در برنامه مورخ ۱۸ مرداد ۱۳۸۹ شبکه ۴ سیما، شخصی به نام دکتر بیژن ادعا کرد که چون در زمان صفویه و قاجار، روحانیت با دستگاه حکومتی و دولتی همکاری داشتند، روشنفکران به مقابله با دین کشانیده شده، انقلاب مشروطه را ایجاد کردند. لطفاً در اینباره نظر روشنی بیان فرمایید؟
نامه رسیده:
بهنام خدا
مسئول ارجمند فصلنامه ۱۵خرداد
با عرض سلام و تشکر از مطالب خوبی که در فصلنامه ۱۵خرداد به چاپ میرسانید که خیلی قابل استفاده است مخصوصاً بخش پرسشوپاسخ که از آن من خیلی استفاده میبرم. باید عرض کنم نمیدانم برنامه یکشنبهشب ۱۸/۵/سال جاری شبکه ۴ سیما و گفتوگو میان حجتالاسلام آقای پارسانیا و شخصی به نام دکتر بیژن را ملاحظه کردید که آقای بیژن ادعا کرد که چون در زمان صفویه و قاجار، روحانیت دست در دست دولت داشت و همکاری متولیان دین با دستگاه دولتی و حکومتی وجود داشت، روشنفکران را به مقابله با دین کشانید و انقلاب مشروطه را ایجاد کرد و مثل انقلاب فرانسه که چون کلیسا با حاکمان همدست بود و تاج بر سر پادشاهان میگذاشتند روشنفکران علیه کلیسا و پادشاه حرکت کردند. آقای پارسانیا جواب روشنی در این قضیه نداد و مسئله برای من مبهم ماند. از شما میخواهم در این باره نظر روشنی بیان بفرمایید. از شما و همه خدمتگزاران خوب فصلنامه ۱۵خرداد قدردانی میکنیم.
ارادتمند:عباسیپور
جناب آقای عباسیپور!
با سلام و سپاس
اولاً ما برنامهای را که بدان اشاره کردهاید ندیدهایم؛ ثانیاً جای این بحث در تاریخ است و با یک پرسش و پاسخ نمیتوان حق مطلب را ادا کرد و واقعیتها را روشن ساخت؛ با وجود این بنابر آنچه جنابعالی در نامه خود آوردهاید، بازگو کردن نکتههایی به شکل کوتاه و گذرا بایسته است:
۱. مقایسه میان نهضت مشروطه و انقلاب فرانسه و ادعای اینکه روحانیت شیعه دست در دست قدرتهای سیاسی داشته و با زورمداران و کاخنشینان همراه بوده است، ناشی از جهل کسانی است که جز کپیبرداری از تاریخ دیگر کشورها هنری ندارند. این افراد به علت فقر علمی از آنجا که نمیتوانند نهضت مشروطه و دیگر نهضتهای سده پیشین و اصولاً رویدادها و جریانهای تاریخی ایران را بهدرستی تحلیل، بررسی و ریشهیابی کنند ناگزیرند به تاریخ دیگر کشورها روی آورند و از تحلیل و تفسیر تاریخنویسان غربی پیرامون رویدادهای تاریخی آن کشورها وام بگیرند و دیدگاههای آن نویسندگان، پیرامون جریانهای تاریخی آن کشورها را عیناً ترجمه کنند و بهعنوان دیدگاه خود درباره رویدادهای تاریخی ایران، نمایش دهند؛ هر چند این دیدگاهها با رویدادها و جریانهای ایران اصلاً همخوانی نداشته باشد. آنها با کپیبرداری از تحلیلگران انقلاب فرانسه ادعا میکنند که نهضت مشروطه (و به گفته خودشان انقلاب مشروطه) حرکتی علیه روحانیت و هیئت حاکمه ایران بود که دست در دست یکدیگر داشتند، بدون اینکه فهم کنند که نهضت مشروطه به رهبری عالمان برجسته و با پشتیبانی مراجع بزرگ شیعه آغاز و دنبال شد و مردمی که در این نهضت حضور داشتند خواهان اجرای قانون اسلام بودند و از علما پیروی میکردند.
۲. روحانیت شیعه را یکدست در خدمت زورمداران و ستمکاران دیدن و روشنفکران را دربست معارض و مقابل با دستگاه زور و ظلم وانمود کردن مفهومی جز غرضورزیهای ناشیانه و تعصبات کورکورانه ندارد و به قاعده قرآنی «و اذا مروا بالغو مروا کراما» باید از آن بیاعتنا گذشت.
۳. آن روز که عالمان دینی و پیشوایان روحانی ـطبق موازین اسلامیـ پادشاهان را غاصب و حکومت آنان را نامشروع و غیرقانونی اعلام میکردند، روشنفکران سخت بر آنان میتاختند که چرا به تضعیف حکومت دیکتاتورها و قلدرمآبها کمر بستهاند و با آنان «اتحاد و الفت ندارند»! اکنون که با رهبری روحانیت و همت ملت مسلمان ایران، نظام ستمپیشه دوهزار و پانصدساله واژگون گردیده است، به تحریف تاریخ برخاستهاند و روحانیان وارسته شیعه را به همدستی با حاکمان ستمگر و شاهان خیرهسر متهم میکنند. سرهنگ آخوندوف که پدر قبیله روشنفکری بهشمار میآید، از موضع عالمان شیعه در برابر شاهان و دیگر ظلمه چنین خردهگیری میکند:
…ملت ما کل ارباب خدمت را و کل ارباب مناسب سلطنت را اهل ظلمه میشمارند. مادامیکه این اعتقاد در نیت ملت باقی است، مغایرت باطنی فیمابین ملت و سلطنت جاوید است… و این مغایرت باعث مفاسد عظیمه است… و رفعش از واجبات است… سبب این مغایرت فیمابین ملت و سلطنت، علما است… علما دین خود را تابع دولت نمیشمارند بلکه نایب امام غایب و صاحبالزمان میدانند… (۱)
احمد کسروی نیز از این موضع عالمان شیعه چنین مینالد و اعلام خطر میکند:
…این دعوی ملایان درباره سررشتهداری و درس دشمنی با دولت که به مردم میدهند بسیار زیانمند است. دوباره میگویم: بسیار زیانمند است. همین به تنهایی مایه بدبختی تودهها تواند بود. چنانکه گفتیم در نتیجه همان دعوی، انبوهی از مردم به دولت و کشور و توده، بدخواه گردیدهاند… از دشمنی و کارشکنی نیز باز نمیایستند… (۲)
حکمیزاده نیز در کتاب خود آورده است:
… میگویند حکومت باید به دست فقیه باشد و حال آنکه دیدیم برای این سخن دلیلی ندارند… (۳)
شادروان جلال آلاحمد نیز نوشته است:
..در حوزه مذهب تشیع، روحانیان به نیابت امام معصوم دعوی جانشینی دارند یعنی اینکه اصالتاً و نیابتاً نوعی رقیب حکاماند…(۴)
باید روشنفکرمآبهای کشور ما این نکته را روشن سازند که از دید آنان، عالمان شیعه در درازای تاریخ «ارباب خدمت و مناصب سلطنت را اهل ظلمه» میشمردند و عامل «مغایرت باطنی فیمابین ملت و سلطنت» بودند یا اینکه « دست در دست ارباب قدرت» داشتند و زورمداران و ستمگران را حمایت میکردند؟! اگر دست در دست دولت و سلطنت داشتند، باید دید آن نوشتههای دلسوزانه!! آخوندوفها، کسرویها و… که در بالا آمد چه معنایی دارد؟ و اگر شاهان و حاکمان را «اهل ظلمه» میدانستند و بر این نظر بودند که حکومت، حق شرعی فقیهان است باید دید این تحریفگریها، جوسازیها و دروغپردازیها آن هم در سیمای جمهوری اسلامی براساس چه نقشه و غرضی مطرح میشود؟
۴. آیا روشنفکرمآبان که در نهضت مشروطه به صحنه آمدند مخالف استبداد و استعمار بودند و با روحانیان و علما به سبب اینکه دست در دست «ارباب ظلمه» داشتند به رویارویی برخاستند یا طبق سیاست استعمار انگلیس دنبال این توطئه بودند که نگذارند ملت ایران سرنوشت خود را در دست بگیرد؟! آیا آیتالله بهبهانی به جرم اینکه «دست در دست دولت و حکومت داشت» به دست آدمکشان باند روشنفکری به شهادت رسید؟! آیا ستارخان و باقرخان و دهها تن از مجاهدان تبریز به این علت که دست در دست قدرتمندان و زورمداران داشتند به دست عوامل و ایادی قبیله روشنفکری در پارک اتابک به خاک و خون کشیده شدند؟!
آیا روشنفکران عصر مشروطه از جمله تقیزاده چون مخالف استبداد و استعمار بودند رضاخان قلدر را بر تخت سلطنت نشاندند و در دوران حکومت فاشیستی آن دیکتاتور و نیز در دوران حکومت استبدادی محمدرضاشاه، پست و مقام گرفتند و با نیش قلم زهرآگین خود سرنیزه رضاخان و محمدرضا خان را صیقل دادند؟!
راستی این مجاهدان روحانی بودند که دست در دست قدرتهای سیاسی داشتند یا روشنفکرانی مانند میرزا ملکمخان رشوهخوار و دلال ظلمه که در همه قراردادهای استعماری نقش داشت و میرزا حسینخان سپهسالار که برای رسیدن به صدارت، حکومت سیستانوبلوچستان را به استعمار انگلیس واگذار کرد و با گرفتن رشوهای کلان امتیازنامه ننگین و شرمآور رویتر را امضا کرد؟ آیا مهرههایی از قبیله روشنفکری مانند سیدضیاء، تیمورتاش، علیاکبرخان داور، سلیمانمیرزا اسکندری، تدین، یعقوبزاده، الهیار صالح، حسین علا، تقیزاده، محمدعلی فروغی، ابوالحسن فروغی و… که در حکومت فاشیستی رضاخان قلدر و محمدرضاخان به پست و مقام دست یافتند و در خدمت آن دیکتاتورهای خونآشام قرار داشتند، از مخالفان استبداد و استعمار بودند و در راه آزادی و دموکراسی مبارزه میکردند؟
۵. اگر در دورانی عالمان دینی به دستگاه سلطنت و قدرت نزدیک شدند، برای این بود که بتوانند از ظلم و جور آنان به ملت بکاهند و آنان را از خیرهسری و بیدادگری بازدارند چون راه دیگری برای مبارزه با خودکامگیهای آنان نمیدیدند؛ آگاهی مردم در حدی نبود که علما بتوانند بر ضد آنان مبارزهای را تدارک ببینند. خواجه نصیرالدین طوسی برای بازداشتن زورمداران بیفرهنگ مغول از خونریزیها و کشتارهای دستهجمعی، جز نزدیک شدن به آنان و ایجاد ارتباط نزدیک چه راهی میتوانست در پیش بگیرد؟ علمای عصر صفویه برای بازداشتن شاهان صفوی از خیانت به اسلام و ایران و همدستی با فرنگیان جز مراوده با آنان در آن شرایط نمیتوانستند کاری صورت دهند. مردم شیعه که تازه توانسته بودند از خفقان دوران تقیه برهند، به شاهان صفوی عشق میورزیدند و اندیشه مبارزه با آنان را هرگز برنمیتافتند. از اینرو، علما ناگزیر بودند که از راه خیرخواهی و پنددهی آن نابکاران را از ظلم و خیانت باز دارند و نهتنها هیچگاه با آنان همدست نبودند، بلکه پیوسته آنان را به سبب کارهای خلاف مصالح اسلامی مورد سرزنش و نکوهش قرار میدادند؛ از اینرو میبینیم که شاهعباس اول که بهظاهر، خود را «کلب آستان علی» میخواند، از خردهگیریها و پند و اندرزهای پیگیر علما به گونهای خشمگین میشود که رسماً اعلام میکند:
… این ملاهای ما هستند که دین و مذهب را دستاویز خود ساخته، دایماً به گوش من میخوانند که جنگ دو ملت مسلمان [ایران و عثمانی] با هم ناپسند و شرمآور است، اما صریحاً به ایشان اخطار میکنم که از این پس اگر در اینباره مرا دردسر دهند، همگی را خواهم کشت و خواهم گفت که به اجسادشان صد شلاق بزنند… (۵)
آیا علمای بزرگ شیعه دست در دست شاهان صفوی داشتند که آن قلدرمآبان آنان را تهدید به قتل میکنند و در راه کوتاه کردن دست آنان از سرنوشت کشور و ملت میکوشند؟ چنانکه نوشتهاند:
… عهدی که از اواسط سلطنت شاهعباس یکم شروع میشود، کنار گذاردن بسیاری از روحانیان و حذف مقامات آنان است، طهماسب بهتدریج در مورد علما، روش دیگری در پیش گرفت و علمای مخالف را از کشور بیرون راند… سعی اسماعیل دوم بر این بود که از مبلغین مذهبی بکاهد و تا حد زیادی دست بعضی از علما را از دستگاه دولتی کوتاه کند… در عهد عباس یکم به خاطر قدرت فوقالعاده شاه، از نفوذ روحانیان کاسته میشود و شاه از دخالت آنان در امور، جلوگیری میکند… (۶)
در دوران قاجار که عالمان شیعه تا حدی از پشتیبانی مردمی آگاه برخوردار بودند با حاکمان و زرومداران قاطعانهتر برخورد میکردند بهطوری که این برخورد در مواردی به خیزش و خروش و حرکت و نهضت کشیده میشد.
در پایان، این نکته نیز درخور یادآوری است که نزدیک شدن برخی از علما به مراکز قدرت و شاهان دونصفت، برای آن بزرگان سخت و دور از شأن آنها بوده است و به گفته امام(س) آن بزرگواران «… گذشت کردهاند، مجاهده نفسانی کردهاند…» (۷) که با شاهان و حاکمان مراوده داشتهاند و در واقع برای دفاع از اسلام و حقوق ملتها این ننگ را تحمل کردهاند که به شاهان و دستگاه ظلمه نزدیک شوند. به گفته عالم بزرگوار ملا احمد نراقی:
گهی در فکر سلطان، گه وزیرم گهی در پادشاه و گه امیرم
مرا با شاه و با سلطان چه کار است ز تاج و تخت سلطانیم عار است (۸)