وَ لاَ تَدْفَعَن صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوکَ و لِلهِ فِیهِ رِضًا فَإِن فِی اَلصلْحِ دَعَهً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَهً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِکَ وَ لَکِنِ اَلْحَذَرَ کُل اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِن اَلْعَدُو رُبمَا قَارَبَ لِیَتَغَفلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اِتهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ اَلظن وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوکَ عُقْدَهً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمهً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ … وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوزُ فِیهِ اَلْعِلَلَ وَ لاَ تُعَولَن عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ اَلتأْکِیدِ وَ اَلتوْثِقَهِ وَ…
نامه امام علی(ع) به مالک اشتر
اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهیانت شود و تو را از غم و رنج برهاند و کشورت را امنیت بخشد. ولى، پس از پیمان صلح، از دشمن برحذر باش و نیک برحذر باش. زیرا دشمن، چه بسا نزدیکى کند تا تو را به غفلت فرو گیرد. پس دوراندیشى را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که دادهاى، نیک، رعایت نماى… پیمانى مبند که دو پهلو و در آن تأویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوار کردن پیمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو که در آنها ایهامى باشد، تکیه منماى.
هان ای دل عبرت بین، از دیده عبر کن هان ایوان مداین را، آئینه عبرت دان
خاقانی
حکمای ما معتقدند در معارف قرآنی و معارف اهل بیت(ع) عبرت با علم رابطه ناگسستنی دارد؛ همانطوری که خشیت با حکمت پیوسته است. عبرت یعنی عمل به دانش و تجربه و خشیت نیز یعنی عمل به حکمت. پس علم با عبرت و خشیت با حکمت عجین است. عبرت از نظر قرآن از ویژگیهای صاحبان بصیرت است؛ یعنی کسانی که اهل ذکر، تفکر، اهل نظر و اهل دانش و از همه مهمتر اهل خشیت هستند.
در معارف اسلامی عبرت روش رمزگشایی بسیاری از روابط، رخدادها و جریاناتی است که در زندگی ما انسانها جاری است ولی ما از آنها درک دقیق و عمیقی نداریم. به تعبیر مولا علی(ع) خداوند از طریق بازخوانی آنچه بر پیشینیان گذشت، شیوه رمزگشایی بسیاری از این رخدادها و وقایع را بر ما معلوم میسازد. مولا علی میفرماید: «(مردم) حقیقت را به شما نمایاندند اگر بنگرید و به گوشتان رساندند، اگر بشنوید و راه رهایی را نشانتان دادند اگر هدایت شوید. براستی میگویم عبرتها برای شما روشن و آشکار است.»[۱] اما افسوس که علیرغم تمامی این نشانههای رمزگشا و عبرتآموز تنها مردمان اندکی پند میگیرند و بخش اعظمی از انسانها مست غرور و اعتماد به عقل خود بنیاد خویش میشوند و به همان راهی میروند که پیشینیان رفتند و سرشان به سنگ خورد.
در منطق عقل توحیدی، عبرت از وقایع، رخدادها، روابط، شخصیتها، جریانها و مناسبات، دانشافزاست. هر بار که به گذشته بر میگردیم تا حوادث آن دوران را تجزیه و تحلیل کنیم و علت منطقی رخدادها را دریابیم به نوعی، از اتفاقاتی که ممکن است در آینده دامن ما را بگیرد، رمزگشایی میکنیم.
این مقدمه از آن جهت گفته شد که در چند سال اخیر، اتفاقاتی در کشور ما به وقوع پیوسته است که به نظر میرسد صفات بارز و مختصات اجتنابناپذیر ناشی از عدم عبرتآموزی از گذشته تاریخ ایران است. گذشتهای که بارها آزمودهایم و میدانیم آزادی، استقلال، عزت ملی و اصالتهای فرهنگی ما در تجربه مجدد آنها نیست. ولی گویی بعضی از مسئولان، روشنفکران و دولتمردان ما، عدم کفایت و ناتوانیهای خود در فهم، استنباط و پذیرش آرمانها و واقعیتهایی که انقلاب اسلامی ما را به سوی آن سوق میدهد و تداوم عزتمند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی به پذیرش این واقعیتها است؛ ما را به امور و روابط و اعتقاداتی حواله میدهند که در گذشته نه چندان دور، ویرانگری این روابط و اعتقادات را آزمودهایم.
روابط و اعتقاداتی که خمینی کبیر و رهبر معظم انقلاب بارها ما را از آن بر حذر داشتند. خطر تفرقه، خطر غفلت از عنادهای امریکا نسبت به انقلاب اسلامی، خطر بیبصیرتی خواص، خطر رفاهطلبی مسئولان، خطر از یاد بردن مردم، خطر نفوذ لیبرالها، سکولارها و منافقین در ارکان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، خطر افتادن انقلاب به دست نااهلان، خطر مقدسمآبان، روحانینماها و آخوندهای مرتجع، خطر فراموش کردن فقه سنتی و زی طلبگی، خطر اسلام امریکایی، خطر جدایی دین از سیاست، خطر بسته شدن باب اجتهاد، خطر اعتماد به سیاستبازان وابسته به غرب و شرق، خطر صهیونیسم بینالملل. خطر منسوخ دانستن استقلال کشور در عصر جهانی شدن، خطر سیطره و شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خیابان بر سر مردم،[۲] خطر دزدی و ارتشاء در دستگاههای دولتی و خصوصی، خطر فراموش کردن خشم و کینه انقلابی خود و مردم علیه سرمایهداری غرب و در راس آن امریکای جهانخوار و…[۳]خطر عدول از سیاست نه شرقی نه غربی، خطر عدم مراقبت از امریکای جهانخوار و شوروی (روسیه) خائن به امت اسلامی، (هر دو جریان از حیلهگریهای این دو دیو استعمارگر غافل نشوند و بدانند که امریکا و شوروی به خون اسلام و استقلالشان تشنهاند…[۴]).
امام راحل در وصیتنامه الهی، سیاسی خود به ما وصیت کرد: «باید هوشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاستبازان پیوسته به غرب و شرق، با وسوسههای شیطانی شما را به سوی این چپاولگران بینالمللی نکشند…»[۵]
آیا ما عبرت گرفتیم؟ اکنون وسوسههای شیطانی همان سیاستبازانی که در قالب مشاور، معاون و کارگزار دولت در کنار رئیسجمهور ما قرار دارند، فضا را چنان مبهم جلوه دادند که دومین شخص سیاسی کشور ما میگوید:
ما وقتی میگوییم باید تحریمهای ظالمانه رفع شود بعضیها چشمانشان زیاد نچرخد. تحریمهای ظالمانه باید از بین برود تا سرمایه بیاید و مشکل محیط زیست، اشتغال، صنعت و آب خوردن مردم حل شود، منابع آبی زیاد شده و بانکها احیا شوند..[۶]
وسوسههای سیاستبازان برای نزدیکی ایران به اربابان امریکاییشان، آنقدر کارگر افتاد که رئیسجمهور حقوقدان و سیاستمدار ما هم باور کرد که اگر در مقابل کدخدای جهان کوتاه بیاییم و از مواضع و آرمانهای اصولی انقلاب اسلامی عقبنشینی کنیم، در آینده نه چندان دوری، به زعم خود، جهنم ایران بهشت خواهد شد!!
خداوند درباره بهشت گفته که رودخانهها و درختان سرسبز در آنجا وجود دارد در واقع بهشت دنیا و آخرت تفاوتی ندارند و از هم جدا نیستند. با کمی تسامح میتوان گفت اگر کسی دنیای خودش را جهنم کرد باید در آخرت هم منتظر جهنم باشد و اگر کسی دنیای خود را بهشت کرد باید منتظر بهشت آخرت هم باشد…[۷]
امام راحل در وصیتنامه شریف خود به همه ما هشدار دادند:
در دانشگاه نقشه آن است که جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهای خودی منحرف کنند و به سوی شرق یا غرب بکشانند و دولتمردان را از بین اینان انتخاب و بر سرنوشت کشورها حکومت دهند تا به دست آنها هر چه میخواهند انجام دهند. اینان کشور را به غارتزدگی و غربزدگی بکشانند…[۸]
آیا نباید تاریخ گذشته ایران و تاریخ بیش از سه دهه انقلاب اسلامی برای ما تولید نگرانی کند؟ آیا نباید آن روزهای بحرانی و خطرناکی که ما از اول انقلاب با آنها دست و پنجه نرم کردیم برای ما آموزنده باشد و درسهای جدی از آنها بگیریم؟ ما باید نقطهنظرهای واقعبینانه را بپذیریم و بدانیم که مخالفان انقلاب اسلامی چه در داخل و چه در خارج از ایران بر اساس پارهای از حقایق و واقعیتهایی که ما از آنها دفاع میکنیم سیاستهای تخریبی خود علیه انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران را تدوین و ساماندهی میکنند و شدت و ضعف میبخشند.
از آنجا که عدهای از سیاستبازانی که چه در دولت، چه در دانشگاه، چه در حوزههای علمیه، چه در جاهای دیگر کشور، پیوسته مرتکب اشتباهاتی میشوند که برای استقلال و آزادی و ارکان نظام جمهوری اسلامی ایران هزینه درست میکنند، (مثل اشتباهاتی که اخیرا یکی از فرزندان نادان، ماجراجو و جاهطلب یکی از مسئولان نظام در ملاقات با گروههای ضاله و منحرف انجام داد) ضرورت دارد برای آگاهی هر چه بیشتر نسل جوان از آنچه در این سه دهه با آن روبهرو بودیم پیوسته گذشته را بازخوانی کنیم تا بیجهت دستخوش احساسات و هیجانات زودگذر نگردیم و یا اسیر امیال و خواستههای کینهجویانه یا سادهلوحانه و یا استحاله شده بعضی از وادادگانی که حکومت بر مردم و سیطره بر اموال مردم به مزاج آنها و خانوادهها و فرزندانشان خوش آمد و دوست دارند این سیطره برای همیشه تداوم داشته باشد، نگردیم.
بسیاری از کسانی که امروز ژستهای دموکراتیکی، حقوق بشری، قانونگرایی، آزادیخواهی، جهانگرایی، اصلاحطلبی، اصولگرایی و از همه جالبتر ژست اعتدال و تدبیر گرفتهاند از سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، در رأس نظام قرار داشتهاند و در تمام تصمیمگیریها، سیاستگذاریها و رفتارهای داخلی و خارجی نظام چه خوب چه بد، چه کند و چه تند، چه افراطی و چه معتدل، دخیل بودند. آنها نمیتوانند از مشکلاتی که در وضع و رفتار و گفتار و اعمال خود نسبت به همه سیاستهایی که در نظام اتخاذ شد، درست کردهاند؛ اجتناب نمایند.
همچنان که آقای ظریف وزیر امور خارجه دولت یازدهم به این حقیقت اشاره میکند و میگوید:
بسیار اتفاق افتاده که با خود فکر میکنم خسارت اشتباهاتی را که من و امثال من در حوزه سیاست خارجی مرتکب شدیم، در واقع هفتاد میلیون ایرانی متحمل شدند. حتی به این فکر میکنم که با این وضعیت، چقدر به جای اجر و ثواب، نگرانی اخروی دارم.[۹]
هزینههایی که امثال آقای ظریف و همکارانشان مثل ناصری و سعید امامی و غیره بر ملت ایران تحمیل کردند تا شاید یاد بگیرند چگونه بر مردم حکومت کنند و فخر بفروشند و در نهایت خدا را شکر کنند که زندگی بسیار راحتی داشتند![۱۰] اگر چه راحتی آنها به قیمت ناراحتی میلیونها ایرانی تمام شود، و هیچگاه نه تنها هزینههای این ناراحتی مسترد نشود بلکه حتی از بعضی کسانی که این ناراحتی را ایجاد کردند، قهرمانان ملی ساخته شود!! اما چرا باید مسئولان این کشور را به فکر نیاندازد که آیا آزموده را میتوان دوباره در موقعیتی حیاتیتر آزمود؟!
ملت ما حق دارد در مورد نقطهنظرهای قبلی و اخیر این کارگزاران و هزینههای جدیدی که تحمیل میکنند، نگران باشند. آنها ناگزیر از ادای توضیحات به ملت ایران و نسل حاضر هستند. کسانی که در رأس نظام قرار داشتند به ویژه در دولت، مجلس، شورای عالی امنیت، وزارت امور خارجه و در سایر ارکان نظام، اگر خطایی مرتکب شدند باید شجاعت و شهامت و جرئت لازم برای رویارویی با این خطاها و دفاع از ارکان نظام مقدس جمهوری اسلامی را داشته باشند.
این جوانمردانه نیست که کاستیها و خطاهای خود را در فهم مسائل، معضلات، روابط و رخدادها به پای این نظام مظلوم و ارزشمند بگذارند. سیاهنمایی گذشته برای سرپوش گذاشتن به نادانیها و ناتوانیها نه تنها برای ملت ایران پذیرفته نیست بلکه ما را از زیر بار پذیرش مسئولیتهای آن معاف نمیکند.
همانطوری که رهبر معظم انقلاب بارها تکرار کردند، تقویت تمایلات گریز از انقلاب و انقلابی بودن در مردم توسط هر مسئول و حزب و گروه و جریان و سازمانی، در ضدیت تمام با استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است و مسئولینی که به این تمایلات دامن میزنند تا خود را دموکرات، آزادیخواه، معتدل، با تدبیر و… جا بزنند، در پیشگاه خدای تبارک و تعالی، پیشگاه تاریخ و پیشگاه ملت ایران باید پاسخگو باشند.
این مقدمه برای یادآوری مسئولیتهای تاریخی تمامی دولتمردانی که در ادوار مختلف در سنگرهای متفاوت زمام امور مردم را در دست داشتهاند و با مواضع، رفتارها، گفتارها، تصمیمگیریها و انتخابهای خود سرنوشت تاریخ انقلاب را تا به امروز رقم زدند و بیتردید اثرات اقدامات آنها در آینده تاریخ این انقلاب بر جای خواهد ماند، نوشته شده است. اما این نوشته در جهت تخریب یا به چالش کشیدن وضعیت حال و گذشته آنها نیست، بلکه کالبدشکافی یک احتمال استراتژیک ناظر به آینده است. احتمال عجیب و غریبی که در یکی از مهمترین اسناد استراتژیک امریکا یعنی سند استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱ مطرح شد. احتمالی که بیتردید بر اساس پیشفرضهایی در چنین سند مهمی با قاطعیت مورد تأکید قرار گرفته است.
بخشی از این پیشفرضها به تقابل تاریخی امریکا با منافع ملت ایران و انقلاب اسلامی باز میگردد اما بخشی دیگر از این پیشفرضها به اوضاع داخلی، فراز و فرود دولتها، مواضع و اعتقادات مسئولین و از همه مهمتر به انقلابی بودن و انقلابی ماندن ملت ایران و مسئولان نظام بر میگردد. این مقاله در پی آن است تا شرایطی را که ما دانسته و نادانسته فراهم کردیم تا سرسختترین دشمن انقلاب نقشه شکست یک نظام مردمی را در اسناد استراتژیک خود قرار دهد و با جسارت و بیشرمی از ساقط کردن چنین نظامی سخن به میان آورد، ارزیابی کند تا شاید از دل این ارزیابی شرایط برای عبرتآموزی دولتمردانی که چشمان خود را در مقابل چنین واقعیتهایی بستهاند فراهم شود و راهی را که دیگران آزمودهاند و به بنبست رسیدند، طی ننمایند. ملت ما دیگر فرصت ندارد به انتظار ده سال یا بیست سال بعد بماند که آیا آنها در خاطرات خود از عذاب اخروی و اجر دنیوی و امثال اینها خواهند گفت یا نه!!
بنیادهای تئوریک این مقاله ناظر به حساب و کتاب گرفتن از مسئولین خطاکار گذشته و قهرمانان طلبکار امروز نیست! اصولا کسی جرأت چنین مطالباتی را از مسئولین ندارد!! چون ممکن است در پایان این حسابرسیها، ملت ایران را بدهکار نماید. مسئله اساسی این مقاله ناظر به یک رؤیا است. رؤیای جهانخواری که میتواند با دستان ما به حقیقت بپیوندد.
رؤیاهای یک جهانخوار
آیا تا سال ۱۴۰۴ش (۲۰۲۵م)، نظام جمهوری اسلامی ایران به همین شکل که از دل انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ پدید آمد و معمار بزرگ آن خمینی کبیر بود؛ باقی خواهد ماند؟!
طرح این پرسش، به ظاهر تحریکآمیز به نظر میرسد و شاید به قریحه بعضیها هم خوش نیاید. ولی چه عدهای خوششان بیاید یا نیاید این پرسش یک پرسش بنیادی است و ما را با تمامی سیاستها، استراتژیها و حتی تاکتیکهایی که از اواسط دهه دوم انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۹۵ در ایران، منطقه و نقاط استراتژیک جهان اتخاذ گردید، پیوند میزند و این پیوستگی به ظاهر با رخدادهایی که تا سال ۱۴۰۴ خورشیدی یعنی ۲۰۲۵ میلادی به وقوع خواهد پیوست، ادامه دارد!!
طرح این پرسش از آن جهت محل توجه است و اهمیت راهبردین دارد که در سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ امریکاییها در بازنگری مهمترین سند استراتژی امنیت ملی خود، یعنی سندی که از آن تحت عنوان «قانون امنیت ملی» یاد میکنند این احتمال را درباره نظام جمهوری اسلامی ایران مطرح میکنند و بدان پاسخ میدهند.
سند استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن بیست و یکم دارای فصلهای مختلفی است. در فصل حرکت جهانی در مناطق مختلف ژئوپولتیک، آمده است: ممکن است (حتی به احتمال زیاد) که در بیست و پنج سال آینده {یعنی سال ۲۰۲۵} حکومت مذهبی ایران سقوط کند. در حال حاضر حکومت ایران جمهوری اسلامی است؛ اما نمیتواند به مدت طولانی هم جمهوری و هم اسلامی باقی بماند. ایران باید یا از جمهوری بودن دست بردارد و به یک حکومت واقعاً قرون وسطایی تنزل یابد و یا اسلامی بودن را کنار بگذارد. نبرد برای آن آینده هم اینک آغاز شده اما نتیجه برای کسی روشن نیست. اگر رژیم فعلی سقوط کند امواج آن در سراسر جهان اسلام احساس خواهد شد و به تبع آن، جنبشهای اسلامی بنیادگرا ضربه خواهند خورد. این امر راه را برای برقراری روابط پسندیده میان ایالات متحده و ایران هموار خواهد ساخت که اثرات منطقهای و فرامنطقهای آن بسیار گسترده خواهد بود.[۱۱]
ما در این مقاله به دنبال آن هستیم که این احتمال استراتژیک را از چند جهت مورد ارزیابی قرار دهیم. تا مردم ما درک کنند که چرا رهبر فرزانه انقلاب پیوسته این گزاره را تکرار میکنند که امریکا قابل اعتماد نیست و نباید فریب بعضی از لبخندهای تصنعی آنها را خورد. البته ارزیابیهای این مقاله به خاطر اقتضائاتی که برای این نوشتهها مطرح هست اجمالی است اما همین ارزیابی اجمالی اگر به صورت جدی مورد توجه مسئولان امنیتی نظام ما قرار گیرد و دولتمردان ما فارغ از تمایلات حزبی و جناحی بدان توجه کنند بیتردید عبرتآموز و دانشافزاست.
قبل از واکاوی این احتمال، نیاز به یادآوری است که اسناد استراتژیک امنیت ملی امریکا جدیترین اسناد امنیت ملی این کشور است که عموما هر دو دهه مورد بازنگری و تجدیدنظر قرار میگیرد و تمامی استراتژیها و تاکتیکهای سیاستمداران امریکا را تا دو دهه آینده جهتدهی میکند. این اسناد در هر دورهای که منتشر شد دارای قالبهای یک شکلی است که نشان میدهد فصول یکسانی در تمام این اسناد مورد توجه سیاستگزاران امریکایی است. فصولی مثل بررسی پویایی جهانی که حاوی دیدگاههای کلی و دگرگونیهای بنیادی است و امریکاییها تحقق آنها را در بیست و پنج سال آینده پیشبینی میکنند و از همه مهمتر برای این که این پیشبینیهای تئوریک به واقعیت بپیوندد برای آن برنامهریزی عملیاتی تدوین میکنند. مثلا آینده علمی- فناوری جهان، اقتصاد جهانی، آینده سیاسی- اجتماعی جهان، محیط امنیتی و نظامی جهان و غیره .
در فصل بعدی به حرکتهای جهانی و بررسی روندهای منطقهای در پرتو پویایی جهانی میپردازند و اتفاقاتی که ممکن است در بیست و پنج سال آینده در مناطق مختلف جهان رخ دهد را پیشبینی و برای آن برنامهریزی میکنند. در فصل سوم عموماً اوضاع داخلی خود امریکا و احتمالاتی که در آینده ممکن است رخ دهد، مورد تحلیل قرار میگیرد. در فصل چهارم جهان پیش رو با توجه به یافتههای سه فصل گذشته توصیف میشود و تمامی سناریوهایی که ممکن است برای جهان پیش رو در ۲۵ سال آینده نوشته شود مورد واکاوی راهبردین قرار میگیرد و فصل آخر این اسناد عموما چکیدهای از موضوعات و پیامدهای اصلی است.[۱۲]
از این جهت، اسناد استراتژی امنیت ملی امریکا را باید جدی گرفت و به احتمالات آن فکر کرد زیرا هر چه از آن سالها دور و به سال ۲۰۲۵ میلادی نزدیک میشویم و وقایع این سالها را مرور میکنیم به نظر میرسد باید بیشتر به این مسئله ایمان بیاوریم که رخدادها در حوزه سیاست را نباید اتفاقی تلقی کرد. اگر چه سالها است که به ملت ما القاء میکنند ایرانیها گرفتار توهم توطئه هستند ولی رخدادهای سال ۱۳۷۵ به بعد در ایران و سیاستهایی که امریکاییها در نسبت با انقلاب اسلامی اتخاذ کردند نشان میدهد اگر بعضی از دولتمردان و سیاستمداران ایران در انقلابی بودن و انقلابی ماندن و دفاع از استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی چندان جدی نیستند و گرفتار رفاهطلبی، خط و خطبازی و استحاله فکری هستند؛ امریکاییها در ساقط کردن انقلاب اسلامی و استفاده از تمامی ابزارها و امکانات و استراتژیها و تاکتیکها بسیار فعال و جدی بودند. امریکاییها هر آنچه را که باور داشتند و برنامهریزی کرده بودند مو به مو اجرا و از هیچ سیاست تخریبی در مورد انقلاب اسلامی کوتاهی نکردند.
حتی اگر ملت ایران تردید نداشته باشد که آرزوی تغییر نظام جمهوری اسلامی و برنامهریزی شرمآور آن در اسناد استراتژیک امنیت ملی کشوری که خود را تنها ابرقدرت قرن ۲۱ در جهان معرفی میکند آرزوی سخیف و توهمی بیش نیست اما باز هم جا دارد برای درک دقیقتر و عمیقتر پیامدهای چنین توهماتی پیشفرضهای آن را رصد کرده و دیدهبانی نماییم. و گرفتار خوشبینیهای سادهلوحانه امریکادوستان و امریکاپرستان نشویم.
دولتمردان، سیاستمداران، روشنفکران و کارگزاران ایران باید باور کنند که جهان واقعی بر گرد خیالات خام ما درباره مفاهیم، سیاستها، رخدادها و رفتارهای دولتمردان و سیاستگزاران نمیچرخد و دید ما درباره «خوشبینی به استکبار»، «سازش با کدخدا» و «قدرتهای عاقل» و «امپریالیسم خوب و مهربان» و… چندان تاثیری در رفتارهای استکباری آنها نسبت به ملت ایران ندارد. بلکه تمامی این رفتارها بر محور واقعیتهای ژئوپولتیکی و منافع ابرقدرتها میچرخد. منافعی که هیچگاه و در هیچ حالتی به نفع استقلال، آزادی و تمامیت ارضی ما نیست. هر چند ممکن است در جاهایی دشمن به روی ما بخندد و موضعی از سر خیرخواهی بگیرد و یا به ظاهر امتیازاتی به ما در صحنه بینالمللی بدهد اما نباید یکسره عنان خود را به دست خوشبینی سادهلوحانه و شور و شوق ناشی از آن بسپاریم.
این مقاله یک پیشبینی صرف نیست بلکه اخطاری فوری است و از شرایط سیاست در ایران سخن میگوید؛ از آنچه ممکن است تا سال ۱۴۰۴ خورشیدی رخ دهد و از آنچه اگر خدای ناکرده شرایط رخ دادن آن را تا به امروز فراهم کردیم از امروز نباید اجازه دهیم که رخ دهد. این نشست و برخاستهایی که بعضی از کارگزاران دولت یازدهم با امریکا و امریکاییها به بهانه هماهنگی در اجرای برجام برگزار میکنند میتواند از جهات دیگری نگرانکننده و ساختارشکن باشد. و آن نگرانیهایی که خمینی کبیر در وصیتنامه خود از آن یاد کردند را جدی کند. باید هوشیار و بیدار و مراقب باشید که سیاستبازان پیوسته به غرب و شرق، با وسوسههای شیطانی شما را به سوی این چپاولگران بینالمللی نکشند.
اکنون برای بسیاری از مردم این سوال مطرح است که آیا آن کششها اتفاق افتاده است؟ آیا وسوسه شیطانی سیاستبازانی که هیچ اعتقادی به استقلال و آزادی ایران ندارند و معتقدند در عصر جهانی شدن این لفظها منسوخ شده است دولتمردان ما را فریفته است؟ و رؤیای دستنایافتنی امریکا را که عبارت از سقوط نظام جمهوری اسلامی است تحقق خواهد بخشید؟ این پرسشها و دهها پرسش دیگر به ما میگوید از کنار این رؤیاها در اسناد رسمی امریکا به راحتی رد نشویم و با تمام توان، روزنههای رخنه و شیوههای نفوذ و بسترهایی که شرایط رخنه و نفوذ را فراهم میسازند، بررسی کنیم.
اجازه بدهید فرضیه سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران تا سال ۱۴۰۴خ/ ۲۰۲۵م را از منظر سند امنیت ملی امریکا و بر مبنای پژوهشهای علمی جاری به مفروضات فرعی تجزیه کنیم و سپس بعضی از اجزاء کلیدی را تحلیل نماییم. از منظر استراتژیستهای امریکایی فرضیه سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران بر هفت مفروض فرعی استوار است:
- در حال حاضر حکومت ایران جمهوری اسلامی است، اما نمیتواند به مدت طولانی هم جمهوری و هم اسلامی باقی بماند!!
- ایران باید یا از جمهوری بودن دست بردارد و به یک حکومت واقعا قرون وسطایی تنزل یابد و یا اسلامی بودن را کنار بگذارد!! ( تضاد جمهوریت و اسلامیت)
- نبرد برای آن آینده هم اینک آغاز شده اما نتیجه برای کسی روشن نیست!!
- اگر رژیم فعلی سقوط کند امواج آن در سراسر جهان اسلام احساس خواهد شد!!
- به تبع سقوط جمهوری اسلامی ایران جنبشهای اسلامی بنیادگرا ضربه خواهند خورد!!
- سقوط جمهوری اسلامی راه را برای برقراری روابط پسندیده میان ایالات متحده و ایران هموار خواهد ساخت!!
- اثرات منطقهای و فرامنطقهای روابط ایران و امریکا بسیار گسترده خواهد بود!!
این هفت بند مفروضات فرعی آن فرضیه اصلی است که تحقق فرضیه منوط به تحقق این مفروضات است. بنابراین بر اساس نتایج منطقی این مفروضات، فیالبداهه میتوان نتیجه گرفت، کسانی که در خیال برقراری رابطه با امریکا هستند یا فکر میکنند در میدان مذاکره با این رژیم عنود و بدسرشت چیزی نصیب ایران میشود و یا از فشارهای امریکا به نظام جمهوری اسلامی ایران کاسته میشود و یا امریکاییها رؤیای از میان برداشتن نظام جمهوری اسلامی ایران را فراموش میکنند؛ از اساس یا درکی از ماهیت استراتژیها در منازعات بینالمللی ندارند، یا شناخت عمیق و دقیقی از ماهیت امریکا و ماهیت امپریالیسم ندارند یا دانسته به یک انقلاب بزرگ و به یک ملت رنجکشیده و شجاع خیانت میکنند و با درک نحیف و ضعیف خود از سیاست، روزنههایی برای رخنه امریکا در کشور و نفوذ در ایران فراهم میسازند.
بسترسازی تحقق هر یک از مفروضات درباره القای شکست نظام جمهوری اسلامی و توهم سقوط این نظام را از نیمه دوم سال ۱۳۷۵ میتوان در روشها، سیاستها و مواضع منطقهای و جهانی امریکاییها نسبت به جمهوری اسلامی ایران مشاهده کرد. اما قبل از بازخوانی این بسترسازیها تبیین یک تقارن عجیب راهگشا خواهد بود.
یک تقارن تصادفی یا هدفمند؟
تقارن تدوین سند امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱ با تدوین اولین سند چشمانداز افق بیستساله ایران از نکات جالب توجه است که تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است. مطالعات سند امنیت ملی امریکا در اکتبر ۱۹۹۸ یعنی حدود مهر ماه ۱۳۷۷ آغاز شد و در ۱۵ فوریه ۲۰۰۱ یعنی ۲۷ بهمن ۱۳۷۹ نهایی گردید.
کار مطالعه و تدوین یک سند چشمانداز درازمدت در ایران ابتدا در اواخر دولت دوم آقای رفسنجانی یعنی در سال ۱۳۷۵ آغاز شد و یک سندی تحت عنوان «ایران ۱۴۰۰» تهیه گردید ولی این سند هیچگاه قانونی و اجرا نشد. در سال ۱۳۷۹ اولین ایدههای تدوین سند چشمانداز که البته آن موقع این که اسم این سند «چشم انداز» باشد یا هر عنوان دیگری، مطرح نبود بلکه ایده این که ایران بتواند به جایگاه واقعی و اول منطقه دست یابد توسط مقام معظم رهبری مطرح شد. لذا بر اساس رهنمودها و دغدغههای رهبر انقلاب و پس از شروع به کار دوره جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۱۳۸۱ در اولین نشست دوره جدید اعضای مجمع با ایشان که در اوایل سال ۱۳۸۱ برگزار شد، کمیسیون خاصی در مجمع تشکیل شد تا ساز و کار مؤثر و کارآمدی را برای نظارت عالیه بر طرحهای کلان و بازنگری در عناوین مورد نیاز سیاستگذاریهای بلندمدت که دارای ویژگیهای پویایی، بنبستشکنی، گرهگشایی، ثبات و منضبط کردن برنامههای کشور باشد، طراحی و به مجمع و نهایتا رهبری پیشنهاد کند. جمعبندیهای این کمیسیون، در آبان ماه ۱۳۸۱ به استحضار مقام معظم رهبری رسید و بر ضرورت تغییرهایی در عناوین سیاستهای کلی تاکید شد. و این سند در نهایت در سال ۸۲ ابلاغ گردید.
ما هیچ سندی در دست نداریم تا نشان دهیم که کدامیک از این دو سند بر دیگری مقدم و تأثیرگذار بوده است. آیا تدوینکنندگان این دو سند بدون آگاهی از فرآیند اقدامات یکدیگر، در دو جهت متفاوت در مورد ایران نتیجهگیری کردند؟ یا با آگاهی از نتایج راهبردین هر دو سند، نتایج متقابل گرفتند؟ در سند چشمانداز بیست ساله، از منظر تدوینکنندگان سند، تا سال ۱۴۰۴ش/ ۲۰۲۵م ایران کشوری است توسعهیافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه، با هویت اسلامی و انقلابی، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثر در روابط بینالملل.
در حالی که تدوینکنندگان سند امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱، فرضیه خود را در مورد ایران بر این اساس قرار دادند که تا سال ۱۴۰۴ش / ۲۰۲۵م جمهوری اسلامی ایران باید سقوط کند و در منطقه و جهان چیزی به نام جمهوری اسلامی وجود نداشته باشد! از نظر تدوینکنندگان سند امنیت ملی امریکا تا سال ۱۴۰۴ ایران یا کشوری است جمهوری و متصل به امریکا و حافظ منافع او در منطقه و دوست اسراییل و… یا یک کشوری است اسلامی شبیه کشورهای اروپای قرون وسطا با هیبت ترسناکی مثل طالبان و داعش. در هر صورت کشوری به نام جمهوری اسلامی نباید وجود داشته باشد.
پیش از هر تحلیل و اظهارنظری باید به این پرسش پاسخ داد که امریکاییها چه زمینههایی را در ایران مشاهده کردند و یا چه تواناییهای ویژهای را در خود دیدند، که به این فرضیه رسیدند؟ شاید پرسش به این پاسخ در ده سال گذشته تا حدودی دشوار بود اما اکنون که نزدیک به ۱۵ سال از تدوین این دو سند گذشته است و ما رخدادهای این ۱۵ سال را مشاهده میکنیم به راحتی میتوانیم دلایل این فرضیه و مستندات تاریخی آن را کنار هم قرار دهیم.
بازخوانی اجمالی این رخدادها به ما کمک میکند عمق سیاستهای امریکا در ایران و شرایطی که ما را به مسائل هستهای و در نهایت برجام و پیوند زدن تمام زندگی مردم به این سند رساند را بهتر ارزیابی کنیم.
پیشبینی نیروهای محرکه تغییرات در ارکان و آرمانهای نظام جمهوری اسلامی ایران که از نیمه دوم سال ۷۵، وارد مجادلات سیاسی و علنی شد شاید کار فکری نا امیدکننده و نامطبوعی به نظر آید اما باید در رویارویی با چنین کار نامطبوعی شجاعت نشان داد؛ زیرا در عصر سرنوشتساز، بزدلی بزرگترین دشمن بصیرت است. از نظر ظاهری، بسیاری از نگرانیهایی که امروز ما را به خود مشغول داشته است و در کلام رهبر عزیز ما پیوسته در قالب عبارات و مفاهیمی چون: بصیرت خواص، فتنه، جنگ نرم، تهاجم فرهنگی، نفوذ و رخنه، بی اعتمادی به امریکا، و امثال اینها بروز میکند شباهت بسیاری با مسائلی دارد که در اغلب جنبشهای سیاسی دوران معاصر نیز در صدر قرار داشت و موجب انحراف و شکست این جنبشها گردید.
بررسی علل و عوامل شکست این جنبشها در صد ساله اخیر، چنین فرآیندی را به اثبات میرساند. هدف ما در این نوشته بررسی و تجزیه تحلیل این عوامل در فرآیند تاریخ تحولات سیاسی- اجتماعی دوران معاصر نیست. اما درک این فرآیند حداقل بعد از انقلاب اسلامی به ما کمک میکند بیراهههایی را که در جنبشهای گذشته رفتهایم دوباره به آزمون نگذاریم.
با چنین انگیزهای ابتدا نگاهی اجمالی به آنچه از دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ بر انقلاب ما گذشت و امریکا را به طمع انداخت که در اواخر دهه ۷۰ در بازنگری سند امنیت ملی خود در قرن ۲۱ پیشفرض سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران تا ۲۵ سال آینده را مبنای بسیاری از استراتژیهای منطقهای قرار دهد، خواهیم انداخت.
روزنههای رخنه و نفوذ
در دهه ۶۰ موقعیت ایران در جهان به شدت دچار تغییر شد. در ابتدای این دهه این انقلاب اسلامی بود که اوضاع منطقه و جهان را شکل میداد و در طول این دهه ایران خود را با نبردی ژئوپولتیک، ژئواستراتژیک و ژئوکالچریک نابرابر با قدرتهای جهانی و در رأس آن امریکا و شوروی روبهرو دید. قدرتهایی که به هر دلیلی انقلاب اسلامی ایران را بر نمیتابیدند.
از نظر امریکاییها، فاجعه سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی، تراژدی برای شخص شاه و فاجعهای راهبردین برای امریکا و شکست سیاسی برای رئیسجمهور آن بود. برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیسجمهور امریکا در دوران پیروزی انقلاب اسلامی میگوید:
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران پایههای راهبردین ستون استواری که منطقه حیاتی نفتخیز خلیجفارس را از نفوذ شوروی حفظ میکرد و منافع حیاتی امریکا را در منطقه تضمین میساخت، در هم کوبیده شد. امریکاییها مرز شمال خاوری ترکیه، مرزهای شمالی ایران و پاکستان و منطقه حایل بیطرف افغانستان را سد استواری میدانستند که زمانی که رژیم شاه ژاندارمی امریکا را از دست داد و فرو پاشید این سد استوار نیز فرو پاشید.[۱۳]
ایران بزرگترین شکست امریکا در دهههای پایانی قرن بیستم بود. شکستی که تمام دستاوردهای صلح ننگین کمپدیوید بین مصر و اسراییل و عادیسازی روابط با چین و اتخاذ مواضعی استوار در قبال شوروی سابق را که تمامی آنها نقطه عطفی برای سیاست خارجی امریکا به حساب میآمد، به باد داد. انقلاب اسلامی ایران ماهیت منافع کانونی امریکا و غرب را که بر اهمیت محوری ایران در منطقه خلیجفارس تمرکز داشت، متزلزل کرد.
با این تفاصیل بدیهی بود که امریکا انقلاب اسلامی را برنتابد و تمام امکانات خود را برای ساقط کردن آن به کار گیرد. امریکاپرستان و بعضی از خوشخیالان بر این باورند که نقطه آغازین و علت اصلی کینهورزی امریکا نسبت به ایران، مسئله حمله به سفارت امریکا در تهران و گروگانگیری دیپلماتهای امریکایی به مدت ۴۴۴ روز بود. به عبارت دیگر از منظر تبلیغات امریکایی و بوقهای داخلی آنها، این انقلابیون افراطی ایران بودند که با تسخیر لانه جاسوسی امریکا در ایران، بذر کینه و دشمنی را در مزرعه روابط این دو کشور پاشاندند. اما اسناد موجود که توسط بعضی از کارگزاران دولت موقت در سالهای اخیر در نشریات وابسته به خود آنها منتشر شد، نشان میدهد داستان کینه امریکا از انقلاب اسلامی ایران ربطی به اجازه ورود شاه به امریکا و جریان گروگانگیری ندارد بلکه از اساس به بنیادهای ایدئولوژیک و استراتژیک جمهوری اسلامی ایران و شکست فاحش امریکا در جریان انقلاب اسلامی و از بین رفتن کانون اصلی حفظ منافع امریکا در منطقه بر میگردد. به عنوان نمونه به یکی از دهها سند موجود در این رابطه اشاره میشود:
در ۶ اوت ۱۹۷۹( ۱۵ شهریور ۱۳۵۹) یعنی دو ماه قبل از سفر شاه به امریکا و آغاز بحران گروگانگیری، برژینسکی رئیس شورای امنیت ملی و مشاور امنیتی رئیسجمهور امریکا در یادداشت محرمانهای به سایروس ونس وزیر خارجه وقت امریکا مینویسد:
در پاسخ به یادداشت مورخ ۱۶ جولای (۲۵ مرداد) در ارتباط با برنامههای اجتماعی برای وضعیت کنونی تحولات و تغییرات در ایران، به شما اختیار داده میشود که در چارچوب اختیارات وزارت خارجه اقدام کنید. در مورد عملیات برای اثرگذاری بر فرآیند تحولات ایران، نظر رئیسجمهوری این است که این عملیات هر کجا لازم آید با هماهنگی وزارت دفاع و سیا و سایر نهادهای مربوطه با توجه به نظراتی که دوستان شاه در مشورتهای اخیر خود ابراز داشتهاند، انجام گیرد… رئیسجمهور همچنین تأکید دارد که با توجه به غیر قابل پیشبینی بودن تحولات ایران لازم است که بدون استثناء با تمام رهبران گرایشها و سازمانهای سیاسی از جمله اقلیتها و گروههای افراطی که قادر به ایجاد شورش مسلحانه علیه رژیم خمینی هستند ارتباط برقرار کرد. با وجود این ظرافتهای خاص این نوع عملیات را در ذهن خود داشته باشید. رئیسجمهور هر گونه تماس و ارتباطی چه با رهبران مذهبی و سیاستمداران پیرامون خمینی یا اعضای مخالفین و فرماندهان عالی را بدون مشورت قبلی با سیا مخالف میباشد. در صورتی که رویدادهای جدید ایران در ارتباط با منافع ملی، پیشنهاد جدیدی را ایجاب کند به کاخ سفید ارجاع داده شود.
زبیگنیو برژینسکی[۱۴]
مبنای تمام استراتژیها و راهبردهای امریکا در برخورد با انقلاب اسلامی تا به امروز در نامه برژینسکی نهادینه شده است و به طور بدیهی تمام تصورات ما از کینهتوزی امریکا نسبت به انقلاب اسلامی را شکل میدهد. این سند و صدها سند دیگر به ما میگوید تهاجم فرهنگی، نفوذ و رخنه، براندازی، جنگ سخت و نرم و دهها مسئله دیگر ناشی از توهم توطئه نیست؛ بلکه واقعیتی است که در رفتارها و سیاستهای امنیت ملی امریکا نهادینه شده است. به گونهای که حتی در اسناد امنیت ملی نیز بروز مییابد و امریکاییها ابایی ندارند از این که با تمام وقاحت بگویند ما با انقلاب اسلامی مخالفیم و از هر فرصتی برای شکست آن استفاده میکنیم و خود را مجاز به استفاده از هر وسیلهای مثل کودتا، جنگ نرم، تهاجم نظامی، تهاجم فرهنگی، تحریم، جلوگیری از رشد و پیشرفت ایران و… میدانیم.
ملت ما نمیداند چرا بعضی از دولتمردان و روشنفکران ما چشمان خود را به روی این واقعیتهای آشکار میبندند و تلاش میکنند وجود این اسناد و سوابق این کینهتوزیها را پنهان و یا انکار نمایند و آن را ناشی از نوعی اضطراب بیمورد و بیجا و غیر علمی! افراطیگری بعضی از انقلابیون و عدم آشنایی ما ایرانیها از رفتار کشورها در نظام بینالملل بدانند؟!
علیرغم تمام مصائبی که در دهه ۶۰ بر ملت ایران علیالخصوص از ناحیه امریکا و امریکاپرستان داخلی وارد شد ایران توانست از قدرت ایدئولوژیک رهبری خود برای تحکیم موقعیت انقلاب اسلامی و تطبیق آگاهانه خود با واقعیتهای جدید استفاده کند. البته ملت ایران خسارتهای سنگینی برای چنین تحکیمی پرداخت اما در آغاز دهه ۷۰ به ظاهر همه چیز تحت پوشش بیمه خون پاک شهدایی قرار گرفت که نقش بزرگی در حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران در این دهه پر تلاطم داشتند.
در آغاز دهه ۱۳۷۰ پس از یک دهه پر تلاطم مثل رهایی از خطر کودتاهای امریکاییها علیه انقلاب، توطئه دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی و تجزیه ایران توسط گروههای مزدور چپ و راست و منافق وابسته به امریکا و شوروی، بحران اشغال لانه جاسوسی امریکا و سقوط دولت موقت، فتنه بنیصدر و منافقین، استراتژی ترور رهبران انقلاب توسط منافقین، جنگ تحمیلی، فتنه مهدی هاشمی و سقوط قائممقام رهبری، فتنه نفوذ و رخنه لیبرالها در ساختار دیوانسالاری ایران و ایجاد دوگانگی میان دولت و ملت، پایان جنگ تحمیلی و خطر ناامیدی و ریزش بدنه مردمی انقلاب، مصیبت عظمای رحلت خمینی کبیر و احتمال بروز بحران جانشینی و… به یک دوران ثبات و آرامش نسبی رسیدیم و سیاست سازندگی کشور علیالخصوص ویرانههای مربوط به جنگ در دستور کار قرار گرفت.
میراث نه چندان دلچسب دولت سازندگی و روزنههای رخنه
با نزدیک شدن پایان دوره ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی، برای آنهایی که با علاقه مسائل انقلاب اسلامی را تعقیب میکردند، تضادی مهملنما به وجود آمد. رئیسجمهوری قویفکر که سالها سیاست داخلی و خارجی موفقی را به ظاهر پیش گرفته بود در پایان دوره ریاستجمهوری خود، سنتهای خوبی برای دیوانسالاری ایران به ارث نگذاشت. در رأس این میراث نامطبوع، برآمدن یک طبقه انگلی جدید بود که استعداد عجیب و غریبی برای پرورش ویروس امریکاپرستی در درون خود داشت.
مهارت سیاسی هاشمی رفسنجانی و حرافیهای تاکتیکی وی در مورد انقلاب اسلامی و دشمنان وی، به این انحرافات اجازه رخنمایی نداد. اما هر چه از دوره هاشمی دورتر شدیم به نظر میرسید که محبوبترین و ظاهراً موفقترین چهره دیوانسالاری این دوره که خیلی تمایل داشت با امیرکبیر دوره ناصرالدینشاه و میرزا حسینخان سپهسالار پدرخوانده جریان اصلاحطلبی ایران و عاقد قرارداد ذلتبار رویتر، مقایسه شود، اریکه قدرت را با به ارث گذاشتن وضعیت خطرناک تمایل به رفاهطلبی، بیعدالتی، رانتخواری و از همه بدتر قومی- قبیلهای شدن سیاست و مسئولیتها، به نفر بعدی تحویل داد.
اینها ادعانامهها، اتهامات و دادخواستهایی بود که کارگزاران دولت خاتمی علیه دولت هاشمی صادر کرده بودند. دادخواستهایی که ظاهراً همه مدیرانی که نسبت به مدیران قبلی خود از فرهمندی، محبوبیت و توانایی کمتری برخوردارند، صادر میکنند تا شرایط را برای اعمال رهبری خود فراهم سازند!!
درست در همین غبار مهآلود و انبوه سوءتعبیرهای جورواجور توسعهای پنداشتن سیاستهای دولت سازندگی و تسویهحسابهای چپهای جوان با پدرخوانده بود که طمع تدوین فرضیه سقوط انقلاب اسلامی تا ۲۵ سال آینده در مخیله استراتژیستهای امریکایی شکل گرفت؛ زیرا در آشفتهبازار رقابتهای خردکنندهای که بین مخالفان هاشمی رفسنجانی و طرفداران جامعه مدنی که پشت یک روحانی سکولاری مثل خاتمی صفآرایی کرده بودند، معلوم بود دشمنان انقلاب اسلامی ایران و در رأس آن امریکا به فرضیه سقوط جمهوری اسلامی ایران بیاندیشند.
دولت اصلاحات و روزنههای رخنه
انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۷۶ و برآمدن دوم خرداد که بعدها تلاش کردند آن را به عنوان جنبش کاذبی در مقابل انقلاب اسلامی صورتبندی کنند، نشان میداد که چرا امریکاییها با قاطعیت تمام به زعم خود سقوط انقلاب اسلامی را پیشبینی کردند و با قاطعیت نیز اعلام کردند که نبرد برای آن آینده، از هم اینک آغاز شده است. ساختار دیوانسالاری بر جا مانده از دوره هاشمی و کارگزارانش، که با تمام امکانات به دیوانسالاری دوره خاتمی منتقل شد و با ادغام در نیروهای به تمام معنا سکولاری که از طرف خاتمی به این دیوانسالاری جدید تزریق گردید، نشان میداد که امریکاییها موضع اصلی چالش درون نظام جمهوری اسلامی را به درستی رصد کردهاند و به واقعیتنمایی این رصد آن چنان معتقد بودند که آن را در مهمترین سند استراتژی امنیت ملی آوردند.
تقابل جمهوریت و اسلامیت که مهمترین مفروض استراتژیستهای امریکایی در فرضیه سقوط جمهوری اسلامی است اساسیترین تقابل دولت خاتمی و کارگزاران و تئوریپردازانش با اصل نظام بود. ما نمیدانیم آیا این تقابل از ناحیه امریکاییها و عوامل آنها به بدنه کارگزاران دولت خاتمی تزریق شد و به عنوان یک اصل اساسی در مطالبات دولت خاتمی و مهمتر از آن مجلس ششمی که از همین تمایلات سر برآورد، در آمد؛ یا این که امریکاپرستان درون دولت خاتمی و نظریهپردازان حزبی آنها در حزب کارگزاران، و حزب از دل قدرت برآمده مشارکت و حزب مجاهدین انقلاب علائم و روزنههای نفوذ و رخنه را در ساختار دیوانسالاری ایران به امریکاییها منتقل کردند. (البته اکنون با فرار و پناه آوردن بعضی از فتنهگران درون دولت خاتمی و نهادهای وابستهاش و همچنین بعضی از نمایندگان مجلس ششم به دامان غرب، تشخیص رابطه متقابل این بده، بستانها بین امریکائیان و امریکاپرستان داخلی چندان مشکل نیست) اما میدانیم آتشافروزیهایی که سکولارهای بیپروایی چون تاجزاده، عبدالله نوری، مهاجرانی، سعید حجاریان، اکبرگنجی و سایر همپالکیهای اینها در درون دولت ایجاد میکردند و در نهایت به قتلهای زنجیرهای، واقعه کوی دانشگاه، واقعه ترور درونتشکیلاتی حجاریان و از همه مهمتر واقعه تحصن مجلس ششم منجر شد، نشانههای همان نبردی بود که امریکاییها در سند امنیت ملی خود بدان اشاره کرده بودند؛ نبرد اعلام نشدهای که رسمی و غیر رسمی علیه جمهوریت و اسلامیت نظام آغاز شد.
برای این که نشان داده شود نظریه امریکاییها در سند امنیت ملی قرن ۲۱ مبنی بر تناقض اسلامیت و جمهوریت کاملا علمی و منطبق با واقعیت است، دهها مقاله و کتاب در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و سایر مراکز وابسته و دانشگاههایی که همیشه در دست جریانات نه چندان موافق با نظام جمهوری اسلامی بوده و هست، نوشته شد.
سه حلقه مشخص به موازات هم، به کمک تحقق فرضیه استراتژیستهای امریکایی به جنگ نظام جمهوری اسلامی و اصل اسلامیت نظام آمدند. حلقه اول جمع شاگردان سروش و شبکه کیان، شبکه آئین و شبکه ملکیان و بعضی از آخوندنماهای وابسته به این شبکه مثل محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری و سکولارهایی چون : سروش، ملکیان و غیره بودندکه از جنبه معرفتی و ایدئولوژیک نقش مؤثری در ایجاد تضاد و تناقض بین اسلام و جمهوریت داشتند. حلقه دوم مرکز تحقیقات استراتژیک بود، مرکزی که در آن افرادی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، علیرضا علویتبار، مجید محمدی و… قرار داشتند که روزنامههایی چون سلام، همشهری، توس، ایران، و دهها روزنامه و مجله از ناحیه اینها منتشر شد. این حلقه، بدنه رسانهای و سیاستهای خیابانی فرضیه سقوط را پوشش میدادند.
حلقه سوم این جریان را باید در میان آن ۲۵۰۰ دانشجویی جستوجو کرد که در ابتدای دهه ۷۰ در دوران هاشمی رفسنجانی بدون هیچ ضابطه و قانونی برای دوره دکترا به خارج از کشور فرستاده شدند تا در کشورهایی مانند انگلیس، کانادا، استرالیا، فرانسه و غیره دکترای خود را بگیرند و به کشور بازگردند و دانشگاهها، مراکز علمی، تحقیقاتی و سایر نهادهای رسمی دولتی و عمومی را به اشغال و انحصار خود در آورند.[۱۵] افرادی مثل حمیدرضا جلاییپور، محسن میردامادی، محمدرضا خاتمی و بسیاری از آنهایی که بدنه کارگزاری دولت خاتمی و باورهای ایدئولوژیک این دولت را میچرخاندند، از این حلقه بودند.
تمامی حاملان این سه حلقه و نظایر آنها در دانشگاههای ایران از گفتمان جامعه مدنی و توسعه سیاسی متناسب با شرایط جامعه بعد از انقلاب نه جامعه انقلابی و جامعه اسلامی حمایت میکردند و دانسته و نادانسته به فرضیه امریکایی تناقض اسلامیت و جمهوریت مدد میرساندند. اغلب سردمداران و هواداران این حلقهها، پایه اصلاحات را وفاداری به نظام و قانون اساسی، نه اعتقاد به نظام تعریف میکردند؛ زیرا معتقد بودند در شرایطی که جایگزینی وجود ندارد وفاداری به نظام موجود که در دل آن میتوان سهمی از قدرت، فرصت و ثروت به دست آورد میتواند به هر دلیلی معقول باشد. به عنوان مثال تاجزاده که نماد یکی از افراطیترین جریانهای وابسته به این حلقهها بود، میگوید:
پایه اصلاحات، وفاداری به نظام و قانون اساسی است. اما لزوماً اعتقاد بدان نیست. یعنی این رابطه به هر دلیلی میتواند برقرار شود. یا به دلیل نگرانی از آلترناتیوهاست یا آن که نقاط مثبت وضع موجود بیش از نقاط منفی آن ارزیابی میشود، یا هزینه انقلاب بسیار بالا و دستاوردهایش دقیقا قابل ارزیابی نیست…[۱۶]
صدها سند میتوان ارایه داد که تحقق استراتژی سقوط جمهوری اسلامی ایران که در سند امنیت ملی امریکا بدان اشاره شده بود جز به مدد حلقههایی که از آنها نام برده شد امکانپذیر نبوده و نیست. چون این استراتژی بیش از آن که ناظر به توانایی و اقتدار اجرایی، نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی باشد به قدرت ایدئولوژیک و الگوپذیری مدل جمهوری اسلامی نظر دارد. امریکا حتی شاید یک جمهوری ایرانی قدرتمند شبیه به دوران شاه و یا شبیه به ترکیه را تحمل میکرد اما پذیرش جمهوری مبتنی بر اسلام برای امریکاییها به معنای به خطر افتادن تمامی منافع حیاتی و حساس در منطقه بود.
امریکاییها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به این حقیقت اعتراف کردند که مشغله فکری امام خمینی در مورد نبرد علیه سلطه خارجی و استبداد داخلی با خواست گروههای میانهروتر مانند جبهه ملی که به دنبال دموکراسی تحت لوای قانون اساسی هستند در تضاد میباشد: «طبق گزارشات واصله خمینی هنوز هم هر گونه مصالحهای که براندازی سلسله پهلوی را در بر نداشته باشد رد میکند.»[۱۷]
تداوم این منطق برای امریکاییها در هیچ شرایطی قابل تحمل نبوده و نیست. اصلا نام جمهوری اسلامی برای امریکا رنجآور است. اکنون دقیقتر میتوانیم به سؤال اصلی این پژوهش برگردیم که چرا امریکاییها در تلاش هستند تا سال ۲۰۲۵ میلادی انقلاب اسلامی را به هر طریق ممکن از بین ببرند.
گراهام فولر یک مقام اطلاعاتی پیشین سازمان سیای امریکا و نویسنده کتاب قبله عالم، ژئوپلتیک ایران معتقد است که عناصر دخیل در سیاستهای ایالات متحده در قبال ایران خیلی بیش از ساقط کردن ساده حکومت ایران توسط قدرت مسلط در منطقه راهبردین خلیجفارس است. مرکزیت واقعی ایران برای ایالات متحده به گونهای ژرفتر در بسیج منابع کل یک فرهنگ یعنی اسلام برای هدایت نیروها علیه امریکای شرور و شیطان و یادآوری نارضایتیهای ژرفتر جهان سوم علیه غرب توسط تهران نهفته است.[۱۸]
رمز این که امریکاییها میگویند تا سال ۲۰۲۵ ایران نباید جمهوری اسلامی باشد همین است. چون بقای جمهوری اسلامی با همین نام به خودی خود نماد بسیج منابع یک فرهنگ علیه امریکای جهانخوار و شیطان است. حتی اگر ایران کاری با امریکا نداشته باشد امریکا با ایران جمهوری اسلامی کار دارد.
با تفاصیل مذکور مفروضات فرعی فرضیه سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران ناشی از توهم توطئه نیست. نگرانی رهبر معظم انقلاب در تمام این دوران یک دغدغه استراتژیک و مبتنی بر بصیرت تاریخی است. پروژههایی که امریکاییها و امریکاپرستان داخلی از سال ۱۳۷۵ در ایران اجرا کردند مبتنی بر واقعیتهای موجود و اسناد منتشرشده است. در این نوشته به شکل اجمالی نمونههای بسیار کوچکی از عملیاتی که امریکایی ها از دهه ۷۰ برای تحقق این فرضیه در ایران اجرا کردند را نشان دادیم. برای بندهای مربوط به مفروضات فرعی این فرضیه نیز عملیاتهای گستردهای اجرا شد که ذکر آنها در ظرفیت این مقاله نیست. امریکاییها حتی برای ایجاد همگرایی جهانی و همصدایی برای شکست جمهوری اسلامی در جهان، القای مفهوم قرون وسطایی بودن یک رژیم اسلامی را نیز با ساختن گروههای تروریستی القاعده، داعش و دهها گروه دیگر به نمایش گذاشتند تا تصویر بقای جمهوری اسلامی در جهان را هراسناک جلوه داده و شبیهسازی نمایند.
نتیجه
در حال حاضر بر اساس منطقی که بر نظام بینالمللی و روابط آن حاکم است برخورد منافع و منازعه میان قدرتها و ملتها امری گریزناپذیر است. اگر ما از توان و قدرت ملی و انقلابی خود با مهارت استفاده کنیم و تمام سرنوشت انقلاب و نظام خود را به مذاکراتی که فاقد چشماندازهای استراتژیک است گره نزنیم و استراتژیها را فدای تاکتیکها نکنیم، امید به پیشرفت، آزادی و حفظ استقلال از همه بیشتر میشود. اگر در مقابل واقعیتها چشم خود را بسته نگه داریم و به وعدههای لرزان دولتهایی مثل امریکا و اروپا که هیچگاه و در هیچ دورانی به چیزی جز منافع خود فکر نکرده و نمیکنند، اعتماد کنیم، جز شکست و ذلت چیزی نصیب ما نخواهد شد.
ما با درس گرفتن از رفتارها، سیاستها و کینهورزیهای امریکا و همپیمانان داخلی و خارجی وی در سه دهه گذشته میتوانیم تصویر دقیقی از نوع روابطی که باید در آینده داشته باشیم، به دست آوریم. آیا بیش از هفتاد سال تجاوز امریکا علیه ملت ایران، دلیل کافی برای عدم اعتماد به این کشور نیست؟ ملت ما از سال ۱۳۲۰ هر جا که نگاه کرد چهره منفور امریکا را در وقایع و رخدادهای فاجعهآمیزی که در ایران به وقوع پیوست مشاهده میکند. بنابراین در ترسیم مسیر و خط مشی خود با امریکا باید خوشبینی آرمانی را کنار گذاشت و واقعبینی هوشمندانه را راهنمای خود کنیم. شیوه، منش، بینش، استراتژی، تاکتیک و رفتار امریکا در برخورد با ایران و در معادلات منطقهای آنقدر دگرگون نشده است که دولتمردان ما واقعیات را نادیده بگیرند.
حتی اگر رفتار امریکاییها آن قدر تغییر کرده باشد که ما توجه و امکانات خود را به جای حفظ امنیت و منافع ملی و استقلال خود، مصروف چیزهای دیگر کنیم، اما دستمایه استراتژیک ما باید تکیه بر آرمانخواهی عملی یعنی بیاعتمادی به این قدرت متجاوز و عنود باشد.
نخستین وظیفه ما مانند هر ملت بصیر و بیدار تشخیص منافع حیاتی از منافع حساس و منافع حاشیهای و تفکیک آنها از یکدیگر است. راست گفتهاند که هیچ کشوری توان آن را ندارد که در همه حال و در هر شرایطی از همه این منافع دفاع کند. ریچارد نیکسون رئیسجمهور اسبق امریکا به نقل از فردریک کبیر[۱۹] مینویسد: «کسی که در همه جا در حال دفاع باشد نمیتواند هیچ چیزی را حفظ کند. تنظیم استراتژی مستلزم انتخاب است و انتخاب ایجاب میکند که اولویتها برای ما روشن باشد.»[۲۰]
منافع حیاتی ما منافعی هستند که اگر از دست برود امنیت ایران خود به خود به خطر میافتد. بنابراین منافع حیاتی ما بیتردید در رابطه با امریکا تعریف نمیشود؛ زیرا در تاریخ این روابط هیچ نکته قابل اعتمادی وجود ندارد که نشان دهد هر گاه ما به این کشور اعتماد کردیم استقلال، آزادی و پیشرفت ایران تضمین شد و امنیت ایران در خطر نیفتاد. بقا و استقلال سوریه، عراق، افغانستان و سایر همسایگان ما از لحاظ امنیت ما میتواند حیاتی باشد. همانطوری که امریکاییها معتقدند بقا و استقلال اروپا علیالخصوص غرب اروپا، ژاپن، کانادا، مکزیک و دولتهای حاشیه خلیجفارس از لحاظ امنیت ملی امریکا حیاتی است.[۲۱]
همچنین یکی از منافع حیاتی امریکا این است که از افتادن سلاحهای هستهای به دست هر دولتی در جهان به زعم خود توسعه نیافته، به جز اسراییل، جلوگیری کند. دولتمردان امریکا بارها در آثار خود میگویند امریکاییها در صورتی که لازم باشد برای دفاع از این منافع به نیروی نظامی متوسل میگردند.[۲۲]
اکنون مهمترین پرسشی که در تنظیم اولویتهای منافع حیاتی و حساس ما وجود دارد این است که با توجه به این استراتژیها که در تعریف منافع حیاتی و حساس امریکاییها وجود دارد و با توجه به آن مسئلهای که امریکاییها در سند امنیت ملی خود در قرن ۲۱ آوردند و سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران را در سال ۱۴۰۴ در دستور کار خود قرار دادند، ما چگونه میتوانیم منافع حیاتی خود را در نسبت با این قدرت عنود، کینهتوز و توطئهگر تعریف کنیم؟!
منافع حیاتی و حساس ایران در هیچ نقطهای با منافع حیاتی و حساس امریکا همگرایی و همجهتی ندارد.
الف. از نظر منافع حیاتی و حساس امریکا، صلح راستین میان اعراب و اسرائیل تنها زمانی محتمل است که در سوریه یک تغییر رژیم روی دهد.[۲۳] این مسئله برای امریکاییها آنچنان حیاتی است که در سند امنیت ملی خود در قرن ۲۱ آن را حیاتیترین منافع خود در منطقه استراتژیک خلیجفارس قلمداد میکند.
منافع حیاتی ایران در مورد سوریه درست در نقطه مقابل منافع امریکا قرار دارد. برای ایران بقای سوریه به عنوان خط مقدم مقاومت در مقابل تجاوزات صهیونیسم، حمایت از نهضت مقاومت در منطقه و نفوذ افسارگسیخته غرب به منطقه آسیا و از همه مهمتر محل پیوند سه قاره اروپا، آسیا و افریقا اهمیت حیاتی و حساس دارد.
ب. امریکا تمام گروههای مبارزی که در لبنان و فلسطین و جاهای دیگر جهان برای استقلال و آزادی کشور خود از چنگ استبداد و استعمار و صهیونیسم جهانی مبارزه میکنند را تروریسم میداند و در عوض از تمامی گروههای تروریستی در منطقه مثل طالبان و داعش و غیره به نام دفاع از حقوق بشر و دموکراسی حمایت میکند. این رویه در تناقض با منافع حیاتی و حساس نظام جمهوری اسلامی ایران است.
پ. نیکسون میگوید:
تعهد امریکا در قبال اسراییل تعهدی ریشهدار است. ما متحدان رسمی نیستیم اما با چیزی قویتر از یک ورق کاغذ با هم پیوند داریم. یک تعهد اخلاقی، تعهدی است که هیچ رئیسجمهوری آن را در گذشته زیر پا نگذاشته و هر رئیسجمهوری در آینده از روی ایمان آن را محترم خواهد شمرد… امریکا هرگز اجازه نخواهد داد دشمنهای سوگندخورده اسراییل به هدفشان که نابود کردن این کشور است، دست یابند.[۲۴]
در استراتژی ایران تمامی مصائب و جنگهای منطقه ناشی از وجود اسراییل است. اسراییل یک غده سرطانی است که اگر برداشته نشود تمام منطقه را بیمار خواهد کرد.
ج. امریکا از منظر منافع حیاتی و حساس خود، تمامی جنبشهای بیداری اسلامی در منطقه را بر مفهوم صدور انقلاب اسلامی از طریق براندازی و زور توسط ایران تفسیر میکند در حالی که از نظر ایران این جنبشها بازتاب طبیعی دخالتهای استعماری و استکباری امریکا و اروپا در این کشورها و حمایت آنها از مستبدان حاکمی است که دستشان به خون ملت خود آلوده است و جز تأمین منافع اربابان خود به چیزی نمیاندیشند.
د. امریکا تمامی سیاستهای دفاعی و موشکی و تمام فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران را در تناقض آشکار با منافع حیاتی و حساس خود قلمداد میکند در حالی که برای ایران با توجه به تجربه جنگ نابرابر و ناجوانمردانه صدام و امریکا و اروپا علیه تمامیت ارضی و استقلال و امنیت ایران، دفاع موشکی بخش غیر قابل تفکیک منافع حیاتی و حساس کشور به حساب میآید که در هیچ شرایطی قابل مذاکره و معامله نیست.
امریکاییها بارها پیش شرطهایی را برای مذاکره با ایران تعیین کردهاند که در تضاد آشکار با منافع حیاتی و حساس کشور و نمودار تداوم خوی کدخدامنشی و استکباری این کشور نسبت به ایران است. کسینجر در کتاب دیپلماسی امریکا در قرن ۲۱ مینویسد:
باید بحث در مورد روابط ایران و امریکا از تفکرات و اندیشه های تئوریک فراتر رود. اگر قرار بر بهبود روابط ایالات متحده با جمهوری اسلامی ایران است، باید این مسئله: به کنار گذاشته شدن صدور انقلاب از طریق زور و براندازی!! (یعنی عدم حمایت از جنبشهای بیداری)، مهار کردن تروریسم!! (عدم حمایت از مبارزان فلسطینی، لبنانی و غیره)، و پایان دادن به مداخله در روند صلح خاورمیانه (یعنی به رسمیت شناختن رژیم جعلی و کودککش اسراییل) منوط شود. همچنین باید پیشرفت در بهبود روابط، با توجه به تلاش ایران برای دستیابی به موشکهای دوربرد و سلاحهای هستهای انجام شود.[۲۵]
نمونههای بسیاری از این دست میتوان ارایه داد که نشان میدهد هیچ نقطه اشتراکی بین ایران و امریکا در منافع حیاتی وجود ندارد. از نظر منافع حساس که سطح دوم منافع ملی هر کشوری است نیز به ندرت میتوان منافع مشترکی بین ایران و امریکا پیدا کرد.
منافع حساس ما منافعی هستند که با از دست رفتن آنها خطری متوجه یکی از منافع حیاتی ما میشود. هر خطری که متوجه لبنان یا افغانستان یا پاکستان شود منافع حیاتی ما را تهدید میکند و برای ایران حساس است. هر خطری متوجه کشورهای اسلامی در منطقه شود یا تصویر اسلامهراسی را در جهان تقویت کند با منافع حیاتی و حساس ما در تضاد است. امریکاییها معتقدند گاهی استراتژی محتاطانه دفاع از خط مقدم ایجاب میکند که امریکا منافع حساس خود را از سنخ منافع حیاتی بداند. این تصویر دقیقی از تعامل بین منافع حیاتی و حساس در ملتها در عرصه نظام بینالملل است و اگر دولتمردان ما بصیرت لازم را برای تشخیص آن نداشته باشند خواسته یا ناخواسته منافع حیاتی و حساس ما را در خطر خواهند انداخت.
ملت ما چرا چشمپوشی از خیانتهای افراد، گروهها و جریانهای دخیل در فتنه ۸۸ را روا نمیدارد؟ چون در شعارهای فتنه گران مثل «جمهوری ایرانی» ، «نه غزه نه لبنان» و امثال آن منافع حیاتی و حساس ملت ایران مورد تهاجم قرار گرفت.
تجربـه تاریخی نشان میدهد که حتی در سطح منافع حاشیهای نیز امکان همکاری و برقراری رابطه با امریکا مورد تردید است. درست است که منافع حاشیهای از نظر تئوریپردازان روابط بینالملل منافعی است که اگر به دست دشمن بیفتد تنها خطر دوری متوجه منافع حیاتی و حساس ما میشود، مثل تجاوز دزدان دریایی به کشتیها در خلیج عدن، دریای سرخ و بابالمندب؛ اما رابطه با امریکا حتی در سطوح این منافع نیز اعتمادزا و قابل اعتنا نیست.
با تفاصیل مذکور تجربه عینی و تاریخی نشان میدهد که منافع حیاتی و حساس ایران در نسبت با کدخدا تعریف نمیشود و استراتژی خمینی کبیر در حفظ منافع حیاتی و حساس ایران تجدیدنظر در این رابطه بود، رابطهای که به تعبیر خمینی کبیر رابطه گرگ و بره بود:
شما تصور نکنید که اینها براى ما و براى صلاح ما یک قدم بردارند. هر که این را تصور بکند این جاهل است که اینها بخواهند ممالک شرق یک قدم رو به ترقى بروند! اینها نمىخواهند. ممالک شرق باید فکر خودشان باشند، نسیان کنند غرب را و خودشان مشغول بشوند به اصلاح حالشان. اگر ما مىتوانستیم که به کلى منقطع بشویم از اینها… به صلاحمان بود. خیال نکنید که روابط ما با امریکا و روابط ما با نمىدانم شوروى و روابط ما با اینها یک چیزى است که براى ما یک صلاحى دارد. این مثل رابطه بره با گرگ است! رابطه بره با گرگ، رابطه صلاحمندى براى بره نیست. اینها مىخواهند از ما بدوشند، اینها نمىخواهند به ما چیزى بدهند.[۲۶]
گذشته از ملاحظات امنیتی، ایران منافع ریشهداری در آرامش و امنیت منطقه خلیجفارس و عاری شدن این منطقه از گسترش تسلیحات کشتار جمعی، درگیری و تشنج و رقابت قدرتها، بسط رفاه اقتصادی از راه همکاریهای منطقهای با همسایگان و بسط و توسعه سبک اسلامی زندگی مردم در این مناطق دارد.
امریکا از اساس با چنین استراتژیای در منطقه مخالف است؛ زیرا تشنج در منطقه خلیجفارس و آسیای غربی موجب حضور مداوم و مستمر امریکا و ناتو در این منطقه و کنترل آن، دامن زدن به رقابتهای کشنده خرید سلاح وکسب سود سرشار از فروش تسلیحات به رژیمهای مرتجع و متزلزل منطقه، کمک به اسراییل برای تداوم تجاوز در منطقه و… است.
حرف آخر مقاله این است: راست است که گفتهاند نقش تاریخ در کشورداری، تنها به علاقهمندی سیاستمدار به تاریخ محدود نمیشود، بلکه به بیداری و بصیرت ملی یک ملت نیز مرتبط است. بیداری تاریخی یک ملت رفتارهای سیاسیاش را نیز شکل میدهد، در تبیین اولویتهای ملی یاری میرساند و به ثبات اعمال قدرت ملی کمک میرساند. ملتی که به وسیله تاریخ جمعی انگیزه میگیرد اغلب ملتی خود آگاه، شجاع و انقلابی است؛ به راحتی زیر بار سیطره دیگران نمیرود. چنین ملتی عموماً قابل اعتماد است و کمتر گرفتار تنگنظری میشود. توانایی تحمل این ملت نسبت به ملتهایی که فاقد چنین تاریخی هستند به مراتب بیشتر است. چنین ملتی نیاز به بازشناسی خود ندارد زیرا که خود را میشناسد. این ملت نیاز به انگیزه و اعتماد عمومی دارد تا در پس این اعتماد عمومی رسالت تاریخی خود را فراموش نکند.
رهبری سیاسی در ملتی که از نظر تاریخی بیدار است میکوشد خود را با هویت فردی و جمعی ملتش همزاد کند. تنها چنین رهبری در تاریخ موفق میشود به رسالت خود عمل کند. بیتردید یکی از عمده دلایل ناکامی بعضی از جریانها در ایفای نقش رهبری مردم در تاریخ معاصر و ناکامی در این وظیفه مهم ناشی از ناتوانی آنها نسبت به بیداری و آگاهی ملی است. این سیاستمداران چون از همگامی با تاریخ ملت خود ناتوان بودند به جای اعمال قدرت به اعمال زور پرداختند.
اغلب کسانی که داعیه رهبری دارند به طور برابر از تاریخ انگیزه نمیگیرند و یا به طور یکسان از بیداری تاریخی بهرهمند نیستند. برای همین است که بدون مراجعه به تاریخ با لجاجت و خودسری میخواهند بعضی از مسائل منطقهای، ملی و حتی جهانی را حل کنند. بیشترین آسیبی که ممکن است از ناحیه کارگزاران دولتی به ملت ما وارد شود همین است. سیاستمداران ما یا تمایل ندارند که از تاریخ انگیزه و عبرت بگیرند و یا آگاهی و توانایی این کار را ندارند. از این جهت پارهای اوقات در تصمیمگیریها یا اظهارنظرها مطالبی را مطرح میکنند که این مطالب هر چند عادی نیز ممکن است از جنبه دفاع از منافع ما در سطح ملی، منطقهای یا جهانی خسارتهای سنگینی وارد کند.
راهگشایی بیداری تاریخی در یک ملت در اینجا اثرات سازنده خود را نمایان میسازد زیرا دولتمردان آن کشور را به پذیرش واقعیت آشتیناپذیری دشمنان یک ملت به عنوان امری بدیهی و عادی وا میدارد و به این منازعات و رقابتهای ممتد بر سر کسب امتیازات، خوشبینانه نگریسته نمیشود؛ بلکه به عنوان نشانههای مهم نبرد برای کسب موفقیت تلقی میگردد. تمام دغدغههای مربوط به پذیرش واقعیتهایی چون تهاجم فرهنگی، ناسازگاری و دشمنی ابدی امریکا با انقلاب اسلامی، جنگ نرم، فتنه، نفوذ و مسائلی از این قبیل که پیوسته در کلام رهبر انقلاب تکرار میشود برخاسته از بیداری تاریخی ما و پذیرش واقعی بودن این دغدغهها است.
ملت ایران برخلاف بعضی از ملتهای منطقه که حالت متمایز غیر تاریخی دارند و از مردمانی تشکیل شدهاند که تاریخ مشترکی ندارند، ملتی است که تاریخ مشترک و مستمری دارد. وجه شاخص تمام اقوامی که در ایران زندگی میکنند تعهد به این تاریخ است. حافظه تاریخی ملت ایران کوتاهمدت نیست که نتوان عناصر تعهدآوری در آن به دست آورد. بر همین اساس ملت ایران ارتباطی بین خود و این تاریخ حس میکند. اگر دولتمردی به این حس مشترک توجه نداشته باشد و یا خود با آن بیگانه باشد و یا بخواهد به نام تجدد و ترقی و توسعه و پیشرفت این حس را ضعیف کند خواسته یا ناخواسته ارکان آزادی و استقلال ملت ایران را متزلزل کرده و مورد تهاجم قرار داده است.
بیتردید یکی از مهمترین مأموریتهای فرنگیمآبان، امریکاپرستان و غربگرایان در تاریخ معاصر ایران این بوده و هست که در استمرار تاریخی ما گسست ایجاد نمایند. دشمنان ملت ایران میدانند که بین تاریخ حال و گذشته ایران رابطه تولیدی وجود دارد و تا زمانی که این رابطه برقرار است امکان سیطره بر ایران وجود ندارد. بنابراین تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا با استفاده از مفاهیم جذاب و قشنگی مثل: تجدد، ترقی، توسعه، پیشرفت، اصلاحات، جامعه مدنی، جهانی شدن، متمدن شدن و امثال اینها، رابطه تولیدی بین تاریخ حال و گذشته را از بین ببرند و تمام نشانههای تاریخی را که میتواند به عنوان علائم هشداردهنده راه را از بیراهه نمایان سازد از بین ببرند.
اتفاقی نیست که موضوعات درسی تاریخ و جغرافیای ایران از دوره پهلوی به بعد در مدارس کشور بد و متناقض و کسلآور تدریس میشود. اتفاقی نیست که پیوسته در گوش ما میخوانند تاریخ باید علمی نوشته شود و تاریخ علمی نیز تاریخی است که ارزشی و عقیدتی نباشد و با خوبی و بدی آدمها و خدمت و خیانت آنها کاری نداشته باشد. زیرا چنین تاریخی فاقد نشانه است و استعدادی برای نشان دادن راه و بیراه ندارد؛ بنابراین نمیتوان از چنین تاریخی پند و عبرت گرفت. تاریخی که نتوان از آن عبرت گرفت تاریخی است که استعداد تولید در زمان حال و آینده را ندارد. چنین تاریخی چه سودی برای ملت خود دارد؟ زیرا تاریخی است که رابطه تولیدی خود را از دست داده است. اتفاقی نیست که در دوران معاصر بهترین منابع تاریخی را منابعی میدانند که به دست غربیها نوشته شده است. به ما میگویند این نوشتهها علمیتر است چون نویسندگان آن بیغرض و بیطرف تاریخ نوشتهاند. در حقیقت چون اغلب این منابع فاقد نشانههای تاریخی و فاقد رابطه تولیدی با زمان حال هستند و بهتر میتوانند نقش ایجاد گسست تاریخی در ایران را ایفا نمایند به نام تاریخ علمی به خورد ما میدهند.
در آموزههای اغلب غربپرستان که متأسفانه هنوز بر نظام تعلیم و تربیت ایران سیطره دارند، باید اشتیاق مردم نسبت به تاریخ گذشته از بین برود و اتحادی بر محور آیندهای که هنوز نیامده و ما نمیدانیم دارای چه عناصر قابل اعتماد و اتکایی است، بنا شود. یعنی وحدت و اتحادی نه بر مبنای گذشته عینی، عاطفی و تاریخی مشترک بلکه بر اساس آیندهای مبهم و گنگ که میخواهد منشاء بیداری ملی شود!! یکی از مهمترین مصادیق بارز نفوذ، تهی کردن تاریخ یک ملت از عناصر استمرار تاریخی است. فقدان بعد تاریخی ریشه اصلی بسیاری از گرفتاریهای تاریخ معاصر ایران است.
[۱]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰.
[۲]. صحیفه امام، ج۲۱، ص۱۷۸.
[۳]. همان، ص۱۷۸.
[۴]. تأکیدات امام به دو جریان روحانیت و روحانیون در نامه معروف به منشور برادری در ۱۰ آبان ۱۳۶۷، صحیفه امام، ج۲۱، ص۱۷۶.
[۵]. صحیفه امام، ج۲۱، ص۴۱۷.
[۶]. اظهارات رئیسجمهور در مراسم گرامیداشت هفته محیط زیست در خرداد سال ۹۴، به نقل از سایت خبرگزاری فارس
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940318000379
[۷]. همان.
[۸]. همان، ص۴۱۸.
[۹]. محمدمهدی راجی، آقای سفیر، گفتوگو با محمدجواد ظریف سفیر پیشین ایران در سازمان ملل، تهران، نی، ۱۳۹۲، ص۵۲.
[۱۰]. همان.
[۱۱]. استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱، کمیسیون تدوین استراتژی امنیت ملی امریکا، ترجمه جلال دهمشگی و دیگران، تهران، ابرار معاصر، ۱۳۸۳، ص۱۷۲.
[۱۲]. استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱، همان، ص۲۳-۲۲.
[۱۳]. رک: زبیگنیو برژینسکی، قدرت و اصول، خاطرات برژینسکی، ترجمه مرضیه ساقیان، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۹، ص۴۷۲.
[۱۴]. برای مطالعه پیرامون این سند رک: «مذاکره بین دو انقلاب»، مهرنامه، س۵، ش۳۹، بهمن ۱۳۹۳، ص۷۱-۵۴.
[۱۵]. برای آگاهی بیشتر از نحوه نفوذ و کارکرد این حلقهها در دولت خاتمی رک: حمیدرضا جلاییپور، جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی با تأکید بر جنبش اصلاحی دوم خرداد، تهران، طرح نو، ۱۳۸۱، ص۲۳۰-۲۲۲.
[۱۶]. اصلاحات در برابر اصلاحات، گفتوگوی انتقادی بین سعید حجاریان و دیگران، تهران، طرح نو، ۱۳۸۳، ص۱۰.
[۱۷]. اسناد لانه جاسوسی امریکا، ج۹، ص۲۳۵، ۲۱۹ و ۲۲۷.
[۱۸]. فواز ای جرجیس، امریکا و اسلام سیاسی، ترجمه سید کمال سروریان، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۲، ص۲۲۱-۲۲۰.
[۱۹]. فردریک دوم ملقب به کبیر از ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر آلمان که آن موقع پروس نامیده میشد، حکومت کرد. او توانست کشورش را در وضعیت آشفته اروپای آن زمان با موفقیت رهبری کند و دولتهای نیرومند اتریش و فرانسه را شکست دهد. در زمان مرگ فردریک کبیر، وسعت پروس سه برابر شده بود و جمعیت آن حدود ۲ برابر افزایش یافته بود. فردریک کشورش را از یک پادشاهی معمولی به یک قدرت اروپایی تبدیل کرد.
[۲۰]. ریچارد نیکسون، فرصت را دریابیم، ترجمه حسین وفسینژاد، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص۳۲.
[۲۱]. همان، ص۳۳.
[۲۲]. همان.
[۲۳]. استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱، همان، ص۱۷۳.
[۲۴]. ریچارد نیکسون، ۱۹۹۹، پیروزی بدون جنگ، ترجمه فریدون دولتشاهی، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۸، ص۳۱۹-۳۱۸.
[۲۵]. هنری کسینجر، دیپلماسی امریکا در قرن ۲۱، ترجمه ابوالقاسم راهچمنی، تهران، ابرار معاصر، ۱۳۸۱، ص۳۲۹.
[۲۶]. صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۶۰-۳۵۹.