پدرم محمدعلی اتحاد تبریزی رئیس هیئت آذربایجانیهای مقیم مشهد بود و اگرچه اهل تبریز هستم ولی در مشهد بزرگ شدم؛ چون پدرم خواستند که در هنگام مرگ در جوار امام رضا(ع) باشند، به مشهد مهاجرت کردیم. نحوه آشنایی خانواده ما با همسرم نیز به این صورت بود که وقتی آقای فاطمی از دانشگاه فارغالتحصیل شدند به ایشان دو پیشنهاد کاری میشود؛ یکی در بندرعباس و دیگری در مشهد. همسرم اهل قم بودند و شهر مشهد را برای کار انتخاب کردند. او دبیر بود و در دو رشته علوم تربیتی و ادبیات تحصیل کرده بود. ایشان برای اقامت در مشهد در محلی که ما سکونت داشتیم منزلی اجاره و پس از مدتی از من خواستگاری کردند. پدر و مادرم راضی نمیشدند؛ میگفتند اگر ایشان به قم برگردند ما نمیتوانیم دوری تو را تحمل کنیم. اما قسمت و سرنوشت چنین بود. آنقدر آمدند و رفتند و اصرار کردند تا یک شب خواب دیدم من و او را نشاندند روی دو صندلی و دو خانم که نقاب داشتند آمدند جلو و چیزی خواندند و در دهان هر دوی ما نقل گذاشتند؛ صبح که بیدار شدم گفتم سرنوشت من همین است؛ قبول کردم که با هم ازدواج کنیم.
پس از ازدواج خداوند سه فرزند به ما عطا فرمودند. دو پسر و یک دختر. شهید حمیدرضا اولین فرزندمان و دخترم ناهید…
نسخه کامل PDF