دکتر مظفر نامدار
فراسوی گمانهزنیهای مخاطرهآمیز
«نگاهی به اوضاع ایران در آغاز و پایان قرن چهاردهم شمسی»
گمانهزنیهای ابلهانه و مغالطههای فریبنده
گفتهاند کوشش برای گمانهزنی در تاریخ نهتنها بیثمر بلکه کاری بیهوده و حتی ابلهانه است زیرا پرسشهای واقعی، عقلی و منطقی در تاریخ، ناظر به رخدادها و عملکردهاست، نه آن چیزهایی که اتفاق نیفتاده و تصویر واقعی از آن وجود ندارد. به زبان سادهتر، در بعضی از متنهای تاریخی و شبهتاریخی، مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامی، بارها با این پرسش روبهرو شدهایم که اگر جمهوری اسلامی هم نبود آیا بخش مهمی از این خدمتها و پیشرفتها که امروزه جزء افتخارات نظام جمهوری اسلامی و از معجزات انقلاب اسلامی است، به وجود نمیآمد؟ به عبارتی وقتی از دستاوردهای خیرهکننده نظام جمهوری اسلامی در این چهار دهه سخن به میان میآید بسیاری از دشمنان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی و حتی بعضی از سادهاندیشان موافق جمهوری اسلامی، ما را در معرض این پرسش قرار میدهند که آیا اگر رژیم پهلوی هم ساقط نمیشد یا هر رژیم دیگری غیر از نظام جمهوری اسلامی روی کار بود، این خدمات و پیشرفتها به وجود نمیآمد؟[۱]
اگرچه این پرسش بهظاهر موجه جلوه میکند اما اگر مبادی منطقی آن را از جنبه عقلی و تاریخی واکاوی کنیم نه تنها سطحی بودن آن برملا میشود بلکه با مغالطهای بسیار فریبنده و در عین حال ویرانگر و خطرناک روبهرو خواهیم شد؛ زیرا این پرسش، بنیادهای تمامی جنبشهای مردمی، حقطلبانه و عدالتخواهانه تاریخ، حتی بعثت عظیم پیامبران الهی را از آغاز تا به امروز مورد تردید قرار میدهد. طرحکنندگان این پرسش یا عمداً یا از روی جهل و نادانی، بنیادهای همه تحرکات انسانی برای تغییر وضع موجود را ویران میسازند. چون در پس اراده تمامی انسانهای حقطلب و جریانهایی که با ظلم و فساد و تباهی مبارزه میکنند، این پرسش قرار دارد که اگر وضع موجود را به هم نمیریختند و به نظامها فرصت میدادند که روی کار بمانند همه این خدمات و پیشرفتها اتفاق میافتاد.
این نشان میدهد که وقتی داوریهای تاریخی بر پایه گمانهزنی استوار شود چقدر گمراهکننده، خطرناک و مخرب خواهد شد… تاریخ داور عملکردهای انسانی است نه داور خیالات مورخین و پژوهشگرانی که با گمانهزنیهای خود کوششهای انسانهای آزاده و جریانهای حقطلب را بیاعتبار و بدنام میسازند. تاریخ به معنا و مفهوم واژههای شیک و خوشنقش دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، قانون، توسعه، پیشرفت، تجدد و ترقی و امثال اینها که اغلب تجاوزگران به نام اینها جنایتها و تجاوزها و خونریزیهای خود را توجیه میکنند، نگاه نمیکند بلکه به مجموعه تلفاتی که رژیمهای توتالیتر لیبرال و سوسیال و رژیمهایی که داعیه دموکراسی دارند و در اعمال تنفر ایدئولوژیک خود نسبت به مخالفان، خون انسانها را بر زمین میریزند نگاه میکند.
از انسانهایی که در طول جنگهای قرن چهاردهم شمسی کشته شدند تقریباً بیش از ۳۳ میلیون نفر که بیشتر آنها جوانان ۱۸ تا ۳۰ ساله بودند به نام ناسیونالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم و ایدئولوژیهای شبیه به اینها از بین رفتند. شمار تلفات جنگ اول و دوم اروپاییان که جنگ لیبرالیسم و کمونیسم با فاشیسم بود حداقل هشت میلیون و پانصد هزار نفر در جنگ اول و ۱۹ میلیون نفر در جنگ دوم بود و یک ویرانی کامل زیستی از استعداد نیروهای انسانی در کشورهای اروپایی که آغازگر این جنون ایدئولوژیک بودند، بر جای گذاشت.[۲] اگر بر این ارقام، تعداد تلفات نزاعهای شهری و دیگر نزاعها را که در عموم آنها دست کثیف، آلوده و پنهان و آشکار مبشران ایدئولوژیهای دموکراتیک و حقوق بشری!! قرار دارد، اضافه کنیم، فاجعه قرن چهاردهم شمسی یا قرن بیستم میلادی که قرن تقابل ایدئولوژیهای متخاصم و متجاوز مدرنیته و قرن مفاهیم جذاب حقوق بشر و دموکراسی و تجدد و ترقی است، نشان داده میشود و زشتترین تصویر تاریخی را از بشر عاقل!! که به جای خدا نشسته است میتوان در این قرن ارایه داد.
با این تفاصیل باید سادهلوحان یا حقهبازان، گمانهزنیهای تاریخی را جایگزین واقعیتها و حقیقتهای تاریخی نمایند تا ماهیت این همه جنایاتی را که به نام دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، لیبرالیسم و سوسیالیسم در جهان مرتکب شدهاند، به گونهای دیگر جلوه دهند. اکنون انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی در معرض چنین داوریهایی است. شاید در طول تاریخ هیچ نظامی به اندازه جمهوری اسلامی ایران در چهار دهه گذشته با تکثر پرسشهای فریبندهای که گفته شد، روبهرو نبوده است. در پس اغلب این پرسشهای التقاطی از تاریخ انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، این تمایلات تخیلی و فریبکارانه پنهان است که ابتدا گفته میشود جمهوری اسلامی هیچ دستاوردی برای ملت ایران نداشته است. اما همیشه معنای دستاورد در این نوع پرسشها مبهم و مجهول است و وقتی در پاسخ، به عملکردهای نظام پرداخته میشود، میگویند آیا اگر هر نظام دیگری هم روی کار بود این خدمات اتفاق نمیافتاد؟ به عبارتی عملکردهای عینی نظام را به ناکردههای نظامهای گذشته یا نظامهای ذهنی که وجود خارجی ندارند حواله میدهند و در نهایت نتیجه میگیرند چون تا به امروز شعارها و آرمانهای ناب انقلاب تحقق پیدا نکرده است پس کل انقلاب ارزش دفاع ندارد. این بدان معناست که دینستیزان بگویند چون آرمانهای پیامبران الهی که عدالت، معنویت، عقلانیت، مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم و… بخشی از آنها بوده است و بعد از صدها سال به صورت ناب تحقق پیدا نکرده است، پس آموزههای آنها ارزش دفاع ندارد. تو گویی تمام آرمانها و شعارهای لیبرالها، سوسیالها، کمونیستها، فاشیستها، و دموکراتها در جهان تحقق پیدا کرده است و بشر در سعادت و امنیت مطلق به سر میبرد و به قول این ضربالمثل قدیمی: شهر در امن و امان است، دعا به جان داروغه کنید!!
این پرسشها نه فقط برای جمهوری اسلامی بلکه برای تمامی نظامهای سیاسی در شرق و غرب عالم میتواند مطرح شود و اختصاص این پرسش به انقلاب اسلامی مغالطهای آشکار و نمونه بارزی از حقهبازیهای (شارلاتانیزم) سیاسی است. میتوان از همه امریکاپرستان و غربپرستان پرسید چون وعدههای لیبرالها و سوسیالها و دموکراسیها در جهان و حتی در خود کشورهایی که مروج این آرمانها هستند تحقق پیدا نکرده است و امروزه امریکا با سیلی از جنبشهای ضد نژادی و ضد سرمایهداری روبهرو است و همچنین مهد دموکراسی اروپا یعنی فرانسه، با فقر و گرسنگی و بیخانمانی و دیده نشدن محرومین (جنبش ژله ژون) روبهرو است چرا غربیها یا غربپرستان داخلی از چنین دموکراسی و حقوق بشر فاسد و نژادپرست و ضد بشری، دست نمیکشند؟ چرا نمیگویند چون فقر، بیخانمانی، تجاوز، فساد و فحشا، نادیده گرفتن حقوق اولیه انسانی، نابودی محیط زیست و صدها مصیبتی که بشر امروز با آن روبهرو است و دستاورد همین تمدن است، بعد از قرنها حاکمیت غرب بر جهان زیاد شده است، این ارزشها پشیزی نمیارزد؟!!
افزون بر اینها، تا به امروز در کجای تاریخ سابقهای وجود دارد که نشان دهد رژیمهای کودتایی و دستنشانده، بدون اجازه اربابان استعمارگر، سلطهطلب و متجاوز خود، امنیت، آبادانی، پیشرفت و عدالت برای ملتها به ارمغان آورده باشند؟ استعمارگران، کودتاچیان خونریز را برخلاف خواسته ملتها به این اعتبار به قدرت میرسانند که ریشه استقلال، خودباوری، آزادی و عزت، که بنیادهای پیشرفت در هر کشوری است را سرکوب و ملتها را آنقدر تحقیر کنند تا تمامی انگیزههای انسانی در آنها خشکیده و تبدیل به ملتی ذلیل، حقیر، مرده و بیتحرک شوند و جز تأمین منافع حیاتی اربابان خود انگیزه دیگری نداشته باشند.
برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت امریکا در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب کبیر اسلامی در خاطرات خود مینویسد:
با فاجعه ایران (پیروزی انقلاب اسلامی) پایههای راهبردین ستون استواری که منطقه حیاتی نفتخیز خلیج فارس را از نفوذ شوروی همانند سپری حفظ میکرد، در هم کوبیده شد. مرز شمال خاوری ترکیه، مرزهای شمالی ایران و پاکستان و منطقه حائل بیطرف افغانستان سد استواری بود که زمانی که ایران ژاندارمی[۳] امریکا را از دست داد، فرو ریخت…[۴]
موضوعیت ایران و رژیم پهلوی برای امریکا فقط حفظ منافع غرب در منطقه خلیج فارس بود و شعارهایی مثل دموکراسی، حقوق بشر، آزادی و تجدد و ترقی ایرانیان در ذیل تأمین این منافع تعریف میشد. برژینسکی مینویسد:
پاسخ من به پرسشهای بحران در خصوص ایران و این که ماهیت کانونی منافع امریکا در ایران چه بود، (با انقلاب اسلامی) چه چیزی در خطر بود که بایستی به عنوان نخستین اولویت ما مورد پشتیبانی امریکا واقع میشد؟ پاسخ من پاسخی ژئوپلیتیکی بود که بر اهمیت محوری ایران برای حفظ منافع امریکا و به طور کلی غرب در منطقه نفتخیز خلیج فارس تمرکز داشت.[۵]
این تمام آن واقعیت و حقیقتی است که رژیم کودتایی پهلوی از آغاز قرن چهارده شمسی برای ایران رقم زد و غربپرستان، سلطنتطلبان، معاندان، منافقان و ابلهان سیاسی به دنبال آن هستند که با گمانهزنیهای سادهلوحانه ولی هدفمند و روشمند و سیاهنماییهای سیستماتیک آنها را از چشم ملت ایران پنهان سازند. اهمیت ایران برای کودتاچیان و برای امریکا و هر کشور استعمارگری، به اعتبار دموکراسی، آزادی و حقوق بشر یا تأمین منافع ملت ایران نبوده، نیست و نخواهد بود، بلکه به اعتبار حفظ منافع قدرتها قرار دارد. مفاهیمی چون دموکراسی، حقوق بشر و آزادی پوششی برای پنهان کردن خواستههای استعماری است که کم و بیش در تاریخ دوران معاصر کارگزاران استکبار جهانی بدان اعتراف کردهاند اما مزدوران، سرسپردگان، ابلهان، مقدسمآبان مرتجع، مدافعان اسلام امریکایی و وادادگان، مأموریت مستقیم و غیرمستقیم دارند این حقایق و واقعیتها را اولاً وارونه نشان دهند و ثانیاًٌ آنها را از چشم ملت ایران پنهان کنند و چهره سیاه استعمار و استبداد را در ایران بزک نمایند.
ما نمیدانیم کسانی که به نام دین و در لباس جریانهای مذهبی و نمایشهای انقلابیگری به دلیل کجفهمی یا کوتاه شدن دستشان از قدرت، به راست یا دروغ مسائلی مثل افزایش میزان مهاجرت بعضیها به خارج، کاهش سرمایه اجتماعی، خروج سرمایههای مادی، آسیب دیدن منابع تجدیدناپذیر و ناتوانی از بهرهبرداری بهینه فنی و علمی این منابع و وضعیت ناگوار معیشت مردم (که خودشان بیش از همه در پیدایش این آسیبها دخیل بودند) و…[۶] را مبنای پرسشگریها، پرخاشگریها و سیاهنماییهای سیستماتیک خود قرار میدهند، در مورد عدم تحقق ناب آرمانهای ادیان بالأخص آرمانهای دین مقدس اسلام چگونه داوری میکنند، ولی میدانیم تقلیل عظمت انقلاب اسلامی به این سطح از مطالبات که هیچ حد مشخصی برای ارزیابیهای علمی و منصفانه آن وجود ندارد و هر گروه و جریانی بر اساس علایق و سلایق و ذائقههای خود آن را تعریف و تبیین میکند، سطحیترین و سخیفترین معیار سنجش تواناییها و عملکردهای یک انقلاب و نظام است.
بدیهی است که دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی با آن مصائب چهلساله که دوست و دشمن سد راه پیشرفت آن کردهاند به مراتب صدها برابر بیش از خطاها یا کجرویهاست. اصالت این ادعا را زمانی متوجه خواهیم شد که به موقعیت و جایگاه ایران حداقل در قرن چهاردهم شمسی توجه داشته باشیم. اکنون با توجه به این که از این قرن عبور کردهایم ارزیابی آن امری ضروری است. این ارزیابی به دور از هر کلیگویی فریبنده میتواند ناظر به جزئیتری وقایعی باشد که برای کشور عزیز ما از ابتدای قرن تا پایان آن اتفاق افتاد. این ارزیابی میتواند منشور حرکت ما در آینده باشد. همان اقدامی که رهبر انقلاب اسلامی در بیانیه گام دوم کلیات آن را هم دقیق و هم عمیق مطرح کرد.
عصر یخبندان سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در آغاز قرن چهاردهم شمسی
در آغاز قرن چهارده، به گواهی قاطع تاریخ، ایران کشوری فقیر، عقبمانده، بههمریخته، وابسته به بیگانگان، تحقیرشده و فاقد چشماندازی اطمینانبخش و امیدوار به آینده بود. این قرن برای مردم ایران با دلهرهای رعبآور آغاز شد. طلیعه این قرن که با جنگ اول اروپاییان و اشغال ایران و قرارداد شرمآور وثوقالدوله آغاز شد، در سوم اسفند ۱۲۹۹ش با کودتایی که در تاریخ معاصر به کودتای سیاه شهرت دارد، بیانگر توصیف دقیق و عمیق این ضربالمثل ایرانی شد که گفتهاند: سالی که نکوست از بهارش پیداست. در این کودتا، مشروطهخواهان غربپرست که شعار آزادیخواهی، قانونطلبی و استبدادستیزی آنها گوش تاریخ را کر کرده بود، تمامی دستاوردهای جنبش بزرگ عدالتخواهی ملت ایران را که با نثار خون پاک فرزندان این مرز و بوم به پیروزی رسیده بود، در یک سینی طلایی تقدیم دیکتاتور حقیری به نام رضاخان کردند.
در سوم اسفند سال ۱۲۹۹ش یکی از وخیمترین بحرانهای سیاسی تاریخ ایران رخ داد. بذر این نهال نامشروع ده سال پیش از کودتای سیاه در قانون اساسی نظام مشروطه سلطنتی با اعطای حق انحصاری قدرت و قانونی شدن سلطنت و تداوم پادشاهی در یک خانواده کاشته شد. مشروطهخواهان غربپرست و سلطنتطلب، بنیادهای سلطنت را که در دوران قاجاریه آنچنان سست شده بود که صدای شکستن استخوانهای آن به گوش میرسید با قانون اساسی مشروطیت و کودتای سیاه تثبیت کردند.
کودتای سیاه رضاخان با حمایت مطلق شوروی و انگلیس، در موجی از هراس شدید مردم، آغاز قرن جدید را در ایران تیره و تار ساخت. شهرت کودتای رضاخان به کودتای سیاه بیوجه نبود. ایران با این کودتا وارد عصر یخبندان سیاسی، فرهنگی و دورانی تیره و تار شد و تحرکات و شادابی و طراوت بازتولید فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود را از دست داد. ما در عصر یخبندان دوران پهلوی، فرصت تطابق و بازسازی تمدنی خود را با ویژگیهای اقلیمی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدیدی که پس از جنگ اول اروپاییان در دنیا در حال شکلگیری بود، از دست دادیم.
چشم دوختن به «تجدد سربازخانهای» به امید این که خورشید بالندگی و رشد و پیشرفت ایران از پس آن طلوع کند، از حد تغییر آمرانه و خشونتبار کفش و کلاه و لباس زنان و مردان پاکنهاد این سرزمین و بیعفت کردن ناموس وطن، فراتر نرفت.
دولت کودتای سیاه و برپادارندگان داخلی و خارجی آن دمای لازم را برای ایجاد تحرکات سازنده و بنیادی در کشور نداشتند. دلیل اصلی آن هم مشخص بود؛ چون غربپرستانی که از دوره قاجار علت عقبماندگی ایران را پیروی از دین ۱۴۰۰ سال گذشته اسلام القا میکردند در نسخههای جدیدی که تجویز کردند، ناگهان ریشههای ترقی ایران جدید را به ۲۵۰۰ سال قبل یعنی هزار سال قبلتر از زمانی که ملت ایران اسلام را پذیرفته بود، حواله دادند و طبقهای از کارگزاران حکومتی و تحصیلکردگان دانشگاههای خارج که خود را روشنفکر خواندند، این کشف عصر یخبندان رضاخانی را معجزه آغاز قرن چهاردهم شمسی و سرآغاز عصر تجدد و ترقی ایران دانستند!! و بدینسان پنجاه و چندی سال برفهای بعدی تاریخ ایران، روی یخبندان عصر رضاخانی بارید و نه فقط سیاست، فرهنگ و اقتصاد، بلکه عقل، اندیشه، دانش، خرد، آزادی، عدالت و استقلال یخ بسته شد.
میراث شوم «تجددخواهی سربازخانهای»، که غربپرستان در طول بیست سال حاکمیت استبداد سیاه رضاخان بر ملت ایران تحمیل کردند، جز اشغال مجدد ایران در جنگ دوم اروپاییان، توسط روس، انگلیس و امریکا در شهریور۱۳۲۰ش، محصولی به همراه نداشت. خردی که با تکیه بر تقلید، برای تجدد و ترقی در ایران دوره رضاخان برنامهریزی کرد، نه تنها نتوانست ایران را در انتقال به یک عصر بهتر کمک کند بلکه زیرساختهای بومی پیشرفت و رشد ایران را نیز به باد فنا داد و تمام درآمدهای ایران را که از فروش مهمترین سرمایه ملی یعنی نفت به دست آمده بود در پای ارتشی ریخت که در دوران اشغال کشور توسط اروپاییان حتی استعداد دفاع از خود را نیز نداشت.
برخلاف دروغپردازیهای ناشیانه غربپرستان، نیمه اول قرن چهارده شمسی که در زیر سایه ترسناک استبداد سیاه دوران پهلوی سپری شد برای ملت ایران یکی از خونینترین و منفورترین و سیاهترین دوران تاریخ ایران بود. دورهای که سرکوبهای وحشتناک مردم توسط رژیم پهلوی و یاوهگوییهای فرهنگی و سیاسی غربپرستان از ویژگیهای آن شد. استبداد سیاه قرن چهارده شمسی در ایران، پا را فراتر از کشتارها و سرکوبهای عامدانهای گذاشت که به نام تجدد و ترقی، کورکورانه تبلیغ میشد. رژیم پهلوی و سرسپردگان و حامیان خارجی آن ریشههای فطری عقلانیت، معنویت، عدالت، آزادیخواهی، استقلال، هویت و فرهنگ ایران را هدف گرفتند.
معماران این مدینه جاهله تحمیلی، برای خود نقشی قائل شدند که انسان از دیرباز برای خدا قائل بود. به عبارت دیگر روند تدریجی تلاشهای جاهطلبانه غربپرستان از طریق رژیم پهلوی در طول نیمقرن سلطه بر کشور، برای کنترل سرنوشت مردم در ایران و سپردن آن به کدخداهای جهانی، اجزای اصلی حیات اجتماعی، خلاقیت، خانواده، امنیت، رفاه اجتماعی، تربیت، پیشرفت، آزادی و هویت را تخریب سیستماتیک کرد.
به طور قطع یکی از پرسشهای بنیادین و رازهای سر به مهر قرن چهاردهم شمسی در ایران این است که چگونه و چرا بسیاری از افراد مدعی هوشمندی و تحصیلکرده در ایران، که لاف روشنفکری میزدند، شعارهای نوگرایی و تجدد و ترقی که از زبان چرچیل، روزولت، لنین، استالین و از همه فجیحتر از زبان هیتلر، تبلیغ میشد را باور کرده و جدی گرفتند و رضاخان و پسرش را نماد گذار به ناکجاآباد تجدد و ترقی دانستند؟!
متأسفانه ما نتوانستیم ناپدید شدن اطلاعات یا نامفهوم شدن گزارشهای تاریخی از نیمه اول قرن چهارده شمسی را برای نسل حاضر و آیندگان به خوبی رصد کنیم! و آنقدر غفلت کردیم که حقهبازهای تاریخ توانستند از رضاخان، انوشیروان دادگر بسازند! اکنون ما تحریف آینده تاریخ ایران در دوران معاصر را میتوانیم در نوشتههای بیمارگونه کتاب نگاهی به شاه، معمای هویدا و رضاشاه یا خاطرات «فلانالسلطنهها و بهمانالدولهها» و دهها کتاب و مقالاتی که نویسندگان آنها حتی ارزش نام بردن هم ندارند، مشاهده کنیم.
اگرچه در تمام این آثار پرسشهایی جدی درباره سلامت عقلی نویسندگان آنها مطرح است، ولی این نوشتهها چه بپسندیم یا نپسندیم، تاریخ فاشیستی و توتالیتاریستی دوران پهلوی را که در قلب مدینه جاهلهاش در اعمال خشونت، استبداد، سرکوب آزادی، ویرانی عقل، سرسپردگی به بیگانه، فروش استقلال و نفرت از ملت ایران، حد و مرزی نمیشناخت را تطهیر خواهد کرد و در مقابل، جمهوری اسلامی و انقلاب رهاییبخش ملت ایران را وارونه نشان خواهد داد.
اکنون ما گرفتار جنون سیاسی کسانی هستیم که چون نتوانستند در این چهل سال بیداری سیاسی مردم و حرکت فزاینده پیروزی ملت ایران را کند کنند و صحنه را برای کدخداهای جهان فراهم و آماده سازند تا دوباره رژیم ارباب- رعیتی خود را در ایران دایر کنند، به شغل کثیف دروغپراکنی، شایعهسازی، تخریب اعتماد ملی، ناامید کردن مردم و سیاهنمایی سیستماتیک دوران جمهوری اسلامی روی آوردهاند. و عدهای نیز که خود را دوست معرفی میکنند با صدور بیانیهها، نامهها و آروغهای «جوشنفکری» و نمایشهای ایراندوستی و امامپرستی!! تلاش میکنند از این قافلهای که به ترکستان میرود، عقب نمانند.
قطعاً نمیتوانیم ادعا کنیم که شکست لیبرالیسم و کمونیسم و سایر مشربهای غربی در ایران و کارگزاران داخلی آنها، صحنه را برای پذیرش عقاید اسلامی که ایران را از عمق سیاهچالهای قرون وسطایی یخبندان عصر پهلوی آزاد کرد، آماده میکند. چهار دهه گذشته اثبات کرد که سادهانگاری در این مسئله حتی در ساختار دیوانسالاری جمهوری اسلامی تاوان سنگینی خواهد داشت.
انحرافات ذاتی لیبرالیسم و کمونیسم در جهان و ایران و ویرانههای بجامانده از مشربهای غربی هنوز شعارها و نویدهای آنها را در ارتباط با سازمان سیاسی در ایران بیاعتبار نکرده است. به قول خمینی کبیر اینها سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و دست از شرارتهای خود علیه انقلاب اسلامی برنمیدارند. میراث فکری، سیاسی و تربیتی بجامانده از عصر توتالیتاریسم ایران در ثبات سیاسی ما تا حدود زیادی تأثیر دارد. عملکرد دولتهای هاشمی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی که نقش زیادی در تطهیر سیاهکاریهای دوران یخبندان پهلوی داشت، به ما آموخته است که تنفر غریزی از این دوران میتواند با عملکرد غلط دیوانسالاری در هر دورهای دستکاری شود و به گونه دیگری جلوه کند. اگرچه این بدان معنا نیست که از سیاهی و زشتی این دوران یا از عمق تنفر ذاتی مردم نسبت به آن کم میشود اما بیتردید میتواند دستاویز دشمنان قسمخورده، جاهلان به تاریخ و سرسپردگان به غرب و وادادگانی باشد که سهم خود را از انقلاب برده و فراز و فرود نظام جمهوری اسلامی دیگر برای آنها موضوعیت و مدخلیت ندارد.
این خطر در روند ثروتاندوزی و سردرگمی اخلاقی مسئولان و مدیران در دیوانسالاری ایران وجود دارد که موجی جدید از شکگرایی نسبت به انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و بیاعتباری عقلی و منطقی و سیاسی را دامن زند. نتیجه این سردرگمی برای ما بحران معنویت را به همراه خواهد آورد. در اثر این بحران حصارهای محکم ایمان، جای خود را به شعارهای سطحی و فریبنده روز میدهد و راه را برای پذیرش باورهای غلط، رفتارهای پوچ و نامفهوم و لجبازیهای سیاسی باز میکند.
اولین اثرات تخریبی این لجبازیهای سیاسی متوجه ماهیت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی مخصوصاً سه رکن این نظام یعنی مکتب، مردم و رهبری خواهد شد. و این سؤال را مطرح میسازد که آیا انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی بصیرت زندگی و مجموعهای از ارزشها یا یک الگوی زندگی مناسب با بیداری دوران معاصر را دارد؟ هر چند مردمسالاری و جمهوری در ایران نقش محوری دارند ولی مردمسالاری و جمهوری ظرفی است که باید به آن محتوای غنی بخشید و این محتوا را باید در فرهنگ و دین در ایران جستوجو کرد؛ همانطوری که غربیها نیز محتوای دموکراسی خود را در فلسفه و اخلاق فردی، سودپرستی و لذتطلبی اجتماعی خود جستوجو میکنند. نگرانی بزرگ امروز در ایران این است که به خاطر همین لجبازیهای سیاسی نتوانیم مرکزیت غنیسازی به محتوای مردمسالاری و جمهوری خود را از دستبرد راهزنان اندیشه و خیالپردازان و گمانهزنان تاریخ دور نگه داریم. خطر تسلط روند ثروتاندوزی در جامعه و سیاهنمایی سیستماتیک دستاوردهای بزرگ کشور در جایی بروز میکند که باید پیوند وثیقی بین مردمسالاری و جمهوری با فرهنگ و دین برقرار شود.
انقلاب اسلامی و پایان عصر یخبندان ایران
قرن چهاردهم شمسی از نیمه دوم با پیروزی انقلاب کبیر اسلامی برای ملت ایران قرن بازگشت به اصول و اصالتهای ایران اسلامی بود و این یعنی یک تجدید حیات بزرگ در عصری که قرار بود قدرتهای جهانی به کمک حکومتهای کودتایی رضاخان و پسرش و سایر احزاب و گروههای وابسته، ایران را در چرخدندههای دموکراسی نژادپرست سرمایهداری غرب یا مجمعالجزایر گولاگ کمونیسم شرق،[۷] که جان بیش از پانزده میلیون انسان را گرفت، محو کنند. اگرچه در آخرین سالهای این قرن، موقعیت ایران در مسائل جهانی، مسائل منطقهای و مسائل داخلی بهظاهر متضاد به نظر میرسد؛ اما برای کسانی که با بیاعتنایی یا ناجوانمردانه تلاشهای جانانه ملت بزرگ ایران را در این قرن وارونه نشان نمیدهند یا نادیده نمیگیرند این امکان وجود دارد که به تلاشهای ایران به نحو تاریخی و در چهارچوب نتیجهای که به دست آمد و برای خیلیها در حد خواب و رؤیا بود، بیندیشند.
امروز کشور ما با تکیه بر قدرت منطقهای خود در بسیاری از مناسبات و چالشهای جهانی مورد توجه است و به رغم تحمل چهل و سه سال جنگ همهجانبه با دشمنان داخلی و خارجی، ملت بزرگ ایران تا حدود قابل قبولی از ابعاد چهارگانه قدرت یعنی قدرت نظامی، قدرت جذابیت فرهنگی و عقیدتی، قدرت نفوذ سیاسی و قدرت اقتصادی برخوردار است.
این در حالی است که در آستانه انقلاب اسلامی، ملت ایران از یک طرف در داخل کشور فاقد هر گونه آزادی سیاسی و اجتماعی بود و به قول اردشیر زاهدی «از سال ۱۳۵۷ به بعد که شاهنشاه اشتباه تاریخی خود را مرتکب شد و به ملت ایران که بیش از ۲۵۰۰ سال به تحمل زور و استبداد خو گرفته و عادت کرده بودند آزادی اعطا فرمود»،[۸] همه چیز به هم ریخت!! و از طرف دیگر، حتی اختیار به دستگیری سرنوشت خود را از او سلب کرده بودند و طناب عروسکهایی که امور کشور را بهظاهر اداره میکردند، در دست امریکاییها بود.
خانم رابین رایت مینویسد:
برای نخستینبار در سال ۱۹۷۳م (۱۳۵۲ش) به عنوان یک گزارشگر جوان به ایران رفتم. مقدم ما گرامی بود. ما امریکاییها همه جا بودیم. به مقامهای دولتی مشاوره میدادیم، نظامیان ایرانی را آموزش میدادیم، دکلهای نفت برایشان میساختیم، در مدرسهها سرگرم تدریس به آنها بودیم، اتومبیل، زبان، مد و فرآوردههای صنعتی و فرهنگیمان را به آنجا صادر میکردیم… عمویم از دانشگاه کالیفرنیا از جمله چهل هزار امریکایی بود که در آن زمان در ایران کار میکرد. او به دولت ایران در زمینه نحوه نوسازی کتابخانه ملی (بخوانید چیدن کتاب در قفسهها) مشاوره میداد.[۹]
این اعتراف بخش ناچیزی از وضعیت حقارتآمیز و اسفبار ایران در آستانه انقلاب اسلامی را نشان میدهد. رژیم پهلوی اوضاع کشور را به جایی رسانده بود که ما برای چینش کتابهای کتابخانه ملی باید مستشار از امریکا استخدام میکردیم و به رغم آن همه لاف و گزافهای سلطنتطلبان در ساختن دانشگاه توسط رضاخان و غیره، دانشگاههای ما حتی استعداد یا امکان تربیت یک کاردان یا کارشناس ساده برای چینش کتاب در کتابخانه را نداشتند.
رابین رایت می نویسد: «بولوارهای عمده شهر (تهران) به نام فرانکلین روزولت، دوایت آیزنهاور، ملکه الیزابت و وینیستون چرچیل بود که زمانی از ایران دیدار کرده بودند!! و این خیابانها به نامشان نامگذاری شده بود.»[۱۰]
رابین رایت یحتمل خجالت کشید که بنویسد کسانی که بزرگترین و شیکترین خیابانهای ایران را رژیم پهلوی به نامشان کرده بود، روزی روزگاری در جنگ دوم غربیها که از آن به نام جنگ جهانی دوم یاد میشود، کشور ما را اشغال کرده بودند و سپس شاه ایران را که از بازیهای عجیب روزگار، پدر همین شاهی بود که این خیابانها را به نام آنها کرده بود، با خفت و خواری از ایران به بیرون پرتاب کرده بودند و این تنها زمانی بود که بعضی از آنها قدمهای شومشان را به خاک پاک ایران گذاشتند و اکنون به پاس آن تجاوز ناجوانمردانه، و اشغال و تجاوزگری، بزرگترین و مهمترین خیابانهای پایتخت ایران به نام اشغالگران نهاده شد!! ایران در دوران پهلوی از معدود کشورهای امن و آسوده برای خارجیان[۱۱] و محل رنج و عذاب و حبس و تبعید و تحقیر برای صاحبان اصلی این سرزمین بود.
فراسوی گمانهزنیهای مخاطرهآمیز
اندیشیدن به اوضاع کنونی و آینده بدون در نظر گرفتن گذشته غیرممکن است. ایران چهل سال تحت تأثیر روند انتقال به دوران پسااستعماری و پسااستبداد است و این روند با توجه به عمق مصیبتهایی که رژیم پوسیده و ارتجاعی پهلوی و حامیان غربی آن بر جا گذاشتند روند آسانی نیست. ما در حالی به حرکت خود در چالشها ادامه میدهیم که هیچ الگو و راهنمایی برای گذار از بحران نظام سلطنت نداشته و نداریم. نباید کارکرد بالقوه و بالفعل مقاومت جانانه ملت ایران را در چنین شرایطی نادیده گرفته و با سیاهنماییهای سیستماتیک تلاش آنها را تخریب کنیم.
باید باور کنیم که سقوط نظام پادشاهی برای غربیها، به خصوص امریکاییها که بعد از کودتای ۲۸مرداد سال۱۳۳۲تا انقلاب اسلامی در ۲۲بهمن۱۳۵۷ به میزان بیش از ۲۴ میلیارد بشکه نفت از ذخایر ایران را به دست آوردند و با تاراج این سرمایه عظیم ایران، اقتصاد غرب را تثبیت و از بحران و ویرانی نجات دادند،[۱۲] ضربه عمیقی بود که به یکباره دست غرب را از دامن این سرمایه کوتاه کرد. بدیهی است که این درد جانکاه برای امریکاییها و غربیها تنها با فشار حداکثری به جمهوری اسلامی و مردمی که رژیم نوکرصفت پهلوی را ساقط کردند، التیام پیدا میکند.
اگرچه دینامیسم تحول جهانی شیطان بزرگ که رهبری شرارت علیه ملتهای آزاد را در دست دارد و همچنین محتوای ارزشی پیام امریکا به جهان، به دلیل الگو قرار گرفتن شیوه و دوام مقاومت ایران در چهل سال گذشته، ترک برداشته و این رهبری را تضعیف کرده است و در حال حاضر امریکا دیگر نمیتواند داعیه قدرت برتر جهانی را داشته باشد و فرار مفتضحانه از افغانستان و شکست در مناقشات آسیایی مخصوصاً سوریه و عراق و یمن و اخیراً اتفاقاتی که در اوکراین به وقوع پیوست نشان میدهد استعمار پیر امریکا در مسیر سرنوشت استعمار فرسوده و کریه انگلیس طی طریق میکند.
برژینسکی به درستی مینویسد، تاریخ به ما آموخته است که نفوذ و تسلط یک ابرقدرت نمیتواند همیشگی باشد مگر این که پیامی جهانی بر پایه عدالتخواهی و خیراندیشی داشته باشد و این تجربه روم، فرانسه و انگلیس است. این پیام باید از اصالت اخلاقی و معنوی برخوردار و در سلوک و رفتار سرمشقی برای سایرین باشد در غیر این صورت، عدالتخواهی و نیکوکاری کوتهبینانه و به اصطلاح ملی به پوچی و نخوت ملی عاری از هر جاذبه جهانی خواهد انجامید و سرانجام طرد خواهد شد.[۱۳]
اکنون به ندرت اخلاق امریکایی و ایدئولوژی نژادپرستانه آنها برای ملتهای آزاد جاذبهای دارد. حضور این دولت استعماری در بسیاری از تجاوزهای سیاسی و فکری به میراث ملتها و دخالت در کشتارهای بیسابقه دو قرن اخیر، بیتردید امریکا را به کشوری منفور در جهان تبدیل کرده است.
از جهت دیگر به دلیل فشارهای ناجوانمردانه چهل سال اخیر و بیدقتی در انتخاب مدیران ارشد و تغییر در روحیات بعضی از مسئولین و ضعف مدیریت دیوانسالاری و… از نظر داخلی با مشکلاتی روبهرو هستیم که با نقش منطقهای ایران متضاد به نظر میرسد. نگرانی در ارتباط با این مسائل منجر به پیدایش کارخانه تولید نظریهسازی و پیشبینیهای تهدیدآمیزی شده که هر چند بعضی از این پیشبینیها ابلهانه و سادهلوحانه است ولی نمیتوان نسبت به بعضی دیگر بیتفاوت بود. در تجزیه و تحلیل این پیشبینیها فراوان میتوان نوشت ولی جای آن در این یادداشت نیست. وظیفه این کارخانههای نظریهسازی یک چیز است و آن این که نشان دهند ایران جامعهای در مخاطره است!!
تلاش میکنند که مفهوم مخاطره را به نیروی عظیم بسیج سیاسی برای مقابله با جمهوری اسلامی تبدیل کنند. اغلب ارجاعات این مخاطرات به موارد ذیل اشاره دارد:
نابرابریهای سیاسی و اقتصادی، ناتوانی جمهوری اسلامی، بیفایده بودن انقلاب، گل و بلبل بودن دوران گذشته، ضرورت سازش با امریکا و اسرائیل و سایر رژیمهای نژادپرست، بیمعنا بودن استقلال و اصالت ملی در عصر جهانی شدن، غلبه اسلامیت بر جمهوریت، بیارزش شدن پاسپورتهای ایرانی در خارج!! (البته بخوانید در امریکا و اسرائیل و انگلیس چون جهان مخاطرهاندیشان بسیار کوچک و حقیر است و خلاصه میشود در همین سه منطقه)، پیشرفت دیگران و پسرفت ما (البته هنوز هم ملت ایران بعد از دو قرن نمیداند که باید به کجا پیشروی کند که نکرده است!!)، بدتر شدن اوضاع نسبت به رژیم گذشته، نظارت استصوابی، ضدیت با دموکراسی (بخوانید با غربپرستی)، فرار مغزها و نخبگان (به خاطر یک مشت دلار بیشتر!!)، فقدان حقوق شهروندی (که هنوز ملت ایران نمیداند این حقوق چیست و با کدام سلیقه تعیین میشود)، نقض حقوق بشر در ایران (که عموماً این بشر یا خلاصه میشود در قاتلینی که به جرم آدمکشی در معرض قصاص هستند نه مقتولین مظلومی که قاتل تا دسته دشنه را در شکمش فرو کرده است، یا خلاصه میشود به کسانی که به حقوق اجتماعی جامعه تجاوز کردند و به اموال مردم خسارت وارد آوردند، یا خلاصه میشود در حقوق دزدان و قاچاقچیان و معتادان، یا خلاصه میشود به حقوق جاسوسان و خفیهنویسان سازمانهای جاسوسی یا خلاصه میشود به منافقینی که دستشان به خون هزاران ایرانی بیگناه آلوده است یا…)، مضر دانستن تجهیز و تقویت نیروهای انتظامی و نظامی برای حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور مخصوصاً سپاه پاسداران، پر هزینه خواندن تلاشهای دانشمندان ایرانی برای کسب تواناییهای علمی و هستهای و سایر دانشها و تجهیز ایران به این تواناییها، به سینه زدن حقوق زنان و آرایشها و نمایشهای جنسیتی (که کلاً خلاصه میشود به اجباری نبودن حجاب و اجباری بودن بیحجابی و بیحیایی و بیبند و باری!! و مدیحهسرایی برای نرفتن زنان به ورزشگاه بوکس و شنا و فوتبال و…).
البته ملت بزرگ ایران در چهل سال گذشته آنقدر این نمایشها را در موقعیتهای متفاوت از زبان مخاطرهاندیشان عنود یا جاهل شنیده است که شبیه فیلمهای تکراری شبکههای نمایشی شده است.
مخاطرهاندیشان در واقعه اخیر حمله روسیه به اوکراین سناریوی جدیدی نوشتهاند که در بلاهت، بینظیر است. اخیراً چپ و راست، هندی و پندی،[۱۴] فرنگی و ینگه دنیاییها برای آزادی، امنیت و استقلال ایران شدید احساس خطر میکنند!! نوشتهاند ایران در مواضع اخیر خود نسبت به حمله روسها به اوکراین، از سیاست نه شرقی و نه غربی عدول کرده و به بلوک شرق پیوسته است! این ادعا نشاندهنده عمق تضاد هیستریک مخاطرهاندیشان با انقلاب اسلامی است زیرا کسانی که تا دیروز برای ضروری نشان دادن پیوستن به بلوک غرب به رهبری امریکا، دلایل خود را تا حد تأمین آب آشامیدنی مردم، فرو کاستند و ضرورت مذاکره با شیطان بزرگ و پذیرش برجام بدفرجام را حیاتی میدانستند و سیاست نه غربی امام و جمهوری اسلامی را مایه ضرر و زیان چهلساله ملت ایران و کشور القا میکردند ناگهان نگران سیاست نه شرقی شدند و دهها مجلس روضه برای سقوط ایران به دامن بلوک شرق در رسانهها، مجامع حزبی و منابر فرقهای و هیئتهای شبکههای مجازی برپا کردند!! و تجاهل را به حدی رساندند که عقلشان قاطی چیزهای دیگر شد و دانستند که:
- سیاست نه شرقی و نه غربی امام و نظام جمهوری اسلامی ماهیت جغرافیایی ندارد که رابطه با یک کشور در شرق یا غرب، عدول از سیاست نه شرقی و نه غربی تلقی شود. چنان که چه در زمان امام راحل و چه امروز جمهوری اسلامی با دهها کشور در شرق، غرب، شمال و جنوب جغرافیایی رابطه دارد. ما از همان ابتدای انقلاب با بسیاری از کشورهایی که حتی در بلوک شرق و غرب بودند رابطه داشتیم. از جمله با شوروی سابق که سردمدار بلوک شرق بود یا با انگلیس و فرانسه و آلمان و دهها کشوری که جزو هستههای اساسی بلوک غرب بودند، رابطه داشتیم.
- سیاست نه شرقی و نه غربی ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی دارد. چه در اول انقلاب که بسیاری از گروههای چپ مثل حزب توده و منافقین و سایر گروهها که سرسپرده شوروی بودند و چه گروههای راست مثل جبهه ملی و نهضت آزادی که دلسپرده به امریکا و غرب بودند و اعتقاد داشتند جمهوری اسلامی برای بقا و دوام خود باید به یکی از این بلوکهای ایدئولوژیک بپیوندد، امام سیاست نه شرقی و نه غربی را یکی از ارکان نظام جمهوری اسلامی قرار داد تا خواب و خیال مزدوران چپ و راست به پایان رسد؛ اگرچه بهشت چپها فرو ریخت اما اتوپیای راستها با این همه جنایتهایی که مرتکب شدهاند هنوز برای بخشی از ابلهان در ایران جذابیت دارد. برای ملت ایران، سیاست نه شرقی و نه غربی با تمام ارکانش پابرجاست و هیچ جریانی در درون نظام جمهوری اسلامی نمیتواند آن را مورد تردید قرار دهد. سیاست نه شرقی و نه غربی مبتنی بر استقلال و آزادی ایران و عدم وابستگی به بلوکها و جریانات ایدئولوژیک و سیاسی است.
- هر کمسوادی میداند بعد از فروپاشی شوروی و سقوط کمونیزم در جهان، دیگر بلوک شرقی وجود ندارد که ایران بخواهد به آن بپیوندد.
بنابراین برخلاف حقهبازیهای مخاطرهاندیشان، نه شرقی و نه غربی به این معنا نیست که با جهان در جغرافیای مختلف رابطه نداشته باشیم بلکه بدان معنا است که نسبت به بلوکهای عقیدتی و سیاسی و اقتصادی هیچ تعهدی نداریم و بر اساس منافع و مصلحت ملت ایران عمل میکنیم.
امام خمینی میفرماید:
ما نه شرقی هستیم و نه غربی؛ نه این را میخواهیم، نه آن را میخواهیم و با هیچ کس هم دعوا نداریم، هر کس با [ما] مصالحه دارد و حاضر است که ما با استقلال خودمان زندگی کنیم، ما با او هم روابط داریم و هر کس این معنا را ندارد، ما نمیخواهیم روابط داشته باشیم.[۱۵]
تمام این ارجاعات توسط مخاطرهاندیشان، نشانگر بازی قدرت جدیدی است که بدون هیچ منطق تاریخی و صرفاً بر مبنای همان قاعده گمانهزنی برای بر هم زدن روان جامعه ساخته میشود و هیچگاه مشخص نمیشود چه کسی و بر مبنای کدام اصولی باید مخاطرهآمیزی را یک قاعده سیاسی در جامعه سازد. خود این مخاطرهسازیهای کاذب روشی است برای مبهم کردن اصل مخاطرههای مهمی که یک نظام سیاسی زنده و شاداب مثل نظام جمهوری اسلامی را تهدید میکند. مخاطرهاندیشی در آنجایی مفید و واقعی است که حوزههای کاملاً جدا از هم در یک نظام سیاسی متکثر را به هم وصل کند؛ مثل خطراتی که مردمسالاری ما را تهدید میکند، مثل خطراتی که دیوانسالاری میتواند در فراز و فرود نظام ما ایجاد کند، مثل نقش فرهنگ و هویت در استمرار جوامع در معرض تهدید، مثل مقابله با هر خطری که استقلال و آزادی کشور را تهدید کند، مثل بیفایده دانستن رابطه با گرگ درندهای به نام امریکا، مثل خطراتی که وادادگی و عدول از آرمانهای انقلاب اسلامی و امام خمینی برای کشور میتواند به همراه داشته باشد، مثل نوشتن مطالب یا اظهارنظرهایی که به تطهیر استبداد و استعمار در ایران کمک میکند و جای ظالم و مظلوم و شهید و تروریست را عوض میکند و مسائلی از این قبیل.
متأسفانه مخاطرهاندیشی امروز در ایران تبدیل به ابزار دست مخالفان و منافقان برای زخم زدن به آرمانها و باورهای جامعه شده است و استقلال و امنیت کشور را ابزار مطامع قبیلهای و خانوادگی و حزبی عدهای کرده است و رابطه بنیادین مخاطره و مسئولیت، اعتمادزایی و امنیتآوری را مورد تهدید قرار داده است. یکی از دلایل اصلی بیمسئولیتی سازمانیافته در جامعه مخصوصاً در دیوانسالاری کشور ما که باعث افزایش کشمکشهای سیاسی شده است همین مخاطرهاندیشی کاذب و غیرواقعی است. زیرا این کار باعث آسیب به کنترلپذیری محدود خطراتی میشود که جامعه ما را تهدید میکند. این خطرات بیتردید در هر جامعه وجود دارد اما وقتی با مخاطرهاندیشی کاذب درآمیخته میشود مسیر شناسایی مخاطرات واقعی را به بیراهه میبرد و این یکی از آن سیاستهایی است که دشمنان انقلاب اسلامی از داخل و خارج بدان دامن میزنند و بنیان محاسبه مخاطره را مضمحل میکنند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنیادهای نظم سکولار در ایران ترک برداشته ولی از بین نرفته است و با تمام ورشکستگیهای جهانی، هنوز در داخل کشور سرسپردگان و مدافعان پر و پا قرصی دارد. بخش اعظمی از آتش مخاطرهاندیشی کاذب در کشور ما، از گور اینها بلند میشود. همانطوری که خمینی کبیر گفته است و ما بارها آن را تکرار کردیم و باید تکرار کنیم:
… ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شر تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپادارندگان سلطه ابرقدرتها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمیدارند. ملت عزیز ایران و سایر کشورهای مستضعف جهان اگر بخواهند از دامهای شیطنتآمیز قدرتهای بزرگ تا آخر نجات پیدا کنند چارهای جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و این میسر نیست جز با دست اساتید و معلمان متعهدی که در دبستانها تا دانشگاهها راه یافتهاند و با تعلیم و کوشش در رشتههای مختلف علوم و تربیت صحیح و تهذیب مراکز تربیت و تعلیم از عناصر منحرف و کجاندیش، نوباوگان را که ذخایر کشور و مایه امید ملتاند، همدوش با تعلیم در همه رشتههای به حسب تعالیم اسلامی تربیت و تهذیب نمایند…[۱۶]
[۱]. رک: بیانیه مشترک مجمع روحانیان مبارز و مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم به مناسبت چهل و سومین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، سایت اقتصاد نیوز، ۱۰/۱۱/۱۴۰۰، کد خبر: ۴۷۲۸۳۴.
[۲]. رک: زبیگنیو برژینسکی، خارج از کنترل، ترجمه عبدالرحیم نوه ابراهیم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، ص۲۹-۲۳؛ قابل ذکر است که در نوشتن این یادداشت از ادبیات و فضای این اثر استفاده شده است.
[۳]. ژاندارم در اصطلاح سیاسی نیروهای مسلح دستنشاندهای هستند که وظیفه دارند در حفظ منافع اربابان خود از هیچ اقدامی کوتاهی نکنند.
[۴]. زبیگنیو برژینسکی، قدرت و اصول، ترجمه مرضیه ساقیان، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه ایران، ۱۳۷۹، ص۴۷۲.
[۵]. همان، ص۴۷۰-۴۶۹.
[۶]. بیانیه مشترک مجمع روحانیان مبارز و مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم به مناسبت چهل و سومین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، همان.
[۷]. اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح با مخفف «گولاگ» نام نهادی بود که اردوگاههای کار اجباری در نواحی دورافتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل مناطق سردسیر و یخبندان سیبری و استپهای قزاقستان و بیابانهای ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره میکرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و سیاسیون در اردوگاههای کار اجباری به سر بردند، در زمان استالین سه چهارم افسران و همه کمونیستهای قدیمی و یاران لنین به جز خود استالین محاکمه و به جرم خیانت اعدام شدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند. در ضمن تمام افراد خانواده محکومین به جرم خیانت زندانی میشدند که حتی کودکان و سالخوردگان را نیز شامل میشد. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند. جالب اینجاست که بعضی از کمونیستهای ایرانی که شوروی را بهشت آزادیخواهان جهان تلقی میکردند، پس از فرار از ایران و پناهنده شدن به شوروی به جرم جاسوسی دستگیر و به این اردوگاهها تبعید شدند و جان سپردند. برای دریافت اطلاعات بیشتر رک: الکساندر سولژنتیسین، مجمع الجزایر گولاگ، ترجمه عبدالله توکل، تهران، سروش، ۱۳۶۶.
[۸]. ۲۵ سال در کنار پادشاه، خاطرات اردشیر زاهدی، تهران، عطایی، ۱۳۸۱، ص۱۳۹.
[۹]. رابین رایت، آخرین انقلاب بزرگ، ترجمه احمد تدین و شهین احمدی، تهران، رسا، ۱۳۸۲، ص۱۲-۱۱.
[۱۰]. همان، ص۱۲.
[۱۱]. همان، ص۱۱.
[۱۲]. ۲۵ سال در کنار پادشاه، همان، ص۸۴-۸۳.
[۱۳]. زبیگنیو برژینسکی، همان، ص۱۰۵.
[۱۴]. نام دیگر پاکستان
[۱۵]. صحیفه امام، ج۱۷، ص۱۲۵.
[۱۶]. همان، ج۱۵، ص۴۴۷-۴۴۶.