انقلاب اسلامی در سپیدهدم آغاز دهه پنجاه، خود را در مصافی عمیق با ابعاد جهانی میبیند؛ مصافی پیچیده و گسترده که همه حالات و صور زندگی ما ایرانیان را در بر گرفته است و طپش قلب دوستداران بیشمار انقلاب اسلامی در جهان را به شمارش انداخته است. این مصاف نابرابر با استکبار جهانی، سلامت فکری، جسمی، اجتماعی و روانی ما، محیط زندگی روابط اجتماعی ما، اقتصاد، تکنولوژی و پیشرفت ما، سیاست و فرهنگ ما، باورها و اعتقادات ما، امنیت، آزادی و استقلال ما و از همه مهمتر سبک زندگی ما را دستخوش تحولاتی کرده است. این مصاف غیرعادلانه و نامتعادل دارای چنان ابعادی است که در تاریخ برای هیچ ملتی سابقه نداشته است.
انقلاب اسلامی در تجربه گام اول در چهل سال اخیر، در مقابل تمامی شیوههای مخربی که میتوانست دهها بار هر جامعهای را با بحران و خطر اضمحلال روبهرو کند، ایستادگی کرد و ملت ایران از این مواجهه ظالمانه سربلند بیرون آمد. اما امروز دهنکجی به آرمانهای انقلاب اسلامی حتی توسط فریبکارانی که روزگاری افراطیترین شیوهها را برای سرکوب مخالفان و منتقدان تجویز میکردند و از حلقآویز کردن توطئهگرها در نماز جمعه دم میزدند، با آهنگی لگامگسیخته در جریان است و اکنون کار به جایی رسیده که همین افراد، جماعتی را دور خود جمع کردهاند که وظیفه آنها بزک کردن چهره استکبار و تئوریزه کردن وابستگی و سرسپردگی به کدخدای جهانی و نهادینه کردن خط سازش در دیوانسالاری جمهوری اسلامی است؛ کسانی که در درون نهادهای وابسته به حاکمیت مثل دولت، مجلس، دانشگاهها، رسانههای وابسته به دولت یا رسانههای دست به مزد و دیگر مراکز مأموریت دارند در گوش ملت ایران پیوسته بگویند:
- هزینه مبارزه با استکبار جهانی و مقاومت در مقابل دشمنان آزادی و استقلال کشور بالاست.
- عصر جهانی شدن نیاز به همگرایی با اربابان جهانی دارد.
- توسعه بدون استفاده از دستاوردهای جهانی که عموماً در اختیار امریکا و اروپاست، امکان ندارد.
- عصر انقلابها به پایان رسیده است.
- عصر تساهل و تسامح در مقابل باجخواهی زورگویان است.
- عصر گفتوگو، مذاکره و سازش است، نه مقاومت و ایستادگی.
- دوران استقلال و آزادی تمام شده است زیرا در ادبیات جهانی شدن، لفظ استقلال منسوخ شده است.[۱]
و…
از زمانی که عدهای در دولت خاتمی منافع ملی کشور را در پای عواید گروهی خود قربانی کردند و شرایطی در کشور به وجود آوردند که منجر به صدور قطعنامه شهریورماه شورای حکام آژانس هستهای علیه ایران در سال ۱۳۸۲ شد و رسانههای داخلی برای توجیه ضرورت سازش با امریکا و دور شدن از شبح ساختگی جنگ از سر ایران، از آن به عنوان شوک سپتامبر[۲] یاد کردند و متعاقب آن تیم جدید مذاکرهکننده هستهای به سرپرستی شیخ دیپلمات حسن روحانی، زمام مذاکره را در دست گرفت و در نهایت منجر به توافق سعدآباد در ۲۹ مهر ۱۳۸۲ با انگلیس، فرانسه و آلمان به نیابت از امریکا، و تعلیق فعالیتهای هستهای ایران شد، پنتاگون و سازمان سیا برنامههای بلندپروازانه خود را برای به زانو درآوردن جبهه مقاومت و به سازش کشاندن ایران آغاز کردند. راهبردیترین برنامههای امریکا برای به سازش کشاندن ایران در درون نظام انتخاباتی و ساختار دیوانسالاری پایهریزی شد. امریکاییها در اتخاذ این استراتژی برای خود دلایل قابل قبولی داشتند که دلسپردگان به آرمانهای امام خمینی و انقلاب اسلامی کمتر به این دلایل توجه کردند. مهمترین آنها چهار دلیل عمده بود:
- وجود طیفی از تکنوکراتهای ایرانی تحصیلکرده در اروپا و امریکا که در فضای جنگی دهه اول انقلاب و حضور نیروهای انقلابی در دفاع مقدس، شرایط را برای رخنه در ساختار دیوانسالاری آماده دیدند و با نمایشی از تسبیح و اورکت و ریش و پیراهن یقهآخوندی، جای پای خود را در ردههای بالای این دیوانسالاری محکم کردند و آرام آرام در سطوح مختلف نظام مهرهچینی شدند.
- اعزام طیف عظیمی از جوانان انقلابی در دولت هاشمی و خاتمی به اروپا برای کسب تخصص که بخش قابل توجهی، به دلیل سواد مذهبی پایین و نداشتن تجربه سیاسی به شکل پنهان و آشکار به استخدام عقیدتی و سیاسی و شاید سایر شبکههای جاسوسی اروپا و امریکا و اسرائیل درآمدند و بعدها بلای جان همین دولتها شدند. افرادی چون حمیدرضا جلاییپور، محسن میردامادی، محمدرضا خاتمی و دیگر کسانی که بعدها منشأ بسیاری از وادادگیها و فتنهانگیزیها و تأسیس احزاب منافق جدید مثل حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی و غیره در جمهوری اسلامی شدند و به قول حمیدرضا جلاییپور «حلقه سوم، جریانهای معارض با انقلاب اسلامی در کنار حلقه دوم مرکز مطالعات استراتژیک به رهبری حجاریان، عباس عبدی، علیرضا علویتبار، مجید محمدی و دیگران و حلقه اول به رهبری سروش و شاگردان وی بودند.»[۳]
- وجود طیفی از ارتباطات، تعلقات و علایق خاص با اروپا و امریکا در ساختار دولتی ایران به بهانه حضور فرزندان، وابستگان و پیوستگان بعضی از مسئولین در خارج از کشور و…
- شیوه چینش دیوانسالاری ایران که از دوره هاشمی تغییر آن از تمایلات نهادگرایی مورد نظر امام، به سمت تکنوکراسی متمایل به غرب رفت و طیفی از کارگزاران موسوم به سازندگی را در خود هضم کرد؛ این طیف که در دوره پهلوی از آن به نام «ماساچوستیها» نام برده میشد با همان اهداف، افکار و شیوهها، به نام «نیویورکیها» در ساختار جمهوری اسلامی، بستر مناسبی برای نفوذ و استحاله در مدل برنامهریزی، سیاستگذاری و تصمیمگیری ایجاد کرد. این مدل مرگبار سازش و وادادگی، زهر کشنده خود را در پیکر دیوانسالاری جمهوری اسلامی در برنامه چهارم توسعه در دولت خاتمی ریخت و با وجود این که ناقوس استحاله سازمان دیوانسالاری ایران در دیدگاههای ضد انقلابی را به صدا درآورد لیکن نیروهای انقلابی بیتفاوت از کنار آن گذشتند.
نگاهی اجمالی و گذرا به کتاب مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه، عمق نفوذ غربپرستان و جریانهای خط سازش در سطوح مختلف دیوانسالاری ایران را نشان میدهد. این برنامه که اولین برنامه حوزه چشمانداز بیستساله جمهوری اسلامی است و قرار بود مسیر رسیدن به اهداف چشمانداز را به گونهای ریلگذاری کند که ایران در پایان بیست سال، کشوری توسعهیافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه، با هویت اسلامی و انقلابی، الهامبخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثر در روابط بینالملل باشد، نشان میداد که کارگزاران دیوانسالاری غربی تئوریزهشده در دولت هاشمی و نهادینهشده در دولت خاتمی، با پیشفرضهای عصر قاجاری و پهلوی امکان ندارد آرمانهای انقلاب اسلامی را تحقق بخشند.
اینها تقیزادههای جدیدی هستند که از ابتدا با این پیشفرض که «نظم جدید اقتصاد جهانی برای همه کشورها و از جمله ایران، ترتیبات نهادی- رفتاری و آرایشهای فنی نوینی را مطرح میسازد که بدون ملاحظه این شرایط محیطی و پیروی از قانونمندیهای آن، توسعه اقتصادی- صنعتی کشورها با موانع جدید روبهرو خواهد شد و فقط در صورت انطباق با این شرایط و ورود به شبکههای ارزش بینالمللی است که میتوان از فرصتهای تجاری و سرمایهگذاری گستردهای که در عرصه اقتصاد جهانی پدیدار شده، بهرهمند گردید»،[۴] سرنوشت مردم را به دست گرفتند.
چنین اظهارات عجیب و غریبی، آن هم در دل برنامههای استراتژیک نظام جمهوری اسلامی، از یک طرف نشان میدهد دامنه نفوذ سازشکاران، غربپرستان، وادادگان و عافیتطلبان تا کجاست و از طرف دیگر اثبات میکند شبهروشنفکران عصر جمهوری اسلامی با منورالفکری دوره قاجاری و پهلوی تفاوت اساسی نکردهاند. گویی در گفتمانهای توسعه و تجدد این سه نسل از غربپرستان بهظاهر روشنفکر در ایران، هیچ تحولی اتفاق نیفتاده است و با وجود اینکه پیوسته در آموزههای تئوریک خود به ما میگویند گفتمانها از جنبه تاریخی تابع فرآیندهای هر دوره میباشند و باید تغییر کنند، اما گویی این جبر تاریخی در گفتمان غربپرستی فاقد قطعیتهای ایدئولوژیک میباشد. روشنفکری در ایران به تعبیر دقیق و عمیق رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، در طول تاریخ حیات خود به دنبال تئوریزه کردن وابستگی در ایران بود و روشنفکری عصر جمهوری اسلامی با تکرار آرمانهای اسلاف خود در دوره قاجاری و پهلوی گرفتار ارتجاع شده است:
بعد از جنگ (دفاع مقدس) تلاشهای جدی شروع شده برای اینکه روشنفکری ایران را به همان حالت بیماری قبل از انقلاب برگردانند- برگشت به عقب- یعنی باز قهر کردن با مذهب، قهر کردن با بنیانهای بومی، رو کردن به غرب، دلبستگی و وابستگی بیقید و شرط به غرب، پذیرفتن هر چه که از غرب- از اروپا و از امریکا- میآید، بزرگ شمردن هر آنچه که متعلق به بیگانه است و حقیر شمردن هر آنچه که مربوط به خودی است؛ که در باطن خود، تحقیر ملت ایران و تحقیر بنیانهایش را همراه دارد. من این را مشاهده میکنم. اینها چه کسانی هستند؟… کسانی هستند که «لم یؤمنوا بالله طرفه عین». اینها هرگز، نه به اسلام و نه به ایران، ایمان نیاوردهاند… ارتجاع روشنفکری یعنی برگشتن به دوران بیماری روشنفکری؛ برگشتن به دوران بیغمی روشنفکران، برگشتن به دوران بیاعتنایی دستگاه روشنفکری و جریان روشنفکری به همه سنتهای اصیل و بومی و تاریخ و فرهنگ این ملت. امروز هر کس این پرچم را بلند کند، مرتجع است، ولو اسمش روشنفکر و شاعر و نویسنده و محقق و منتقد باشد. اگر این پرچم را بلند کرد- پرچم بازگشت به روشنفکری دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصیات و با جهتگیری ضد مذهبی و ضد سنتی- این مرتجع است؛ این اسمش ارتجاع روشنفکری است.[۵]
مطالعه عمیق سرگذشت تقیزاده در جنبش مشروطه و دوران پهلوی، فراز و فرود یک انقلابینمای واداده و عافیتجو و فرصتطلب را نشان میدهد. او که از اساس دلسپرده مشروطهای بود که به تعبیر شهید شیخ فضلالله نوری، از دیگ پلوی سفارت انگلیس خارج شد، برای تحمیل مشروطه انگلیسی ابتدا در قامت یک انقلابینمای افراطی بهظاهر روحانی و مذهبی نمایان شد و پس از به کرسی نشاندن اهداف انگلیسیها و انحراف آرمانهای نهضت عدالتخانه، ماهیت خود را برملا کرد و به یکی از غربپرستان معارض با دین و فرهنگ تبدیل شد و در این افراطکاری تا آنجا پیش رفت که در کارنامه او جز فتوای قتل مردم، تأسیس کمیته مجازات و ترور رهبران مذهبی مخالف غرب و غربپرستی، سرسپردگی به نازیسم، مدیحهسرایی برای شخص حقیری چون رضاخان، آلت فعل تمدید قرارداد ننگین دارسی در مسئله نفت در دوره رضاخان، فعالیت در شبکههای فراماسونری و… وجود ندارد. به گونهای که علمای نجف حکم به تفسیق و فساد سیاسی او دادند. مدتی از ایران گریخت و به دامان اربابان خود در اروپا رفت تا آبها از آسیاب بیفتد و او برای ادامه مأموریت خود به ایران برگردد.
تقیزاده ابتدا در هیبت یک روحانینمای بهظاهر انقلابی، از مردم تبریز رأی گرفت و وارد اولین مجلس شورای ملی شد اما گرفتار این توهم بود که «مشروطیت را در جاهای دیگر دنیا با زحمات چندینساله اختراع کرده و هر چیز اختراعی را بخواهیم از مأخذش برداریم باید با تمام جزئیات و آلات آن برداریم…»[۶] و بر اساس همین اعتقاد رضایت نمیداد که حتی یک بند از قانون اساسی مشروطه موافق قواعد دین و فرهنگ مردم ایران نوشته شود. او به سردمداری تمامی غربپرستانی که از فرقهها و گروهها و جریانهای شبهدینی و ضددین وارد مجلس شده بودند، مدعی بود که مجلس شورای ملی باید با قوت قلب و جسارت لازم برای آن مقصود که منظور تمام ملل آزادیدوست دنیا و مکنون خاطر دولت انگلیس است، شمشیر زند.[۷] درست شبیه همین توهماتی که امروز عدهای معتقدند ترقی و پیشرفت بدون رضایت کدخدای جهانی یعنی امریکا ممکن نیست. تقیزاده بر این باور استوار بود که مشروطیت فرزند روحانی انگلستان است… و چشم مردم ایران به جزیره بریتانیای کبیر دوخته… و منتظر معاونت آن دولت نجیب و آن دولت لیبرال هستند!![۸]
این انقلابینمای دوآتشه، پس از به توپ بسته شدن مجلس مشروطه توسط محمدعلی شاه قاجار، اولین کسی بود که به سفارت انگلیس پناهنده شد و پس از آن به قول خودش، اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را بیپروا به زمین زد و فرنگیمآب شدن مطلق ظاهری و باطنی و جسمانی و روحانی ما ایرانیان را از فرق سر تا نوک پا، واجب شمرد و چهل سال بعد هم پس از تمامی آن مصیبتهایی که بر ملت ایران وارد کردند، این اقدام را خطا و افراطی دانست.[۹]
زندگی سیاسی تقیزاده نشان میدهد که جلب رضایت و اعتماد ملت ایران برایش پشیزی ارزش نداشت. برای او جلب رضایت اربابان قدرت و در رأس آن انگلیس و فراماسونری جهانی، از آزادی، استقلال، هویت و اصالت و از همه مهمتر منافع ملی ایران، اهمیت بیشتری داشت. بر اساس همین توهمات، او در تمام تاریخ زندگی سیاسی خود آلت فعل استعمار و استبداد در ایران بود و لبخند استعمار انگلیس و سپس امریکا را بر لبخند ملت ایران ترجیح داد تا نشان ترقیخواهی، آزادیخواهی و دموکرات بودن را از پرستشگاههای غرب دریافت کند.
سسیل اسپرینگ رایس وزیرمختار انگلیس در دربار ایران در گزارشات خود به ادوارد گری وزیر امور خارجه در ژوئیه ۱۹۰۷م مینویسد:
یک خمیرمایه یا عامل مؤثری از مردان شرافتمند و بیغرض وجود دارد که حقیقتاً با علاقه صمیمانه برای نجات کشورشان تلاش میکنند و نمایندگان تبریز بلااستثناء از این دستهاند. این مردان ظاهراً از همان خمیرهای هستند که دموکراتهای واقعی از آن ساخته میشوند… آنها افکاری مترقی و آزادیخواهانه دارند… مناسبات و روابط آنها با مجتهدین هم حسنه نیست زیرا نسبت به مرجعیت آنها دائماً مجادله مینمایند.[۱۰]
تقیزاده عدالت، آزادی، امنیت و استقلال ایران را به القابی که انگلیسیها به وی دادند، فروخت.
امروز ما گرفتار خیالبافیهای تنها یک تقیزاده نیستیم بلکه گرفتار خیالبافیهای تقیزادههایی هستیم که فرصتطلبانه در سطوح مختلف ساختار جمهوری اسلامی نفوذ کردهاند تا از درون، هسته انقلاب اسلامی را فاسد کنند؛ همانطوری که تقیزاده هسته جنبش مشروطه را از درون فاسد کرد. امریکاییها و صهیونیستها پس از سالها توطئه برای نابودی انقلاب اسلامی فهمیدند از بیرون امکان ندارد انقلاب ایران آسیب ببیند. بنابراین نزدیک به سه دهه است که صفآراییهای لشکر مزدور خود را در مقابل انقلاب، به درون ایران منتقل کردهاند و کانون فرماندهی این صفآراییها را به شبکهای از خط سازش در دیوانسالاری ایران سپردهاند. ملت ما باید بر این شبکه و خیالبافیهای آن تمرکز کند و فریب سخنان بهظاهر شکیل آنها را نخورد. اینها همان توهماتی را القا میکنند که تقیزادههای عصر قاجاری و پهلوی القا میکردند. این توهمات عموماً در قالب الفاظ، عبارات، و باورهای عامهپسند و بهظاهر موجه آراسته میشود و کسی متوجه نمیشود که در پس این آراستگی ظاهری چه آشفتگی خانمانسوزی وجود دارد. در اینجا به نمونههایی از این آراستگیهای ظاهری و آشفتگیهای عمیق اشاره میشود:
- میرزاملکمخان[۱۱] به ظاهری آراسته میگفت: ملل فرنگ سههزار سال معطل شدند تا اختراع عکس و یا نظام دولت بروز کرد، حال وزرای ما میتوانند این اختراعات را در بیست و چهار ساعت اخذ نمایند اما به یک شرط: … که عقل خود را داخل اجرای این عمل نکنند و هر طور که معلم فرنگی میگوید همانطور رفتار نمایند.[۱۲]
این حرف اگرچه ظاهری آراسته دارد ولی یکی از عوامل اصلی عقبماندگی ایران در دوره معاصر همین باور بود؛ زیرا بذر تقلید و تعطیل کردن عقل را در نظام اداری و تعلیم و تربیت ایران پاشاند و روح جسارت، خلاقیت و نوآوری را در دوره قاجاری و پهلوی در ملت ایران از بین برد و ایران را به یکی از وابستهترین کشورها به غرب تبدیل کرد.
امروز هم این خیالبافیها در میان کارگزاران وجود دارد که میگویند: در شرایط نوین مناسبات اقتصادی و سیاسی بینالمللی نوعی گرایشهای مسلط و قانونمندیها شکل گرفته که همه کشورها و از جمله کشورهای در حال توسعه به نحو اجتنابناپذیری در فرآیند توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود باید از آن آگاه باشند تا بتوانند از فرصتهایی که در جریان جهانی شدن اقتصاد برای همه کشورها پیش آمده بهرهمند گردند. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست… دولتهای ملی در تنظیم و اجرای قوانین داخلی ناگزیر باید از قوانین، قواعد، استانداردها و هنجارهای بینالمللی تبعیت نمایند.[۱۳]
این القائات بدان معنا است که ملتها نباید در مسائل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی بدون توجه به آنها که عموماً ساخته دست استکبار برای تداوم سلطه خود بر کشورها هستند زندگی خود را سامان ببخشند.
- تقیزاده برای نهادینه کردن نفوذ انگلیس در ساختار قانونگذاری و برنامهریزی ایران در الفاظی بهظاهر عامهپسند میگفت: مشروطیت را در جاهای دیگر دنیا با زحمات چندینساله اختراع کردند و چون هر چیز اختراعی را بخواهیم از مأخذش برداریم باید با تمام جزئیات و آلات آن برداریم.[۱۴]
این بدان معنا بود که فرهنگها و خردهفرهنگها، باورها، اعتقادات، تمایلات و خواستههای ملت ایران در پایهریزی نظام مشروطه هیچ ارزشی ندارد و باید بدون کم و زیاد هر آنچه را که غربپرستان میگویند قبول کنیم و سرنوشت خودمان را به دست آنها بسپاریم. چنین القائاتی ریشه استقلال و آزادی را در دوران پهلوی در ایران خشکاند و کشور ما آزمایشگاه ایدههای متناقض و تجربهنشده تجدد و ترقی غربی شد و چنان شکافی در حوزه فرهنگ، هویت، سیاست، اقتصاد و آسیبهای اجتماعی در ایران ایجاد کرد که هنوز هم بعد از چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی نتوانستیم بر بعضی از این زخمها و آسیبهای اجتماعی فائق آییم. نمونه آن مسئله حجاب است که به عزت و حیای جامعه وابسته میباشد.
امروز هم باز همان تقیزادهها در قالب الفاظ بهظاهر آراسته میگویند:
بدون ایجاد یک وجهه مقبول بینالمللی که قدرتهای بزرگ در تجلی آن نقش اساسی ایفا میکنند راهکارهای سیاسی، هر چند علمی باشد تضمینی برای تحرک اقتصاد ملی در فضای جدید تحولات اقتصادی بینالمللی نخواهد بود.[۱۵]
- در عصر قاجاری میرزاملکمخان در همین الفاظ آراسته میگفت:
هیچ حکیم ایرانیای بدون چندین سال درس فرنگی هرگز نخواهد فهمید که پول کاغذی یعنی چه و استقراض ملی به چه تدبیر ممکن است… چیزی که باید علیالاتصال فریاد بزنیم و شب و روز حواس و قوای خود را صرف اجرای آن نماییم این است که بانک و راهآهن در این عهد از برای ایران شرط حیات شده است و خارج از این مقدمات هر تدبیر و هر زرنگی و هر پهلوانیای که به کار ببریم به جز مزید فلاکت و هجوم گرسنگی و تمسخر و تقبیح دنیا هیچ حاصلی نخواهیم دید.[۱۶]
او با این حرف، در پی آن بود که به بهانه آوردن معلم خارجی، تمام امور ایران را به دست بیگانگان بسپارد و مأموریت خود را که تبدیل کردن ایران به مستعمره انگلیسیها بود انجام دهد و این اتفاق افتاد. و امروز هم هستند ملکمخانهایی که خیالبافیهای خود را بزک کرده و در قالب الفاظی آراسته و پیراسته میگویند:
بر همه مسئولان اثبات شده که کشورمان در تقابل با قدرت امریکا و اسراییل با حالت انزوا و صرفاً متکی بر خود قادر نخواهد بود مسائلی از قبیل فقر، بیکاری، عدم توسعه، عدم تولید، عدم صادرات و… را حل نماید. حل معضلات فوق در همه جا با اتصال به اقتصاد جهانی و بهرهبرداری از سرمایهگذاری و تکنولوژی خارجی مقدور و ممکن میباشد.[۱۷]
اینها نمونههای ناچیزی از خیالبافیهای ملکمها و تقیزادههایی است که هیچگاه نمیتوان به فضائل آنها (اگر فضائلی داشته باشند) در امر اعاده هویت، استقلال، آزادی و منافع یک ملت اعتماد کرد؛ و هیچ جامعهای نمیتواند با تکیه به آنها، جای پای خود را در تحولات اجتماعی، شاداب، باطراوت، قوی و محکم کند؛ تقیزادههایی که با تعلقات سطحی، یکسونگرانه و افراطی، به آرمانهای مطلق کدخداهای جهانی، آمادگی دارند تمام دستاوردهای یک جنبش بزرگ اجتماعی را در زیر پای دیکتاتور حقیری شبیه رضاخان قربانی کنند تا به آرزوهای فروهیده خود که عبارت بود از «فرنگی شدن ایران از فرق سر تا نوک پا» نائل آیند.
تقیزاده و ملکمخان دو نمونه عینی از کارگزاران دستگاه دیوانسالاری ایران در عصر قاجاری و پهلوی هستند که فهمشان از سیاست، یک فعالیت عملی و لحظهای محض بود. برای آنها، سیاست دارای حیات و هویت وابسته به دین، اخلاق، قانون، علم، اقتصاد و تاریخ نبود. این فهم، آن هم در آن شرایط سخت تاریخی که ایران اسیر بازیها و شیادیهای دول فرنگستان بود و کارگزاران حکومتی درک دقیق و عمیقی هم از این شیادیها نداشتند، فهمی ضعیف، نحیف، ذاتاً وابسته و فرعی به شمار میآمد. رمز سخن معروف آیتالله شهید مدرس که بعداً معمار کبیر انقلاب اسلامی آن را مبنای سامان سیاسی در نظام جمهوری اسلامی قرار داد، در آنجایی که گفت: «سیاست ما عین دیانت ماست»، در همینجا نهفته است.
سیاست وقتی عین دیانت است که یک فعالیت عملی تنها و لحظهای محض نباشد. چون دین و قوانین و احکام دینی در فهم یک مسلمان مؤمن، لحظهای نیست. امری مستمر و اثرات آن مداوم است. هیچ مسلمان سیاستورزی نمیتواند تصمیمات و اظهارنظرهای سیاسی را امری زودگذر و مصرفی تلقی کرده و به اثرات این اظهارنظرها و تصمیمگیریها نیندیشد. یک مسلمان مؤمن واقعی برای کسب آرای مردم و به دست آوردن قدرت موقت، وعدههای دروغین نمیدهد و با این وعدههای دروغین تنها کانون قدرت جمهوری اسلامی، یعنی اعتماد مردمی را مخدوش نمیکند. این نشان میدهد که کاربرد رایج کلمه سیاست از یک طرف و برابرنهاد این کلمه که در ادبیات اسلامی معنایی عمیق و دقیق دارد در ترجمه واژه politic نباید موجب تقویت این خطای تاریخی شود که امر سیاسی، امری زودگذر و مصرفی است. آنجایی که خمینی کبیر میفرمایند: «مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومتها- عرض میکنم که- جلوگیری از مفاسدی که هست، همه اینها سیاساتی است که هست»،[۱۸] معنای دقیقش همین استمرار در سیاست است.
یا به تعبیر امام، این که بعضیها میگویند: «ما را چه به سیاست، معنایش این است که اسلام را اصلاً کنار بگذاریم.»[۱۹] دهها مورد از این اظهارنظرها در ادبیات سیاسی امام وجود دارد که نشان میدهد سیاست وقتی عین دیانت و دیانت عین سیاست میشود که امری زودگذر، سطحی و باب سلیقه، انگیزهها و تعلقات افراد نباشد؛ همچنان که دین تابع علایق و سلایق افراد نیست و هر کسی نمیتواند احکام و قواعد دینی را به نفع خود، حزب، باند و خانواده خود مصادره کند.
درک این حقیقت به ما کمک میکند که هم فهم متعارف خود از سیاست را حداقل در اندیشه اسلامی اصلاح کنیم و هم در شناخت تقیزادههای زمان که درکشان از سیاست تابع علایق و سلایق شخصی و گروهی است، دچار خطا نگردیم.
بیتردید تشبیه رهبر انقلاب از رفتارها و انگیزههای بعضی از کارگزاران سیاست و فرهنگ امروز ایران به رفتارها و انگیزههای تقیزاده در تاریخ معاصر یک تشبیه راهبردی است؛ زیرا تقیزاده از محدود کارگزاران رژیم پهلوی است که از ابتدای ورود به سیاست تا پایان زندگی غیرقابل دفاع خود، به قول دکتر مصدق وارد هر معرکه سیاسی شد تا وجود ناچیز خود را شاید مقداری بخشد.
امروز دفاع از انقلاب اسلامی به مراتب حساستر و سختتر از دیروز خواهد بود. خط رویارویی با انقلاب به درون نهادهای آموزشی، پژوهشی، رسانهها، حوزههای علمیه، مساجد و هیئتها و از همه استراتژیکتر، به درون دیوانسالاری ایران که نقطه اصلی حل مشکلات مردم است، منتقل شده است. اگر تا دیروز دشمنان این انقلاب، امریکا، اروپا، صهیونیسم، استکبار جهانی، سلطنتطلبها، فراماسونها، منافقین و نیروهای کمونیست چپ و راست، حکام مرتجع منطقه و… بودند، امروز علاوه بر همین دشمنان شناختهشده، ما باید از انقلاب اسلامی در مقابل سکولارها، مرفهین بیدرد، سازشکارها، دولتمردان غربپرست، وادادهها، مسئولانی که رگ و ریشه، مال و منال و فرزند در خارج دارند، دوستان نادان، مقدسمآبهای حوزه، مرعوبان از کدخدای جهانی، دموکراسیهای آدمکش، حقوق بشرهای بیبشر، سیاستهای توسعه غربی، الگوهای پیشرفت غیربومی، رانتخوارها، ملاهای انگلیسی، دانشگاهیان بیهویت، بیبرنامگی، بیکاری، بیعدالتی، دیوانسالاری، و از همه مهمتر «وطنفروشی» و «بدنفروشی» و دهها دشمن آشکار و پنهان دیگر که به دنبال نهادینه کردن خود در هسته انقلاب اسلامی هستند، دفاع کنیم.
بذری که استعمار اروپایی و امریکایی در گذشته در ایران افشانده است، همچنان ریشه میزند و سایههای آنها نهالهای بومی فکر و اندیشه و سیاست و فرهنگ را در کشور مستور و ناپدید میسازد. ما هیچگاه نباید این پیام جاودان خمینی کبیر را از یادها دور کنیم که فرمود:
ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شر تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپادارندگان سلطه ابرقدرتها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند، و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمیدارند.[۲۰]
اروپاییان و امریکاییها از اصلاحطلبی تا سوسیالیسم و از فاشیسم تا توتالیتاریسم و کمونیسم و از سکولاریسم و سوسیالیسم تا محافظهکاری و اعتدالگرایی را در رؤیاهایشان پرورش داده و بذر آنها را در سراسر جهان پاشیدهاند و برای تحقق این رؤیاها دورانی هم به ملتها و سرزمینهای دیگر یورش بردند و نسلها و سرزمینها را به نام بسط دموکراسی سوزاندند و میلیونها انسان را به بردگی فروختند و میلیونها نفر را قربانی رؤیاهای شومشان کردند.
آینده بیتردید دیگر در این رؤیاهای شوم تحقق پیدا نمیکند بلکه بشر آینده را در مکتبی با اندیشه عدالت، عقلانیت، آزادی و معنویت جستوجو میکند تا همگان سهمی از آن بردارند و چیزی بر ملتی تحمیل نشود. این سعادت عظیم گریزناپذیر است و ما برای رسیدن به آن باید از انقلاب اسلامی در مقابل فاشیسم، سکولاریسم، کمونیسم، لیبرالیسم، دموکراسی، حقوق بشر، توتالیتاریسم، سرمایهداری، محافظهکاری، دیوانسالاری و ماتریالیسم دفاع کنیم.
[۲]. رک: دیپلماسی هستهای ۶۷۸ روز مدیریت بحران، تهران، معاونت پژوهشهای روابط بینالملل مرکز تحقیقات استراتژیک، ۱۳۸۵، ص۲۴. قابل ذکر است این کتاب به محض انتشار توسط ناشر از بازار جمعآوری شد!
[۳]. حمیدرضا جلاییپور، جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۱، ص۲۲۷-۲۲۵.
[۴]. مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم توسعه، تهران، سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور، ۱۳۸۳، ج۱، ص۲۰۳.
[۵]. بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، ۲۲/۲/۱۳۷۷.
[۶]. روزنامه مذاکرات مجلس شورای ملی، دوشنبه ۲۷ ذیالحجه ۱۳۲۶، ش۱۳۱.
[۷]. نامه تقیزاده به سفارت انگلیس؛ رک: ایرج افشار (به کوشش)، اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، تهران، جاویدان، ۱۳۵۹، ص۱۰۳.
[۸]. همان، ص۱۰۹.
[۹]. سید حسن تقیزاده، اخذ تمدن خارجی تساهل و تسامح آزادی وطن ملت، تهران، باشگاه مهرگان، ۱۳۳۹، ص۷.
[۱۰]. مظفر نامدار، «بازشناسی گوشهای از تاریخ مشروطه»، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، قم، مرکز بررسیهای اسلامی، ۱۳۷۰، ج۱، ص۱۴۴.
[۱۱]. یکی از کارگزاران دوره قاجاری و از مهرههای سرسپرده به انگلیس در دربار ناصرالدینشاه و از اولین پایهگذاران شبکه فراماسونری در ایران که نقش وی در انعقاد بسیاری از قراردادهای استعماری به ویژه قرارداد رویتر هیچگاه از حافظه تاریخی ایران پاک نخواهد شد.
[۱۲]. حجتالله اصیل (گردآورنده)، رسالههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله، تهران، نی، ۱۳۸۱، ص۱۳۳.
[۱۳]. مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم، همان، ص۷۸-۷۷.
[۱۴]. ایرج افشار، اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، تهران، جاویدان، ۱۳۵۹، ص۷۹.
[۱۵]. مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم، همان، ص۷۵.
[۱۶]. علیاصغر حقدار (به اهتمام)، نامههای میرزا ملکم خان ناظمالدوله، تهران، چشمه، ۱۳۸۹، ص۳۳-۳۲.
[۱۷]. مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم، همان، ص۳۴۳-۳۴۲.
[۱۸]. صحیفه امام، ج۳، ص۲۲۷.
[۱۹]. همان، ج۱، ص۲۷۰.
[۲۰]. همان، ج۱۵، ص۴۴۶.