دکتر مظفر نامدار
میگویند فلسفه، فعالیت مداوم ذهن انسان است و تقسیمات میان ادوار تاریخی همیشه تا اندازهای از سر ذوق شخصی و غیر واقعی است. اما در تاریخ ایران مرحلهای که با جنبش ۱۵خرداد سال ۴۲ آغاز و به انقلاب اسلامی ختم میشود وحدت حقیقی مشخصی دارد که این وحدت از سر ذوق نیست. این مرحله از تاریخ ایران دوران مهم سازنده فلسفه سیاسی جدید است که در آن انحطاط نظام شاهنشاهی، پیروزی انقلاب اسلامی و فروپاشی حکومت مشروطه سلطنتی از یک طرف و ناکامی و ناکارآمدی مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون (که بر پایه تقلید و تحقیر و تعطیلی عقل ایرانی قرار گرفته بود) از طرف دیگر، پیشفرض اساسی است.
در سراسر دویست سال اخیر، زیر سیطره سازش آشکار و پنهان نظام استبدادی و دیکتاتوری پادشاهی با جریان منورالفکری غربگرا، عقل ایرانی مسلمان در ساحات مختلف و موضوعات متعدد تحول و دگرگونی؛ زیر سلطه و سیطره روشهای اصحاب غربگرای تجدد و ترقی قرار داشت. در تمام این دوران ملت ایران به رهبری عالمان دینی مبارزه طاقتفرسایی را با سه رکن بردگی جدید یعنی: نظام استبدادی، روشنفکری غربگرا و استعمار در همه جبههها آغاز کرد. اما تا قبل از ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲ اسلوب مبارزه و راهی که ذهن ایرانی میپیمود و روشی که با استفاده از آن افکار خود را بیان میکرد هنوز متعلق به لوازم دنیای قدیم بود نه تعلقات دنیای جدیدی که زیر سیطره مدرنیته و مدرنیسم و مدرنیزاسیون شکل گرفته بود.
درست است که در طول این صد سال جنبشهای باشکوهی مثل جنبش تحریم، جنبش مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت و غیره به رهبری عالمان دینی علیه استبداد و استعمار و حامیان غربگرای آنها به وقوع پیوسته بود و باعث ایجاد موانع جدی در مقابل حرکت شتابزای سقوط ایران در دامن سیاستهای استعماری غرب شد؛ اما چنان که امروز به نظر ما میرسد، آن حرکتها به تمام معنا نمیتوانست ساختار نظام پادشاهی و سلطنت و ساختار غربگرایی سادهلوحانه را در ایران از هم بپاشد و طرحی نو در اندازد.
از همه مهمتر، تا قبل از جنبش ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲ اقتدا و مراجعه دائم رهبران دینی و سیاسی جامعه ما به حجیت نظام سلطنتی در آن شرایط ایران، علیرغم اعتقاد راسخ به عدم مشروعیت و عدم اعتقاد دینی و تاریخی به این نوع حکومت، برای ما غیرطبیعی بود. ادراک این نوع حکومت با توجه به نوع اعتقاد شیعیان و نوع لفظ و شیوه برهانی که برای لزوم پیروی از نظام سلطنتی با همه ساختارهای ضدعقلی و ضد دینی که در درون خود داشت برای عقلانیت و عدالتخواهی ایرانی نامأنوس بود.
این طور به نظر میرسید که حتی نوابغی مانند میرزای شیرازی، شیخ فضلالله نوری، آخوند خراسانی، میرزای نائینی، حاجآقا نورالله اصفهانی، آیتالله مدرس، آیتالله کاشانی و سایر عالمانی که رهبری جنبشهای اجتماعی یکصد ساله اخیر ایران را در دست داشتند وقتی میخواستند در زبان خود برای پیروی حتی مصلحتی از نظام سلطانی به استدلال مبادرت ورزند، در تعامل خصلت واقعی و ماهیت ذاتی ضدعقلی و ضددینی این نوع حکومت به تقلا میافتادند. راه استدلال از یک زبان که زبان عقل و منطق و دین بود به زبان دیگر که زبان توجیه و مصلحت و سکوت و سازش بود، علیرغم قرنها استعمال، آن طور که بعدها امام توانست زبان دین را در حوزه سیاست باز کند، واقعا هموار نشده بود.
به همین جهت و بعضی جهات دیگر که در حوصله این گفتار نیست، امام خمینی و مقطع تاریخی ۱۵خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ را چنانکه باید به عنوان سرحلقه عصر جدیدی در تاریخ تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی ایران، دنیای اسلام و جهان دانست که پیوسته تا امروز ادامه داشته است و در آینده نیز پیرامون این سرحلقه نظریههای متنوعی خواهد آمد.