید مصطفی خمینی در پیشبرد نهضت امام برخاسته و تنها هدف آن شهید را اهتمام به جریان مرجعیت امام وانمود کرده است؟ چرا در سراسر خاطرات خود این دروغ را تکرار کرده است که سید مصطفی جز مسئله مرجعیت امام هم و غمی نداشت و مبارزه و نهضت در نزد او در مرحله دوم اهمیت بود و حتی اگر میدید جریانهای سیاسی و مبارز ممکن است به مقام و موقعیت امام آسیب برسانند، به رویارویی با آنها برمیخاست! و کسانی را که در راستای استواری مرجعیت امام گام برنمیداشتند از خود میراند و با آنان برخورد مناسبی نمیکرد؟!
به نظر میرسد نامبرده با این دروغپردازی و پیرایه بستن به آن شهید والامقام این نقشهها و انگیزهها را دنبال میکرده است.
-
انتقامگیری
یکی از غرضهای قطبزاده و دارودسته او از سفرهای پیدرپی به نجف اشرف، نفوذ در امام، واداشتن امام و یاران ایشان به مبارزه با مارکسیسم و مارکسیستها و همدستی با لیبرالهای غربی بود. غربباوران و لیبرالدموکراتهای ایرانی به ظاهر مذهبی از اینکه نهضت امام در راستای مبارزه با غرب، فرهنگ غرب و سیاستبازان غربی دنبال میشد، نگران بودند و با آنکه موضع امام در برابر شرق و غرب آشکار بود و دست رد بر سینه همه نامحرمان میزدند و استکبار جهانی را دشمن ملتها و کشورهای اسلامی میدانستند، لیبرالیستها از این نگران بودند که هجوم پیگیر امام ضد فرهنگ غرب و دولتهای فزونخواه غربی زمینه نفوذ و بهرهگیریهای مارکسیستها را فراهم کند؛ به ویژه اینکه میدیدند در پی کودتای حزب بعث در عراق و درگیری دولتهای دستنشانده عراق و ایران بر سر اروندرود که در واقع به کشمکشهای امریکا و انگلیس بر سر خلیجفارس برمیگشت، مارکسیستهای ایرانی در بغداد پایگاهی پدید آورده و به فعالیتهایی پرداختهاند و با نجف نیز بیارتباط نیستند؛ از این رو آقای قطبزاده و باند او با سفرهای پیدرپی به نجف و دیدار با امام تلاش میکردند که امام و نیز روحانیان مبارزه نجف را به رویارویی با مارکسیستها وادارند و خطر مارکسیسم را در نزد امام بزرگ بنمایانند؛ همان ترفندی را که در لبنان در مورد آقا موسی صدر به کار گرفتند و خطر گروههای چپ- مارکسیستها و دیگر گروههای ضدغرب- را برای آقای صدر به گونهای بزرگ نمایاندند که او به این باور رسید که همه فجایع لبنان و درگیریها و خرابیها زیر سر چپیهاست. از این رو به رویارویی با آنها برخاست و سیاست مماشات با فالانژها، مارونیها و دیگر گروههای وابسته به غرب و رژیم صهیونیستی را در پیش گرفت. لیکن امام از آنجایی که میدانست مارکسیستها هیچگاه نمیتوانند در کشورهای اسلامی کامیابیهایی داشته باشند و پایگاهی به دست آورند، به این گونه وسوسهها و زمزمههای قطبزاده و دیگر غربباوران خودباخته بها نمیداد و از کنار آن به مصداق «و اذا مروا بالغو مروا کراما» بیتفاوت میگذشت لیکن صادق قطبزاده و صادق طباطبایی این نفوذناپذیری و بیاعتنایی امام به دیدگاههایشان را از سوی شهید سید مصطفی میدیدند و شکست خود را در این مورد زیر سر آگاهیبخشیهای او میدانستند- و میدانند- از این رو آقا صادق با اینگونه دروغپردازیها و پیرایهتراشیها بر آن است که از آن شهید انتقام بگیرد و چهره انقلابی او را خدشهدار سازد و اینگونه بنمایاند که سید مصطفی روی هواخواهی و دنیاطلبی تنها به دنبال مرجعیت، مقام و منصب امام بوده و جز این هدفی نداشته است.
البته ناگفته نماند که شهید سید مصطفی در برملا کردن نقشهها و نیرنگهای قطبزاده و دارودسته او در میان روحانیان مبارز نجف و پیشگیری از فریب طلاب نقش بسزایی داشت و رخصت نمیداد که قطبزادهها و دیگر عناصر و گروههای مرموزی که به قصد شکار! به نجف میآمدند و بر آن بودند در میان طلاب، عناصر سادهلوح و خامی را بیابند و آلت دست کنند، کامیابی داشته باشند و با دست پر برگردند. این هوشیاری و آگاهی آن شهید برای عناصر مرموزی چون قطبزاده و عوامل او سخت و شکننده بود و آنان را بر آن میداشت که چهره او را مخدوش کنند و بکوشند که او را از سر راه مطامع خود کنار زنند.
کینهورزی و حقد آقا صادق نسبت به شهید سید مصطفی تا آن پایه است که نتوانسته واژه شهادت را درباره او به کار برد و از عنوان «فوت» و «وفات» برای آن شهید بهره گرفته است؛[۱۷] در صورتی که در این خاطرات اذعان کرده است:
… در روز اول آبان ۵۶… احمد آقا… تلفنی خبر ناگوار فوت برادرش را اطلاع داد… همچنین گفت که بر روی پوست ایشان لکههای تیرهرنگ فراوانی دیده میشود. قرار شد در این مورد من از پزشکان استفسار کنم که نظر غالب آنان دلالت بر مسمومیت و عوارض ناشی از خفگی میکرد. بد نیست همینجا به این مطلب بپردازم که در همان زمان من با یک ماده شیمیایی با نام اختصار dmsf کار میکردم که خاصیت آن از بین بردن فعالیتهای حیاتی تعدادی از آنزیمهای گوارشی بود. در مورد کار با این ماده شیمیایی بین دوستان دانشگاهی من این جمله مشهور بود که قبل از انتقال یک قطره از محلول حتی رقیقشده آن به داخل کفش باید تابوت را سفارش داده باشی! اولین عارضه ورود این سم به درون بدن ایجاد اختلال تنفسی و مآلاً مرگ ناشی از خفگی میباشد…[۱۸]
-
کور کردن خط شهید
پیشتر اشاره شد که یکی از ویژگیهای سید مصطفی، خطشناسی و خطشکنی بود؛ آن شهید به جریانهای مرموز و انحرافی، بیدرنگ پی میبرد و در برملا کردن آن نیز درنگ نمیکرد و با کژاندیشان، دگراندیشان و عناصر مرموز هرگز و هیچگاه مماشات نمیکرد و در برابر زورمداران و فزونخواهان نیز موضعی انقلابی و انعطافناپذیر داشت اینگونه ویژگیها و برجستگیهای آن شهید زنگ خطر را در گوش رژیم شاه و زورمداران منطقه و جهان به صدا درآورد. از این رو قصد جان او را کردند و او را به شهادت رساندند تا برای فرداها با خمینی دیگری روبهرو نباشند. لیکن پس از شهادت او آنگاه که دریافتند سید مصطفی امامزاده زنده است و راهها و خط او ادامه دارد، ساواک با دستپاچگی و شتابزدگی به پخش اعلامیه اهانتآمیز ضد او دست زد و با بیشرمی نسبت میگساری و… به او داد تا راه او را بیرهرو سازد. جریانهای انحرافی و گروههای دگراندیش نیز که از مرام و مکتب او بیم داشتند- و دارند- با دستاویز ساختگی و با اتهام به اینکه ایشان دنبال مرجعیت و مقام و منصب امام بود، تلاش میکنند راه او را کور کنند و خطشناسی و خطشکنی و دیگر ویژگیهای او را از دید نسل امروز و نسلهای آینده پنهان و پوشیده دارند تا راه او ادامه نیابد و برای پویندگان حق الگو نشود.
-
خلط مبحث!
مواضع هوشیارانه و اندیشمندانه شهید سید مصطفی خمینی در برابر کژیها و نادرستیهای برخی از گروهها و جریانهای مرموز مانند قطبزاده و اشکال و ایرادی که آن شهید به راه و روش آقا موسی صدر داشت آقا صادق را بر آن داشت که به نیرنگ و خدعه روی آورد و دیدگاه سید مصطفی درباره آقای صدر را اختلافی شخصی و به دور از اندیشههای والای اسلامی- سیاسی بنمایاند و روی این دروغ پای فشارد که:
… اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان…[۱۹]
… رفتار حاج آقا مصطفی متفاوت بود؛ ایشان نظر موافقی نسبت به آقا موسی نداشت و آن هم تنها به یک دلیل بود…[۲۰]
… تنها مشکلی که حاج آقا مصطفی با داییجان داشتند مسئله مرجعیت امام بود…[۲۱]
او میداند که سید مصطفی خمینی از قداست والایی برخوردار است و ذهنیت منفی او نسبت به هر مقامی میتواند مایه به زیر سؤال رفتن آن مقام در میان مردم، نسلهای آینده و تاریخ شود؛ از این رو راه علاج را در این میبیند که با نسبت ناروا به شهید سید مصطفی مبنی بر اینکه «هوش و حواس او بیشتر متوجه مرجعیت امام بود… اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی خمینی با داییجان بیشتر بر سر مرجعیت امام بود…»! اشکالهای اساسی و ریشهای آن شهید به آقا موسی را پنهان و پوشیده دارد؛ چنانکه درباره صادق قطبزاده نیز همین شگرد و شیطنت را به کار میگیرد و چنین وانمود میکند که «…حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد [قطبزاده و باند او] را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید…»! و توضیح نمیدهد که جناب صادق قطبزاده چه ضرر و زیانی میتوانست برای مرجعیت امام داشته باشد؟! او در دروغبافی و نارواگویی به همین حد بسنده نمیکند بلکه برای انکار آنچه را شهید سید مصطفی در نخستین دیدار با قطبزاده که شبی و روزی میهمانش بود، به آن رسیده به تحریف تاریخ میپردازد و پس از آنکه ادعا میکند: «… حاج آقا مصطفی ارتباط امام با این افراد را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید»، بیدرنگ اضافه میکند: «ظاهراً امثال آقای روحانی به ایشان گفته بودند که آقای قطبزاده در مسائل عبادی اهتمام لازم را ندارد و چندان پایبند به قیودات شرع نمیباشد…»![۲۲]
اینجاست که دم خروس از جیب او بیرون میزند و آشکار میکند که ذهنیت منفی شهید سید مصطفی نسبت به قطبزاده نه برای این بود که «ارتباط امام با این افراد را به صلاح مرجعیت پدرش نمیدید» بلکه موضوع نفاق و بیبندوباری صادق قطبزاده بود که از یکسو خود را مسلمان دوآتشه مینمایاند و از دیگرسو پایبند به موازین شرع نبود. او برای آنکه آنچه را شهید سید مصطفی خمینی از قطبزاده دیده و از او بریده است انکار کند، میگوید: «ظاهراً امثال آقای روحانی به ایشان گفته بودند که آقای قطبزاده در مسائل عبادی اهتمام ندارد»! این تحریف آشکار تاریخ است. چنانکه در کتاب نهضت امام آمده است:
در تاریخ خردادماه ۱۳۴۹ آقای صادق قطبزاده برای نخستینبار به نجف آمد و در شب یکشنبه ۳۱خردادماه در منزل برادر سید مصطفی به سر برد. باید تأکید کنم شناختی را که ملت عزیز ایران امروز از آقای قطبزاده پیدا کرده است، برادر شهید در همان یک شب از او به دست آورد و به راستی دریافت که او چه عنصر خطرناکی برای انقلاب ایران خواهد بود. گویا وضع امروز و سوءاستفادههایی را که آقای قطبزاده و باند او از انقلاب و رهبر آن به عمل آورده و سپس توطئههایی را که علیه انقلاب و جمهوری اسلامی به کار گرفت با چشم دل میدید و از این رو به شدت رنج میبرد. بارها به من و دیگر برادران روحانی توصیه میکرد که از هر گونه همکاری و حتی دیدار با قطبزاده بپرهیزیم و خود نیز از آن شب که قطبزاده در منزلش بود تا روزی که به شهادت رسید دیگر حاضر نشد که با او روبهرو شود و تلاشهای همهجانبه آقای قطبزاده برای تنها یک ساعت دیدار و گفتوگو با آن شهید آگاه با شکست روبهرو شد و جالب آنکه آقای قطبزاده در سال ۱۳۵۰- که بار دیگر راهی نجف شده بود- پس از ورود، ساک دستی خود را به دست یکی از افرادی که در منزل امام کار میکرد- به نام غلامرضا- داد تا به منزل شهید مصطفی خمینی ببرد و به او خبر دهد که آقای قطبزاده به آنجا وارد خواهد شد! در حضور شهید مصطفی خمینی بودم که غلامرضا ساک او را آورد و پیام او را به آن شهید رسانید؛ لیکن او با عصبانیت ساک را به بیرون افکند و به غلامرضا گفت از قول من به او بگو که حق آمدن به منزل مرا نداری! فردای آن روز آقا سید مصطفی در بیرونی منزل امام نشسته بود، آقای قطبزاده وارد شد و به او سلام کرد، شهید سلام او را پاسخ داد و روی خود را از او برگردانید و پس از لحظهای از جا برخاست و از مجلس بیرون رفت.
این برخورد قاطع و انعطافناپذیر آن شهید با آقای قطبزاده برای بسیاری از افراد که از ماهیت او آگاهی نداشتند شگفتآور بود و برخی نیز به حاج سید مصطفی اعتراض میکردند که شما چگونه افراد مارکسیست را به حضور میپذیرید و با آنان به گفتوگو مینشینید لیکن از پذیرش و گفتوگو با آقای قطبزاده سر باز میزنید؟
او پاسخ میداد که «فرق یک مارکسیست با صادق قطبزاده، فرق کافر و منافق است. وقتی که با یک مارکسیست روبهرو میشوم میدانم که طرف حساب چهکاره است اما در برخورد با افرادی مثل قطبزاده نمیدانم طرف حساب من کیست و چهکاره است و از این آمد و رفت چه نقشهای در سر دارد. آنچه برایم مسلم است این است که قطبزاده و قطبزادهها در راه خمینی نیستند و به روحانیت ایمان ندارند و خلاصه آدمهای مرموزی به نظر میآیند و لذا ترجیح میدهم که اصلاً از هر گونه تماس و مذاکرات با اینگونه افراد پرهیز کنم تا از شرشان در امان باشم». (نزدیک به این مضامین)[۲۳]
برادر فقید ما شادروان حاج شیخ اسماعیل فردوسیپور نیز برخورد شهید سید مصطفی با قطبزاده را چنین روایت کرده است:
… صادق قطبزاده به منزل حاجآقا مصطفی رفت و آمد داشت تا اینکه حاج آقا [مصطفی] متوجه میشوند که ایشان به نماز اهمیت نمیدهند و آخر وقت یک نماز سبکی میخواند و اهل دروغ و بلوف نیز میباشد. این بود که حاج آقا مصطفی به صغرا خانم (خدمتکار منزل) میگویند ساک قطبزاده را دم در بگذار و وقتی آمد بهش بده که بردارد و برود و داخل نشود.[۲۴]
آیتالله سید عباس یزدی که از علمای نجف و از ارادتمندان و شاگردان امام بود، با اینکه در فعالیتهای سیاسی روحانیان مبارز برونمرزی دخالت نداشت از موضع تند و توفنده شهید سید مصطفی خمینی ضد چهرههای مرموز برونمرزی آگاهی داشته و در خاطرات خود به آن اشاره کرده است:
… اما مرحوم حاج آقا مصطفی با آنها صددرصد مخالف بود و ملاقات نمیکرد نه بنیصدر، نه دکتر یزدی، نه قطبزاده، به خصوص حاج آقا مصطفی اصلاً با قطبزاده خوب نبود…[۲۵]
آقا صادق آقا بر این باور است که اگر بنویسد سید مصطفی شخصاً از قطبزاده نادرستی و لاابالیگری ندیده و از زبان دیگری شنیده است لابد قطبزاده تبرئه میشود و ماهیت او پنهان و پوشیده میماند! چنانکه گمان برده است که با اتهام به شهید سید مصطفی و ادعای اینکه اختلاف او با آقا موسی بر سر مرجعیت امام بوده است، میتواند برخی از خطاهای «داییجان» خود را درز بگیرد و برای همیشه در تاریخ ناگفته بگذارد!
امام و مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام
در پایان نقد و بررسی بخش مربوط به شهید سید مصطفی خمینی بایسته است سخنی با جناب محمد علی خسروی داشته باشیم؛ او در پیشگفتار مجموعه امید اسلام دردمندانه پرسیده است:
… آیا اندیشهها، افکار و خدمات فراوان آیتالله حاج آقا مصطفی چنانکه باید برای نسل امروز تبیین شده است؟ چرا کسی که بیشترین سهم را در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی داشته کمترین سهم را در مراسم و بزرگداشتهای پس از انقلاب به خود اختصاص داده است و…[۲۶]
باید دردمندانه به ایشان بگوییم که خوب است نخست از مؤسسهای که در آن کار میکنند و زحمت میکشند این پرسش را بکنند که اگر پیرامون تدوین خدمات و رنجها، دردها و مظلومیتهای شهید مصطفی در دوران زندان و تبعید گامی برنمیدارند و حق آن شهید را ادا نمیکنند دیگر چرا پای نوشتههای مغرضانه برخی از معاندینی که برآناند از آن شهید چهرهای در تاریخ به نمایش بگذارند که جز جاهطلبی و مقامپرستی انگیزه و اندیشهای نداشته است، دستینه میگذارند و با چاپ آن خاطرات سراپا دروغ به تحریف تاریخ یاری میرسانند و حقکشیها را استواری میبخشند. البته نگارنده را از سردمداران آن مؤسسه جز این انتظار نیست. آنگاه که میبینیم این حضرات در برابر خاطرات منسوب به آقای منتظری که در آن امام را تا مرز «فسق» العیاذ بالله به زیر سؤال برد دم فرو بستند و قلمشان از قلمدان بیرون نیامد، نیز آن روز که عنصر مجهولالهویهای به نام شیخ عبدالله نوری رسماً و آشکارا خط، راه و اندیشه امام را به زیر سؤال برد و دوران آرمانهای امام را پایانیافته اعلام کرد و به حضرت حجتالاسلام و المسلمین سید احمد خمینی(ره) نسبت دروغ داد، بیسروصدا از کنار آن گذشتند و دم بر نیاوردند و با کمال بیپروایی دفتر و مؤسسه را به صورت «پاتوق» باند هادی و مهدی هاشمی و شیخ عبدالله نوری و عناصری بیآبروتر از اینها درآوردند، دریافتیم که امام، انقلاب و آرمانهای انقلابی برای برخی از مسندنشینان دفتر و مؤسسه ارزش و اعتباری ندارد و باندبازی و دکانداری زیر پوشش پاسداری از خط و اندیشه امام، حرف اول و آخر را میزند. آری؛ «مگساناند دور شیرینی» باید بگذاریم و بگذریم که به قول قدیمیها قلم که به اینجا رسید سر بشکست.
ما و آقا موسی صدر
در مورد آقای صدر پیش از هر بحثی باید یادآور شوم که نه امام و نه شهید مجاهد آیتالله سید مصطفی خمینی و نه یاران و پیروان امام، ایشان را خدای ناخواسته دشمن و معاند میپنداشتند و نه نسبت به ایشان دشمنی و خصومت داشتند. جار و جنجالی که چند مدتی است از سوی عناصر شناختهشده یا ناآشنا در این مورد راه افتاده است از دید نگارنده جنبه بازارگرمی، سیاستبازی، اسطورهسازی و غرضورزیهایی دارد که به نام دفاع از ایشان دنبال میشود و در واقع در اندیشه تسویهحسابهای شخصی و جناحی هستند؛ چنانکه بسیاری از کسانی که برای شریعتی یقهدرانی میکنند و از او چماقی ساخته بر سر این و آن میکوبند نه به شریعتی علاقهمند هستند و نه اندیشههای او را باور دارند. انگیزه اصلی آنان از این هیاهو و جار و جنجال ترویج تز «اسلام منهای روحانیت» و رویارویی با عالمان متعهد و وارسته و سازشناپذیر است که زیرپوشش «احیای اندیشههای شریعتی» دنبال میکنند. موضعگیریها و افشاگریهای نگارنده در مقالهها، مصاحبهها و نگارش واقعیتها در کتاب نهضت امام خمینی برای برخی از دگراندیشان، فرصتطلبان، بازیگران عصر انقلاب و باندهای مرموزی که برای به موزه فرستادن اندیشههای امام خیز برداشتهاند، سخت آزاردهنده و نگرانکننده است؛ از این رو روزی جریان شریعتی را دستاویز میکنند و روز دیگر جریان آقا موسی صدر را پیش میکشند تا با نگارنده تسویهحساب کنند و عقده خود بگشایند.
آقا صادق طباطبایی در خاطرات خود پیرامون دیدگاه امام، شهید سید مصطفی و این نگارنده نسبت به آقا موسی صدر دروغهایی بافته که اکنون به بررسی آن مینشینیم:
الف. «… برخی از دوستان حاج آقا مصطفی مانند آقای زیارتی (سید حمید روحانی) از مخالفین آقای صدر بودند و تلاش میکردند ارتباط میان امام و آقای صدر را خراب کنند…»[۲۷]
اولاً نگارنده هیچگاه از مخالفان آقای صدر نبوده است؛ انتقاد به برخی راه و روشهای او، با مخالفت تفاوت دارد. ثانیاً نگارنده سالیانی که در نجف میزیست هرگز به خود اجازه نداد که در نزد امام ضد یک عالم دینی یا یک مسلمان عادی سخنی بر زبان آورد. امام هیچگاه به کسی اجازه نمیداد در حضور او نام کسی را با زشتی و بدگویی ببرند. به خاطر دارم شهید منتظری و آقای سید محمود دعایی در نزد امام زبان به انتقاد از شخصی گشوده بودند امام چند بار تذکر داده بود که غیبت نکنید و آنگاه که دیده بود به سخنان خود ادامه میدهند، به آنها تشر زده بود که بروید بیرون! و بدینگونه آنها را از غیبت و بدگویی بازداشتند. بار دیگر شهید محمد منتظری- بنابر گفته خودش- نسبت به شخصی در نزد امام به انتقاد پرداخته بود و برخلاف تذکرهای پی در پی امام سخنان خود را تا آنجا ادامه داده بود که امام برخاسته و به اندرون رفته بودند! سوم چنانکه در بخش گذشته اشاره کردم اگر قرار بود امام از زبان این و آن تأثیر بگیرند و با تأثیرپذیری از گفتههای این و آن نسبت به اشخاص ذهنیت منفی بیابند قطبزادهها و دیگر فرصتطلبان که از راههای دور و نزدیک روی غرضها و نقشههایی به سراغ امام در نجف میرفتند باید دست خالی و نومید برنمیگشتند. نگارنده تنها یکبار در نزد امام از آقای صدر سخن به میان آورد و این پرسش را مطرح کرد که «نظر حضرتعالی درباره آقای سید موسی صدر چیست؟» امام در پاسخ به فرموده حضرت علی(ع): «فاعرف الحق تعرف اهله» تمسک کردند و فرمودند شما اگر راه حق را به درستی بشناسید اهل حق را مییابید و توضیح دیگری ندادند.
ب. او زیر عنوان «ریشه مخالفت نویسنده کتاب نهضت امام خمینی با امام صدر» آورده است:
… تبلیغات علیه آقای صدر منحصر به لبنان نبود؛ چپیهای ایرانی در عراق و نیز در اروپا همین فحشها را تکرار میکردند. لذا تعجبآور نیست که افرادی مثل نویسنده کتاب نهضت امام خمینی فقط ظاهر امر را میبیند و بدون توجه به واقعیت قضایا حرفهای مخالفین اسلام و مسلمانان و حتی مخالفین اصلی و واقعی فلسطینیها را نیز باور دارد و نقل میکند…[۲۸]
نخست باید بگویم تا آنجایی که نگارنده با چپیهای ایرانی که در عراق میزیستند برخورد داشت، برخی از آنان حتی نام آقای صدر را نشنیده بودند تا چه رسد که بخواهند به او «فحش» بدهند و اصولاً آقای سید موسی صدر جز در میان مردم لبنان و شماری از مردم ایران در میان سازمانها و گروههای سیاسی چهره شناختهشدهای نبودند که در کنفدراسیون و در میان مارکسیستهای ایرانی درونمرزی و برونمرزی از ایشان سخنی مطرح باشد. دوم اگر قرار بود نویسنده کتاب نهضت امام خمینی در تحلیلها و بررسیهای تاریخی از گروهها، جریانها و اشخاص تأثیر بپذیرد، بیتردید تنها دیدگاههای ریز و درشت چپیهای ایرانی در عراق را فرا نمیگرفت بلکه خیلی جریانهای دیگر بودند که در آن صورت میتوانستند او را آلت دست قرار دهند؛ مانند سازمان منافقین، گروه قطبزاده، جبهه ملی (بخش خاورمیانه) و سازمان مرموز پناهیان (وابسته به KGB) که در عراق فعال بود و…
جناب آقا صادق با چشم سر دیدند برخی از عناصری که در نجف در خدمت او و قطبزاده قرار داشتند در خدمت منافقین و بعثیهای عراقی نیز قرار گرفتند. اصولاً کسانی که تأثیرپذیرند تنها از یک جریان تأثیر نمیپذیرند، جریانهای گوناگونی میتوانند آنان را آلت دست قرار دهند. سوم باید دانست که اتهام تأثیرپذیری از چپیها و مارکسیستها را پیش از آنکه آقا صادق طباطبایی به ما نسبت دهد دستگاه تبلیغاتی شاه و ارتجاع نجف به امام و یاران ایشان وارد کردند و حتی در نجف لیوانی را که نگارنده از آن آب نوشید، دستور دادند که آب بکشند و به برخی از همرزمان ما نیز آشکارا گفتند اگر مردید نمیگذاریم شما را در قبرستان مسلمانها دفن کنند!
ج. آقا صادق در راستای دفاع از آقا موسی، موضع امام و دیگر کسانی را که از برخی دیدگاهها و کارهای آقای صدر انتقاد داشتند ریشه در تبلیغات و جوسازیهای چپیها و مارکسیستها نمایانده و چنین قلمفرسایی کرده است:
… البته باید به این نکته اشاره کنم که تبلیغاتی که چپیها و عراقیها و سازمانهای جاسوسی علیه امام موسی صدر به راه میانداختند و یا حتی احزاب چپ لبنان که از مداخله سوریه ناراحت بودند، یک موج وحشتناک تبلیغاتی را در مناطقی خاص به وجود آورده بود که واقعاً قضاوت را برای کسانی که اوضاع را از ریشه و اساس نمیشناختند مشکل میساخت؛ حتی برای دوستان امام موسی صدر در ایران گاه اوضاع روشن و واضح نبود و کتباً و شفاهاً توضیح میخواستند… طبیعی است که اگر مطالب این نشریات را امام در نجف میخواندند… و همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود و نه زعامت سیاسی ایشان، همه اینها را که با هم جمع بزنید، خواهید دید که پیدا شدن ابهام و حداقل سؤال در ذهن هر کس حتی در ذهن امام امری طبیعی بود…[۲۹]
نکته در خور توجه اینکه از مشترکات فکری رژیم شاه و گروههایی مانند «نهضت آزادی» حساسیت نسبت به مارکسیستها بود. از دید گروهک «نهضت آزادی» خطر مارکسیستها و کمونیستها برای ملتها و کشورهای اسلامی از امریکا و دیگر جهانخواران غربی بیشتر است. آن روز که امام، امریکا را «شیطان بزرگ» خواند، مهندس بازرگان در نطقی اظهار کرد: «اگر امریکا شیطان بزرگ است شوروی شیطان اکبر است»! آقا صادق طباطبایی که در مکتب نهضت آزادی و به ویژه صادق قطبزاده درس سیاست خوانده و با اندیشههای لیبرالیستی غرب پرورش یافته است در جای جای خاطرات خود روی نقش چپیها و مارکسیستها در اروپا (کنفدراسیون) و در لبنان، عراق و ایران مانور داده است!
پیرامون این نظریهپردازیها چند پرسش بایسته است:
-
چپیها (ناسیونالیستها، سوسیالیستها، مارکسیستها، مائوئیستها و دیگر گروههای به ظاهر ضد امپریالیسم و آزادیخواه منطقه عموماً و فلسطینیها، ناصریها، المرابطون، حزب سوسیالیستهای پیشرو، اتحاد نیروهای ملی کارگری در لبنان خصوصاً) چه خطری از جانب آقا موسی صدر احساس میکردند که بنابر ادعای آقا صادق از اروپا تا خاورمیانه، به ویژه در لبنان، عراق و ایران، ضد او تبلیغات میکردند و برای ساقط کردن او همدست و همصدا بودند؟
-
چه سر مگویی در کار بود که آزادیخواهان لبنان و به گفته آقا صادق «چپیها» بنابر ادعای او، یکدست ضد آقای صدر موضعگیری کنند لیکن گروههای راستگرا مانند مارونیها، فالانژها، احرار و حزب حراس الارز و دیگر خونخواران وابسته به امریکا و رژیم صهیونیستی در لبنان با او در ارتباط بودند یا دستکم از جانب او خطری احساس نمیکردند و ضد او هیچگونه موضع منفی نمیگرفتند؟! آقا صادق نیز در خاطرات خود از کارشکنی یا مخالفت گروههای دست راستی در لبنان با آقای صدر گزارشی نیاورده و خاطرهای مطرح نکرده است؟! چرا؟
اگر حرکت و فعالیت آقای صدر در راه پیشبرد آرمانهای اسلامی و استقلال لبنان بود و چپیها به این سبب با او سر ناسازگاری داشتند، چگونه راستیها در برابر او واکنش منفی از خود نشان نمیدادند؟ آیا اسلام آقای صدر برای فالانژها و دیگر همدستان امریکا و رژیم صهیونیستی خطری به همراه نداشت و آنها از هواداران استقلال لبنان بودند؟!!
-
چه رازی در میان بود که بیشتر مبارزان ایرانی مسلمان و متعهد برونمرزی به ویژه آنهایی که در لبنان، سوریه و عراق میزیستند نسبت به آقای صدر مسئلهدار بوده و ذهنیت منفی داشتند؟ آیا تبلیغات چپی این اعجاز را کرده و همگان را سحر کرده بود؟! اگر چپیها چنین هنری داشتند چرا نتوانستند مبارزان درونمرزی و برونمرزی را ضد امام بشورانند که به راستی برای آنها خطرساز بود و با چشم سر میدیدند که با نهضت و حرکت آن ابرمرد تاریخ راه رخنه و نفوذ در میان تودههای مسلمان بر روی آنها بسته شده است؟!
-
چرا چهرههایی مانند مهندس بازرگان و دکتر سحابی که عمری را با مارکسیستها دست و پنجه نرم کرده بودند و به ترفندهای آنها آشنا بودند، در مورد آقای صدر تحت تأثیر تبلیغات آنها قرار گرفتند و نسبت به آقای صدر- به اعتراف جناب آقا صادق- ذهنیت منفی پیدا کردند؟
-
آقای صدر به عنوان یک پیشوای اسلامی بیش از آنکه در اندیشه پدید آوردن وحدت و همدلی میان مسلمانها باشد، چرا و چگونه در راه وحدت میان ادیان آسمانی تلاش میکرد و با مسیحیان مارونی و دیگر مسیحیها و ارمنیها ارتباط داشت و با آنها رفتوآمد میکرد؟
واقعیت این است که نگرانی و آزردگی امام، شهید حاج سید مصطفی خمینی و یاران و پیروان امام در نجف در برخی از نکتههایی نهفته بود که در بالا به صورت پرسشهایی مطرح شد و ما پاسخ آنها را از خاطرات جناب آقا صادق برای خوانندگان، نسل امروز و نسل آینده بیرون میآوریم.
نگارنده پیش از آنکه پاسخ برخی از پرسشهای بالا را از زبان آقا صادق بازگو کند لازم میداند به این نکته اشاره کند که بیشتر تحریفگران تاریخ و کسانی که از روی غرض و خدعه و دور از راستی و صداقت دست به قلم میبرند، نمیتوانند واقعیتها را به طور کلی دگرگون بنمایانند و دروغ را فروغ بخشند؛ آنان از روی کمحافظگی و کاستیهای فکری و علمی دچار ضد و نقیضگویی میشوند و ناخودآگاه برخی از واقعیتها را برملا میکنند.
آقای صادق طباطبایی به رغم دهها صفحه تلاش در راستای استواری این دروغ که امام نسبت به آقای صدر هیچ ذهنیت منفی نداشت و اگر مسئلهای بود به غرضورزیها و جوسازیهای برخی از عناصر چپی و فریبخورده برمیگشت و «اختلاف حاج آقا مصطفی با داییجان بر سر مرجعیت پدرش بود»، و همچنین نویسنده کتاب نهضت امام خمینی با تأثیرپذیری از تبلیغات دامنهدار چپیها مطالبی را درباره آقای صدر مطرح کرده است، و خلاصه پس از آن همه دستوپازدنها و لاپوشانیها یکباره واقعیت را چنین بروز میدهد:
… یک نامه دیگری [از آقای صدر برای امام] بردم که فکر میکنم در سال ۵۳ یا ۵۴ بود؛ البته نامه را شخصاً نخواندم ولی از محتوای آن اطلاع دارم. آقای صدر در این نامه اشاره به گله امام از ایشان کرده بود. ظاهراً از قول امام برای ایشان نقل کرده بودند که چرا آقای صدر فقط برای ارتقای سطح زندگی شیعیان تلاش میکند؛ این قضیه به وحدت شیعه و سنی آسیب میرساند. آقای صدر نوشته بود این سنیها، مسلمان شناسنامهای به اصطلاح امروز هستند و فکر نکنید وحدت با اینها جهان اسلام را دگرگون میکند. برای امام توضیح داده بود که در لبنان، شیعه یک طایفه عقبمانده و درجه سوم است. از تمامی حقوق اجتماعیاش محرومش کردهاند… وحدت یک گروه ضعیف با یک قوم قوی چگونه و به مصلحت کدام است؟!!…[۳۰]
جان کلام و نقطه مرکزی اختلاف امام، شهید حاج سید مصطفی و یاران و پیروان امام با آقای صدر در این نکتهای نهفته بود که از زیر قلم جناب آقا صادق در رفته و مطرح شده است. امام و یاران او از کارشکنی آقای صدر با اتحاد اسلامی و وحدت شیعه و سنی رنج میبردند. البته آقا صادق در آوردن این روایت، امانت را رعایت نکرده و روی حقد از امام یا به هر علت دیگر به تحریف دیدگاه امام پرداخته است. امام هرگز و هیچگاه نمیگفت که «چرا آقای صدر برای ارتقای سطح زندگی شیعیان تلاش میکند؟!» خدمت به شیعیان و بالا بردن سطح زندگی آنان در هر کجای جهان از آرزوهای قلبی و از اهداف اصلی و ریشهای امام بود لیکن آنچه امام را نسبت به آقای صدر آزردهخاطر و متأثر میکرد، مخالفت او با وحدت شیعه و سنی در لبنان و پدید آمدن اتحاد اسلامی بود.
در آن دوران سرنوشتساز که سیاستمداران ضد استعماری منطقه خاورمیانه مانند جمال عبدالناصر در راه رهانیدن لبنان از چنگ مسیحیهای مارونی و خطرناکتر از صهیونیسم، موضوع وحدت شیعه و سنی را مطرح کردند تا طبق قانون اساسی نانوشته لبنان، مسلمانان آن کشور به عنوان اکثریت بتوانند مقام ریاستجمهوری را به دست آورند و دست تبهکار عناصر خونآشام فالانژها، حراس الارز و دیگر مزدورانی که زیر نام مسیحیت در خدمت امریکا و صهیونیستها بودند، از سرنوشت لبنان کوتاه کنند، آقای صدر به مخالفت برخاست و با مطرح کردن حقوق شیعه و جایگاه شیعه در لبنان، از اتحاد مسلمانان پیشگیری کرد و آن کارشکنی موجب شد که تا به امروز، مسلمانهای لبنان (شیعه و سنی) به رغم اکثریت نفوس، زیر سلطه رئیسجمهور به ظاهر مسیحی و در واقع اسیر سیاستبازان وابسته به امریکا باشند.
طرح وحدت شیعه و سنی در دهه ۵۰ میلادی برای استکبار جهانی و صهیونیسم بینالمللی تا آن پایه خطرناک و وحشتآفرین بود که امریکا در لبنان نیرو پیاده کرد و در راه رویارویی با این طرح به مقابله نظامی برخاست.
بنابراین نخستین اختلاف امام و یاران و پیروانشان در نجف، سوریه، لبنان و… با آقای صدر بر سر مخالفت او با وحدت شیعه و سنی بود که خوشبختانه آقا صادق به آن اذعان کرده است.
دومین موضوعی که مایه نگرانی امام، شهید سید مصطفی خمینی و بسیاری از مبارزان مسلمان برونمرزی شده بود، مخالفت آقای صدر با فعالیتهای چریکی فلسطینیها در جنوب لبنان بود؛ این جریان امام را سخت رنج میداد و متأثر میکرد. شهید مصطفی خمینی نیز به منظور همراه کردن آقای صدر با فعالیتهای چریکی سازمانهای فلسطینی سفری به لبنان رفت و با آقای صدر گفتوگو کرد لیکن نتیجهای به دست نیاورد. برخی از هواداران آقا موسی صدر این واقعیت را که نامبرده با پایگاههای چریکهای فلسطینی در جنوب لبنان مخالف بوده است به شدت رد میکردند و آن را اتهام ناروا به آقای صدر میدانستند و با یک دنیا بیپروایی نوشتند:
… امام موسی صدر و طرفدارانش هرگز مخالف فعالیتهای نظامی فلسطینیان در جنوب نبودند و این افترا و تهمت شاخداری است که مؤلف محترم [کتاب نهضت امام خمینی] نوشتهاند و شاید به جهل مرکب دچار شدهاند…[۳۱]
لیکن اکنون واقعیتها از قلم آقا صادق چنین تراوش کرده است:
… مطلب دیگری که در آن نامه [نامه آقای صدر به امام] نوشته شده بود (که به نقل مضمون است!) در مورد رفتار محتاطانه آقای صدر با برخی از سازمانهای فلسطینی بود. آقای صدر توضیح داده بودند که من بارها اعلام کردهام انقلاب فلسطین جزء ذات و اصول اعتقادی سیاست ما است؛ قدس هویت ما است؛ تعامل با اسراییل حرام است. در عین حال سازمانهای جاسوسی در میان بعضی از تشکیلات آنها رخنه کردهاند و لذا همه افرادی که مراجعه میکنند قابل اعتماد نیستند. ما بیشترین چوب را از کسانی میخوریم که تحت عنوان سازمانهای فلسطینی فعالیت میکنند…
آقای دکتر یدالله سحابی نامهای نوشته بودند برای امام صدر که البته ضمن تجلیل و احترام فراوان[!!] از ایشان ظاهراً توضیح خواسته بودند که مطالبی که در ایران علیه امام صدر در ارتباط با فلسطینیها بیان میشود، چه مبنا و منشأیی دارد…[۳۲]
پیش از هر موضوعی یادآوری این نکته بایسته است که آنچه را جناب آقا صادق از زبان امام، آقای صدر یا دیگران در خاطرات خود روایت کرده است، نمیتوان آن را مطابق واقع دانست. او در این خاطرات تا آن پایه دروغ بافته و خلاف گفته که به راستی تشخیص راست از دروغ را مشکل کرده است. در این نقلقولها میبینیم چگونه کوشیده است دید امام را نسبت به آقای صدر تلطیف کند: «رفتار محتاطانه»! نه رفتار مخالفتآمیز «با برخی از سازمانهای فلسطینی»! و…
باید از او پرسید منظور امام از برخی سازمانهای فلسطینی کدام گروه بوده است؟ مارکسیستها یا گروه وابسته به بعث عراق که اصولاً در جنوب حضور نداشتند یا همانهایی که از دید آقای صدر یا آقا صادق از جاسوسها و نفوذیها خوانده میشدند؟ نگارنده این روایتهای نامعتبر آقا صادق را از این جهت آورد که روشن شود مخالفت آقای صدر با فعالیتهای نظامی و چریکی فلسطینیها در جنوب «افترا و تهمت شاخداری» نیست که در کتاب نهضت امام آمده باشد. بنا به اذعان آقای صادق طباطبایی، شخص امام و کسانی مانند مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز بر سر مخالفت آقای صدر با حضور فلسطینیها در جنوب لبنان با او مشکل داشتهاند. افزون بر این، آقا صادق در جای دیگر از خاطرات خود نیز برخلاف سیاست پردهپوشی و پشتهماندازی در راستای اسطورهسازی و مطلقنمایی واقعیت را چنین «لو» داده است:
… بخشی از درگیریهای امام موسی صدر با برخی از جناحهای فلسطینی بود که آلت دست سازمانهای جاسوسی قرار گرفته بودند؛ مثلاً یکی از این گروهها وابسته به حزب بعث عراق بود. در ارتباط با مسئلهای که به توطین فلسطینیها مشهور شد، بعضی از کشورهای عربی و بعضی گروههای فلسطینی معتقد بودند که بهترین راه برای حل مشکل فلسطینیها این است که آنان را در جنوب لبنان اسکان دهیم… آقای صدر مخالف این مسئله بود. میگفت اولاً این کار موجب میشود که بیش از سیصد هزار شیعه را از جنوب لبنان به کمربندیهای فقر اطراف بیروت آوار بکنیم. ثانیاً این امر برای لبنان ایجاد ناامنی میکند زیرا فلسطینیها از جنوب لبنان دایماً به اسراییل حمله خواهند کرد و اسراییل این را برای حمله به لبنان بهانه قرار میدهد…[۳۳]
باید بگویم که آقا صادق بار دیگر در راه اسطورهسازی و چهرهآرایی، بیگدار به آب زده است و با سرهمبندی کردن مشتی مطالب ناهمگون و ضد و نقیض، بیش از پیش آوردهها و گفتههای خود را به زیر سؤال برده و بیاعتبار کرده است.
اولاً هیچ گروه فلسطینی در درازای شصتواندی سال گذشته به خود رخصت نداده است که از «وطنی» جز فلسطین سخن به میان آورد و به آن رضایت دهد. فلسطینیها اگر آمادگی داشتند سرزمینی جز فلسطین را به عنوان وطن بپذیرند، استکبار جهانی و پیشاپیش آن امریکا و نیز رژیم صهیونیستی با همه نیرو با این طرح و نقشه همراهی میکردند و این خواسته ناروا و خیانتآمیز را به هر بهای سنگینی جامه عمل میپوشاندند. ثانیاً اگر برخی گروهها و سیاستبازها و برخی از گروههای فلسطینی به راستی راه حل مشکل فلسطین را در این میدیدند که آنها را در جنوب لبنان «توطین» دهند و فلسطینیها میپذیرفتند، دیگر درگیری با رژیم صهیونیستی پایان میپذیرفت و آن رژیم به آرزوی دیرینه خود- طرد فلسطینیها از سرزمین آبا و اجدادی- میرسید؛ بنابراین، این جمله که از زبان آقای صدر نقل شده است که «فلسطینیها از جنوب دایماً به اسراییل حمله خواهند کرد و اسراییل این را برای حمله به لبنان بهانه قرار میدهد» دیگر چه معنا دارد؟ آیا فلسطینیها پس از آنکه جنوب لبنان را به عنوان «وطن» برمیگزیدند و «قصد توطن» در جنوب لبنان را داشتند، چگونه از جنوب لبنان دایماً به اسراییل حمله میکردند؟ آیا این دوگانگی و ناهمگونی در آوردههای آقا صادق نشان از این واقعیت ندارد که جریان «توطن» در جنوب لبنان یک دستاویز در راه شوراندن مردم جنوب ضد فلسطینیها بود؟ و علت اصلی مخالفت آقای صدر با زیستن مقاومت فلسطین در منطقه جنوب این بود که فلسطینیها از جنوب لبنان پیاپی به سرزمین اشغالی یورش میبرند و به رژیم صهیونیستی ضربه میزنند، آن رژیم در برابر با حمله به جنوب لبنان دام و کشاورزی و دار و ندار مردم جنوب را به آتش میکشد؟
نقشه و نیرنگ رژیم صهیونیستی از بمباران پی در پی خانه و کاشانه مردم جنوب نیز این بود که اهالی آن منطقه را رویاروی فلسطینیها قرار دهند و از استقرار پایگاه مقاومت در آن منطقه پیشگیری کنند.
واقعیت این است که آقای صدر برای پیشگیری از آسیب رسیدن به مردم آن منطقه تا آنجا که توانست با فعالیتهای چریکی مقاومت فلسطین در جنوب لبنان، مخالفت کرد لیکن آنگاه که این مخالفت راه به جایی نبرد و فلسطینیها در منطقه جنوب پایگاه چریکی- نظامی نیرومندی پدید آوردند و قهرمانانه به راه خود ادامه دادند و افکار آزادیخواهان نیز آنان را حمایت میکرد، آقای صدر تغییر روش داد. چنانکه وزارت خارجه آن روز ایران نیز این واقعیت را در گزارش خود آورده است:
طبق گزارش رسیده از سفارت شاهنشاهی ایران در بیروت، موسی صدر پس از سالها مخالفت و مبارزه با چریکهای فلسطینی بر حسب دستور دولتهای وقت لبنان اینک سعی دارد صفحه جدیدی در روابط خود با فلسطینیها باز کند و با جملات فریبنده و بازدید از اردوگاههای آنها و دلجویی از آسیبدیدگان حملات اخیر اسراییل میخواهد جبران مافات کند.
سید موسی صدر پس از مراجعت از پاریس با گروه جرج حبش و احمد جبرییل تماس گرفته و قرار بازدید از اردوگاههای فلسطینی آسیبدیده را گذاشت. نامبرده که به وسیله عدهای از اعضای احزاب دست چپی لبنان همراهی میشد، در اردوگاههای فلسطینی نبطیه و عینالحلوه از طرف رهبران گروههای افراطی سازمانهای چریکی به گرمی مورد استقبال قرار گرفت.
سید موسی صدر که زمانی بر حسب تعلیمات رکن دوم ستاد ارتش لبنان مخالف وجود فداییان فلسطینی در منطقه جنوب لبنان بود، در این دیدار از سازمانهای مقاومت فلسطین تجلیل فراوان کرده و به مسئولین آنها گفته است که حتی اگر در اینجا نبودید برای دفاع از این سرزمین شماها را به این منطقه دعوت مینمودیم.
وزیر امور خارجه
سومین موضوعی که امام و شهید سید مصطفی و دیگر آزاداندیشان پیرو راه امام را نسبت به آقای صدر گلهمند و آزردهخاطر ساخته بود، ارتباط تنگاتنگ و دامنهدار او با مقامات مسیحی و اصحاب کلیسا بود. آقای صدر در همان شرایطی که در پاسخ به امام اتحاد اسلامی و وحدت شیعه و سنی را آنگونه به سخره میگرفت و با آن مخالف بود میبینیم که با سران و سردمداران کلیسا و مقامات کاتولیک و پروتستان دید و بازدیدها، گفتوگوها و رایزنیهای پیوسته و گستردهای داشت و پیشنهاد «اتحاد ادیان» را میداد که بنا به اظهار شهید مصطفی خمینی امام از این رفتار آقای صدر سخت دلگیر و رنجیده بودند.
بنابر آنچه در خاطرات آقا صادق آمده است:
… مجله اشپیگل مقالهای نوشت… در این مقاله تصریح شده بود که در مجموعه جنگهای داخلی لبنان یک شخصیت هست که چهرهنمایی میکند و مورد قبول اکثریت آزادیخواهان و روشنفکران جهان مسیحیت نیز است. بعد در ادامه آمده که اگر قرار باشد کسی غیر از مسیحیها جامعه لبنان را اداره کند، آن شخصیت فقط موسی صدر است…[۳۴]
راستی این نکته را چگونه میتوان توجیه کرد که در آن شرایطی که اکثریت آزادیخواهان و روشنفکران اسلامی جامعه لبنان نسبت به آقای صدر ذهنیت منفی داشتند، بنابر ادعای مجله اشپیگل «اکثریت آزادیخواهان و روشنفکران جهان مسیحیت» تا آن پایه نسبت به ایشان اعتماد داشتند که میتوانستند اداره جامعه لبنان را به او بسپرند؟!
البته باید دانست که عامل اصلی گرایش آقای صدر به غرب و مقامات مسیحی جوسازیهای قطبزاده و باند او ضد چپیها و جناحهای مارکسیستی بود که در آقای صدر تأثیر ژرفی گذاشته بود و چون او باور کرده بود که خطر اصلی برای لبنان مارکسیستها هستند از این رو ناخودآگاه سوی غربیها، لیبرالیستها و راستیها کشیده میشد و چون غالب سازمانها و احزاب ملی، مذهبی و آزادیخواهان لبنان در راه رویارویی با غرب به بلوک شرق و سازمانهای مارکسیستی گرایش داشتند، آقای صدر از آنان گریزان بود. چنانکه پیشتر آمد هدف از مأموریتهای قطبزاده به نجف و گفتوگوهای او با امام، کشاندن امام به رویارویی با مارکسیستها و بزرگ نمایاندن خطر آنان بود لیکن در این زمینه هر چه بیشتر تلاش کردند، کمتر نتیجه گرفتند. امام دشمنان اصلی ملتهای مسلمان و اسلام را به درستی میشناخت و دولتهای ماتریالیسم، مادیگرا و دستپروردههای آنها را ناچیزتر از آن میدید که بتوانند در جهان اسلام سلطه، رخنه و نفوذی بیابند. خطر اصلی از دید امام لیبرالیسم بود که امروز این واقعیت را روشنتر میتوان دید و احساس کرد.
موضوع دیگری که امام را نسبت به آقای صدر ناراحت و نگران کرده بود ارتباط او با رژیمهای دستنشانده و ضد مردمی کشورهای اسلامی مانند شاه، ملک حسین، ملک فیصل، ملک حسن و دیگر ملوک خونآشام منطقه بود که امام آن را مایه بدبینی تودههای آزادیخواه نسبت به روحانیت و اسلام میدانست.
موضوع دیگری که برای مبارزان ایرانی برونمرزی و پیروان و ارادتمندان امام، رنجبار و آزاردهنده بود برخورد منفی مغرضانه و ناروای دوروبریهای آقای صدر نسبت به امام بود که با هر گونه فعالیت و حرکت در راستای نهضت امام در مجلس اعلی و «معهد» برخورد میشد؛ همچنین رخصت نمیدادند اعلامیه امام در آن منطقه پخش شود؛ نیز از پخش عکس امام جلوگیری میشد؛ حتی در مراسم بزرگداشت شریعتی در لبنان که از طرف آقای صدر برگزار شد برخی از جوانان مبارز ایرانی روی عشق به امام عکس ایشان را در مراسم نصب کردند که با واکنش شدید برخی از دوروبریهای آقای صدر روبهرو شدند و با درگیری و برخوردهای شدید لفظی سرانجام آن عکس را پایین آوردند! آقا صادق در این مورد نیز دروغی سرهمبندی کرده است که چون عکس امام را با نام سازمان و دستجات خودشان چاپ کرده بودند لذا از نصب آن جلوگیری شد![۳۵] در صورتی که مبارزان ایرانی و مسلمانی که در لبنان و سوریه میزیستند نه سازمان و تشکیلات رسمی داشتند و نه آرمی که بخواهند روی آن مانور دهند و غالباً به شکل پراکنده در مرز توان خود فعالیتهایی را در راستای پیشبرد نهضت امام دنبال میکردند. کاش آقا صادق نام آن سازمانی را که زیر عکس امام نام و آرم آن آمده بود، بازگو میکرد «تا سیه روی شود هر که در آن غش باشد».
بنابراین چنانکه در شمارههای پیش اشاره شد، نگارنده هیچگاه آقای صدر را «مزدور امپریالیسم و صهیونیسم» نخوانده و چنین دیدگاه ناروا و خلاف شرع نسبت به ایشان نداشته است و ایشان را در زمره منحرفان و خیانتکاران ندانسته و نپنداشته است. یک سلسله انتقاداتی که در بالا آمد و آقا صادق نیز ناخودآگاه به آن اذعان کرده است، موجب نگرانی نگارنده و دیگر مبارزان مسلمان از آقای صدر بود؛ چنانکه امام، شهید حاج سید مصطفی و دیگر مبارزان راستین و متعهد نیز چنین اشکالها و انتقاداتی را به ایشان داشتند اما این انتقادات، خدمات ایشان در لبنان برای مردم محروم شیعه را نادیده نمیانگارد و به زیر سؤال نمیبرد.
نگارنده در درازای سیواند سال گذشته، کتابها و نوشتههای فراوانی را مورد نقد و بررسی قرار داده که برخی از آنها انتشار یافته و بسیاری دیگر منتشر نشده و به مراکز فرهنگی و انتشاراتی مورد نظر تحویل شده است لیکن در میان کتابها و نوشتههایی که مورد بررسی و نقد نگارنده قرار گرفته است کتابی را به یاد ندارد که به اندازه خاطرات آقا صادق طباطبایی آکنده از دروغ و خلافگویی باشد.[۳۶] به راستی اگر بنا شود نادرستیها و دروغپردازیهای این کتاب به شکل ریز و دقیق مورد نظر قرار بگیرد باید گفت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود»! بگذریم از اینکه بسیاری از مطالبی را که نامبرده به نام خاطرات خود جا زده است، نوشتههای دیگران در دوران پیش از پیروزی انقلاب است که او حتی نتوانسته است در آن نوشتهها افعال «حال» را به «ماضی» برگرداند و به همان شکل بازگو کرده است که انگار آن حوادث امروز روی داده است!
در پایان ناگزیرم به برخی از دروغهای دیگر آقا صادق که مربوط به نگارنده میشود، پاسخ گویم. او ادعا کرده است:
… اصولاً آقای زیارتی- سید حمید روحانی- معتقد است هر کس که به نوعی با امام ارتباط داشته مأمور مستقیم یا غیر مستقیم امریکایی بوده است؛ این فقط درایت و ذکاوت امام بوده که این افراد در برنامه خود موفق نبودهاند…[۳۷]
… نویسنده کتاب نهضت امام خمینی اصرار دارد بگوید که هر کس با امام ارتباط داشت مشکوک و مأمور بوده و فقط فراست و درایت و هوشیاری امام ایشان را از گزند این افراد مصون داشته است…[۳۸]
راستی نامبرده از کدام سخن یا نوشته به دست آورده است که نگارنده بر این باور است «هر کس که به نوعی با امام ارتباط داشته مأمور مستقیم یا غیر مستقیم امریکا بوده است». آیا دهها تن از جوانان پاکباخته و مردان وارستهای که روزانه در نجف به نزد امام میرسیدند یا از طریق شهید سید مصطفی خمینی از امام رهنمود میگرفتند از عناصر مشکوک و مأمور بودهاند؟! شاید او قطبزاده و باند او را «هر کس و همه کس» پنداشته است؟!
ادعای دیگر او برای به زیر سؤال بردن کتاب نهضت امام خمینی این است:
… در همین کتاب میگوید حاج آقا مصطفی به امام گفته بود پیام به انجمنهای اسلامی در اروپا را از طریق فلانی- یعنی من- نفرستد، بلکه به آدرس صندوق پستی اتحادیه ارسال دارد و این در حالی است که امام در پیام خودشان اصلاً به من با اسم و رسم کامل خطاب کرده بودند و جالب است که همین پیام را هم آقای روحانی در همین کتابش آورده است نمیدانم چگونه این مورخ بیطرف! این تناقض را حل میکند…[۳۹]
نگارنده سه جلد کتاب نهضت امام را از آغاز تا پایان ورق زد لیکن جملهای که در آن سید مصطفی چنین توصیهای به امام کرده باشد، نیافت. البته از آقا صادق اینگونه چشمبندیها و دروغبافیهای آشکار در خاطراتش فراوان است. او در یک زیرنویس آورده است:
… آقای سید حمید روحانی در جلد سوم نهضت امام خمینی مدعی شدهاند که در چاپ بیانیه امام در نشریه مکتب مبارز عبارت «نظیر حوادث ترکیه و سیاهکل» را حذف کردهایم در مورد اظهارات ایشان توضیحات لازم را در جای خود به تفصیل دادهام…[۴۰]
لیکن با نگاهی به خاطرات نامبرده «توضیحات لازم به تفصیل را» جایی نیافتیم؛ به نظر میرسد نامبرده با این ژست محققانه خواسته تحریف ناشایست خود پیرامون حذف فرازی از پیام امام را از چشم تیزبین تاریخ پنهان کند و در واقع نوعی چشمبندی کرده است. راستی آقای صادق طباطبایی به فهم و درک خوانندگان خاطرات خود تا چه پایهای بها میدهد؟! آیا از دید او کسانی که این خاطرات را میخوانند «عوام کالانعاماند»؟! و آنچه را او سرهم بندی کند بدون وارسی و جستار میپذیرند؟! او برای به زیر سؤال بردن کتاب نهضت امام خمینی، نخست دروغهایی ساخته است که بله «….در همین کتاب میگوید حاج آقا مصطفی به امام گفته بود پیام به انجمنهای اسلامی در اروپا از طریق فلانی- یعنی من- نفرستد…» بعد نتیجه گرفته است که چون امام تنها یک نامه را- آری تنها یک نامه را- خطاب به او نوشته بنابراین در این کتاب تناقض روی داده است!
اولاً چنانکه آورده شد چنین گزارشی در کتاب نهضت نیامده است؛ دوم اینکه اصولاً چنین پیشنهادی از سید مصطفی به امام شنیده نشده است؛ سوم اینکه امام در دوران زیست خود در نجف تنها یکبار پیام خود را خطاب به نامبرده نوشته و در آن پیام از «حادثه سیاهکل» یاد کرده که از سوی او آن جمله حذف شده است[۴۱] دیگر پیامهای امام با عنوان «اتحادیه انجمنهای اسلامی» میباشد و این نشان میدهد که اگر فرضاً چنین توصیه و پیشنهادی از سوی سید مصطفی مطرح شده از جانب امام پذیرفته شده است. چهارم اینکه مشخص نیست «تناقض لاینحل» در این میان چه میباشد. شاید آقا صادق معنای تناقض را درست درنیافته است؟!
آقا صادق همچنین میگوید:
… از آنجا که تعدادی از همراهان و اطرافیان امام از عراق و برخی از دوستان ما از جاهای دیگر گذرنامه معتبری نداشتند و گذرنامهها نوعاً اشکال داشت، شاید بیست روز پیش از بازگشت امام به ایران، ایشان به من گفتند خیلی از آقایانی که اینجا هستند، مثل خود شما گذرنامه ندارند، برای آنها گذرنامه تهیه کنید. من گفتم لطف کنید یک دستور کتبی برای من بنویسید که به استناد آن به سفارتخانه (ایران در بن) مراجعه کنم و برای این افراد درخواست گذرنامه کنم که ایشان نامهایی نوشتند[؟؟!] یکی از کسانی که برایش گذرنامه گرفتم آقای زیارتی بود…[۴۲]
لازم به یادآوری است:
-
با شناختی که از روحیه امام دارم بعید میدانم که چنین دستوری داده باشند. امام در امور شخصی «رفقا» دخالت نمیکردند و میدانستند که آنها عاقل و بالغاند و میتوانند به اصطلاح معروف «گلیم خود را از آب بیرون بکشند».
-
اگر قرار بود به سفارتخانه ایران در خارج از کشور به صورت رسمی مراجعه شود، سفارت ایران در پاریس مناسبتر بود و کسانی مانند بنیصدر، قطبزاده، یزدی و دیگر کسانی که در اطراف امام پرسه میزدند برای انجام این موضوع مناسبتر بودند.
-
اگر امام در این زمینه نامهای خطاب به نامبرده نوشته بود، حتماً او آن نامه را با آب و تاب فراوان نه تنها در این بخش از خاطرات، بلکه در صفحه اول کتاب به چاپ میرسانید و به آن میبالید.
-
نامبرده با این نگارنده در نوفللوشاتو هیچگاه درباره گذرنامه سخنی نگفت و اگر از سفارت ایران در بن گذرنامهای به نام نگارنده گرفته است، هنوز به دست من نرسانده است!!
-
نگارنده به همراه شماری از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس در روز سوم بهمنماه ۱۳۵۷ به سفارت ایران در فرانسه رفتند و آن را تصرف کردند. به دنبال ورود قهری دانشجویان به سفارت، کاردار و جمعی از کارمندان سفارت تسلیم شدند و به اصطلاح به صف ملت پیوستند و از رژیم شاه اعلام بیزاری کردند. به دنبال این رویداد، نگارنده گذرنامه رسمی و معتبر خود را از آن سفارت گرفت. این گذرنامه در تاریخ سوم بهمنماه۱۳۵۷ با امضای خانم امانپور دبیر سوم سفارت صادر شده است و اکنون لاشه آن گذرنامه و صفحات صدور، محل صدور و تاریخ خروج از پاریس و ورود به ایران گراور شده است؛ باشد که برای آقا صادق و آقا صادقها و همه کسانی که با دروغپردازی و پشتهماندازی به تحریف واقعیتها میپردازند، مایه عبرت باشد تا به مردم این همه دروغ نگویند و خودنمایی نکنند و بدانند که دروغ، فروغ ندارد و مایه بیآبرویی در دنیا و وزر و وبال اخروی میشود. فاعتبروا یا اولی الابصار.
[۱]. صحیفه امام، ج۲، ص۳۷۳.
[۲]. رک: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، عروج، ۱۳۸۱، ج۲، ص۵۷۵.
[۳]. همان، ج۱، ص۱۰۹۸.
[۴]. همان، ج۲، ص۵۸۹.
[۵]. صادق طباطبایی، خاطرات سیاسی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ۱۳۸۷، ج۱، ص۳۵۸.
[۶]. همان، ص۳۷۳.
[۷]. همان، ج۲، ص۱۷۳.
[۸]. همان، ص۱۸۵.
[۹]. همان، ص۱۹۶.
[۱۰]. همان، ص۲۱۴.
[۱۱]. همان، ج۱، ص۳۷۳.
[۱۲]. همان، ج۲، ص۱۹۶.
[۱۳]. همان، ص۱۹۶.
[۱۴]. امید اسلام (مجموعه مقالات)، گردآورنده مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، عروج، ۱۳۹۰، ص۱۳.
[۱۵]. همان، ص۸-۷.
[۱۶]. همان، ص۱۸.
[۱۷]. صادق طباطبایی، همان، ص۳۰۰.
[۱۸]. همان، ج۱، ص۳۵۸.
[۱۹]. همان، ج۲، ص۱۸۵.
[۲۰]. همان، ص۱۹۶.
[۲۱]. همان، ص۱۹۹.
[۲۲]. همان، ص۲۱۴.
[۲۳]. سید حمید روحانی، همان، ص۵۹۱-۵۹۰.
[۲۴]. خاطرات سالهای نجف، تهران، عروج، ۱۳۸۹، ج۱، ص۱۱۸.
[۲۵]. همان، ص۱۰۴.
[۲۶]. امید اسلام، همان، ص۶.
[۲۷]. صادق طباطبایی، همان، ص۱۷۵.
[۲۸]. همان، ص۱۵۸.
[۲۹]. همان، ج۲، ص۱۸۵.
[۳۰]. همان، ص۱۷۶.
[۳۱]. عبدالرحیم اباذری، امام موسی صدر امید محرومان، تهران، جوانه رشد، ۱۳۸۱، ص۲۲۵.
[۳۲]. صادق طباطبایی، همان، ص۱۷۷.
[۳۳]. همان، ص۱۴۹.
[۳۴]. همان، ص۱۳۲.
[۳۵]. همان، ص۱۴۲.
[۳۶]. کتاب شهناز پهلوی؛ دختر فوزیه نوشته خسرو معتضد نیز میتوان گفت در دروغپردازی و وارونهنویسی بیمانند است؛ به گونهای که اگر آن کتاب را دروغ بنامند گزاف نباشد. در اینباره رک: ۱۵خرداد، ش۲۵ و ۲۴، تابستان و پاییز ۱۳۸۹ و نیز سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ۱۳۹۰، ج۴، ص۴۴۸-۴۴۶.
[۳۷]. همان، ص۱۱۹.
[۳۸]. همان، ص۲۱۵.
[۳۹]. همان، ص۲۱۷.
[۴۰]. همان، ج۱، ص۹۳.
[۴۱]. رک: سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، ۱۳۸۱، ج۳، ص۴۵۵.
[۴۲]. همان، ص۱۵۳.