با آن چهره خنثی، سست، سرد و در عین حال مرموز خود، برگ بسیار مهمی از دفتر تاریخ خاورمیانه را در دوم نوامبر ۱۹۱۷ با امضای یک نامه ۶۲۱ حرفی به روچیلد، ورق زد.
این نامه که به اعلامیه، بیانیه، وعده و… معروف شد، برای یهودیان در فلسطین، داشتن یک وطن ملی را به رسمیت شناخت.
در تنظیم ۶۷ کلمه از این نامه همه جهات ذیربط در انگلستان، امریکا، جامعه یهودیان داخل و خارج انگلیس و اعراب مدنظر بودند و آرتور جیمز بالفور به عنوان وزیر امور خارجه بریتانیا، کانون این فرآیند دیپلماتیک و پیشانی کار بود.
مهمترین پیامد جنگ جهانی اول (۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸) فروپاشی امپراتوری عثمانی و تحدید قلمرو آن و ایجاد یک معبر برای رسیدن یهود به فلسطین بود که بعد از ناکامی روند تطمیع سلطان عبدالحمید و بلوای ۱۹۰۸ و ۱۹۰۹ در امپراتوری عثمانی، با کارگردانی متفقین و محوریت انگلیس به نتیجه رسید.
در خلال جنگ تا سال ۱۹۲۲ که امپراتوری ۶۰۰ ساله عثمانی از میان رفت، قدرتها طی برپایی کنفرانسها و معاهدات و پیمانهایی همچون معاهده یا توافق سایکس پیکو، ورسای، کنفرانس صلح پاریس یا سان رمو برای خود قلمرو جدیدی از میراث عثمانی تعریف میکردند. در این میان انگلیس یا بریتانیای کبیر آن زمان، با سابقه حضور مفصل یهودیان در آن دیار، داشتن یک وطن ملی برای یهودیان را تضمین کرد. در واقع اعلامیه بالفور در نوامبر ۱۹۱۷، نتیجه فرآیند یک دوره ۲۰ ساله از ۱۸۹۷ زمان برپایی کنفرانس بال سوئیس بود که سران صهیونیسم با به کارگیری اهرمهای مالی، سیاسی و دیپلماتیک خود، فرآیند صدور اعلامیه بالفور را تکمیل کردند.
اعلامیه بالفور از موافقتنامه سایکس پیکو ناشی شد، ولی اهمیتش از نظر تاریخی بسیار فراتر از آن بود. به راستی مشکل بتوان سندی یافت که بتواند چون این سند، خودسرانه مسیر تاریخ را تغییر دهد. صدور اعلامیه بالفور در اصل محصول گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم بریتانیا به جانب یکدیگر بود.
به نظر میرسد که این بیانیه [یا اعلامیه] یک ابتکار انگلیسی ناب باشد که از حسن نیت و صوابدید دولت پادشاهی نتیجه شده است. صهیونیستها هم مسلماً دلایلی دارند تا بالفور را به عنوان یکی از بزرگترین بانیان خیر برای مردم یهود به یاد بسپارند ولی به سختی میتوان قبول کرد که عشق به یهودیها الهامبخش این خیرخواهی در جایی دور از موطن اصلی باشد.
در واقع طرح جدید سرزمین موعود یا خیرخواهی امپریالیستی در یک جا با هم تلاقی پیدا میکند که در اصل هم منافع صهیونیسم و هم استعمار بریتانیا در سایه همین شعار محقق میگردد. و الا نه یهود میل دوباره به سرزمین اباء و اجدادی خود دارد و نه انگلیس به دنبال دردسر ناشی از حضور یهودیان که چند بار از این جزیره رفته و برگشتهاند و هم اکنون هم با وقوع پوگرومها یا جریانهای بهظاهر ضد یهودی در روسیه، دوباره میل به قاره سبز کردهاند. در واقع در اواخر قرن نوزدهم میلادی انگلستان مملو از مهاجران یهودی بود که از کشورهای اروپای شرقی به این کشور سرازیر میشدند. در خیابانهای لندن علیه آنان تظاهرات و شورش برپا میشد.
در ادامه همانطور که خواهیم گفت این همراهی از سوی قدرت تازهوارد دیگری در میان امپریالیستها همچون امریکا در دوره ویلسون هم حمایت شد. ولی در بریتانیا این لوید جرج به عنوان نخستوزیر بود که باید پیشرویی این جریان را بر عهده میگرفت و نقش ظاهر و باطن را به خوبی ایفا میکرد.
«لوید جرج تنها فرد دولت بود که همیشه آرزو داشت فلسطین را برای بریتانیا بگیرد. آرزوی دیگر او تأسیس وطنی برای قوم یهود در فلسطین بود. همکارانش نمیدانستند که او چه اعتقاد راسخی به این افکار دارد.» در واقع خط فکری او «به این نتیجه منتهی میشد که بریتانیا باید از ناسیونالیسم یهود در خاورمیانه بعد از جنگ پشتیبانی کند»، تا وسیلهای برگزیده از سوی خداوند برای بازگرداندن قوم یهود به ارض موعود باشد [!] و با همین هدف نیز پیوریتنها نهضت تبشیری نیرومندی در کلیسای انگلستان پدید آوردند که هدفش بازگرداندن یهودیان به فلسطین و گروآندن آنها به مسیحیت برای تسریع ظهور مجدد مسیح بود.
و به این ترتیب زمینه سیاسی، تئوریک و اعتقادی برای صدور اعلامیه بالفور از هر جهت برای مقامات پادشاهی فراهم شد.