دکتر سید حمید روحانی
مقدمه
سیمای درخشان و نویدبخش طلایهداران روز و روشنگران امیدافروز و شورشهایی که آفریدند و شعلههایی که افروختند، اگر به راستی و دور از غرضورزیها، تاریکاندیشیها و تحریفگریها به نمایش و نگارش درآید و ثبت و ضبط شود، میتواند در هر عصری و در میان هر نسلی آموزنده، پنددهنده و الهامبخش باشد و تودهها را به حرکت درآورد، شورش راستین به پا کند، حماسهها بیافریند، به جانها گرمیبخشد، فلسفه خیزشها و خروشها را تبیین کند، انسانها را از خواری، خواب خرگوشی، ذلتپذیری، تاریکاندیشی، رخوت و سستی، جمود فکری، سازش و کرنش و زبونی برهاند، آزادی و آزاداندیشی را استوار سازد، ژغند رنجبار و ناهنجار را از میان ببرد و دست تبهکاران و تجاوزکاران را از سرنوشت ملتها کوتاه کند؛ لیکن نگهبانان شب و سیاهی و تاریکاندیشان شیدایی که از نور و روشنایی بیمناک و نگراناند، پیوسته برآناند که نگذارند خورشید شامگاهی بر قلبها نور بپاشد، راه را به سوی سپیدهدمان بگشاید، خط پرواز را به سوی قله آزادی، استقلال، سعادتمندی و سربلندی باز کند و انسانها را از بردگی، وابستگی و سرسپردگی رهایی بخشد.
دلبستگان به تاری و تاریکی و شبزدگان وابسته به جریانهای ارتجاعی که زیر عنوان روشنفکری و «فراماسونری» بازیگر صحنه شدند، همه توان خود را به کار گرفتند که راه آزادمردان و آزادیآفرینان را بیرهرو سازند، اهداف و اندیشههای نورانی آنان را وارونه بنمایانند و تاریخ تاریخسازان سترگ را تحریف کنند. آنها دریافتند که اگر راه رهبران ملت و آگاهان امت و تاریخ نهضتها و جنبشهای اسلامی و انقلاب مردمیبه درستی نوشته شود، درهای رخنه و نفوذ بر روی استعمار و حاکمان زورمدار بسته میشود و سلطه بر کشورها و منابع زرخیز ملتها به آسانی شدنی نباشد. از این رو بر آن شدند چهره تاریخ را غبارآلود کنند و واقعیتهای تاریخی را در لابهلای دروغپردازیها، افسانهبافیها، یاوهگوییها و شایعهسازیها پنهان و پوشیده دارند.
میتوان برخی از ترفندها و توطئههایی را که آنان در راه تحریف تاریخ به کار گرفتهاند، چنین برشمرد:
الف لام، خدمت یا خیانت- بخش دوم
الف لام، خدمت یا خیانت- بخش سوم
- بی اعتبارکردن نهضتها و ناامید ساختن ملتها
از شگردهای شیطانی غربباورانی که با حرکتها و نهضتهای اسلامی و مردمیسر ناسازگاری دارند و از نگارش تاریخ بر پایه راستی و درستی سخت نگران و آشفتهاند، این است که تلاش میکنند نهضتها را برخاسته از سیاست بیگانگان و زورمداران غرب و شرق بنمایانند و این پندار پوچ و دروغ را رواج دهند که ملتها هیچگاه نمیتوانند برخلاف خواست و چشمداشت ابرقدرتها گامیبردارند، کاری صورت دهند و نهضتی را آغاز کنند و با کامیابی به پایان برند!
در درازای دو سده گذشته قلم زهرآگین بیگانهپرستان و خودباختگان در این محور چرخیده است که این دو پندار استعماری و دروغ را در میان ملتها رواج دهند که هیچ حرکت و نهضتی بدون سیاست و خواست سازمانهای جاسوسی غرب و شرق پدید نمیآید و راه به جای نمیبرد. نیز از ملتها بدون همراهی قدرتمندان خارجی کاری ساخته نیست و مردم آنگاه که به سیاست و مبارزه روی آورند آلت دست قرار میگیرند و در واقع مجری سیاست بیگانگان و سربازان پیادهنظام به اصطلاح «از ما بهتراناند»!
با نگاهی به کتابهای غرضآلودی که در درازای دو سده گذشته از سوی قلم به مزدان با عنوان «تاریخ» به رشته نگارش کشیده شده است، میبینیم هر نهضتی را که ضد سیاست انگلیسیها در ایران آغاز شده است، بیپروا به دولت روسیه نسبت داده و زیر سر روسها وانمود کردهاند و هر نهضت ضد روسیه را نیز ریشه در سیاست مرموزانه انگلیسیها دانستهاند و اگر حرکتی مردمی ضد همه ابرقدرتهای غرب و شرق بوده است بیدرنگ به تحلیل و تفسیر پرداختهاند که ابرقدرتها برای بازداشتن ایران از پیشرفتهای جهشبار و رسیدن به «دروازه تمدن»! این نهضت و حرکت را پدید آوردند و انقلاب آفریدند!! بدینگونه پیوسته تلاش دارند که حرکتهای آزادیبخش مردمیرا بیاعتبار سازند و تودهها را نیز به ناامیدی، سرخوردگی، سردی و سستی بکشانند و چراغ امید را در دلها خاموش کنند.
- زیرسؤال بردن رهبران و پیشتازان
تاریخنگاران وابسته به استکبار جهانی و سرسپردگان به اندیشههای شیطانی و استعماری از رهبران نهضتها و انقلابها نیز دلی چرکین و پر کین دارند و از راه و مرام آن دلیرمردان و نورآفرینان، اغراض شیطانی خود را در خطر میبینند؛ از این رو پیوسته برآناند که سیمای آراسته آنان را خدشهدار کنند وتودهها را از تداوم راه آنان بازدارند و با جوسازیها، شایعهپراکنیها و دادن نسبتهای ناروا به آن پیشگامان نستوه و سازشناپذیر، آنان را در میان ملتها و در تاریخ لکهدار سازند و زیر سؤال برند.
ما در تاریخ هیچ پیشوای اسلامی و رهبر روحانی را نمییابیم که ضد استعمار و استبداد به پاخاسته باشد لیکن از سوی تحریفگران تاریخ زیر سؤال نرفته باشد. سید جمالالدین اسدآبادی، میرزای شیرازی و شهیدان فضیلت: شیخ فضلالله نوری، سید عبدالله بهبهانی، سید حسن مدرس، نیز آیتالله کاشانی و سرانجام امام خمینی از بزرگ تاریخسازانی هستند که پیوسته با جوسازیها، سمپاشیها، بدنامیها و نسبتهای ناروا روبهرو میباشند و هر روز با پیرایه و بهانهای زیر سؤال قرار میگیرند و دشمن با این توطئهها و ترفندها تلاش میکند خط، راه و مکتب آنان را بیرهرو سازد و به بنبست بکشاند و تاریخ را تخریب کند.
- آمیختن نادرستیها با راستیها
ضد و نقیضگوییها، شایعهپراکنیها و آوردن روایتهای گوناگون و بیپایه و سندهای نامعتبر بیپشتوانه، بدون بررسی، ارزیابی و راستآزمایی از دیگر نیرنگها و نقشههایی است که در راه بیاعتبار کردن تاریخ و تاریخسازان نستوه به کار گرفته میشود و از این راه آسیبهای سنگینی بر تاریخ وارد میشود و پژوهشگران و جویندگان حقیقت را به سردرگمی دچار میسازد؛ به گونهای که نتوانند دریابند در میان انبوه آوردهها، گزارشها و دیدگاهها پیرامون یک رویداد تاریخی آنچه به وقوع پیوسته، کدام است و نادرستیها و دروغگوییهایی که با راستی درآمیخته و باطل را به جای حق نشاندهچه نشانههایی دارد و چگونه بایستی شناسایی شود و مورد پاکسازی قرار بگیرد!
ساختن یک سلسله داستانهای بیریشه و روایتهای خام، خیالی و بیاندیشه و افزودن آن به رویدادها و جریانهای تاریخی از شگردهای شیطانی تاریخنگاران فراماسونری در درازای سده گذشته بوده است که تا به امروز نیز دنباله دارد و میتوان گفت این شیوه و شگرد، برگرفته از روش راویان خیانتکار و دروغساز صدر اسلام، مانند کعبالاحبار، ابوهریره و… است که صدها روایت بافتند و برآنچه از پیشوایان بزرگ اسلام رسیده است افزودند و از این راه بسیاری از حقایق و واقعیات را از میان بردند و نسیاً منسیا (فراموش شده) ساختند.
برخی از خودباختگان و عناصر بیهویت حتی اگر به نادرستی و بیاعتباری آنچه در کتابهای متعدد آمده است پی ببرند، با بهانه اینکه نویسندهای بیطرف است! و «حرکت بین دو خط بیطرفی را مبتدای پژوهشهای تاریخی میداند»!! آوردههای سراپا دروغ و ساختگی غرضورزان و یاوهگویان را در نوشته خود تکرار میکنند و دانسته یا ندانسته در کنار تحریفگران تاریخ میایستند و بازار نارواگویی، دروغپردازی و تحریفگری را رونق میبخشند.
کیست نداند که «مورخ» وارسته نمیتواند بیطرف باشد؛ به ویژه اگر بخواهد تاریخ را با دید سیاسی و اجتماعی مورد بررسی و پژوهش قرار دهد و ریشههای اصیل رویدادها و پدیدههای تاریخی را به دست آورد. مدعیان تاریخنگاری و تاریخشناسی که از «بیطرفی در نگارش تاریخ»دم میزنند یا از تاریخ درکی ندارند یا فریبکارانیاند که با ژست «بیطرفی» برآناند غرضهای تنگنظرانه و کوتهبینانه خود را در نگارش تاریخ به شکل موذیانه و نادیدنی عملی سازند، رویدادهای تاریخی را خدشهدار کنند و اندیشههای زهرآگین و انحرافی خود را با عنوان «بیطرفی» به بار نشانند و جامعه را به سوی گمراهی و بیراههپویی بکشانند و تاریخی آکنده از غرض، نادرستی، دروغ، نیرنگ و فریب از خود به یادگار بگذارند.
باید گفت زهی تأسف از اینکه امروز میبینیم بسیاری از پژوهشگران کشور ما در بررسی مسائل و موضوعات تاریخی- به ویژه پیرامون زندگی امام- از روی سادهانگاری و خوشباوری و نداشتن توان تحقیق و پژوهش از کتابها و نوشتههایی بهره میگیرند که به دور از غرضورزیها نوشته نشده و از اعتبار بایسته برخوردار نیست و ناآگاهانه ناراستیها و نادرستیهای آن نوشتهها را دوبارهنویسی میکنند و پای آن، دستینه میگذارند. در کتابها و کتابچههایی که در پی پیروزی انقلاب اسلامیدرباره امام و انقلاب به رشته نگارش کشیده شده است، کمتر نوشتهای را توان یافت که از نادرستیها، ناسزاواریها، یاوهگوییها، افسانهسراییها و تحریفهای گمراهکننده دور مانده باشد. امروز دشمن دریافته برای خدشهدار کردن چهره امام و به زیر سؤال بردن او، باید با زبان ستایش سخن گفت و قلم زد و در لابهلای بازگو کردن ویژگیها و برجستگیهای شخصیتی امام سمپاشی و دروغپردازی کرد و چهره او را مخدوش ساخت و نیک و بد را موذیانه و زیرکانه به هم آمیخت و به خورد مردم داد؛ و از آنجا که روح تحقیق و پژوهش ژرف و ریشهای از میان رفته و روح تحقیق مرده، تنآسایی، بیدقتی و سطحینگری در بررسی مسائل تاریخی بسیاری را از رسالت مقدس جستار بازداشته است،میبینیم که امروز بزرگترین هنر یک نویسنده و به اصطلاح «پژوهشگر»! و «محقق»! این است که گفتهها و نوشتههای این و آن را بدون ارزیابی و راستآزمایی گرد آورد و با عنوان تاریخ انقلاب یا زندگینامه امام انتشار دهد و ناآگاهانه یا آگاهانه به تخریب و تحریف تاریخ انقلاب بنشیند.
نگاهی گذرا به الف لام، خدمت یا خیانت
کتاب الف لام خمینی که به تازگی به بازار آمده است، به رغم اینکه زیر نظر مؤسسهای رسمیو آشنا به اسنادو مدارک سری و محرمانه تنظیم شده است، متأسفانه نتوانسته است از نادرستی، کاستی و حتی تحریف و تخریب دور بماند و نه تنها نتوانسته است امام را «تعریف» کند، بلکه در مواردی دانسته یا ندانسته سیاهنمایی و نارسایی ساختگی پدید آورده است.
درباره این کتاب و نویسنده محترم آن چند نکته بایسته شرح و بیان است:
- بیشترمطالبی که درکتاب الف لام آمده،گردآوری نوشتهها و گفتههایی است که در چهار دهه گذشته و پیش از آن در دوران نهضت و مبارزه امام انتشار یافته است و جز تکرار آن نوشتهها و گفتهها، مطالب دیگری در آن کمتر توان یافت.
- منابعودستمایههای اصلی این کتاب سندها و گزارشهایی است که از ساواک به جا مانده یا خاطراتی است که غالباً با خطا و اشتباه و اغراق و گاهی با دروغ و تحریف همراه است و نویسنده محترم بیچون و چرا و بدون وارسی و راستآزمایی از آن اسناد و این خاطرات بهره گرفته و به گزارشهای خلاف واقع ساواک و دیگر گزارشهای مقامات دولتی اعتبار بخشیده است؛ در صورتی که این نگارنده در کتاب نهضت امام خمینی هشدار داده است:
بیتردید هر گونه سند و مدرکی خواه محرمانه و سری یا آشکار، دولتی و غیر دولتی، بدون بررسی و ارزیابی محتوایی و رعایت اصول سندشناسی نمیتواند از اعتبار لازم برخوردار باشد و مورد بهرهبرداری قرار گیرد…
گزارشهای آنان [مقامات ساواک] نیز گاهی دور از واقعیت بوده که اشتباهکاریها و بیدقتی گزارشگران را میرساند و روشنکننده این نکته است که با این گونه سندها و گزارشها نیز باید با تیزبینی و ریزبینی ویژهای برخورد کرد و نباید آن را به طور دربست پذیرفت.[۱]
بنابراین بهرهگیری از اسناد و گزارشهای ساواک بدون بررسی و راستآزمایی، اعتبار بخشیدن به دروغپردازیها و گزارشهای غرضآلود مقامات ساواک است و به تاریخ و واقعیتهای تاریخی خدشه وارد میکند.
- شایعات دور از واقعیت درباره امام که بر سر زبانها بوده یا در نوشتهای آمده است از سوی نویسنده محترم بدون درنگ روی درستی یا نادرستی آن، مورد بهرهبرداری قرار گرفته و اعتبار یافته است.
باید دانست که یکی از ترفندهای تحریفگران تاریخ ضد نامآوران تاریخساز، شایعهسازی است و تلاش آنان بر این است که شایعات درباره رهبران و راستقامتان تاریخ را تا آن پایه گسترش دهند که پژوهشگران ناگزیر باشند پیش از بررسی و دستیابی به اهداف و آرمانهای ابرمردان و انقلابآفرینان به رد شایعات پیرامون آنان بنشینند و از شناخت خط و راه و مرام آنان باز بمانند.
شایعهسازی ضد سید جمالالدین اسدآبادی تا آن پایه گسترده است که امروز برای یک پژوهشگر که بر آن است درباره اهداف و اندیشههای او به جستار و کنکاش دست بزند گذر از پیچ و خم شایعات و بررسی درستی یا نادرستی آن به گونهای او را در میان میگیرد که زمینگیر میشود و از شناخت اهداف و آرمانهای سید به کلی بازمیماند. اکنون به نظر میرسد درباره امام نیز چنین نقشهای در کار است.
۴.نویسنده الف لامدر جایجای کتاب خود، برخی از رویدادهای تاریخی پیرامون امام را ابهامآمیز و تاریک مینمایاند که به نظر میرسد ریشه در ناتوانی او در تحقیق و تحلیل مسائل و جریانهای تاریخی دارد و شاید بتوان گفت که نویسنده در غبارآلود نشان دادن چهره امام بیانگیزه نباشد!
- نویسنده به رغم اینکه در مقدمه از بیطرفی در تاریخنگاری قلم زده است در جای جای کتاب نه تنها نتوانسته بیطرف باشد، بلکه باید گفت از غرضورزیها نیز دور نمانده است. او بیشتر روایتهای تاریخی دوران نهضت امام را- افزون بر گزارشهای ساواک- از کتابها و منابعی گرفته که با نویسندگان آن مشکلی نداشته است و عمده آوردههای دیگر نویسندگان را نادیده انگاشته و در واقع از روایتهای گوناگون و متفاوت به صورت گزینشی استفاده کرده است.
۶.نویسنده الف لامگویا کوچکترین توجهی به صحت و سقم آنچه از دیگران بازگو کرده نداشته است؛ به گونهای که بافتههای در مرز هذیان و پریشانگویی را از سخنانی بر پایه خردمندی بازنشناخته است. مثلاً در گزارشی آمده است:
… آقای خمینی در آخرین ساعات شب/ شب عاشورا، تک و تنها، در خیابان باریک بهار، نزدیک پل آهنچی دیده شد. آیا از خانه آیتالله مرعشی که همان نزدیکیها بود میآمد؟ کسی نمیداند. ساعاتی پیش از آن، او در حسینیه چهلاختران بود. استقبال اهالی آن محل به اندازهای بود که نتوانسته بود وارد خانه حاج علی چهلاخترانی شود. در حسینیه روی سکویی نشسته بود و با عزاداری مردم همراهی کرده بود و در پایان با زحمت از میان مردم گذشته،داخل خودرو شده بود…[۲]
در داستانی آمده است که صیادی گنجشکی را صید کرده بود. گنجشک در دستش به زبان آمد و گفت اگر مرا بکشی گوشتم به اندازهای نیست که بتواند در یک وعده غذایی تو را سیر کند اما اگر آزادم کنی از علم حکمت سه نکته به تو میآموزم که میتواند در زندگیات به کار آید. صیاد پذیرفت و گنجشک گفت یکی از آن سه نکته را در دستت میگویم و آن دو نکته دیگر را پس از رهایی بازگو میکنم. نکته نخستین را که در دست صیاد به زبان آورد این بود که هر چه را شنیدی بیدرنگ باور نکن؛ نخست آن را با معیار عقلی مورد ارزیابی قرار بده و بررسی کن که بر پایه خرد و اندیشه چقدر میتواند باورکردنی باشد.
آنگاه که صیاد او را رها کرد روی شاخه درختی نشست و به صیاد گفت پیش از آنکه آن دو نکته دیگر را به تو بیاموزم باید بگویم که نمیدانی چه کلاهی بر سرت رفت! یک درّ گرانبهایی در درونم بود که بیش از نیمکیلو وزن داشت! اگر مرا میکشتی و به آن دست مییافتی به اصطلاح معروف میلیاردر میشدی! صیاد بیاختیار دست به دست زد و اظهار پشیمانی کرد. گنجشک گفت آدم لاده! من اکنون در دست تو بودم، تمام وزنم با پر و پوست و گوشت و استخوان چقدر بود که یک درّ نیمکیلویی درون آن،جا داشته باشد؟! نخستین نکتهای که به تو آموختم این بود: هر آنچه میشنوی به دست عقل بده و با محک خرد و اندیشه به ارزیابی آن بنشین تا هر سخن یاوه و بیپایه در مغزت جا خوش نکند لیکن تو چون از خرد و اندیشه استوار برخوردار نیستی نتوانستی از این سفارش من بهره بگیری. بنابراین آن دو نکته دیگر را نمیگویم چون به کار تو نمیآید!
کاش نویسنده محترم با خواندن آن گزارش که امام «در آخرین ساعات شب عاشورا تک و تنها در خیابان باریک بهار نزدیک پل آهنچی دیده شد»! یک لحظه اندیشه میکرد که چگونه شدنی است امام در شب عاشورای ۴۲ که در اوج محبوبیت است و مردم به او عشق میورزند؛ در شب عاشورا که مردم تا اذان صبح در هر کوی و برزن سیلآسا رواناند و به عزاداری سرگرم هستند، میتواند «تک و تنها در خیابان بهار قم» دیده شود؟! در صورتی که نویسنده، خود اذعان کرده است که «استقبال اهالی آن محل [از امام] به اندازهای بود که نتوانسته بود وارد خانه چهلاخترانی شود…» در گزارشهای گوناگون دیگری نیز فراوان آمده است که در آن روزها هرگاه امام در اجتماع دیده میشد، استقبال مردم نسبت به او، به گونهای بود که او را به طور کلی از حرکت بازمیداشت. در گزارشی آمده است:
… در طول خیابان آذر تا کوچه حکیم، مردم از شور حضور آقای خمینی در میان خودشان، چه شادیهامیکردند… [به گونهای که] آقای خمینی در عرض ۲۵ دقیقه توانست در میان مردم فقط ۵۰ متر جلو برود…[۳]
برای این نگارنده جای سؤال است که سراینده این داستان خیالی که آقای خمینی در آخرین ساعات شب عاشورا تک و تنها نزدیک پل آهنچی دیده شد، چه نقشه و اندیشهای در سر داشته و بر آن بوده که از آن بافته چه تافتهای به دست آورد و چه بهرهای بگیرد؟! و پرسش جدیتر از نویسندهالف لام این است که آیا از روی سادهاندیشی و ناآزمودگی این خیالپردازی را باور کرده و آورده یا انگیزه دیگری در کار بوده است؟!
۷.به نظر میرسد نویسنده الف لامدر گردآوری مطالب و گزارشهای پیرامون امام، کارایی بایسته نداشته است و شاید نخواسته روایتهایی را که درباره امام آمده، بدون دخالت دادن خواست و برداشت شخصی، سلیقهای، عقیدهای، باندی و جناحی بازگو کند؛ از این رو برخی از گزارشها و روایتها را- از زبان این و آن-که به سالهای واپسین مربوط است با آسودگی خاطر و بدون دغدغه دوبارهنویسی کرده لیکن از آوردن آنچه زیر نظر امام و علامه شهید سید مصطفی خمینی نگارش یافته است، خودداری ورزیده است. به عنوان نمونه میبینیم او آورده است که سید احمد [جد امام] به سال ۱۲۵۷ با سکینه خانم، دختر محمدحسین بیک ازدواج کرد[۴] لیکن دیدگاه سید مصطفی خمینیرا مبنی بر اینکه سید احمد با خواهر یوسف خان ازدواج کرده نادیده انگاشته؛ در صورتی که طبق سند موجود امام نیز آن را رد نکرده است.
سند شماره یک، صفحهای از کتاب نهضت امام دفتر نخست است که پیش از چاپ در اختیار امام گذاشته شد؛ میبینیم که ایشان روی آنچه خلاف واقع میدانستند خط کشیدند و در مواردی نکاتی افزودند لیکن این جمله را که سید احمد «با دختر مرحوم یوسفخان ازدواج میکنند» رد نکرده و به طور عینی مورد تأیید قرار دادهاند.
سند شماره ۱
۸.الف لام نه تنها با اصول و مبانی تاریخنگاری نگارش نیافته است بلکه حتی در مواردی یک کار پژوهشی نیز به شمار نمیآید. به نظر میرسد که نویسنده در مواردی با تصور اینکه موضوع مهم و در خور توجه نیست با بیحوصلگی و با سرهمبندی کردن، موضوع را گذاشته و گذشته است. در صورتی که یک مورخ امین بدون در نظر گرفتن این نکته که یک گزارش تاریخی دارای اهمیت میباشد یا نه، تلاش میکند به واقعیت موضوع دست یابد و هیچگاه با سمبلکاری و بیاعتنایی از کنار یک رویداد تاریخی نمیگذرد و گزارش خلاف واقع و دروغی را به خورد خوانندگان نمیدهد و واقعیتها را به عنوان یک امانت پاس میدارد. به عنوان نمونه از بیتوجهی وبیاعتنایی این نویسنده به واقعیتها، آنچه را پیرامون نخستین دیدار حاج آقا مهدی عراقی با امام در نوفللوشاتو نوشته است، در پی میآوریم؛ اما پیش از آوردن گزارش او، روایتهای گوناگون درباره این دیدار را بازگو میکنیم تا کاستی کار او بهتر نمایان شود. آقای محتشمیپور در کتاب خود نوشته است:
… هفته دوم اقامت [امام] در فرانسه یک روز صبح آقای حاج مهدی عراقی و حاج ابوالفضل توکلی بینا وارد منزل نوفللوشاتو شدند… [من] آقایان را به اتاق امام هدایت کردم اول مهدی عراقی وارد شد و بعد حاج ابوالفضل توکلی آمد و…[۵]
در خاطرات مرحوم فردوسیپور آمده است:
… حاج مهدی عراقی گفت: من میخواهم خدمت امام بروم. از امام اجازه گرفتیم… به همراه آقای دعایی که حاج مهدی عراقی را به خوبی میشناخت[!] سه نفری خدمت امام رفتیم… امام… با اشاره از ما پرسیدند که این شخص کیست؟…آقای دعایی گفتند: حاج مهدی عراقی هستند…[۶]
آقای ابوالفضل توکلی بینا درباره نخستین دیدار خود و آقای حاج مهدی عراقی با امام در نوفللوشاتو آورده است:
… یک هفته از ورود امام به فرانسه میگذشت. وقتی به پاریس رسیدیم در هتل ایفل مستقر شدیم… با همان استیشن رفتیم به محل استقرار امام… یک مرتبه دیدم یک جوان عمامه مشکی آمد و گفت: حاج آقا توکلی شما کی آمدید؟ گفتم من شما را نمیشناسم. گفت من پسر حاج آقا مصطفی [خمینی] هستم. بچه بودم که شما میآمدید پهلوی بابام.[۷]من شما را میشناسم… گفتم من با آقای عراقی امروز پیش از ظهر رسیدم. ایشان هم رفت خدمت امام و جریان ورود ما را به ایشان اطلاع داد. امام فرمودند: بگویید بیایند… رفتیم خدمتشان. آن شب خیلی محبت کردند مخصوصاً به مهدی…[۸]
چنانکه میبینید پیرامون نخستین دیدار آقای عراقی با امام در نوفللوشاتو روایتها متفاوت است؛ آقای محتشمیپور مینویسد او،آقای حاج مهدی عراقی و آقای توکلی را نزد امام برده و آقای فردوسیپور ادعا دارد که خودش و آقای دعایی و آقای عراقی سه نفری به حضور امام رفتهاند! آقای توکلی نیز ادعا میکند که سید حسین خمینی فرزند شهید سید مصطفی او و حاج مهدی عراقی را به اتاق امام راهنمایی کرده است!
یک نویسنده پژوهشگر و آگاه به مسائل پژوهشی در این گونه موارد یکی از این دو شیوه را به کار میبندد یا گزارشها و روایتهای گوناگون و متفاوت را به صورت کامل میآورد وبرداشت نهایی و داوری را برعهده خوانندگان میگذارد و میگذرد یا آستین را بالا میزند و به بررسی ژرف و همهجانبه و تحقیق میدانی دست میزند و با برخی از مدعیانی که پیرامون این دیدار گزارشهایی آوردند و هنوز زندهاند، به گفتوگو مینشیند و راستی را از نادرستی و بیهودهگویی جدا میکند؛لیکن گویا نویسنده الف لام، دلخواهانه و از روی بختآزمایی! و شاید از راه جفت و طاق!! گزارش آقای فردوسیپور را پسندیده! و برگزیده و آوردههای او را چنین تکرار کرده است:
… نزدیک غروب با خودرویی که اسماعیل فردوسیپور میراند…[۹] یکراست به نوفللوشاتو رسید… وقتی به آگاهی امام خمینی رسید که عراقی آمده، بیمقدمه او را پذیرفت، اما وارد که شد و خود را با گریه به پای آقای خمینی انداخت. [امام] از ما پرسیدند که این شخص کیست؟… آقای (سیدمحمود) دعایی گفتند: حاج مهدی عراقی هستند.[۱۰]
بایسته یادآوری است در دورانی که امام در فرانسه میزیست اصولاً آقای دعایی در آن کشور نبود. امام دوستان نجف را از آمدن به فرانسه منع کرده بود. تنها چند روز پیش از حرکت امام به سوی ایران مرحوم حاج سید احمد خمینی تلفنی به دوستان نجف اعلام کرد میتوانند به فرانسه بیایند و با امام همسفر باشند که پس از آن برخی از آنان مانند آقایان سجادی، دعایی، ناصری و قاسمپور به فرانسه آمدند. آقای دعایی در خاطرات خود آورده است:
… حاج احمد آقا از پاریس به من زنگ زد و گفت: ما عازم ایران هستیم، امام گفتند توهم به پاریس بیا و با هم از پاریس به تهران برویم… من در دوم بهمن به پاریس رفتم…[۱۱]
بنابراین آقای دعایی اصولاً در نوفللوشاتو نبودند تا همراه آقای فردوسیپور و آقای عراقی به حضور امام بروند و آقای عراقی را به امام معرفی کنند. آقای دعایی بنا به اذعان خود، ده روز پیش از حرکت امام به سوی ایران وارد پاریس شد لیکن حاج مهدی عراقی بیش از یکی، دو هفتهای از اقامت امام در نوفللوشاتو نگذشته بود که به آنجا وارد شد و مسئولیت امور آشپزخانه و پذیرایی از میهمانان و مراجعهکنندگان به اقامتگاه امام را بر دوش گرفت. از نویسنده الف لامانتظار این بود اکنون که دروغنامههایی را که زیر عنوان خاطرات انتشاریافته، از منابع اصلی نوشتههای خود درباره امام قرار داده است، گزارشها و روایتهای ضد و نقیضی را که در آن آمده است با شیوه علمیمورد بررسی و پژوهش قرار دهد و راستی را از نادرستی بازشناسد وبازشناساند و اول توضیح دهد چگونه با نبودن آقای دعایی در نوفللوشاتو، ایشان در مراسم دیدار آقای عراقی حضور یافته است؟! دوم اینکه فردوسیپور و دعایی که اصولاً مهدی عراقی را تا آن روز از نزدیک ندیده بودند و ارتباطی با او نداشتند، به چه مناسبتی او را در دیدار با امام همراهی کردند؟ سوم اینکه لازم بود توضیح داده شود با اینکهدأب امام هرگز این نبود که اعضا و افراد دفتر او، دنبال دیدارکنندگان راه بیفتند و در مراسم دیدار حضور داشته باشند، چگونه نامبردگان در این دیدار حضور یافتند؟ چهارم، باید به این موضوع پرداخته میشد که گزارشهایی که در خاطرات محتشمیپور و توکلی بینا در مورد دیدار آقای عراقی با امام آمده است با ادعای فردوسیپور چگونه همخوانی دارد و از دید یک پژوهشگر در خور جمع است؟! لیکن میبینیم که این نویسنده بی سر و صدا این گزارشهارا گذاشته و از آن گریخته است!
چنانکه پیشتر یادآور شدم دیرزمانیست دریافتهام روح تحقیق، پژوهش و کاوش در مسائل علمی- تاریخی در میان بیشتر قلمزنان تازه به دوران رسیده، از میان رفته است و سطحینگری، سستی،سمبلکاری و شتابزدگی برای دستیابی به جایگاه استاد، دانشمند و… و به چاپ رساندن آثار خود، بسیاری را از ژرفنگری و جستار ریشهای و اندیشمندانه بازداشته است؛ لیکن هیچگاه باور نمیکردم که کار نویسندگی به ولنگاری کشیده شود و یک نویسنده بهرغم داشتن ادعاهای کذایی و مسئولیت سنگینی که بر دوش گرفته و امکانات بیشمار مالی و پژوهشی بیحد و مرز و فرصت گستردهای که داشته است، مجموعهای نسخهبرداریشده از نوشته این و آن و بیاعتبار از نظر علمی- پژوهشی به بازار آورد و در راه تحریف تاریخ و خدشهدار کردن زندگی امام گام دیگری بردارد و تاریخ و تحقیق و پژوهش را به بازی بگیرد.
دو نکته درخور یادآوری:
الف.در نقد و بررسی کتاب الف لام خمینی، نخست بر آن بودم که کتاب را از آغاز تا پایان مورد بررسی قرار دهمو نادرستیها را زیر عناوینی گوناگون: تحریف، دروغپراکنی، شبههافکنی، شایعهسازی، وارونهنویسی و… گردآورم و یکجا منتشر کنم، لیکن به طور عینی دریافتم که این شیوه زمان زیادی میبرد و با رسالت مقدس شتاب و سرعت در آشکار کردن نادرستیها و خلافگوییها «قول اثم» همخوانی ندارد؛ از این رو به نظر رسید که در گام نخست ناراستیهایی که در کتاب دیده میشود که از اهمیت بیشتری برخوردار است،مورد نقد قرار بگیرد و بیدرنگ انتشار یابد و در مرحله بعدی کتاب یادشده با تیزبینی و ریزبینی بیشتری سطر به سطر مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد و با نقدی جامع همراه شود.
ب.از نویسنده محترم الف لام و دیگر دستاندرکاران این کتاب بابت برخی از خردهگیریهایی که با صراحت و قاطعیتی جدی که لازمه نقد است، همراه بوده و طبعاً مایه آزردگی و رنجش خاطر آن بزرگواران میشود، پوزش خواسته و از خداوند متعال میخواهم از جفاهای بیشماری که از سوی برخی مدعیان بر امام روا میدارند بگذرد و ما و آنان را از هدایت و سعادت و عاقبت به خیری و رستگاری محروم نسازد.
تحریفگریها
از نادرستیهای فاحشی که در کتاب الف لامآمده که قلب و روان آزاداندیشان و اصحاب تاریخ را میآزارد تحریف خط فکری و راه سیاسی و انقلابی امام و ایجاد شبهه و ابهام در زندگی آن مرد بزرگ است. نویسندهدر مواردی خود به تحریف اندیشههای سیاسی امام پرداخته یا تحریفهای دیگران را تکرار کرده و به آن جلوه بخشیده است!و ما نمونههایی از آن را در ذیل میآوریم:
- او با صراحت آورده است که «… آیتالله خمینی مخالفتی با اجرای مواد ششگانه، در صورتی که به دور از دخالت بیگانگان طراحی شده باشد، نداشت»![۱۲]
نخست باید از این نویسنده محترم پرسید که بر پایه چه سند معتبری این نکته مهم! را به دست آورده است که امام با مواد ششگانه مخالفتی نداشته است؟! نکتهای که در درازای بیش از نیم قرن گذشته محققان اندیشمند و پژوهشگران خردمند نتوانستهاند آن را کشف کنند، چگونه این نویسنده گرامی به آن دست یافته است؟!!
دوم، سندها و آثاری که از امام در دست است نشان میدهد که او با مواد ششگانه به شدت مخالف بوده و آن را مباین موازین عدل و فقه اسلامی و مخالف عقل و شرع و مصالح کشور میدانسته است. امام در پاسخ به پرسش پیرامون اصلاحات ارضی که یکی از مواد ششگانه بود، اعلام کرده است:
… آنچه به اسم قانون اصلاحات ارضی درصدد اجرای آن هستند مخالف عقل و شرع و مصالح مملکت و مباین موازین عدل و فقه اسلامی است… اصل مالکیت در اسلام محترم است و هیچ مقامیحق ندارد ملک دیگری را بدون رضایت و طیب نفس او تصرف کند یا به دیگری انتقال دهد و تصرف در اموال غیربدون رضایت او حرام و نماز خواندن در آن ملکی که به این نحو از مالک سلب شود باطل است…[۱۳]
سند شماره ۲
امام در هر فرصت و در هر مناسبتی ضد به اصطلاح اصلاحات ارضی شاه و تقسیم اراضی فورمالیته موضع صریح و روشنی داشتند و هیچگاه آن را تأیید نکردند.
سوم اینکه امام یکی از بندهای مواد ششگانه «اصلاح قانون انتخابات» را پوششی برای دستبرد به قانون اساسی میدانستند وبر این نظر بودند که رژیم شاه زیر عنوان «اصلاح قانون انتخابات» بر آن است که بندهایی از قانون اساسی مانند «قید اسلام»، «تحلیف به قرآن مجید» و قید ذکوریت را حذف کند، از این رو به شدت با آن مخالفت کردند.
چهارم به فتوای امام بهرهگیری مردم از اقدامات و کارهای «عامالمنفعه» و بهظاهر مذهبی و مردمیحاکمان جائر (مانند ساخت مساجد، چاپ قرآن و…) بدون اجازه حاکم شرع جایز نیست و بالاتر از آن، حتی اگر دادگاه دستگاه ظلم، حق مظلومیرا از قلدری بازستاند و به او بازگرداند، مالک آن مالی که به وسیله دستگاه قضایی حاکم ستمپیشه به او برگردانده شده است، نمیتواند از آن بهره بگیرد و از آن استفاده کند مگر اینکه از حاکم شرع اجازه بگیرد. بنابراین چگونه میتوان پذیرفت که امام با تقسیم اراضی و دیگر موادی که از سوی شاه جائر اجرا شده است- بر فرض محال که در راه منافع و مصالح مردم باشد- نظر موافق داشته باشد!
پرسشی که نباید از کنار آن بیتفاوت گذشت این است که جناب نویسنده از این ادعای ناروا و خلاف واقع که «آیتالله خمینی مخالفتی با اجرای مواد ششگانه نداشتند» چه نقشه و نظری داشته و بر آن بوده که از آن چه بهرهای بگیرد؟ دور از نظر نیست که خواسته است به طور جانبی از موضع «نهضت آزادی» و «جبهه ملی» که مواد ششگانه شاه را با شعار «اصلاحات آری- دیکتاتوری نه» به رسمیت شناختند، پشتیبانی کند و چنین بنمایاند که امام نیز همین نظر را داشته و با گروههای سیاسی کشور در تأیید مواد ششگانه و رفرم امریکایی، همراه و همصدا بوده و سیاست سازشکارانه آن گروهها را تأیید میکرده است.نویسنده محترم شایدتلاش داشته است این واقعیت که در آن روز آنچه را که گروههای سیاسی و روشنفکرمآبان پرمدعا در آیینه نمیدیدند امام در خشت خام میدیده است،انکار کند!
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که عناصر ضعیفالنفس نه تنها هیچگاه به خود رخصت نمیدهند که سخن درشتی در برابر یک حاکم زورمدار بر زبان آورند و به«افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر» عمل کنند بلکه نمیتوانند باور کنند که انسانی وارسته و ازخودرستهای بتواند آشکارا طرحها و برنامههای حاکم دیکتاتور و خونریزی به نام «شاهنشاه آریامهر» را رسماً و آشکارا رد کند و آن را برخلاف مصالح کشور، ملت و مذهب اعلام نماید. نکتهدر خور توجه آنکه از دید مدعیان روشنفکری و هواداران «اصلاحات»! هر واژه، جمله و فرازی انقلابی، حماسی و جوشکن، «تندروی»، «افراطیگری» و «خشونتطلبی» به شمار میآید و آن قلم و بیانی که با این روش و منش ترسیم شده و انتشار یافته باشد از نظر این قبیله، علمینیست و برپایه احساسات آنی و دور از منطق و اندیشه تنظیم شده است!!
البته این نگارنده بر این نظر نیست که نویسنده الف لامبا آن گونه دیدگاهها و اندیشههای انحرافی همراه است، لیکن این واقعیت را نتوان انکار کرد که تأثیرپذیری از جو کاذب و فریبنده، بسیاری را به بیراهه میبرد و جریانهای مرموز و شیطانی را برای آنان درست و شایسته مینمایاند؛ چنانکه میبینیم نویسنده الف لامبا تأثیرپذیری از جو غالب در میان سازشکاران و به پیروی از غربباوران و دگراندیشان، از به کار بردن عنوان امام در نوشتههای خود، پرهیز کرده و به تأسی از آنها کلمه «آیتالله» و آقای خمینی را به کار برده است تا کتاب او به اصطلاح «غیرعلمی»! شمرده نشود و در جرگه کتابهای «افراطی» و «خشونتطلبانه»! قرار نگیرد!!
با نگاهی به این کتاب میبینیم که نویسنده در برابر موضعگیریهای انقلابی امام و فرازهای حماسی از پیامهای او تلاش کرده است که یا آن را درز بگیرد و بازگو نکند یا آن را به اصطلاح «تعدیل» کند و زهر آن را بگیرد!!
۲.نویسنده محترم آنگاه که به شعار «شاهدوستی، یعنی غارتگری» در اعلامیه امام برمیخورد، نمیتواند باور کند که امام را قدرت و جرئت آن بوده که در برابر دیکتاتور خونآشام حاکم، چنین فرازهای حماسی و انقلابیای را به قلم آورد؛ از این رو به توجیه نشسته است که این «تعابیر سؤالی بوده است، نه خبری»! او نوشته است:
… آیتالله خمینی پس از آنکه نامه را به چند تن از شاگردانش سپرد تا مخابره، چاپ و توزیع کنند، برای کسانی که در خانهاش بودند خواند. حتی پیش از قرائت آن به طنز گفت که اگر میترسید، بروید بیرون. او میدانست که شنیدن این جملات برای برخی از حاضران چه اندازه وحشتزا است… «شاهدوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام…»[۱۴]
او در پانویس نوشته بالا به نقد از منابعی که این فرازهای حماسی را بازگو کردهاند آورده است:
… در منابعی که از این نامه امام خمینی یاد کرده، آن را درج کردهاند، تعابیر یادشده به صورت جملات خبری آمده نه سؤالی. مطابق یادکرد آیتالله سید علی خامنهای و از قول سید مصطفی خمینی،این جملات سؤالی بوده است…
باید به این نویسنده که این گونه تیزبینانه! و محققانه! مسائل تاریخی را مورد بررسی قرار میدهد! و با منقاش عقلی از نارسایی میرهاند! یادآور شوم که اولاً این تنها منابعی که اعلامیه یادشده امام را درج کردهاند نیستند که آن فرازهای انقلابی «شاهدوستی یعنی غارتگری» را به صورت خبری آوردهاند بلکه متن اصلی سند نیز به صورت خبری چاپ شده است (سند شماره ۳) و علامتهای پرسش در آن نیامده است.
سند شماره ۳
دوم اینکه امام میدانست فرازها و جملههایی را که جنبه پرسش دارد، چگونه بیاورد که پس از گذشت بیش از نیم قرن یک محقق نامی! ناگزیر نباشد زحمت بکشد و با قراردادن علامت سؤال در برابر آن فرازها،متن را به کلی از جلوه و جلا بیندازد، زیرا روشن است جملههایی که به صورت خبری آمده است اگر با شیوه سؤالی خوانده شود، چقدر نارسا و نازیبا میشود.
سوم، فرضاً اگر امام چنین توان قلمیاینداشت که جملههای سؤالی را چگونه بیاورد که با فرازهای خبری اشتباه نشود، در کنار امام کم نبودند بزدلانی که همه تلاش آنها این بود که به گفته خودشان «از زهر اعلامیههای امام بکاهند» و میتوانستند هنگام چاپ با آوردن علامت سؤال در برابر فرازهای «شاهدوستی یعنی غارتگری» آن جملههای حماسی و روحبخش را به جملههای بیروح بدل کنند که مورد پسند عناصر ضعیفالنفس و بیجربزه و باب دندان تسلیمطلبان واداده باشد، لیکن امام این رخصت را نداد و اعلامیه، آن گونه چاپ شد که او میخواست و نظر داشت. بنابراین هرگونه دستبرد در متن سند مذکور حتی با افزودن علامت سؤال، تحریف تاریخ است.
چهارم، آنچه از زبان علامه شهید سید مصطفی خمینی پیرامون سؤالی بودن فرازهای «شاهدوستی یعنی غارتگری» آمده است، اشاره به راه گریز امام دارد که اگر روزی کار به دادگاه و محاکمه کشیده شود، امام برای هر آنچه ضد رژیم شاه آورده و اعلام کرده است توجیه قانونی دارد و درباره فراز «شاهدوستی یعنی غارتگری»میتواند بگوید این فرازها جنبه پرسش دارد و استفهام انکاری است! همانطور که در سخنان بتشکنانه امام در عصر روز ۱۳ خرداد که شاه را با واژههایی مانند بدبخت، بیچاره و… مورد عتاب و خطاب قرارداد، جملههایی مانند «من به تو نصیحت میکنم» چاشنی آن کرد برای روز مبادا که بتواند بگوید آن سخنانجنبه نصیحت داشته است؛از این رو، آن گاه که تیمسار پاکروان رئیس ساواک در دیدار با امام در زنداناظهار کرد:
… شاهنشاه دریافتند که مرجع روحانیت… با اساس سلطنت مخالف نیستند؛ ولی میفرمایند با نطق عاشورای ایشان چه کنم که در آن به شخص اول مملکت و خاندان سلطنت اهانت شده است…
امام بیدرنگ پاسخ داد:
… ممکن است در آن نطق تندرویهایی شده باشد، ولی هر چه بوده جنبه نصیحت داشته است و آن نصیحت برای شاه لازم بوده است و شما هم شاه را نصیحت کنید…[۱۵]
این نگارنده با مطالعه و بررسی نوشتهها، گفتهها و اظهارنظرهای این و آن درباره امام، به این نکته رسیدم کسانی که پیرامون شخصیت، جایگاه و ویژگیهای امام به بررسی مینشینند- صرف نظر از آنهایی که وابستگی جناحی و گروهی دارند و طبق سیاست باندی و گروهی به تحریف اندیشههای امام میپردازند- برخی نیز به مصداق «هرکسی از ظن خود شد یار من»، بر پایه خوی و خصلت فردی و درونی و دید و دیدن خویش، امام را توصیف و تعریف میکنند، نه براساس برجستگیها و ویژگیهایی که در آن آزادمرد نهفته است. آن جنابی که روحیه محافظهکارانه و زبونانه دارد و پیوسته بر آن است به گونهای زندگی و رفت و آمد کند که به اصطلاح معروف «گربه شاخش نزند» نمیتواند ویژگیهای شجاعانه، دلاورانه و آزادمنشانه امام را به درستی درک کند و برتابد و از آن سخن بگوید بلکه به نام امام، خوی و خصلت خود را بازگو میکند.برای نمونه یکی در خاطرات خود از زبان امام آورده است:
… به آن طلبه که با خوانین ارتباط دارد بگویید پیش من نیاید، چون ما را متهم به ارتباط با خوانین میکنند…[۱۶]
در صورتی که درِ منزل امام به روی عموم باز بود و امام هیچگاه از جوسازیها و یاوهگوییهای دشمن پروا نمیکرد و شخص یا جمعی را از دیدار با خود باز نمیداشت. بنابر گزارش ساواک در ۲۹/۲/۱۳۴۲ سه تن از مالکان لرستان با امام دیدار میکنند و او برای آنها سخنرانی میکند و در آن سخنرانی شاه را مورد حمله قرار دهد.[۱۷] آیا امام که آن گونه آزادمنشانه با مالکان دیدار و گفتوگو میکند و واهمهای به خود راه نمیدهد،میتواند تا آن پایه ضعف از خود نشان دهد و بگوید: «به آن طلبه که با خوانین ارتباط دارد بگویید پیش من نیاید»؟!! امام آن ابرمرد تاریخ است که ضد تقسیم اراضی یا اصلاحات ارضی شاه فتوا داد و با صراحت اعلام کرد اصلاحات ارضی شاه مخالف عقل و شرع است و ملکی که از راه تقسیم اراضی شاهانه تصرف شده غصب و نماز در آن باطل است و…لیکن چه توان کرد که عناصر ضعیفالنفس یارای شناخت امام را ندارند و با دروغنامههایی زیر عنوان خاطرات، تاریخ را تخریب و راه و خط امام را تحریف میکنند.
۳.برخی از مدعیان یار غار امام که نه امام را شناخته و نه ویژگیها و خصوصیات اخلاقی امام را برتافتهاند، امام را آن گونه مینمایانند که در درون خودشان نهفته است. خودشان در وراجی، یاوهسرایی، بیهودهگویی و پرحرفی مهارت دارند و همان را به گونهای به امام نسبت میدهند که موجب تحریف تاریخ و خدشهدار شدن چهره امام میشود. در خاطراتی از امام روایت شده است که:
… من در آنجا بازجویی پس نمیدادم. به آنها میگفتم: من شما را قبول ندارم؛ تشکیلات شما را تشکیلات حق و قانون نمیدانم؛ شما هر کاری میخواهید بکنید. فوقش میخواهید اعدامم کنید، اعدام کنید؛ من یک کلمه هم جواب نمیدهم. میگفتند: نخیر باید جواب بدهید. گفتم: خیر، من جواب نمیدهم… [۱۸]
کسانی که چند صباحی امام را از نزدیک دیده و به روش و منش او آشنایی داشته باشند، به درستی میدانند که امام هیچگاه اهل جر و بحث و بگو مگو نبود، با کسی دهن به دهن نمیشد، یک کلمه میگفت که یک کتاب نکته در آن خوابیده بود. اگر امام به پادوهای بی سر و پای ساواک که زیر عنوان بازجو نزد او میآمدند، جرئت بحث میداد، بیتردید با گستاخی و دریدگی با امام برخورد میکردند. ابهت و جبروت امام به پایهای بود که مأموران رخصت چون و چرا با امام را نداشتند؛ آنگاه که امام در برابرشان با قاطعیت و استواری کلمهای بر زبان میآورد، جرئت و جسارت آن را نداشتند که واکنشی منفی از خود نشان دهند. پاسخ امام هر چه بود در یک کلمه خلاصه میشد و نقطه پایان بحث بود. آنچه در گزارش بالا آمده است:
من یک کلمه جواب نمیدهم
نخیر باید جواب بدهید
خیر، جواب نمیدهم
چرا جواب نمیدهید باید جواب بدهید
من جواب نمیدهم، هرکاری میخواهید بکنید، فوقش اعدامم میکنید، اعدام کنید…[!]
نمیتواند کلام امام باشد؛ امام هیچگاه به رژیم شاه این جرئت و جسارت را نمیداد که به اعدام یک مرجع تقلید در کشور شیعه اندیشه کند. بر عکس روش و منش امام به گونهای بود که دشمن دریابد که در افتادن با یک مرجع عالیمقام تقلید برای او گران تمام میشود. این گونه یافتهها از راویان پیادهای است که از امام شناخت ندارند و در مرز فکر و فهم عامیانه خود خیالبافی میکنند و متأسفانه به امام نسبت ناروامیدهند و تاریخ را خدشهدار میسازند و از آنها بیمایهتر و پیادهتر، آن تازهبهدوران رسیدههاییاند که از تاریخ و تحقیق و پژوهش درکی ندارند، امام را نیز نشناخته و از صفات و ویژگیهای امام بیخبرند و این بافتهها را به عنوان «وحی منزل» از دروغنامهها و ناکجاآبادها گرد میآورند، دوبارهنویسی میکنند و بار دیگر به چاپ میرسانند و باورشان میآید که کاری بلکه شاهکاری تاریخی صورت دادهاند و خسران بیشتر از آنِ آنهایی است که با پول بیتالمال و از جایگاه مسئولیت سنگین که بر عهده دارند، یک سلسله شایعات، بافتهها و یاوهسراییها را اعتبار میبخشند و بر این باورند که به فرهنگ و تاریخ کشور خدمت میکنند!!
پیرامون بازجویی از امام واقعیت درست و استوار آن است که در کتاب نهضت امام دفتر اول آوردم و امام نیز دست کم دوبار بر آنچه درباره بازجویی در آن کتاب آمده است (پیش از چاپ و پس از چاپ) گذر کردند و بهرغم دقت و تیزبینیای که در بازگو کردن واقعیتها داشتند، آنچه را نوشته بودم رد نکردند. در آن دفتر آمده است:
… مأمور بیاراده آنگاه که به عنوان بازجو پرسشهای خود را در حضور امام مطرح کرد، با بیاعتنایی و سکوت او مواجه شد و آنگاه که برای بار دوم پرسشهای خود را تکرار کرد ناگهان با واکنش تند امام روبهرو شد که با ترشرویی و پرخاش به او گفت:«شما مأمور چشم و گوش بسته حق بازجویی نداری، قلم و کاغذت را بردار برو بیرون، نمیخواهم اینجا بنشینی!»… برای بار دوم در تاریخ ۲۵/۳/۴۲ هیئتی را با طمطراق به نزد او فرستاد… مأمورین پس از معرفی خود به عنوان فرستادگان دادگاه، موضوع را به او ابلاغ کردند!… لیکن علیرغم نقشه و دسیسه آنها، امام بدون کوچکترین تغییری در حال و وضع خود در پاسخ آنها قاطعانه و با صراحت کامل اظهار داشت: «دستگاه قضایی کشور ما، متأسفانه استقلال خود را ازدست داده و به صورت آلتی در دست هیئت حاکمه ایران قرار گرفته است. لذا صلاحیت ندارد که مرا محاکمه کند. البته اگر روزی محکمه صلاحیتداری که خارج از نفوذ دستگاه حاکمه باشد تشکیل شود، من حرفهای خودم را خواهم زد.»…
مأموران زبانبسته رژیم در برابر گفته اندیشمندانه امام، به کلی سرگردان شده بودند و پاسخی نداشتند که بر زبان آورند و با سرافکندگی از امام خواستند اظهارات خویش را درباره دستگاه قضایی بنویسند… امام در یک سطر نوشت: «چون استقلال قضایی در ایران نیست و قضات محترم در تحت فشار هستند، نمیتوانم به بازپرسی جواب دهم.»…[۱۹]
۴.آورده است که «البته (آقا) [امام] مرجع تقلید بودند، اما رژیم ایشان را به این عنوان نمیشناخت و لازم بود که این مسئله رسماً اعلام شود.»[۲۰]
برخلاف این پندار جایگاه علمیو مرجعیت امام، پیش از آنکه برای بسیاری از مردم آشکار و محرز شود، برای رژیم شاه شناخته شده بود. گزارشها و نشانههایی در دست است که این واقعیت را روشنمیسازد که سالها پیش از آغاز نهضت امام، رژیم شاه از علم و فضیلت و احراز مرجعیت امام آگاهی کامل داشته است.
سرهنگ قولقسه، رئیس دایره امنیت و مذاهب در گزارشی در سال ۱۳۳۵ش اذعان دارد که امام در ایالات مرکزی و غرب ایران مقلد دارد. او بنابر گزارشی که به مرکز داده است بیش از یکماه با لباس شخصی در قم زیسته و با کلاهپوستی و پیراهن یقه آخوندی و کفش پاشنه خوابیده، روزها در مدارس دینی و بیوت مراجع و علما پرسه میزده و شبها در قهوهخانههای قم با زائران و مسافران و مردم قم به گپ و گفت مینشسته و اطلاعات به دست میآورده است. او نتیجه پرسوجو و جستار خود را در زمینه جریانهای مختلف به تهران گزارش کرده و از جمله از عالمان بزرگی که پس از درگذشت آیتالله بروجردی، صلاحیت جانشینی او را دارند نام برده که یکی از آنها امام است. او در این گزارش خود در سال ۱۳۳۵ش آمار شاگردان امام را حدود پانصد نفر برآورد کرده و افزوده است «که از لحاظ درس حائز اهمیت است… در ایالات مرکزی و غرب ایران مقلد دارد».[۲۱]
روزنامه کیهان در ۱۲ فروردین ۱۳۴۰ چند روز پس از درگذشت آیتالله بروجردی از میان عالمانی که طبق دید صاحبنظران روحانی برای جانشینی آقای بروجردی و بر دوش گرفتن مرجعیت جهان تشیع صلاحیت دارند، نخست نام امام را آورده و چنین گزارش کرده است:
آقایانی که ذیلاً نام آنان برده میشود و طبق نظر علمای علوم دینی و کلیه اعضای حوزه علمیه شهر قم دارای صلاحیت مرجعیت تقلید و مورد اعتماد کامل حوزه علمیه هستند:
- حضرت آیتالله حاج آقا روحالله خمینی…
ایشان یک درس فقه صبحها و یک درس اصول عصرها در حوزه علمیه قم تدریس مینمایند که در هر یک از درس ایشان متجاوز از ۴۰۰ نفر دانشجو و طلاب علوم دینی شرکت دارند…[۲۲]
از همه مهمتر رفتن نخستوزیر وقت ایران (علی امینی) به بیت امام و دیدار با ایشان در سال ۱۳۴۰ است که نشان از این واقعیت دارد که رژیم شاه پس از درگذشت آیتالله بروجردی، امام را از علمای طراز اول و در مقام مرجعیت به رسمیت میشناخته است. روزنامه کیهان در تاریخ شنبه ۲ دیماه/ ۱۳۴۰ با چاپ عکسهایی از دیدار نخستوزیر (علی امینی) با امام و دیگر علمای قم (سند شماره ۴)، زیر عنوان «نخستوزیر هنگام ملاقات با آیاتالله العظام، رؤسای حوزه علمیه قم» نوشت:
قبلاً به استحضار خوانندگان رسید که روز جمعه گذشته آقای نخستوزیر به اتفاق آقای شریفالعلما مشاور مذهبی و عدهای از همراهان با اتومبیل به قم رفت و پس از زیارت مرقد حضرت معصومه علیها سلام با چهار نفر رؤسای حوزه علمیه قم ملاقات کردو عید سعید ولادت مولای متقیان علی علیهالسلام را به آنان تبریک گفت…
سند شماره ۴
بنابراین، ادعای نویسنده که «رژیم ایشان را به این عنوان نمیشناخت» دور از واقعیت است. رژیم شاه نسبت به امام، همان نظر را داشت که درباره دیگر علمای قم داشت و تفاوتی میان آنان نمیدید. در پی آغاز نهضت اسلامی در سال ۱۳۴۱ شاه در تلگرام خود به علمای قم (از جمله امام) آنان را با القاب واحدی خوانده بود که خود نشان از این واقعیت دارد که میان امام و دیگر علما تفاوتی نمیدید و به مرجعیت امام، اذعان داشت.
۵.جناب نویسنده، زندانی شدن امام را در یک سلول انفرادی رد کرده! و آورده است:
… آقای خمینی را نه در سلول مخصوص زندانیان، بلکه در اتاق بزرگی در حیاط پادگان عشرتآباد زندانی کرده بودند. جلوی اتاق را هم با پرده حصیری پوشانده بودند[!]…[۲۳]
البته اینگونه وارونهنویسی و تحریف از نویسندهای که مواد خام و سرمایههای کار او، اسناد و مدارک ساواک و خاطرات آکنده از خطا و دروغ این و آن است و گزارشهای ساواک بدون استثنا برای او-العیاذ بالله- حکم آیههای قرآن را دارد، شگفتآور نیست؛ زیرا از دید او گزارشهای «رطب و یابس» ساواک و خاطرهگوییهای امروز راویان، از نوشتههای پنجاه سال پیش که زیر نظر امام و علامه شهید سیدمصطفی تدوین و تألیف شده است، از اعتبار بیشتری برخوردار است. این نکته نیز بایسته یادآوری است که نگارنده کتاب نهضت امام خمینی در آن کتاب ننوشته است که امام تمام دورانی را که در زندان پادگان عشرتآباد گذرانده در سلول انفرادی بوده است، بلکه آورده است:
… امام در ۴ تیرماه ۴۲ که به پادگان عشرتآباد انتقال یافت حدود ۲۴ ساعت را در سلول تنگی که در آن هوای آزاد، درست جریان نداشت و نشست و برخاست به دشواری صورت میگرفت گذرانید و…[۲۴]
نویسنده محترم توضیح نداده است که این خبر را که اتاق امام در حیاط پادگان عشرتآباد بزرگ بوده و جلوی اتاق را با پرده حصیری پوشانده بودند، از چه منبع صادقی گرفته و روایت کرده است؟! این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که امام در پادگان عشرتآباد در محلی زندانی نبود که دیگر زندانیان میگذراندند. امام از روزی که وارد آن پادگان شد تا روزی که از آن بیرون آمد هیچیک از زندانیان یا متهمانی که در آن پادگان محاکمه شدند، اطلاعی از زیستن امام در آن پادگان به دست نیاوردند.
۶.نویسنده الف لامانگار توان تشخیص یک خاطره با داستانسرایی و خیالپردازی را نداشته است و پیرامون بازداشت امام در شب ۱۵ خرداد ۴۲ به داستانی ساختگی و افسانهای استناد کرده که شگفتآور است.
ما برای اینکه در تاریخ بماند و نسلهای آینده بدانند که در روزگار حاکمیت روحانیت و نظام جمهوری اسلامی، کسانی که خود را متولی و متصدی آثار امام میدانستند و نان امام میخوردند و معلوم نبود آش چه جریانی را هم میزدند و به نام مکتبداری به مقبرهداری سرگرم بودند، چگونه با تاریخ امام بازی میکردند و دانسته یا ندانسته با همدستی نفوذیها به تحریفگری دست میزدند و همراه با خاطراتی که از بانوی امام در دست است، مشتی خیالپردازی و افسانهسرایی را با آن خلط کردهاند، بخشی از آن داستان ساختگی را که متأسفانه از زبان بانوی امام و به عنوان خاطرات آن بانوی بزرگوار نشر دادهاند، در پی میآوریم:
… آقای خمینی بیدار بود؛ مثل هر شب؛ برای خواندن نماز شب. صدای هیاهو را شنید. بر بالین همسرش نشست[۲۵] و آهسته صدا زد:«خانم!» ساعت ۲:۳۰ بامداد ۱۵ خرداد۱۳۴۲ بود.«… آمدهاند مرا بگیرند. ناراحت نشو؛ هیچ صدایی درنیاید. بقیه را بیدار کن و به آنها سفارش کن که آرام آرام باشند…»اینها را گفت و برخاست. رفت که لباس بپوشد… ناگهان صدای کوبیده شدن لگدی به در ورودی خانه بلند شد. هیاهو بالا گرفت… فریاد آقای خمینی سکوت اهل خانه را شکست:«چه خبر است؟ چرا اینقدر سر و صدا میکنید؟ همسایهها خوابند؛ مزاحم همسایهها نشوید!» در ورودی با آخرین لگد شکست و نیروهای ویژه وارد خانه شدند. فرماندهشان پرسید: خمینی کجاست؟ «[خمینی] دست روی سینهاش (گذاشت)[؟!!] و با پوزخند گفت: اینجاست… من خمینی هستم. من روحالله خمینی هستم. به کسی کاری نداشته باشید.»… فرمانده پرسید: خودت هستی؟ «او گفت: بله، خودم هستم. این وقت شب چه کار دارید؟ دو، سه نفر با دستپاچگی گفتند بفرمایید برویم.»…[۲۶]
از نویسنده الف لامکه ادعای بیطرفی!! در گردآوری وقایع تاریخی دارد جای سؤال است که چگونه خیالپردازیها و دروغبافیهایی را که به نام خاطرات بانوی امام بیرون دادهاند بدون وارسی، بررسی و راستآزمایی دوبارهنویسی کرده است، لیکن آنچه در کتاب نهضت امامآمده و از زیر نظر امام گذشته را[۲۷] ندیده یا به آن بها نداده است؛ در صورتی که آنچه در کتاب نهضت امام آمده تنها ده سال پس از فاجعه دردناک خرداد خونین بوده است و آنچه از زبان بانوی امام آورده شده است- فرضاً که از زبان آن بانوی بزرگوار باشد- پس از گذشت نزدیک نیم قرن از آن روز سیاه بوده است و بیتردید انسان هر چند از حافظه قوی برخوردار باشد، خواه ناخواه پس از گذشت پنجاه سال، دچار خبط و خطا میشود و رویدادها را به هم خلط میکند. در کتاب نهضت امامدرباره رویداد شب ۱۵ خرداد چنین آمده است:
… سر و صدای ناهنجار و غیرعادی،او را متوجه یورش دژخیمان شاه کرد. فوراً از جا برخاست و حاج سید مصطفی را که در حیاط در کنارش خوابیده بود بیدار کرد:
مصطفی! بلند شو، مثل اینکه آمدند؟
سید مصطفی چشم باز کرد و در جای خود نشست. ساعت ۴ پس از نیمه شب را نشان میداد. پدر را دید که به سرعت لباس میپوشد، زمزمه گنگ و مبهمیاز خارج به گوش میرسید. نتوانست باور کند که این مزدوران شاه هستند که هجوم کردهاند. از جای برخاست و خود را به پشتبام رسانید.دید سراسر کوچه و اطراف منزل پر از سرباز مسلح و کماندو است که برق اسلحههای گرم و سرد در دست آنان منظره وحشتناکی پدید آورده بود.
امام به پشت درآمده و گوش فراداد. یقین کرد که ارتش شاه برای دستگیری او یورش آورده است… صدای ضجه و ناله آن چند نفر که تحت شکنجه دژخیمان، سرسختانه مقاومت میکردند به گوشش رسید… سخت خمینی را برآشفت و خشمناک ساخت به طوری که دیگر نتوانست تحمل کند… امام از خانه بیرون آمد و با صدای رسا اظهار کرد: «روحالله خمینی منم! چرا اینها را میزنید؟»… حاج سید مصطفی که از بالای بام ناظر جریان بود به شدت تحتاحساسات قرار گرفت و خواست خود را از ارتفاع پنج متری به داخل کوچه بیفکند و تا آنجا که ممکن است از دستگیری پدر ممانعت به عمل آورد! امام که از داخل ماشین متوجه تصمیم خطرناک او شده بود با حرکت دست او را از این کار منع کرد… حاج سید مصطفی روی نهی و منع پدر از پایین پریدن منصرف شد، لیکن با تمام نیرو فریاد سر داد که: «… مردم خمینی را گرفتند»…[۲۸]
از سراینده داستان سراپا دروغ که به نام بانوی امام ساخته است نمیتوان خرده گرفت. او به نظر میرسد با اشاره نفوذیهای پشت پرده که اندیشه و انگیزه تخریب تاریخ امام را در سر میپرورانند به این افسانهسرایی و خیالپردازی نشسته و شاید خود نیز نمیدانسته که روی چه غرض و نقشهای این مأموریت را بر دوش گرفته است، لیکن میگویند «شنونده باید عاقل باشد». آن کسانی که چنین دروغپردازیها و پنداربافیها را بدون هیچگونه تردید در صحت و کذب آن انتشار میدهند و دوبارهنویسی میکنند و به آن دامن میزنند باید دید تا چه پایهای از فهم، درک، اندیشه و خرد برخوردارند؟ و آیا اصولاً با تاریخ و تاریخنگاری آشنایی دارند؟ باید دید بر پایه چه مرام و مقصودی دنبال آناند که برای امام زندگینامه، معرفینامه و… تنظیم کنند. نویسنده این کتاب را چه میشود که پیرامون تاریخ مربوط به امام روایتی را برمیگزیند که چهره امام را مخدوش و غبارآلود بنمایاند؟!اکنون بایسته است به آنچه نویسنده پیرامون چگونگی بازداشت امام در شب ۱۵ خرداد ۴۲ روایت کرده است- که در بالا آمد- گذر کنیم تا روشن شود که نوشتار او با تاریخنگاری تا چه پایهای مشابهت دارد:او آورده است که: «… آقای خمینی بیدار بود، مثل هر شب، برای خواندن نماز شب، هیاهو را شنید ساعت ۲:۳۰ بامداد بود و…»! اولاً روشن نیست که امام در آن ساعتی که مأموران برای بازداشت او هجوم آوردند بیدار بوده باشد و به گمان نزدیک به یقین نماز شب را نیز به جا آورده بود. این نگارنده را در این مورد دیدگاهی است که در جای خود باید بازگو شود. دوم، ساعت هجوم مأموران برای بازداشت امام از ساعت ۳:۳۰ گذشته بود و بازداشت امام حدود ساعت ۴ رویداد. نویسنده الف لامکه گزارشهای ساواک و شهربانی را «وحی منزل» میداند و پیوسته به آن استناد میکند، چگونه گزارش بلندبالای رئیس شهربانی قم را ندیده یا دیده و از روی آن دید محققانه! سطر نخست گزارش را خوانده و از همان سطر دریافته است که بازداشت امام ساعت ۲:۳۰ بوده است؟! متن گزارش سرهنگ پرتو، رئیس شهربانی قم چنین است:
… ساعت ۲:۳۰ صبح (پس از نیمه شب) روز ۱۵/۳/۴۲ سرکار سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد که برای مذاکراتی فوراً به ساواک بروم. پس از رفتن به ساواک مشاهده شد سرکار سرهنگ مولوی با عدهای از مأمورین ساواک تهران در آنجا هستند. موضوع دستگیری خمینی مطرح گردید…
ساعت۳:۳۰ صبح، عدهای مأمور ساواک تهران به طور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل خمینی و دو منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و خمینیرا که در منزل دامادش بود دستگیر نموده… در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل خمینی قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و از داد و فریاد او جلوگیری و پس از دستگیری خمینی آزاد شد و پیشبینی میشد که در منزل خمینی عدهای مستحفظ وی باشند، لیکن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبود… ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده، حاضر و خود را معرفی نمود که روحالله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید…[۲۹]
سوم، مأموران رژیم شاه که برای بازداشت امام بیت او را در میان گرفته بودند سخت تلاش داشتند که سر و صدایی ایجاد نشود و همسایهها و دیگر مردمان در هنگام بازداشت امام، خبردار نشوند و آشوبی روی ندهد. از این رو بنا به گزارش رئیس شهربانی که در بالا آمد یکی از ساکنان بیت «که قصد داد و فریاد داشت دستگیر و از داد و فریاد او جلوگیری شد». بنابر این چگونه پذیرفتنی است که مأموران برای ورود به منزل سید مصطفی لگد به در بزنند نه یک بار، بلکه بنا به دروغنامهای که به نام خاطرات بانوی امام ساختهاند چند لگد به در بزنند؟! که بیتردید هر لگدی صدای مهیبی را طنینانداز میکرد!آیا میتوان گفت این لگدپرانیها! هیچ واکنشی هم در آن محل و منطقه پدید نیاورد و آب از آب تکان نخورد؟! کماندوها و چتربازانی که به بیت امام یورش بردند، نه در زدند و نه به در کار داشتند بلکه از دیوار و بام به درون حیاط پریدند. اگر بنا بود که به منزل سید مصطفی یورش کنند بیتردید به شکستن در نیازی نبود و از همان راه وارد میشدند که به بیت امام ورود کردند؛ چهارم، یک انسان اندیشمند و آزاده که از عقل سلیم برخوردار باشد آن گاه که میداند برای بازداشت او آمدهاند و شخصاً نیز قصد فرار ندارد هیچگاه نمینشیند و انتظار نمیکشد تا مأموران به منزل او یورش برند و همسر و فرزندان او را بلرزانند و در برابر خانواده او را دستگیر کنند؛ پنجم، امام از غیرت و شرافت فوقالعادهای برخوردار بود. بیتردید هیچگاه وجدان او نمیپذیرفت که اجازه دهد دژخیمان بیپروا وبیحیای رژیم شاه به حریم زندگی او گام بگذارند و به منزلی که خانواده محترم او در آن زیست میکنند تعرض کنند. از این رو- همانطور که پیشتر آورده شد- امام به محض دریافت اینکه برای بازداشت او آمدهاند بیدرنگ از منزل فرزندش بیرون آمد و حتی درنگ نکرد که عبای خود را دوش کند. بگذریم از پرسشهای دیگری که از پنداربافیها و خیالپردازیهای بالا مطرح میشود که امام چه اصرار داشتند که همگی اهل منزل را هنگام بازداشت او از خواب بیدار کنند و چه برآیندی بر آن بار بود و بگذریم از اینکه در آن شب، جز خانم امام و خانم سید مصطفی خمینی و دو کودک خردسال او- حسین و مریم- کسی در آنجا حضور نداشت!
شبههافکنی و پروندهسازی
۷.چنانکه در مقدمه اشاره شد نویسنده الف لامدر جای جای کتاب خود بر آن است که رویدادهای تاریخی پیرامون امام را، ابهامآمیز، تاریک و نامشخص بنمایاند و زیر سؤال برد! شاید یک علت آن ناتوانی او در تحلیل و بررسی جریانهای تاریخی باشد، لیکن به نظر میرسد که در ایجاد سؤال پیرامون زندگی امام بیانگیزه نیست. او در یک مورد آورده است:
… اینکه وجود چه زمینههایی موجب گردید آیتالله میلانی با پاکروان دیدار کند از نقاط مبهم و تاریک مهاجرت است… موضوع تبعید آقای خمینی چرا مطرح شد؟ و چرا محاکمهای که شاه و علم از آن دم زده بودند، آغاز نشد و پرسشهایی از این دست در بخش تاریک تاریخ مهاجرت قرار دارند، اما روشن است که پاکروان، حتماً به دستور شاه، مقدمات تبعید آیتالله خمینی را فراهم کرد. محل تبعید شهر سنندج بود. حتی دستور داده شد خانهای برای او و عائلهاش تهیه کنند، اما اینکه چرا چند روز بعد، یعنی خیلی زود، از این تصمیم منصرف شدند و در یازدهم مرداد دستور تبدیل حبس به حصر آقای خمینی را دادند، از نکات مبهم و تاریک این دوره است.[۳۰]
بایسته یادآوری است که دیدار تیمسار پاکروان با آقای میلانی نه نخستین دیدار او با علمای مهاجر و نه آخرین دیدار بود. مهاجرانی که پس از بازداشت امام رهسپار تهران شدند بر آن بودند که از راه گفتوگو و روش مسالمتآمیز زمینه رهایی امام را از زندان فراهم سازند. از این رو، از روزی که وارد تهران شدند به گونهای مستمر و پیوسته با مقامات رژیم شاه به گفتوگو نشستند و از این راه گاهی میان آنان و شاه «پیغام و پسغام»هایی نیز رد و بدل شد که شرح آن از مجال این فرگرد بیرون است. این نویسنده از آنجا که جز گردآوری ناقص و گزیدهای از رویدادهای دوران مهاجرت نتوانسته است پژوهشی صورت دهد، تنها گزارش دیدار پاکروان با آقای میلانی را دیده و از آن، جریانیسؤالبرانگیز ساخته است؛ در صورتی که تیمسار پاکروان در دوران مهاجرت علما به تهران در دفعات مختلف با آنان به صورت فردی و گاهی به صورت جمعی دیدار و گفتوگو کرده است. ساواک در یک مورد، دیدار تیمسار پاکروان با آقای شریعتمداری را چنین گزارش کرده است (سند شماره ۵):
از ساعت ۲:۳۰ الی ۲۱۳۵ روز ۵/۴/۴۲ تیمسار ریاست ساواک به اتفاق رئیس ساواک تهران به ملاقات آقای شریعتمداری آمدند و…
سند شماره ۵
ساواک در گزارش دیگری آورده است (سند شماره ۶):
به قرار اطلاع تیمسار سرلشکر پاکروان و آقای امام جمعه از طرف اعلیحضرت همایونی حامل پیغام برای آیتاله شریعتمداری بودهاند و متقابلاً ایشان خواستههای خود را در دو مورد به عرض رسانیدهاند و…
سند شماره ۶
این نکته که نویسنده محترم چرا و چگونه دیدار تیمسار پاکروان با آیتالله میلانی را دیده، لیکن دیدار مکرر جناب تیمسار با آقای شریعتمداری را نتوانسته است ببیند از نکات مبهم و تاریک آن کتاب است. از طرف دیگر نویسنده الف لاماز اینکه امام- بنابر آنچه شاه و علم اعلام کرده بودند- به محاکمه کشیده نشده و حتی بنابر برنامهریزی پشت پرده به سنندج تبعید نگردیده است، شگفتزده شده و آن را از نکات مبهم و تاریک دانسته است! مشکل بزرگ او این است که نتوانسته خود، در دوران و روزگاری قرار بگیرد که امام بازداشت شد و قیام ۱۵ خرداد روی داد. او تنها امام را دیده که در چنگال شاه قرار دارد لیکن آن دهها میلیون مردمیرا که پشت سر امام ایستاده بودند وبرای هرگونه جانبازی و حرکتهای حماسی آماده بودند؛نیز آن ایثارگرانی که افق ایران را با خون خود سرخفام کردند، نتوانسته است ببیند و بشناسد و دریابد که رژیم شاه در چه بنبست بیبازگشتی قرار گرفته بود. جناب نویسنده اگر توان تحقیق و پژوهش داشت و میتوانست مسائل و جریانهای آن روز را به درستی دریابد و برتابد، درمییافت که نکته ابهامیدر کار نبوده و رژیم شاه راه دیگری نداشته است.
رژیم شاه با تجاوز به حریم مرجعیت شیعه و بازداشت امام هزینه سنگینی پرداخت. ملت ایران و شیعیان سراسر جهان از هند، پاکستان، عراق، لبنان و دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی، از این اهانت او به یک عالم برجسته شیعه سخت به خشم آمدند و آن دسته از شیعیانی که او را به عنوان تنها شاه شیعه میستودند به شدت از او نفرت پیدا کردند و سیل اعتراض و انزجار از طرف آنان به سوی او سرازیر شد؛[۳۱]بیتردید شاه با پرداخت چنین هزینه سنگینی امام را بازداشت نکرده بود که پس از دو ماه از زندان آزاد سازد؛ او بر آن بود که دستکم امام را با یک محاکمه فرمایشی نظامیمادامالعمر زندانی کند یا دستکم مانند مصدق تا پایان عمر در محاصره نگاه دارد؛ لیکن خشم و خروش ملت ایران و شیعیان دیگر کشورها به پایهای بود که رژیم شاه خطر را شدیدتر و ژرفتر از آن دید که بتواند بر آن چیره شود.
شاه در برابر افکار عمومیتا آن پایه احساس خطر کرد که ناگزیر شد در همان دوماهی که امام را زندانی کرده بود کسانی را به ملاقات با امام وادارد. از آیتالله سید احمد خوانساری بخواهد از امام در زندان دیدن کند و سلامتی او را به عموم برساند، بار دوم نیز آیتالله سید مرتضی پسندیده را به نزد امام در زندان برد و از این راه به آرام کردن افکار عمومیکوشید. این روش در تاریخ حکومت پهلوی مانند نداشت. امام رژیم شاه را تا مرز فروپاشی پیش برده بود و شاه اگر او را بازداشت نمیکرد و مردم به پا خاسته را به خاک و خون نمیکشید بیتردید سقوط میکرد و با وجود این نتوانست آن ابرمردی را که تاج و تخت او را به خطر سقوط کشانده بود بیش از دوماه در زندان نگاه دارد و حتی جرئت نکرد او را برای بازجویی تحت فشار قرار دهد. در مرحله دوم رژیم شاه بر آن شد که امام را برای مدتی طولانی به منطقه دوردستی مانند کردستان تبعید کند تا وانمود کند که آن نسبتهایی که به امام داده: «پول گرفتن یک مسلمان شیعه از یک مسلمان غیر شیعه» ادعای پوچ و پا در هوایی نبوده است، لیکن با بررسیها دریافت که تبعید امام نیز برای ملت ایران قابل تحمل نیست و واکنش شدیدتر از دوران زندان به همراه دارد. کارشناسان رژیم شاه پیشنهاد دادند که امام را در تهران زیر نظر (حصر) نگاه دارند و اگر اوضاع را مناسب یافتند دوران حصر را طولانی کنند لیکن به طور عینی دریافتند که این روش نیز نمیتواند ملت ایران را برای همیشه آرام کند و روحانیت شیعه را از شور و خروش ضد شاه باز بدارد؛ از این رو ناگزیر شدند او را پس از دوماه زندانو نزدیک ده ماه حصر، آزاد سازند و به قم بازگردانند. بررسی آن دوره پرشور و آشوب و التهاب و دستیابی به واقعیتهای تاریخی آن روز و روزگار به بررسیها، تحلیلها و جستارهای ژرف، ریشهای و توانفرسا نیاز دارد که از توان فرودستانی که جز گردآوری گفتهها و نوشتههای این و آن هنری ندارند و ناقلان بافتهها و ساختههای نامعتبر دیگراناند، بیرون است. از این رو، میبینیم که در جای جای آوردههای خود، جز ردیف کردن واژههای «مبهم، تاریک» و… قلمینمیتوانند بزنند و نظری نمیتوانند بدهند. نویسنده الف لاماگر اهل تحقیق و پژوهش بود و منابع گوناگونی را مورد بررسی و مطالعه قرار میداد و به تحلیلی که در کتاب نهضت امام خمینیپیرامون علل و عواملی که نتوانستند امام را به سنندج تبعید کنند، گذر میکرد[۳۲] شاید از تیره و تار دیدن رویدادهای تاریخی نهضت امام تا پایهای رهایی مییافت، لیکن چنانکه اشاره شد به نظر میرسد که در ابهامآمیز نمایاندن گوشههایی از تاریخ زندگی امام و برخی از رویدادهای تاریخی آن دوران، بیانگیزه نبوده است.
- نویسنده این کتاب،گستاخی را به آنجا رسانده که با شیوهای مرموزانه و شاید به گمان خودش خیلی زیرکانه! با اشاره و کنایه تلاش کرده است که امام را در روز آزادی از زندان به قول و قرار با مقامات امنیتی شاه متهم کند و دوران زندگی سیاسی امام را مرموز و نامعلوم بنمایاند. ما پیش از بازگو کردن سمپاشیهای جناب نویسنده، آنچه را در روز آزادی امام از زندان گذشت در پی میآوریم تا خوانندگان در متن جریان قرار بگیرند:
روز جمعه ۱۲ ربیعالاول ۱۳۸۳ مطابق ۱۱ مرداد ۴۲، پاکروان، رئیس «سازمان امنیت» ایران به دیدار امام در پادگان عشرتآباد رفت… [و اعلام کرد] «اکنون حضرتعالی آزاد میشوید منتهی لازم است به عرض برسانم که سیاست یعنی کلک و نیرنگ، سیاست یعنی دروغ و تزویر، سیاست یعنی حقهبازی، و خلاصه سیاست یعنی پدرسوختگی؛و این کارها مربوط به ماست و مرجع روحانیت نباید خود را به این امور آلوده سازد و در سیاست دخالت کند». (چیزی به این مضمون) امام در پاسخ فقط یک کلمه گفت: «ما در سیاستی که شما معنا میکنید از اول،دخالت نداشتهایم». آقای قمینیز در این مجلس حضور داشت…[۳۳]
امام در نجف برای این نگارنده روایت کرد که پس از این اظهارات پاکروان دیدم آقای قمیمیخواهد به گفتههای او درباره معنای سیاست پاسخ بدهد؛ با انگشت پا به او که در کنارم نشسته بود زدم و اشاره کردم که سخنی نگوید. آنگاه که پاکروان رفت به آقای قمیگفتم اینجا که جای بحث کردن و نظر دادن نیست؛ ما پس از آزادی حرفهای خود را بالای منبر میزنیم.
رژیم شاه پس از آنکه امام را از زندان به منزلی در قیطریه برد و زیر نظر (حصر) قرارداد، به منظور ایجاد تشویش در اذهان عمومیو زیر سؤال بردن امام اطلاعیهای صادر کرد که «بین مقامات انتظامیو حضرات آقایان خمینی، قمیو محلاتی تفاهم حاصل شده که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد…»[۳۴] روزنامه اطلاعات نیز در روز یکشنبه ۱۳ مرداد۴۲ در سرمقاله خود زیر عنوان «سیاست و دیانت» کوشید شاه را هوادار اسلام و مذهب بنمایاند و «تفکیک مذهب از آلودگیهای سیاسی را یک منطق قوی» نشان دهد و چنین وانمود کند که میان مقامات دولتی و علمای زندانی: امام، قمیو محلاتی بر سر «تفکیک دین از سیاست» تفاهم برقرار شده است!! لیکن این سمپاشیها و جوسازیها برای ملت آگاه و رشدیافته ایران که از رهبر و مرجع خودشناختی عمیق و ریشهای داشت نه تنها تأثیرگذار و شکبرانگیز نبود بلکه با منطق قوی و استوار آن را بیجا و ناروا دانستند و این پرسش را مطرح کردند که اگر امام با رژیم به تفاهم رسیدهاند چرا امام آزاد نشدند، بلکه «به منازل خصوصی منتقل شدند» و از آن بدتر چرا امام در محاصره قرار گرفت[۳۵] و مردم را از دیدار با او محروم کردند؟!
نکته در خور توجه اینکه امام پس از آزادی و بازگشت به قم در نخستین سخنرانی خود که در ۲۱ فروردین۴۳ ایراد کرد پاسخ پاکروان را داد و آن دروغ بیپایه را که «بین مقامات انتظامیو حضرات آقایان خمینی و… تفاهم حاصل شده که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد» چنین تکذیب کرد:
… در روزنامه مورخ ۱۲/۵/۱۳۴۲ که مرا از زندان قیطریه آوردند نوشتند که مفهومش این بود که روحانیت در سیاست مداخله نخواهد کرد. من الان حقیقت موضوع را برای شما بیان میکنم. آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت: آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید. چون موقع مقتضی نبود نخواستم با او بحثی بکنم. گفتم: ما از اول وارد این سیاست که شما میگویید نبودهایم. امروز چون موقع مقتضی است میگویم… والله اسلامتمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کردهاند. سیاستمدن از اسلام سرچشمه میگیرد…[۳۶]
امام در دومین سخنرانی خود پس از آزادی از زندان که در تاریخ ۲۶ فروردین ۴۳ ایراد کرد با لحن قاطعتر و جدیتری به تکذیب ادعای رژیم شاه مبنی بر تفاهم با علمای زندانی پرداخت و چنین اعلام کرد:
… اینهایی که با شما یک قرارداد سری کردهاند، خب اسم ببرید. آقا، اگر مردی اسم ببر؛ بگو که خمینی، توی حبس ما رفتیم پیش او، و او گفت بر گذشتهها صلوات! خمینی غلط میکند همچو حرفی میزند، خلاف دین اسلام؛ خمینی میتواند تفاهم کند با ظلم؟ غلط میکند. خمینی آنجا هم که بود، تو حبس هم که بود، مجد اسلام را حفظ میکرد، میتواند حفظ نکند؟… خمینی و امثال خمینی میتوانند که یک چیزی بگویند که بر خلاف مصالح اسلام باشد؟ خمینی را از جامعه بیرون میکنیم…[۳۷]
امام در چند سخنرانی دیگر نیز آن ادعای دروغ را تکذیب کرد. از جمله در بحث و طرح حکومت اسلامی در نجف در روز چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۴۸ فرمودند:
… آن مردک[۳۸] وقتی که آمد در زندان پیش من، من بودم آقای قمی(سلمهالله)… گفت سیاست عبارت از بدذاتی و دروغگویی و… و خلاصه پدرسوختگی است این را بگذارید برای ما. راست هم میگفت اگر سیاست عبارت از آن است که او میگفت، طبعاً مخصوص آنها است اسلام که سیاست دارد، مسلمانها که سیاست دارند ائمه هدا علیهمالسلام که «ساسهالعباد»ند غیر آن سیاستی است که او میگفت. او میخواست ما را اغفال کند. بعد رفت در روزنامه اعلام کرد: تفاهم شده که روحانیون در سیاست دخالت نکنند ما هم بعد از آزادی رفتیم سر منبر تکذیبش کردیم؛ گفتیم دروغ گفته است. اگر خمینی یا دیگری چنین حرفی بزند بیرونش میکنیم…[۳۹]
اکنون پس از گذشت بیش از نیم قرن از این جریان و آشکار شدن همه اسناد پشت پرده که همگی آن را جناب نویسنده بنا به اذعان خود دیده و بررسی کرده است، در مورد آنچه سازمان امنیت شاه طی اطلاعیهای در ۱۲ مرداد۴۲ صادر کرده و روزنامه اطلاعات در روز ۱۳ مرداد ۴۲ نوشته، چنین قلم زده است:
آنچه در اطلاعیه دولت از تفاهم میان حکومت و علمای آزاد شده آمد، و فردایش/ ۱۳ مرداد در سرمقاله روزنامه اطلاعات با تفصیل به آن پرداخته شد، به دلیل در دست نبودن گفتوگوهای پاکروان با آقایان در واپسین روز حبس، قابل بررسی و بازنمایی نیست؛ نه میتوان آن را یکسره دروغ خواند و نه میشود آن را بسان مدعیات آن سرمقاله تأیید کرد… دست کم مشی و مرام آیتالله خمینی میگوید بعید است او قولی که حکایت از دخالت نکردن در امور سیاسی باشد داده باشد[!!!][۴۰]
نویسنده محترم در این نوشته با این جمله نیشدار که «دست کم مشی و مرام آیتالله خمینی میگوید بعید است او قولی…» مینمایاند آنچه را امام با صراحت اعلام کرده است باور ندارد و بدینگونه صداقت امام را زیر سؤال برده و در آن تردید کرده است؛ در صورتی که تاکنون حتی دشمنان اسلام و انقلاب در صداقت امام اینگونه تردید نکرده بودند. او چون در صداقت امام که رسماً هرگونه «تفاهم» را رد کرده است مشکل دارد مینویسد:
اطلاعیه دولت [منظور اطلاعیه ساواک]… و فردایش… سرمقاله روزنامه اطلاعات… «نه میتوان آن را یکسره دروغ خواند و نه میشود آن را… تأیید کرد…»!
و بدینگونه به خیال خود نقطه ابهامیدر زندگی سیاسی امام میگذارد و میگذرد.باید به این نویسنده محترم گفت که رژیم شاه و ساواک بیش از هر کس دیگری برای زیر سؤال بردن امام و مخدوش کردن چهره او حریص و پیگیر بودهاند و اگر کوچکترین سوژهای از امام داشتند از کاه، کوه میساختند و آن را با بوق و کرنا به دنیا اعلام میکردند. رژیم شاه تا آن پایه در راه خدشهدار کردن چهره امام حرص و آز داشته است که پس از آزادی امام از زندان و بازگشت او به قم در کمیسیونی که برای به اصطلاح کنترل اوضاع تشکیل دادند نقشهها و برنامههایی را طرح کردند. در بند ۳ آن طرح چنین آمده بود:
… مقامات دولتی با رفت و آمد آشکار با امام بکوشند که «… توجه مردم جلب شود که آقای خمینی هم دولتی است…»[۴۱]
شاید نویسنده الف لامبر آن بوده است آن تلاشهای شکستخورده رژیم شاه را مبنی بر تفاهم با امام و دولتی بودن او که در آن روز و روزگار نتوانست ملت ایران را بفریبد، امروز به گونهای به بار بنشاند و برای نسل امروز نسبت به امام ذهنیت منفی پدید آورد لیکن باید بداند چنین اندیشههایی نه امروز و نه فردا و نه فرداها نمیتواند کارآیی داشته باشد. این گونه ترفندها را انگلیسیها در قرن ۱۹ و ۲۰ ضد رهبران مردم به کار میگرفتند و بهرههایی از آن به دست میآوردند؛ امروز ملتها بیدار شدهاند و حربههای اینگونهای دیگر زنگ زده و کارآیی خود را از دست داده است.
ما از این نویسنده انتظاری نداریم؛ او نه امام را شناخته و نه به راه و خط امام آگاهی یافته و نه امام را باور داشته است و نه محقق توانایی است که بتواند راستیها را دریابد و نادرستیها را بازشناسد لیکن سخن درباره آن عناصری است که داعیه پیروی از خط امام را دارند، از امام و انقلاب اسلامی آبرو و اعتبار به دست آوردهاند و به نان و نوا و جاه و جایگاهی رسیدهاند. اینان چگونه به خود رخصت میدهند که به نام تعریف و شناساندن امام تیشه به ریشه بزنند و راه سوءاستفاده و بهرهبرداری ناروای معاندان و دشمنان اسلام و انقلاب را فراهم سازند؟! بیتردید نقطههای شبههانگیز و سؤالبرانگیزی که در کتاب الف لامپیرامون امام مطرح شده حفرههایی است که فردا و فرداها از سوی عناصر ضد انقلاب و تسلیمطلب مورد بهرههای ناروا قرار میگیرد. آیا آن تشکیلات و بودجه کلان و بساط کذایی برای این است که با چنین شیوههایی از امام، راه امام و خط انقلاب دفاع شود؟!آیا بناستبا این ندانمکاریها و تحریفگریها تاریخ انقلاب به رشته نگارش کشیده شود؟ زهی تأسف!
قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا.[۴۲] صدق الله العلی العظیم.
ادامه دارد…
[۱]. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، تهران، بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی، ۱۳۹۳، دفتر سوم، ص۱۰.
[۲].هدایتالله بهبودی، الف لام خمینی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۶، ص۳۱۰-۳۰۹.
[۳].مکتب مبارز، نشریه اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، دوره سوم، بهار و تابستان ۴۹، ش۹ و ۱۰، ص۶.
[۴].هدایتالله بهبودی، همان، ص۱۰.
[۵]. سید علیاکبر محتشمیپور، به ایران (از ایران به ایران)، قم، کوثرالنبی، ۱۳۸۴، ج۲، ص۲۹۹.
[۶]. فرامرز شعاعحسینی و رحیم نوربخش (تدوین)،خاطرات حجتالاسلام والمسلمین فردوسیپور، تهران، عروج، ۱۳۸۷، ص۲۵۰.
[۷]. آنگاه که امام و سید مصطفی از ایران تبعید شدند، سید حسین بیش از سه سال نداشت.
[۸]. فرامرز شعاعحسینی (به کوشش)، دیدار در نوفللوشاتو (خاطرات سیاسی- اجتماعی ابوالفضل توکلی بینا)، تهران، عروج، ۱۳۸۹، ص۲۱۸-۲۱۷.
[۹]. مرحوم فردوسیپور در پاریس وسیله نداشت و اصولاً هنوز رانندگی فرا نگرفته بود.
[۱۰].هدایتالله بهبودی، همان، ص۹۲۱.
[۱۱].گوشهای از خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، تهران، عروج، ۱۳۸۷، ص۱۹۲-۱۹۱.
[۱۲].هدایتالله بهبودی، همان، ص۲۳۷.
[۱۳]. این، پاسخ تاریخی امام به استفتایی است که درباره اصلاحات ارضی از او شده بود. از آنجا که این پاسخ به سود مالکان و نیز به نفع فریبخوردگان هوادار تقسیم اراضی نبود هیچ کدام از آن دو دسته به پخش آن اقدام نکردند و در لابهلای اسناد محرمانه رژیم پنهان ماند (سند شماره ۲) تا سرانجام این نگارنده در بررسی اسناد تاریخی به آن دست یافت.
[۱۴].هدایتالله بهبودی، همان، ص۲۷۱.
[۱۵]. سید حمید روحانی،همان، دفتر اول، ص۶۹۹-۶۹۸.
[۱۶]هدایتالله بهبودی، همان، ص۲۵۵.
[۱۷]. صحیفه امام،ج۱، ص۲۳۱.
[۱۸].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۳۶.
[۱۹].سید حمید روحانی، همان، ص۶۷۸-۶۷۷.
[۲۰].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۳۸.
[۲۱].سید حمید روحانی، همان، ص۷۶.
[۲۲].کیهان، ۱۲ فروردین ۱۳۴۰، ص۱۵.
[۲۳].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۳۹.
[۲۴].سید حمید روحانی، همان، ص۶۸۰.
[۲۵]. این روایت اگر از خانم بود نمینوشت که «به بالین همسرش نشست»!
[۲۶].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۱۸-۳۱۷.
[۲۷]. امام یکبار پیش از چاپ کتاب نهضت امام یک دور به صورت گذرا کتاب را دید و در برخی موارد حاشیه زد و تذکراتی داد، بار دوم پس از بیرون آمدن از چاپ به طور کامل و دقیق آن را مطالعه کرد.
[۲۸]. سید حمید روحانی، همان، ص۵۱۱-۵۰۹.
[۲۹]. همان، ص۵۱۳-۵۱۲.
[۳۰].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۴۲-۳۴۱.
[۳۱]. در نهضت امام، دفتر اول گوشههایی از این انزجار عمومی و اعتراضات جهانی روایت شده است.
[۳۲]. سید حمید روحانی، همان، ص۶۹۵.
[۳۳].همان، ص۶۹۹-۶۹۸.
[۳۴]. روزنامههای عصر تهران، ۱۲ مرداد ۱۳۴۲.
[۳۵].سید حمید روحانی، همان، ص۷۱۷.
[۳۶]. همان،ص۸۷۸.
[۳۷]. صحیفه امام، ج۱، ص۲۹۰.
[۳۸]. تیمسار پاکروان، رئیس سازمان امنیت کل کشور
[۳۹]. سید روحالله خمینی،حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)،درس ۱۱، ص۲۹.
[۴۰].هدایتالله بهبودی، همان، ص۳۴۸-۳۴۷.
[۴۱].سید حمید روحانی، همان، ص۸۲۴.
[۴۲].قرآن کریم، سوره کهف، آیات ۱۰۴-۱۰۳.