صدمین سال کودتای سیاه اسفند ۱۲۹۹ فرصتی است برای بازخوانی صفحات عبرتآموز از تاریخ معاصر ایران. دورانی که دست غاصب استعمارگران، از آستین ظلم و نیرنگ بیرون آمد و یک قزاق بیسواد را از نگهبانی اصطبل اجنبی بر تخت پادشاهی مطلقه ایران نشاند. پادشاهی که عاقبتش نیز همچون دوران سلطه مطلقهاش، سراسر سیاهی و تباهی بود. یکی از ابعاد قابل توجه در بازخوانی تاریخ کودتای ننگین ۱۲۹۹، بررسی سرگذشت رضاخان پهلوی است. آنگاه که به اشارت دست اجنبی، نه تنها ملت مظلوم ایران را در مقابل هجوم اشغالگران، بیپناه رها کرد، بلکه بدون هیچگونه مقاومتی، تاج و تخت پادشاهی را نیز فرو گذارد و فرار کرد! فرار ذلیلانه رضاخان از ایران، با سکونت و مرگ در منطقهای دورافتاده همراه شد که مزید ذلت بود. ننگبارتر آن که پیکر مرده پادشاه پهلوی نیز وارد ایران نشد و در خاک بیگانه، آن هم در یک کشور عربی(!) که تحت حاکمیت یک دیکتاتور بدنام بود، به خاک سپرده شد.
رضاخان تا بدان پایه در نزد ملت ایران منفور بود که به رغم سلطنت مطلقه فرزندش بر ایران، تا سالها بعد امکان انتقال جنازه او به ایران وجود نداشت و بالاخره در اردیبهشت ۱۳۲۹ و بعد از گذشت حدود سی سال از کودتای ننگین اسفند ۱۲۹۹، جنازه او وارد ایران شد. با وجود تمهیدات فراوان رژیم پهلوی، مراسم انتقال جنازه رضاخان به ایران، هرگز مورد اقبال مردم قرار نگرفت و یک رسوایی تاریخی برای پهلویها به بار آورد. بایکوت و تحریم تشییع جنازه رضاخان توسط روحانیان، خصوصاً در حوزه علمیه قم، ضربه مهلک دیگری بر اعتبار اجتماعی رژیم محسوب میشد و بر آنان به شدت گران آمد.