نقدهایی بر خاطرات سید صادق طباطبایی ـ بخش دوم
دکتر سید حمید روحانی
از ویژگیهای برجسته و بیمانند امام (سلام خدا بر او باد) پیشبینی، دوراندیشی و آیندهنگری بود. امام همیشه پیشاپیش حوادث حرکت میکرد و آنچه را در آینده دور ممکن بود روی دهد، به درستی میدید، به دیگران هشدار میداد و خود را نیز برای رویارویی با حوادث و جریانهای آینده آماده میکرد. از این رو، امام هیچگاه در برابر نقشهها، نیرنگها و توطئههای دشمن غافلگیر نشد و هیچ رویدادی برای او ناگهانی و غیرقابل پیشبینی نبود. او پیوسته ترفندها و توطئهها را پیش از آنکه روی دهد به درستی درمییافت و برنامههای خود را برای رویارویی با آن توطئهها و نقشهها آماده و در دست اجرا داشت.
امام در آن روزهای پرحادثه و خونبار که مردم بهپاخاسته ایران در زیر آتش و باروت و در برابر توپ و تانک رژیم شاه پایداری و مقاومت میکردند، در پیام تاریخی خود به مردم ایران در ۵مرداد۱۳۵۷ که هشت بند دارد، بند ۵ آن را به بایستگی رویارویی با خطر تحریف تاریخ و سوءاستفاده فرصتطلبان و منفعتپیشگان اختصاص داده، چنین یادآوری کرده است:
… لازم است برای بیداری نسلهای آینده و جلوگیری از غلطنویسی مغرضان، نویسندگان متعهد با دقت تمام به بررسی دقیق تاریخ این نهضت اسلامی بپردازند و قیامها و تظاهرات مسلمین ایران را در شهرستانهای مختلف با تاریخ و انگیزه آن ثبت نمایند تا مطالب اسلامی و نهضت روحانیت، سرمشق جوامع و نسلهای آینده شود. ما که هنوز در قید حیات هستیم و مسائل جاری ایران را که در پیش چشم همه ما به روشنی اتفاق افتاده است دنبال میکنیم، فرصتطلبان و منفعتپیشگانی را میبینیم که با قلم و بیان، بدون هراس از هرگونه رسوایی، مسائل دینی و نهضت اسلامی را بر خلاف واقع جلوه میدهند و به حکم مخالفت با اساس نمیخواهند واقعیت را تصدیق کنند و قدرت اسلام را نمیتوانند ببینند و شکی نیست که این نوشتجات بیاساس به اسم تاریخ در نسلهای آینده آثار بسیار ناگواری دارد… امروز قلمهای مسموم درصدد تحریف واقعیات هستند، باید نویسندگان امین این قلمها را بشکنند…[۱]
آن روز که امام در رهنمودنامه خود این هشدار را داد و زنگ خطر را به صدا درآورد، شاید در میان ملت ایران کمتر کسی باور میکرد که هنوز بیش از چند دهه از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نگذشته است که برخی از بستگان و به اصطلاح یاران امام در زمره فرصتطلبان و منفعتپیشگانی هستند که در خاطرات خود، به روی امام پنجور میکشند و در راه خودنمایی و بزرگنمایاندن نقش خود در مبارزه و انقلاب، امام را به زیر سؤال میبرند و واقعیتها را تحریف میکنند؛ یا فرصتطلبانی که تا دیروز از الفبای مبارزه و انقلاب بیخبر بودند از فرصت بهدستآمده سوءاستفاده و نقشه انتقام از امام را دنبال میکنند و از این بدتر مؤسسهای که مدعی پاسداری از آثار و آرمانهای امام است خاطراتی را که در آن با کمال گستاخی و بیشرمی امام را آلت دست این و آن وانمود کرده است به چاپ میرساند و امام و آرمانهای امام را قربانی باند و قوم و خویشپرستی میکند. چنانکه در شماره پیش فصلنامه ۱۵خرداد اشاره شد، آقای صادق طباطبایی در خاطرات خویش پیش از آنکه بخواهد این نگارنده را به زیر سؤال ببرد در اندیشه انتقامگیری از امام و آیتالله شهید حاج سید مصطفی خمینی بوده است و در جای جای خاطرات خود از گوشه و کنایه به امام و اتهام به حاج سید مصطفی پروا نکرده است. او در خاطرات خود تلاش گستردهای کرده تا وانمود کند که امام نسبت به آقاموسی صدر هیچگونه شبهه و ذهنیت منفی نداشتهاند و راه و کار او را در چهارچوب اسلام ناب محمدی میدیدهاند! و حتی ساختن سناریوی سادهلوحانه اینکه سید حمید روحانی، آقاموسی صدر را مزدور امپریالیسم و صهیونیسم خوانده! و امام نماز مغرب را چهار رکعت خوانده است-که شرح آن در شماره پیش گذشت- نیز برای این است که مقام و موقعیت نامبرده را در نزد امام برجسته و آراسته بنمایاند! و چنین بباوراند که جایگاه آقاموسی در نزد امام در مرز یک قدیس و پیشوای الهی و ملکوتی بوده است! و در کنار این گزافهگویی و اسطورهسازی، کوشیده است به شکل تلویحی و گاهی صریح امام را عنصری نفوذپذیر، جوگیر و زودباور بنمایاند که در برابر سمپاشیها، جوسازیها و جاروجنجالها تأثیر میگرفت و نظرش عوض میشد!
او در یک مورد آورده است:
… البته باید به این نکته اشاره کنم که تبلیغاتی که چپیها و عراقیها و سازمانهای جاسوسی علیه امام موسی صدر به راه میانداختند و یا حتی احزاب چپ لبنان… یک موج وحشتناک تبلیغاتی را در مناطق خاص به وجود آورده بود که قضاوت را برای کسانی که اوضاع را از ریشه و اساس نمیشناختند، مشکل میساخت… در اروپا مخالفین انجمنهای اسلامی و طرفداران کنفدراسیون و نیز دارودسته معدود فلسطینیهای طرفدار عراق و نیز اکثریت فلسطینیهای چپ طرفدار جورج حبش به اضافه مطالبی که گهگاه دوستان آقای جلال فارسی شایع میکردند، واقعاً اوضاع را بسیار شبههانگیز و دشوار میساخت. طبیعی است که اگر مطالب این نشریات را امام در نجف میخواندند و بعد هم از همان چند نفر امثال آقای زیارتی یا روحانی، مؤلف کتاب نهضت امام خمینی که در ارتباط مستقیم با آقا جلال قرار داشتند، مطالبی علیه آقای صدر میشنیدند و همچنین اختلاف اصولی حاج آقا مصطفی با داییجان که بیشتر بر سر مرجعیت امام بود، و نه زعامت سیاسی ایشان، همه اینها را که به هم جمع بزنید خواهید دید که پیدا شدن ابهام و حداقل سؤال در ذهن هر کس حتی در ذهن امام امری طبیعی میبود…[۲]
دید و داوری و شناخت امام درباره افراد، چهرهها و شخصیتها- به ویژه چهرههای روحانی- عمیقتر، ریشهدارتر و پختهتر از آن بود که با سمپاشیها و جوسازیهای این و آن یا با جاروجنجالها و هوچیبازیهای سیاسی گروههای چپ و راست و سیاستبازان درونمرزی و برونمرزی، بالا و پایین و کم و زیاد شود، تغییر کند، جنبه مثبت و منفی به خود بگیرد، تند و کند شود یا شدت و ضعف پیدا کند. امام آدمشناس بود، جریانشناس بود؛ همانگونه که خطوط انحرافی را خوب میشناخت و پیش از آنکه دیگران نسبت به برخی از جریانها و باندها شناخت پیدا کنند امام به کنه و سرشت و ماهیت آن خطوط و جریانها پی میبرد و هشدار میداد. درباره چهرهها و شخصیتها نیز چنین بود که درباره آنان شناختی همهجانبه داشت و نکوهشها یا ستایشهای این و آن نمیتوانست در شناخت و ارزیابی امام نسبت به آنان دگرگونی پدید آورد. اگر بنا بود- با توجه به ادعای صادق طباطبایی- «تبلیغات» منفی کمونیستها، بعثیها و سازمانهای جاسوسی علیه آقا موسی صدر و نشریات آنها که به نجف میرسید، برای امام وسوسهانگیز و سؤالبرانگیز باشد، بیتردید امام به بیراههپویی دچار میشد، یک روز هوادار سینهچاک سازمان منافقین و روز دیگر پشتیبان پروپاقرص چریکهای فدایی خلق میشد، روزی از «جبهه ملی» و «نهضت آزادی» ستایش و روز دیگر نکوهش میکرد، یک روز سازمان آزادیبخش فلسطین را میستود و روز دیگر به نکوهش این سازمان برمیخاست. یک روز رادیکال، دموکراتمآب و لیبرالمنش، روز دیگر انقلابی، افراطی و تندرو جلوه میکرد. شناخت امام نسبت به چهرهها و شخصیتها، به ویژه روحانیان تا آن پایه عمیق و همهجانبه بود که مایه شگفتی بسیاری از پیروان، نزدیکان و ارادتمندان ایشان میشد. آن روز که امام از ترکیه به عراق تبعید شد مرحوم سید محمد شیرازی هنگام ورود ایشان به کربلا، استقبال شایانی از ایشان به عمل آورد. اهالی کربلا به همراه آقا سید محمد شیرازی تا دهکده مصیب به پیشباز امام رفتند، دهها گاو و گوسفند در سر راه ایشان قربانی کردند؛ آقای شیرازی جای خود را در نماز جماعت صحن مطهر امام حسین(ع) به امام داد و ایشان ده شب که در کربلا بودند به جای آقای شیرازی در صحن مطهر نماز جماعت برپا کردند. با وجود این آنگاه که امام در نجف اقامت گزیدند، بر خلاف انتظار نسبت به آقای شیرازی موضعی سرد و احتیاطآمیز برگزیدند و از هرگونه مراوده و ارتباط نزدیک با آقای شیرازی خودداری کردند که مایه نگرانی، خردهگیری و گلهمندی بسیاری از مبارزان روحانی بود، لیکن امام کوچکترین سخنی که نشاندهنده ذهنیت منفی نسبت به آقای شیرازی باشد بر زبان نیاوردند و هیچ کدام از نزدیکان و شاگردان امام نکتهای که نمایانگر دید منفی یا مثبت امام نسبت به او باشد از زبان ایشان نشنیدند اما اهل نظر از رفتار امام درمییافتند که ایشان نسبت به آقای شیرازی دید کاملاً مثبت ندارند و اطلاعاتی ناگفتنی از او در درون دارند. این در شرایطی بود که نه چپیها، نه راستیها و نه آخوندها هیچگونه تبلیغات منفی ضد او نداشتند و آن گاه که بعثیها در تابستان ۱۳۴۷ با کودتا بر عراق سلطه یافتند و به دستگیری و بازداشت سید حسن شیرازی برادر آن مرحوم دست زدند، امام بهرغم اینکه نمیخواست هیچگونه ارتباطی با کودتاچیها داشته باشد برای نجات او از چنگال دژخیمان بعث اقدام کرد و او را از چنگ آنان رهانید؛ نیز آنگاه که برخی از مقامات نجف بر سر مقام و منصب آخوندی با آقای سید محمد شیرازی درافتادند و از برخی از مراجع نوشتههایی ضد او گرفتند و بر آن بودند که از امام نیز نظریهای علیه او به دست آورند با واکنش تند و انزجارآمیز امام روبهرو شدند. امام آن تنگنظران را از کارهای سخیف و جاهطلبانه منع کردند و سخنی ضد او بر زبان نیاوردند و نه او را ستودند و نه ضد او موضع گرفتند. هر گاه از علاقهمندان و مریدان او کسانی نزد امام میآمدند، ایشان از حال او میپرسیدند و اظهار محبت میکردند، لیکن اهل نظر که به خلقوخوی امام آشنا بودند درمییافتند که ایشان نسبت به آقای سید محمد شیرازی شناختی درونی و ذهنیتی ناگفتنی دارند. سرانجام در پی هجرت آقای شیرازی از عراق و زیست او در کویت، به تدریج برخی کاستیهای او آشکار شد و بسیاری از کسانی که نسبت به او کشش و گرایش داشتند و از امام به علت برخورد سرد و احتیاطآمیز نسبت به او گلهمند بودند، دریافتند که آنچه را جوان در آیینه نمیبیند، امام در خشت خام میبیند. لیکن امام تا پایان عمرشان دیدگاه خود درباره نامبرده را پوشیده و پنهان داشتند و هیچگاه بر زبان نیاوردند. البته جناب آقاصادق که امام را نشناخته و از راه و مرام ایشان هیچگونه شناختی ندارد و برخورد او با امام کوتاه، گذرا و تشریفاتی بوده است، نمیتواند دریابد که امام با جوسازیها، هوچیبازیها، جنجالآفرینیها و«تبلیغات» چپگرایانه یا راستاندیشانه این و آن نسبت به افراد و اشخاص، دید مثبت و منفی پیدا نمیکردند و خوشبین و بدبین نمیشدند و جوسازیها و آرایشگریها و تبلیغات، نمیتوانست امام را تأثیرپذیر سازد و فریب دهد. او روی اندیشههای خام و نسنجیده خود، امام را با برخی از عناصر فرومایه مقایسه میکند که به اصطلاح معروف با غوره و مویزی دچار سردی و گرمی میشوند. آنگاه که با لیبرالیستها مینشینند، غربگرا و لیبرالیست از آب درمیآیند و آنگاه که با چپیها همنشین میشوند به سوسیالیسم گرایش مییابند. او با این دید و اندیشه درباره امام چنین میآورد:
… با توجه به شبههافکنیهای فراوان و پیوستهای که علیه آقای صدر صورت میگرفت، حتی اگر امام ذهنیت منفی هم نسبت به ایشان میداشتند، عجیب نبود، اما در ملاقاتهایی که من با امام داشتم چنین استنباطی نکردم؛ البته این طور نبود که این فتنهگریها هیچ تأثیری نداشته باشد، بالاخره ذهن انسان اثرناپذیر نیست ولی بعضی اوقات که من به نجف میرفتم و امام را میدیدم و نامهای از آقای صدر برایشان میبردم یا توضیحی میدادم احساس میکردم که ایشان شاد میشوند و ابهام و یا کدورتی که در ذهنشان بود از بین میرفت…[۳]
او امام را یک کودک سیاسی مینمایاند که به علت «شبههافکنیهای فراوان و پیوسته» نسبت به آقاموسی صدر ذهنیت منفی و ابهامآمیز پیدا میکردند و با توضیح جناب آقاصادق «شاد میشدند و ابهام یا کدورتی که در ذهنشان بود از بین میرفت»!! (به همین راحتی!) او در راستای همین سیاست که از امام چهرهای سادهلوح، زودباور و تأثیرپذیر به نمایش بگذارد چنین ادامه میدهد:
… طبیعی است که امام خمینی هم با شنیدن این امواج تبلیغات و نیز گزارشهای آقای جلال فارسی لااقل سؤال در ذهن ایشان پیدا شود که البته با توضیحات کتبی و شفاهی ما [بخوانید باند قطبزاده] و هوش و فراست و درایت ایشان مسئله کاملاً روشن و ابعاد فداکاری و قیام داییجان مشخص میشد…!![۴]
راستی اگر کسی از امام شناخت نداشته باشد و این بافتههای جناب آقاصادق را باور کند، درباره امام چه برداشتی میکند؟ آیا جز این است که امام را یک عنصر سادهاندیش، کوتهنظر و خوشباوری میپندارد که بهرغم «هوش و فراست و درایت»! با یک نامه و گزارش نسبت به کسان، ذهنیت منفی و دید بدبینانه پیدا میکند و با نامه و گزارش دیگر بیدرنگ نسبت به آنان دید مثبت مییابد، خوشبین و «شاد میشود و کدورتی که در ذهنشان بود از بین میرود»!!؟ او در راه دگرگون نمایاندن شخصیت امام در این مرز بسنده نمیکند، بلکه میکوشد امام را عنصری بیاراده و مسلوبالاختیار بنمایاند؛ از این رو آن سناریو را میسازد که امام در برابر اتهام سخیف سید حمید روحانی جز غصه خوردن، بر زانوان خود زدن، نماز شک کردن و سرانجام پند و اندرز دادن کاری نتوانست انجام دهد و در مورد دیگر ادعا میکند:
… چنین به خاطر دارم که امام با اعدام پاکروان نظر مساعد نداشتند و از شنیدن خبر اعدام وی ابرو در هم کشیدند و در موارد دیگری نیز شاهد بودم که از شنیدن خبر اعدام چند نفر، ابرو در هم کشیدند…!![۵]
اگر دشمنان سوگندخورده اسلام و انقلاب اسلامی و مزدوران زبردست سازمانهای جاسوسی بر آن بودند امام را زیر سؤال برند و سیمای درخشان ایشان را کدر و خدشهدار کنند، آیا ترفند و تاکتیکی بهتر از این میتوانستند برگزینند؟!
اگر ناآگاهان و سادهاندیشانی این بافتههای مرموزانه آقاصادق را که در بالا آمد فرضاً باور کنند آیا این پرسش برایشان مطرح نمیشود که رهبری که تا این پایه بیاراده و مسلوبالاختیار بوده که در برابر خودسریها، اعدامهای نابجا و قانونشکنیهای آشکار دوروبریهای خود، جز ابرو در هم کشیدن، کاری از او برنمیآمده است، چگونه میتوانسته طلایهدار اسلام ناب محمدی و حکومت عدل علی(ع) و عدالت اسلامی باشد؟ آیا رهبری که حتی به خود جرئت نمیداده است در برابر اعدامها و آدمکشیهای عناصر افراطی و تندرو که در اطراف او گرد آمده بودند، زبان اعتراض بگشاید چگونه میتوانسته است به رویارویی با استکبار جهانی برخیزد و به امریکا «نه» بگوید؟
کیست نداند که امام در برابر تجاوز به حقوق مردم- به ویژه «قتل نفس»- سرسخت، قاطع و انعطافناپذیر بودند! تخلف از قانون و سرپیچی از موازین اسلامی، از هر مقامی اگر سر میزد، امام را به خشم میآورد و به واکنش شدید وامیداشت. امام آنگاه که خبردار شدند یکی از مسئولان بلندپایه دستگاه قضایی، زندگی شخصی و داخلی یکی از شهروندان را زیر دید قرار داده و برای او شنود گذاشته است، تا آن پایه به خشم آمدند که دستور دادند آن مقام مسئول پس از عزل از مقام قضایی محاکمه و تعزیر شود. بسیاری از بزرگان روحانی و مسئولان کشوری در نزد امام واسطه شدند که امام دستکم از تعزیر آن شخص چشم بپوشند، لیکن امام نپذیرفتند و روی محاکمه و تعزیر او پای فشردند. آن شخص دیری نپایید که دچار سرطان شد و پیش از آنکه مورد محاکمه و تعزیر قرار بگیرد در بستر بیماری افتاد؛ امام نهتنها در دوران بیماری او نمایندهای برای عیادت نزد او نفرستاد و از او احوالپرسی نکرد بلکه وقتی او را در روزهای پایان عمرش با چرخک پزشکی به حسینیه جماران بردند و در جمع دیدارکنندگان با امام نشاندند که شاید ایشان در سخنرانی خود نسبت به او اظهار تفقد و محبت کند، امام هیچگونه عنایتی حتی با اشاره به او نکرد و او را نبخشید به جرم اینکه بر خلاف موازین اسلامی و قانونی برای یک شهروند شنود گذاشته است؛ با اینکه او از شاگردان امام بود و در راه پیشبرد آرمانهای ایشان و انقلاب اسلامی زجرها دیده و بارها به زندان و تبعید کشیده شده بود. آیا این ابرمرد تاریخ با این دقت و صلابت در برابر اعدامهای نابجا میتوانست بیتفاوت بنشیند و تنها ابرو در هم بکشد؟! زهی بیشرمی، زهی بیانصافی!
نگارنده از آقاصادق طباطبایی برای این گونه دروغبافیها و نارواگوییها گلهمند نیست زیرا او علاوه بر اینکه از امام شناخت ندارد از ایشان به سبب برخورد شکننده با گروهک «نهضت آزادی» و تأیید اعدام مرادش صادق قطبزاده آزردهخاطر است و طبیعی است که در لباس دوست، کار دشمن را انجام دهد و به اصطلاح از امام انتقام بگیرد، لیکن دردآور و ننگبار عملکرد آن مؤسسهای است که به نام پاسداری از آرمانهای امام این گونه بافتهها را انتشار میدهد و پای چنین نسبتهای ناروا دستینه میگذارد و با چاپ و انتشار آن، به امام از پشت خنجر میزند.
این مؤسسه نهتنها در مسئولیت سنگینی که در راه پشتیبانی از راه، رفتار، گفتار و کردار امام بر دوش گرفته است ناتوان است و جریانهای باندی، قومی و قبیلهای، این مؤسسه را از مسئولیت اصلی بازداشته و به شکل تشکیلاتی خنثی درآورده است، بلکه حتی در امور تحقیقی و پژوهشی نیز نتوانسته گامی به پیش بردارد و انتشارات و نوشتههای خود را بدون کاستی و نادرستی ارایه دهد، که شرح و بررسی آن مجال دیگری میخواهد. این نکته را نیز نباید در اینجا ناگفته گذاشت که دستاندرکاران تنظیم کتاب کوثر با اینکه به درستی تاریخ سخنرانی امام خطاب به طلاب و روحانیان را «بین سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۴» نوشتهاند لیکن در آنجا که امام از «یک نفر جوان از اروپا آمده بود» یاد میکند، بدون تحقیق و بررسی در زیرنویس آوردهاند: «آقا صادق طباطبایی، فرزند آیتالله سلطانی که در آن زمان در آلمان مشغول تحصیل بوده است»،[۶] بدون اینکه اندیشه کنند که نامبرده بنا به گفته خودش برای نخستینبار در سال ۱۳۴۸ به عراق و نجف رفته است؛ او چگونه میتواند راوی موضوعی باشد که در سخنرانی سالهای ۴۶-۴۴ امام آمده است.
بایسته است این نکته در اینجا یادآوری شود که اگر در کتابهای صحیفه امام و کوثر، تاریخ این سخنرانی «بین سالهای ۴۶-۴۴» قید شده است، به این علت است که پس از نیمه دوم دهه ۴۰ که شماری از دوستداران و ارادتمندان امام یکی پس از دیگری در نجف گرد آمدند، هیچ کدام از آنان نه این سخنرانی را شنیده بودند و نه از ایراد چنین سخنرانی خبر داشتند.
مؤسسه تنظیم و نشر آثار، هنگام گردآوری و تنظیم سخنرانیها، پیامها، اعلامیهها و نامههای امام، آنگاه که به نوار این سخنرانی دست یافت و خواست مناسبت آن را بیابد، از هر یک از دوستان که در کنار امام در نجف میزیستند- از جمله این نگارنده- مناسبت و تاریخ این سخنرانی را پرسید؛ هیچ کدام از آنان از آن خبر نداشتند. نه این سخنرانی به گوششان خورده بود و نه علت و سبب آن را میدانستند؛ از این رو، مؤسسه یادشده به این نتیجه رسید که ایراد این سخنرانی میان سالهای ۴۶-۴۴ بوده است که جمعی از دوستداران امام هنوز به نجف نرسیده بودند. چنانکه در شماره گذشته یادآوری شد، نگارنده در مهرماه ۱۳۴۶ به نجف هجرت کرده و دیگر دوستان نیز یکی پس از دیگری در این سال و سالهای بعد وارد نجف شدند.
در مصاحبهای که در چند سال گذشته با حجتالاسلام والمسلمین حاج آقای یزدیزاده انجام گرفت که متن آن در شمارههای ۲۱ و ۲۲ فصلنامه ۱۵خرداد به چاپ رسید، مناسبت این سخنرانی به دست آمد. در گفتوگویی که با حاج آقای یزدیزاده صورت گرفت روشن شد که علت و مناسبت این سخنرانی ریشه در فتنهای داشت که چند تن از طلاب بیسواد و ولگرد حوزه نجف به راه انداختند؛ آنها برای پیشگیری از برگزاری امتحان درسی برای طلاب از سوی حاج آقای یزدیزاده و چند تن از اساتید آن حوزه، جاروجنجال به راه انداختند و ادعا کردند آقای یزدیزاده که مسئولیت و تولیت سه مدرسه علمی نجف را در دست داشت، از زدن عکس آیتالله حکیم در حجرهها پیشگیری میکند و به یکی از طلاب که عکس آیتالله حکیم را در حجره خود نصب کرده، سیلی زده است! شماری از این فتنهگران به نام هواداران آیات حکیم و خویی بر آن شدند با دستاویز مقابله با اهانتی که آقای یزدیزاده به عکس آیتالله حکیم و به یکی از طلاب کرده است، به مدرسه آیتالله بروجردی و دیگر مدرسههایی که مسئولیت آن با آقای یزدیزاده بود یورش برند و قهراً با هواداران امام درگیر شوند و او را از تولیت آن مدرسهها کنار زنند. خطر جنگ داخلی و درگیری طلاب علوم اسلامی با عنوان هواداران آیات حکیم، خویی و خمینی، جدی و قریبالوقوع بود؛ از این رو، برخی از اساتید حوزه نجف دست به دامان امام شدند و خطر درگیری میان طلاب را که مایه آبروریزی و بیاعتباری آن حوزه میشد با امام در میان گذاشتند. این جریان در روزهای پایان تعطیلات تابستانی و آغاز درس رسمی حوزه نجف بود؛ بنابراین امام در روز آغاز درس به جای تدریس به سخنرانی اخلاقی و فراخوانی طلاب به تهذیب نفس و خودسازی پرداختند و هشدار دادند:
… دیروز دو نفر از آقایان آمدند و مطالبی گفتند که موجب تأسف شد… حتی بعضیشان گفتند- در پرده گفتند- که اگر یک جلوگیری نشود، ممکن است که یک اختلاف شدید و یک زد و خورد راه بیفتد در بعضی موارد… برای یک امر خیلی مبتذل و خیلی پیشپاافتاده [عکس این و آن در حجرهها و موضوع تولیت مدرسهها]… و خوف این برود که سه دسته از آقایان [مدعیان طرفداری از حکیم، خویی و خمینی] در بعضی موارد بریزند به جان هم… و خدای نخواسته اگر راست باشد این مطلب، یک وقتی انفجاری در یک مدرسه پیدا بشود و از این مدرسه به مدرسه دیگر سرایت کند… دست بردارید از این طور اختلافات جزیی و امثال این اختلافات جزیی که خیلی مبتذل است، بسیار مبتذل است، مبتذل!… ما را زیر مدرسهای، کنج یک مدرسهای، یک خانهای [گذاشتهاند] سر این مدرسه، سر این کنج خانه دعوا کنیم؟ سر چی دعوا کنیم؟ این دعوا دارد؟…[۷]
امام با این سخنرانی اخلاقی، آبی بر روی آتش فتنه ریختند و اوضاع را آرام کردند. البته موضوع امتحان طلاب به کلی منتفی شد و آقای یزدیزاده نیز از تصدی چند مدرسهای که بر عهده داشت، دست کشید.
با نگاهی ریزبینانه و حتی گذرا به این سخنرانی میتوان دریافت که این سخنان امام نمیتواند در واکنش به ادعای آقاصادق مبنی بر اتهام و اهانت سید حمید روحانی به آقاموسی صدر باشد. فرازهایی از سخنان امام که در بالا آمد، مانند اینکه: «اگر جلوگیری نشود ممکن است یک اختلاف شدید، یک زد و خورد راه بیفتد… و خوف این برود که سه دسته از آقایان بریزند به جان هم… و انفجاری در یک مدرسه پیدا شود و از این مدرسه به مدرسه دیگر سرایت کند و…»، چه ارتباطی به ادعای نامبرده دارد که سید حمید در اتاقی دربسته در جمع چند تن از دوستداران امام به آقای صدر نسبتی داده است؟!
از دیگر هنرنماییهای آقاصادق طباطبایی در خاطرات بیمانندی که از خود به یادگار گذاشته است سمپاتی از برخی مهرهها و چهرههاست که مایه شگفتی است! او از زبان «دوست پدر» خود که نام او حتماً از اسرار مسکوت است ادعا میکند:
… پاکروان که از این امر [نقشه اعدام امام] به شدت وحشت کرده بود، با علم دیدار میکند و میگوید ریختن خون سید اولاد پیغمبر برای اعلیحضرت نحوست در پی خواهد داشت و از وی میخواهد با شاه دیدار کرده و او را از اجرای این امر باز دارد؛ ظاهراً همین امر منجر به انتقال امام به منزلی در شمال تهران میگردد. امام در خاطرات خود به دیدار و ملاقات پاکروان با ایشان اشاره کرده و نظر خیرخواهانه او را بازگو میکنند…!![۸]
اولاً این ادعا که شاه نقشه و اندیشه اعدام امام را در سر داشت دروغی بیش نیست. شاه بیش از هر کسی به مقام و موقعیت علمی و اجتماعی ایشان آگاهی داشت. در گزارشی که سرهنگ قلقسه در سال ۱۳۳۶ در دوران مرجعیت جهانشمول آیتالله بروجردی(ره) تهیه شده بود، از امام به عنوان شخصیتی که در غرب ایران مقلد دارد و بیش از دیگر مراجع در مظان جانشینی آقای بروجردی میباشد، یاد شده بود.[۹] روزنامههای ایران در پی رحلت آقای بروجردی در فروردین ۱۳۴۰ از امام به عنوان نخستین شخصیت روحانی که احتمال دارد جای آقای بروجردی قرار بگیرد نام برده بودند.[۱۰]
دوم اینکه واکنش خونبار مردم ایران در پی دستگیری امام در ۱۵خرداد۴۲ که هزاران کشته و زخمی به همراه داشت، رژیم شاه را از هرگونه اندیشه سوء نسبت به امام باز میداشت. جایی که دستگیری و بازداشت امام آنگونه مردم را به خشم و خروش آورد که شاه ناگزیر شد با توپ و تانک و دیگر سلاحهای سنگین و نیمهسنگین به جنگ مردم بیاید، چگونه به خود رخصت میداد که اندیشه اعدام امام را در سر بپروراند؟
سوم اگر فرضاً شاه بر آن بود امام را از میان ببرد و شرایط به او این اجازه را میداد، پند و اندرز جناب پاکروان که «ریختن خون سید اولاد پیغمبر برای اعلیحضرت نحوست» دارد! نمیتوانست او را از این نقشه و برنامه باز دارد. شاه، علم و پاکروان به پیغمبر و سید اولاد پیغمبر باور نداشتند تا از «نحوست» آن پروا کنند. آقاصادق، شاه و پاکروان را با مادربزرگها و پدربزرگهای خود اشتباه کرده است. اصولاً مهرههای بیارادهای مانند پاکروان، خودباختهتر از آن بودند که به خود جرئت دهند و روی حرف و نظر شاه حرفی بزنند و سخنی که برای او ناخوش باشد بر زبان آورند. آنها برعکس پیوسته بر آن بودند که در برابر او موضعی بگیرند که «شاهپسند» باشد! اگر او اندیشه اعدام امام را در سر داشت، پاکروان و پاکروانها بیدرنگ از این اندیشه و اراده ملوکانه به عنوان مترقیانهترین و حکیمانهترین اندیشه ستایش میکردند و برای اجرای آن داوطلب و پیشقدم میشدند!! چنانکه در پی دستگیری امام در شب ۱۵خرداد۴۲ که بنابر اراده سنیه ملوکانه صورت گرفت، دیدیم که جناب پاکروان در عصر روز ۱۵خرداد چگونه با شتابزدگی و دستپاچگی به پشت تلویزیون آمد و با کمال وقاحت و بیشرمی به امام اهانت کرد و نسبتهای ناروا داد و از اینکه در دستگیری و بازداشت امام زودتر از این اقدام نکرده و کوتاهی کرده بود عذر تقصیر خواست و به «غلط و توبه» پرداخت تا «مبغوض درگاه شاهانه» قرار نگیرد!! بخشی از گفتار او در روز ۱۵خرداد در پی میآید:
… با کمال تأسف حالا باید به مطلبی بپردازم که دردناک و مشمئزکننده است. عده بسیار معدودی از روحانیون با همدستی عناصر بسیار پلید خواستهاند با استفاده از نفوذ معنوی خود یک تلاش مذبوحانه به کار برند و بر خلاف اراده تمام ملت، جلوی اقدامات آزادیبخش اعلیحضرت همایونی را گرفته و امیال پلید خود را ارضا نمایند…
در اینجا مجبورم از خود بپرسم که آیا با داشتن مسئولیت امنیت کشور در انجام وظیفه خود قصور نکردهام؟ آیا با وجود رأفت و نوعدوستی اعلیحضرت همایونی نمیبایستی اولیای امور را از نقشه خائنانه تضعیف کشور متوجه ساخته، تقاضای اجازه شدت عمل کرده باشم؟ باید اذعان کنم که اشتباه کردهام؛ تصور کردهام با صبر و حوصله خواهم توانست با کمک روحانیون عملیات چند نفر خائن را خنثی کنم… بالاخره در مقابل قرائن عدیده… فهمیدم به کلی اشتباه کردهام… و به شما میتوانم قول بدهم که دیگر گذشتی نخواهد شد… اطلاع دارید که آقای خمینی و آقای قمی دستگیر شدند و عده دیگر نیز بازداشت شدند. این اشخاص با وجود مقام خیلی ارجمندی که در عالم روحانیت پیدا کردند خواستند بلوایی به راه بیندازند. این اشخاص بدون در نظر گرفتن مصالح عالیه کشور با تمام عناصر مرتجع همدست شدند و متوالیاً تحریک کردند، از هیچ کار کوتاهی نکردند… و کار به جایی رسید که با عوامل خارجی تماس گرفتند…[۱۱]
سمپاتی آقای صادق طباطبایی نسبت به شاه و برخی از مهرههای وابسته به آن رژیم در خور تأمل و اندیشه است. او نهتنها نسبت به پاکروان چنین چهرهسازی میکند و او را ناجی امام از اعدام مینمایاند، بلکه تلاش میکند شخص شاه را نیز به گونهای تبرئه کند و بازداشت امام را از سوی امیراسدالله علم و بنا به خواست او بنمایاند. او از زبان «یکی از دوستان مرحوم پدرش» که نام او محرمانه و ناگفتنی است آورده است:
… با ادامه برنامه روشنگرانه امام، علم احساس خطر کرده و حتی با اعزام هیئتی که غروب ۱۲خرداد از طرف شاه با امام در قم دیدار کردند، مخالفت کرده بود. آن هیئت عبارت بودند از عبداللهخان انتظام، علا، نادرمیرزا آراسته و جعفر بهبهانی که در قم به منزل امام آمدند و اظهار داشتند اعلیحضرت آمادگی دارند نظرات آقایان علما را به مورد اجرا بگذارند. هنگامی که این هیئت با برخورد سرد و بیاعتنایی امام مواجه میشوند که امام چند مرتبه تأکید میکنند علم باید برود تا حسن نیت شاه نشان داده شود و موضع سرسختانه امام را به شاه گزارش میکنند، همزمان هم گزارش فرماندار قم به امیراسدالله علم که امام خواهان عزل وی هستند، باعث میگردد که علم فرمان دستگیری امام را صادر کند…[۱۲]
در مورد این ادعا نیز چند نکته در خور بررسی است:
-
امام در پی اوج نهضت اسلامی- به ویژه در پی یورش رژیم شاه به مدرسه فیضیه- از هرگونه دیدار و گفتوگو با مقامات دولتی خودداری ورزیدند و حتی آن روز که رؤسای شهربانی و ساواک قم به عنوان نمایندگان شاه خواستند با امام دیدار کنند، امام رسماً اعلام کردند که از پذیرفتن آنان که به نمایندگی از شاه درخواست ملاقات دارند، معذور است؛[۱۳] اکنون باید دید چگونه چند تن از نمایندگان شاه را پذیرفته و پیام او را شنیدهاند؟!
-
هرگونه رفت و آمد رجال سیاسی و دولتی به بیت امام در قم، ساعتی بعد در سراسر حوزه بازتاب داشت و همگان درمییافتند که کسانی به منزل امام سرزده و به دیدار و گفتوگو با ایشان دست یافتند یا دست خالی بازگشتند. چگونه است آمدن چند تن از چهرههای سرشناس کشوری به بیت امام تاکنون در جایی درز نکرده است و تنها یکی از دوستان پدر آقاصادق آن را دریافته و سرگوشی به او گفته و سفارش کرده است که نامش پنهان بماند؟!
-
اگر رژیم شاه نظری، پیشنهادی و برنامه گفتوگو با قم داشت، تنها به گفتوگو با امام بسنده نمیکرد، بلکه با دیگر مراجع نیز در میان میگذاشت؛ چگونه در این مورد تنها به سراغ امام رفتند و بیسروصدا قم را ترک کردند و با دیگران در میان نگذاشتند؟!
-
پیشنهاد امام به فرماندار قم مبنی بر کنار زدن علم از نخستوزیری به روز چهارشنبه ۳بهمنماه۱۳۴۱ برمیگردد؛[۱۴] چگونه فرماندار قم این نظر امام را در درازای چند ماه پنهان کرده و در روز ۱۲خرداد۱۳۴۲ به نخستوزیر گزارش کرده است؟! علاوه بر این، امام در اعلامیهای که اوایل اردیبهشت۴۲ به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه صادر کردند با صراحت اعلام کردند:
…کراراً تذکر دادم که این دولت سوءنیت داشته و با احکام اسلام مخالف است… تا این دولت غاصب یاغی سر کار است مسلمین روز خوش نخواهند دید…[۱۵]
اگر قرار بود علم به سبب اینکه امام خواهان کنار زدن او از نخستوزیری شدهاند ایشان را دستگیر کند، چرا پس از گذشت چند ماه از این موضع امام و در آن تاریخ که ایشان شاه را مورد حمله قرار دادند به دستگیری ایشان اقدام کرد؟
-
آیا حمله بتشکنانه امام به شخص شاه در روز ۱۳خرداد۴۲ (عاشورای ۱۳۸۳) شاه را به خشم نیاورد و به دستگیری امام برنینگیخت؟ و این تنها علم بود که برای دستگیری امام انگیزه داشت؟؟
-
راستی چه شده است که برخی از عناصر، تلاش دارند شاه را در مورد دستگیری امام در ۱۵خرداد۴۲ و نیز تبعید امام در ۱۳آبان۴۳ به گونهای تبرئه کنند و بیتقصیر بنمایانند؟! جناب ارتشبد فردوست نیز در خاطرات خود پیرامون تبعید امام چنین دروغبافی کرده است:
شب قبل از تبعید امام، محمدرضا در کاخ میهمانی داشت و حدود ۲۰۰ نفر مدعو شرکت داشتند. منصور، نخستوزیر نیز حضور داشت؛ منصور حدود نیمساعت با محمدرضا در وسط سالن قدم میزد و من متوجه آنها بودم. استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری میکند و محمدرضا موافق نیست. یکبار شنیدم که محمدرضا به منصور گفت چه اصراری دارید؟ بالاخره محمدرضا با بیمیلی (چون با ژستهای او آشنا بودم) گفت ببینید نخستوزیر چه میخواهد؟ منصور مطرح کرد که باید هر چه سریعتر آیتالله خمینی به ترکیه تبعید شود. گفتم باید به پاکروان گفته شود. گفت تلفن کنید. تلفن کردم؛ پاکروان گفت که آیا میتوانم با شاه صحبت کنم؟ به محمدرضا گفتم؛ او به اتاق دیگری رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب، مولوی رئیس ساواک تهران به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آورد و صبح با هواپیما به ترکیه تبعید شدند…[۱۶]
کیست نداند که تبعید امام بدون پیشزمینه نمیتوانست صورت گیرد. رایزنی با امریکاییها که در پی افشاگریهای امام ضد کاپیتولاسیون پرستیژ خود را در خطر میدیدند، گفتوگو با مقامات ترکیه و قرار و مدار با آنها برای تبعید امام به آن کشور و ارزیابی اوضاع درونمرزی و برونمرزی در پی تبعید امام، از مسائل مهم و اولیهای بود که پیش از دست زدن به تبعید ایشان بایستی به آن میپرداختند و این گونه نبود که با تصمیم آنی و دلبخواهی نخستوزیر و گفتوگوی سرپایی او با شاه به مدت نیمساعت، شبانه حکم تبعید امام به ترکیه صادر شود! و صبح به اجرا درآید. افزون بر این، بنابر اسناد بهدستآمده میبینیم که ستاد فرماندهی نیروهوایی (اطلاعات عملیاتی) طی گزارشی به ساواک در تاریخ ۱۲آبانماه۴۳، یک روز پیش از گفتوگوی حسنعلی منصور با شاه (بنابر ادعای فردوست) مشخصات هواپیمایی را که بنا بود امام را به ترکیه ببرد و صورت گارد پرواز را چنین اعلام کرده است:
… به فرمان مطاع شاهانه مقرر است یک فروند هواپیمای ۱۳۰-ث به شماره ۱۰۳-۵ با پرسنل پروازی پیوست در ساعت ۱۳۰ گرینویچ روز ۱۳/۸/۴۳ از تهران حرکت و در ساعت ۲۵۵ به وقت گرینویچ با مختصات شمالی ۳۷-۳۷ و شرقی ۳۶-۴۶ به مرز ترکیه وارد و پس از عبور از نقاط مشخص ترافیک سیرت ۴۲۱ و ۴۸-۴- EZS و ۲۱-۵ گمرک و ۵۴۴ آنکارا در ساعت ۵۵۴ در آنکارا فرود خواهد آمد…
البته از جناب فردوست دروغپردازی و خاطرهبافی در راه تبرئه شاه دور از نظر نیست؛ او عمری چاکر خانهزاد دودمان پهلوی بوده و به چنین شیوههای خیانتبار عادت کرده است، لیکن باید دید آقاصادق را چه میشود که در خاطرات خود، جسته و گریخته به چهرهسازی و اسطورهنمایی از شاه و برخی دیگر از مهرههای بیاراده وابسته به غرب میپردازد و میکوشد آنان را عناصری مستقل و صاحب رأی و اراده در برابر امریکا بنمایاند؟! او در یک مورد آورده است:
… شاه در یک مقطع زمانی احساس کرد نباید اتکای خود را فقط به ایالات متحده معطوف کند لذا به اتحاد جماهیر شوروی روی آورده و به خرید تجهیزات نظامی از روسیه نیز میپردازد؛ با اجرای این سیاست، امریکاییها جهت جلوگیری از تعمیق روابط شوروی با شاه، با موافقت کنگره تصمیم میگیرند کلیه نیازمندیهای آزطلبانه شاه را ولو مخالف سیاست تبلیغاتی امریکا باشد برآورده سازند…!![۱۷]
او به علت کم حافظگی! دو صفحه بعد چنین مینویسد:
…. در همین زمان امریکا موافقت کرده بود که شاه با اتحاد جماهیر شوروی وارد مذاکره شود تا مانع حمایت آنها از مبارزین سیاسی داخل کشور گردد. در اجرای این سیاست به اصطلاح موازنه مثبت، قرارداد انتقال گاز طبیعی ایران به قفقاز، ایجاد صنایع ذوب آهن توسط روسها در ایران و نیز خرید زرهپوشها و تانکهای نظامی و نیز تجهیزات ضدهوایی با نمایندگان شوروی منعقد گردید…[۱۸]
بیتردید شاه و رژیم او در موضوعاتی که با سیاست امریکا ناهمگون نبود، میتوانستند فعالیتهایی داشته باشند، لیکن در مسائلی که کوچکترین ناهمگونی با سیاست امریکا داشت، شاه به خود رخصت نمیداد که حتی به آن اندیشه کند، چه رسد که بخواهد خودسرانه به کاری دست بزند که برای امریکایی ناخوشایند باشد و امریکا نیز برای بازداشتن شاه از هرگونه عملی که با سیاست و منافع غرب همخوانی ندارد، میتوانست با یک اخم شاه را سر جای خود بنشاند و از خودسری باز بدارد و نیازی نبود که «نیازمندیهای آزطلبانه شاه» را برآورده سازد. این گونه بافتهها که شاه برای اینکه «اتکای خود را فقط به ایالات متحده» محدود نکند به «اتحاد جماهیر شوروی روی آورده و…» در راستای سیاست سلطنتطلبان در خدمت امریکا و غرب است که میکوشند از شاه اسطوره بسازند و فرداها که نقش نوکری، سرسپردگی و بیارادگی شاه از دید مردم ایران تا پایهای کمرنگ شد، بتوانند ادعا کنند که شاه به علت اینکه نمیخواست تنها به امریکا اتکا داشته باشد، به کشورهای حریف امریکا روی آورد و این حرکت و سیاست شاه برای امریکاییها گران آمد از این رو، راه را برای کنار زدن او هموار کردند. چنانکه در مورد نزدیک شدن رضاخان به آلمان که طبق سیاست انگلستان برای رویارویی از خطر کمونیستهای ایرانی بود که در آلمان پایگاهی پدید آورده بودند، میبینیم چگونه به تحریفگری دست میزنند و میکوشند از رضا پالانی که جز نوکری برای انگلستان و قلدری برای مردم ایران هنری نداشت قهرمان بسازند. آقاصادق در موردی دیگر برای یکی از مهرههای وابسته به رژیم شاه چنین دروغ میبافد:
… در مجلس عدهای از نمایندگان به مخالفت با آن [لایحه کاپیتولاسیون] برخاستند از جمله مخالفین هاشم جاوید، حافظشناس بزرگ معاصر بود که بلافاصله با اعلام مخالفت خود استعفای خود را از سمت نمایندگی به رئیس مجلس داده و از مجلس خارج میگردد…[۱۹]
با نگاهی به صورت مذاکرات مجلس و گفتوگوهایی که پیرامون لایحه ننگین کاپیتولاسیون میان به اصطلاح نمایندگان به عمل آمده است میبینیم که نه تنها از استعفای هاشم جاوید و بیرون رفتن او از مجلس گزارشی نیامده بلکه حتی او کوچکترین اظهارنظری پیرامون این لایحه نکرده و تا پایان دوره ۲۱ مجلس شورای ملی نیز در پارلمان حضور داشته است.
بیتردید کسانی که از روی جمجمههای شهیدان ۱۵خرداد گذشتند و به عنوان نمایندگان ملت بر کرسی پارلمان تکیه زدند نه چنین غیرتی داشتند که در برابر وطنفروشیها بایستند و نه به خود جرئت میدادند که با آن لایحه خیانتبار مخالفت جدی به عمل آورند. آن چند نفری که بهظاهر مخالفخوانی کردند جنبه نمایشی داشت تا چنین بنمایانند که استقلال رأی دارند و میتوانند اظهارنظر کنند. البته رقابت حزب علم با حزب حسنعلی منصور نیز در این مخالفخوانیها بیتأثیر نبود.
در پایان این فرگرد، به دیدگاه امام پیرامون موضعگیریهای برخی از به اصطلاح نمایندگان ضد لایحه کاپیتولاسیون اشاره میشود. امام بر این باورند که حتی نطق برخی از این آقایان در مجلس علیه لایحه یادشده طبق دستور مقامات امنیتی بوده است:
… با نشر «در مجلس چه گذشت» جداً مخالفم؛ به دو جهت یکی آنکه احیاء ذکر جمیل اشخاصی است که به هیچوجه صلاحیت ندارند و ظاهر آن است که تمام مذاکرات صحنهای بیش نبوده است. دوم آنکه تأیید آزاد بودن نطق و مخالفت با دولت و شاه است، با آنکه اینها نبوده است و اگر با دستور مقامات امنیتی نبود جرئت این نحو مذاکرات نداشتند و بعد هم سالم نمیماندند. بنابراین باید منسی شود ذکر آنها…
[۱]. صحیفه امام، ج۳، ص۴۳۴.
[۲]. صادق طباطبایی، خاطرات سیاسی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ۱۳۸۷، ج۲، ص۱۸۵.
[۳]. همان، ص۱۷۶.
[۴]. همان، ص۱۹۳.
[۵]. همان، ج۱، ص۱۹۰.
[۶]. کوثر، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۱، ص۲۰۴.
[۷]. صحیفه امام، ج۲، ص۲۸-۱۴.
[۸]. صادق طباطبایی، همان، ص۱۹۰.
[۹]. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، عروج، ۱۳۸۸، ج۱، ص۱۲۳۷.
[۱۰]. به نقل از کیهان، ۱۲/۱/۱۳۴۰.
.[۱۱] روزنامههای عصر تهران؛ ۱۵/۳/۱۳۴۲.
[۱۲]. صادق طباطبایی، همان، ج۱، ص۱۸۹.
[۱۳]. رک: سید حمید روحانی، همان، ص۴۱۸ـ۴۱۷.
[۱۴]. «در عصر روز سوم بهمن۱۳۴۱ در ساعتی که علمای قم، برای گفتوگو و تبادل نظر و بررسی اوضاع آن روز، نشستی تشکیل داده بودند، فرماندار قم فرصت را غنیمت شمرد و درخواست ملاقات کرد و با موافقت علما در نشست آنان حضور یافت و ضمن اظهار تأسف از حوادثی که در قم روی داد… و بعد از مشتی چاپلوسی و نیرنگبازی، در مقام راهنمایی و ارشاد علما برآمد و اظهارنظر کرد که برای حل مشکلات و اختلافاتی که میان روحانیان و دولت پیش آمده… لازم است آقایان علما با شخص اول مملکت که فردا به قم میآید ملاقات کنند و اختلافات خود با دولت را با اعلیحضرت همایونی در میان بگذارند و… امام خمینی رشته سخن را به دست گرفت و اظهار داشت… دیگر جای هیچگونه تفاهم و حسن مراوده… باقی نمانده است… مگر آنکه شاه برای جبران اهانت… آقای علم را به عنوان مجرم اصلی از مقام نخستوزیری عزل کند…»؛ همان، ص۲۸۵ـ۲۸۴.
[۱۵]. همان، ص۴۳۱.
[۱۶]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۹، ج۱، ص۵۱۷-۵۱۶.
[۱۷]. صادق طباطبایی، همان، ج۱، ص۲۰۳.
[۱۸]. همان، ص۲۰۶.
[۱۹]. همان، ص۱۹۵.