مصاحبه نشریه سپیدار (نشریه بسیج دانشگاه تهران) با دکتر سید حمید روحانی در تاریخ ۱۹/۱۱/۸۸
خبرنگار: برای شروع نهضت امام سال ۴۰ یا ۴۲ را مطرح میکنند؛ واقعا انقلاب از چه زمانی و با چه حرکتهایی شروع شد؟
آقای روحانی: بسم الله الرحمن الرحیم. در آستانه سی و دومین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هستیم انشاءالله که این موهبت عظمی را به پیشگاه حضرت ولی عصر امام زمان«عجلالله تعالی فرجهالشریف»، مقام معظم رهبری، ملت قهرمانپرور ایران و به همه شما عزیزان تبریک عرض میکنم و امیدوارم که از پیروان راستین راه امام باشیم و انقلاب اسلامی را پاس بداریم. تاریخ رسمی آغاز نهضت امام روز ۱۶ مهر ۱۳۴۱ بود. در پی اعلام تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت و در شرایطی که مجلسین یعنی مجلس سنا و مجلس شورا تعطیل شده بود، دولت که قوه مجریه بود به قوه مقننه تبدیل شده بود و میخواست قانونگذاری کند و این مسئله، خطر بازگشت نظام به دوران استبداد را در پی داشت اما اگر بخواهیم زمینهسازیهای انقلاب را بررسی کنیم به دوران خود رضا خان میرسیم یعنی میبینیم امام در سال ۱۳۱۸ در مدرسه فیضیه قم هفتهای ۲ روز درس اخلاق داشتند و شاگردان خودشان را برای اهداف آینده خودشان پرورش میدادند. امام از همان زمان در جهت پرورش شاگردانشان برای یک حرکت کاملا انقلابی زمینهسازی میکردند و اگر شما به کتاب کشف اسرار امام که در سال ۱۳۲۲ به رشته نگارش کشیده شده است مراجعه کنید میبینید که امام کاملا هدف انقلابیشان را دنبال میکردند و نقشه براندازی داشتند و نظام شاهنشاهی را مغایر با موازین اسلامی میدانستند. علاوه بر اینکه ایشان نظام شاهنشاهی را مغایر با موازین اسلامی میدانستند خاندان پهلوی را هم به شدت دشمن اسلام میپنداشتند. در روز ۱۶ مهر ۱۳۴۱ که روز آغاز نهضت امام بود ایشان در جلسهای که با مراجع و علما داشتند میگویند: «اگر ما میخواهیم که اسلام و ایران از اضمحلال نجات پیدا کند باید این دودمان پهلوی را از بین ببریم. استعمار انگلیس خاندان پهلوی را در ایران به قدرت رسانده تا به دست آنها هم اسلام را از بین ببرد و هم ایران را به روز سیاه بنشاند» ب در آنجا آقای شریعتمداری با تعجب میگوید: «با کدام قدرت و نیرو میتوانیم چنین حرفی را بر زبان بیاوریم؟ ما که بمب در جیبمان نیست که در سر شاه بکوبیم» امام میفرمایند: «ما قدرتی داریم که از بمب قویتر است و آن مردم هستند» منظور امام مردمی نبود که کورکورانه به دنبال رهبر حرکت کنند بلکه منظور ایشان مردمی بود که با آگاهی، هوشیاری و احساس وظیفه به صحنه بیایند لذا امام برای اینکه بتوانند مردم آگاه و خودساختهای را به همراه داشته باشند در همانجا سه پیشنهاد میدهند:
۱. تلگرامها و نامههایی که علما و دربار به عنوان اعتراض به دولت مخابره میکنند و پاسخی که از سوی آنها داده میشود چاپ شود و در اختیار مردم قرار بگیرد تا مردم در متن جریانات حرکت باشند و این موضوعی بود که تا آن روز بیسابقه بود. ما در دورههای گذشته هم کم نداشتیم علمایی را که با رژیم برخورد داشتند و نامههای اعتراضآمیز مینوشتند اما مردم از آن خبردار نمیشدند و نهایتا در تاریخ ثبت میشد که آن نامه را فلان مرجع در فلان تاریخ به دربار یا به شخص شاه نوشته بوده است.
۲. خطبا و وعاظ را بر آن دارند که مردم را در مساجد و منابر از نقشهها و نیرنگهای دولت برای اسلامزدایی کاملا آگاه کنند.
۳. خود مراجع با مردم حرف بزنند و روشنگری بکنند و خود امام این رسالت را از روزی که نهضت را آغاز کردند تا سال ۱۳۵۸ که چشم از جهان فرو بستند ادامه دادند. ایشان همیشه با مردمشان حرف زدند و تا آن زمان سابقه نداشت یک مرجع تقلید سخنرانی کند؛ سخنرانی برعهده وعاظ و خطبا بود و مرجع تقلید فقط فتوا میداد و درس میگفت.
امام از آغاز در جهت براندازی حرکت میکردند و این سخنرانی امام در جمع علما و مراجع در ۱۶ مهر ۱۳۴۱ از نظر ساواک هم پنهان نماند. ساواک هم گزارش داده بود که ایشان در جمعی درخصوص اقدام جهت سرنگونی سلطنت صحبت کرده است و من این گزارش را در جلد اول کتاب نهضت امام آوردهام. از کتاب کشف اسرار و از سخنان ایشان در روز آغاز نهضتشان (روز ۱۶ مهر ۱۳۴۱) برمیآید که ایشان از آغاز هدف براندازی و برپایی انقلاب داشتند.
خبرنگار: از سال ۴۱ تا سال ۵۷ چه اتفاقات شاخصی رخ داد؟
آقای روحانی: امام با هدف روشنگری و ایجاد آگاهی در مردم به صحنه آمدند و نهضت را آغاز کردند. تمام حرفشان همین بود که باید به مردم آگاهی داد. ایشان این برنامه را در طول ۱۵ سال با سخنرانیها و اعلامیههایشان ادامه دادند. اگر شما کتاب صحیفه امام را مطالعه کنید میبینید که تا سال ۱۳۵۶ امام چند جلد کتاب سخنرانی و اعلامیه دارند و این روشنگریهای امام و یارانشان در ایران و در سنگر مساجد و منابر در بیداری مردم و به صحنه آوردن مردم نقش بسیار حساسی داشت البته در مقاطع مختلف حرکتهایی بهوقوع پیوست که به این رسالت کمک کرد از جمله این حرکتها جریان حمله رژیم شاه به مدرسه فیضیه در ۲ فروردین ۱۳۴۲، قیام ۱۵ خرداد مردم، حرکت مردم به دنبال تبعید امام و احیای کاپیتولاسیون بود. نکتهای که باید خدمتتان عرض کنم این است که از زمانی که نهضت آغاز شد تا سال ۱۳۵۷ حوزه علمیه قم هیچوقت آرام و بیدغدغه نماند و در مقاطع و مناسبتهای مختلف، تظاهرات، اعتصاب و درگیری داشتند که ساواک را واقعا ذله میکرد. یکی از گزارشهای ساواک میگوید: «مصیبتی که این آخوندها برای ما درست کردند این است که هم سالگرد شمسی فیضیه را میگیرند و هم سالگرد قمری آن را یعنی هم در ۲۵ شوال هر سال که روز شهادت امام صادق است برای فیضیه مراسم میگیرند و تظاهرات بهراه میاندازند و هم در ۲ فروردین هر سال این برنامه را دارند.» در حوزه علمیه قم دائما به مناسبت روز ۱۵ خرداد، سالگرد تبعید امام، سالگرد مدرسه فیضیه، هیجان وجود داشت و در سال ۱۳۵۴ طلاب علوم اسلامی به مناسبت سالگرد ۱۵ خرداد دست به تحصن زدند و در مدرسه فیضیه با شعارهای ضدشاهنشاهی شروع به تظاهرات کردند و به پشت بام فیضیه رفتند و پرچم قرمز بالا بردند. ساواک روی پرچم قرمز خیلی مانور داد و گفتند که اینها کمونیست بودند که پرچم قرمز بالا بردند ولی مسئله اینقدر جدی بود که رژیم سه روز مدرسه فیضیه را محاصره کرد ولی جرئت نکردند وارد فیضیه بشوند آخر هم هلیکوپتر آمد و چترباز پیاده کرد و بیش از ۴۰۰ نفر از طلابی را که در مدرسه فیضیه تحصن کرده بودند دستگیر کردند و عدهای را به زندان درازمدت محکوم کردند و عدهای را هم به سربازی بردند. حرکتهایی که در مساجد و منابر صورت میگرفت فوقالعاده عظیم بود. مبارزان روحانی در مناسبتهای مختلف در مساجد سخنرانی میکردند و اعلامیههای امام را میخواندند و روشنگری میکردند و این هم شیوهای بود که رژیم را ذله میکرد. رژیم آنها را دستگیر میکرد و از آنها التزام میگرفت که منبر نروند. شخصی که التزام داده بود روز بعد به مسجد میرفت و میگفت: «از من التزام گرفتند که منبر نروم، همینجا میایستم و سخنرانی میکنم و منبر نمیروم.» دفعه دوم از او التزام میگرفتند که سخنرانی نکند او هم به مسجد میآمد و میگفت: «من ملتزم شدهام که سخنرانی نکنم» از قبل هماهنگ میکردند که کسی از او بپرسد «حضرت آیتالله خمینی چرا تبعید شده است؟» و ایشان هم به آن سؤال جواب میدادند و از راههای مختلف رژیم را به ستوه میآوردند.
از سال ۱۳۴۱ که نهضت آغاز شد تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب به پیروزی رسید زندانهای شاه از روحانیان و نیروهای مذهبی، متعهد و متدین خالی نشد و چه بسا کسانی مانند آیتالله سعیدی که رژیم را به ستوه آوردند و رژیم ناگزیر دست به قتل آنها زد. کشتن آقای سعیدی برای رژیم ارزان تمام نشد اما ببینید او با سخنرانیها و اعلامیههای خودش چه بلایی بر سر آنها آورده بود که رژیم ناگزیر شد دست به کشتن او بزند.
خبرنگار: این طور به نظر میآید که تا سال ۵۶ یا اوایل ۵۷ اتفاقات در حوزه بوده و در سطح خیابانها نبوده، درست است یا نه؟
آقای روحانی: اگر شما به کتاب نهضت امام خمینی مراجعه کنید میبینید که هم در دانشگاه و هم در بازار چه در تهران و چه در شهرهای دیگر در مناسبتهای مختلف اتفاقهای زیادی میافتاد و این طور نبود که هیچ خبری نباشد، اما مسلما کانون حرکت سه محل بود: حوزهها، دانشگاهها و مساجد. این سه محل، مرکز حرکت و خروش بود. مساجد در ساعات مختلف خیلی شلوغ میشد و حتی وقتی کسی فوت کرده بود و مجلس ختم گرفته بودند سخنران به منبر میرفت و از امام اسم میآورد، تجلیل میکرد و نظریات ایشان را میگفت. پس از پایان مراسم درگیری میشد، تظاهرات میشد و رژیم ناگزیر میشد که نیروی عظیمی را بسیج کند و درگیری ایجاد میشد. در دانشگاهها هم خیلی از اوقات حرکتهای عظیمی صورت میگرفت. گاهی چیزهای بسیار جزئی باعث اعتراض دانشجوها میشد مثل گرانی بلیت اتوبوسها که شعار میدادند: «شرکت واحد دزد است، پلیس شریک دزد است» و درگیری ایجاد میشد یا در جریان سال ۱۳۴۹ دانشگاه تظاهرات عظیمی بهراه انداخت و برای اولین بار رو در روی انقلاب شاه ایستاد. جبهه ملی و نهضت آزادی سعی میکردند دانشگاهها را کنترل کنند و اجازه ندهند حرکتی برخلاف سیاست آنها که حفظ نظام شاهنشاهی در چارچوپ سیاست امریکا بود اتفاق بیفتد. اما واقعا در سال ۱۳۴۹ کنترل از دستشان خارج شد و دانشگاه رو در روی رژیم شاه ایستاد و تنها رهبری که در آنجا از او اسم آورده شد امام بود؛ دانشجوها از امام حمایت کردند و شعار «خمینی برگرد ما نگهدارتیم» سردادند. منظورم این است که اینطور نبود که در سطح کشور خبری نباشد اما مساجد، حوزههای علمیه و دانشگاهها کانونهای حرکت بودند و بقیه مردم هم در جریان قرار میگرفتند و این تحولات در مردم تأثیر داشت. مردم آتش زیر خاکستر شده بودند یعنی کاملا آگاهی یافته بودند و آمادگی لازم را داشتند و نیاز به زمینه داشتند که انفجار مردمی رخ بدهد که شهادت حاج آقا مصطفی این زمینه را فراهم کرد.
خبرنگار: حالا در جریان انقلاب یک سری گروههایی بودند که امام را به عنوان یک رهبر دینی قبول نداشتند ولی همراه انقلاب حرکت میکردند. سال ۵۷ هم که انقلاب پیروز شد آنها بودند و امام هم عملا طردشان نمیکردند؛ این را چطور ارزیابی میکنید؟ این گروهها به چه عنوانی با امام بودند؟ آیا برای پست و مقام بوده است یا آنها هم واقعا فکر میکردند که رژیم سلطنتی رژیم مناسبی نیست؟
آقای روحانی: گروههایی که در صحنه حضور داشتند در زمینههای مختلفی با امام اختلاف نظر داشتند یکی در مورد خود شخص شاه بود؛ جبهه ملی و نهضت آزادی که سرآمد سایر گروهها بودند به شاه وفادار بودند. اگر شما کتابهایی را هم که الان نهضت آزادی منتشر کرده است ملاحظه کنید میبینید که در اساسنامه آنها آمده است که باید نظام شاهنشاهی همیشه برقرار باشد و خاندان پهلوی نسل به نسل به سلطنت ادامه بدهند. نخستین اختلاف آنها با امام در این زمینه بود که آنها طرفدار نظام شاه بودند و فقط حرفشان این بود که شاه باید طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. آنها قانون اساسی را قبول داشتند و تا آخر هم نسبت به قانون شاهنشاهی و نظام مشروطه سلطنتی وفادار ماندند حتی در سال ۱۳۵۷ که فریاد «مرگ بر شاه» در سراسر کشور طنینانداز شده بود مهندس بازرگان به نوفللوشاتو رفت که با امام ملاقات کند و از ایشان بخواهد که شاه را بیرون نکند یعنی آنها تا این حد نسبت به نظام شاهنشاهی وفادار بودند؛ این یک موضوع بود که باعث اختلاف بین آنها و امام بود چون امام از آغاز هدف براندازی داشت اما آنها با سرنگونی شاه موافق نبودند. دومین موضوعی که بین امام و آنها تضاد ایجاد کرده بود این بود که امام با شعار «نه شرقی نه غربی» به صحنه آمدند و در جهت مبارزاتشان به هیچ قدرت خارجیای اتکا نداشتند و معتقد بودند که بیگانگان هیچوقت به ما وفادار نخواهند بود و ما را در جهت رسیدن به اهداف ملی و دینیمان یاری نخواهند کرد اما این تز در میان گروهها کاملا جا افتاده بود که برای مبارزه با دیکتاتور حاکم باید به یک قدرت خارجی اتکا داشت. آنها خواهان آزادی انتخابات، مطبوعات، قلم و بیان در چارچوب قانون اساسی بودند اما معتقد بودند که اگر کمک خارجی و حمایت بیگانگان نباشد آنها در همین چارچوب هم نمیتوانند به مبارزه ادامه بدهند. البته این تز تنها در ایران نبود؛ در مدتی که من در نجف در خدمت امام بودم گاهی به دفاتر سازمانهای آزادیبخش میرفتیم اولین سؤالی که آنها از ما میپرسیدند این بود که «شما در مبارزاتتان از قدرت و پشتیبانی کدام قدرت خارجی برخوردار هستید؟» وقتی جواب میدادیم که ما جز به خدا و ملت به هیچ قدرتی اتکا نداریم آنها باور نمیکردند و تعجب میکردند. حتی یادم است که در لبنان یکبار با یک گروه از مائوئیستها ملاقات داشتیم. آنها از ما همین سؤال را پرسیدند وقتی جواب دادم: «اتکا و تکیهگاهمان خدا و ملت است» یکی از آنها با پوزخندی گفت: «شما اصلا سیاست را نفهمیدهاید» حتی بزرگترین انتقادی که گروههای مذهبی کشورهای اسلامی مانند اخوانالمسلمین، حزبالدعوه و حزبالتحریرالاسلامی به امام داشتند این بود که امام لبه تیز حمله را متوجه امریکا و انگلیس کردهاند و در نتیجه در آینده، شوروی در ایران پیروز خواهد شد و این دلیل دومی بود که امام با این گروهها اختلاف نظر داشتند زیرا امام میگفتند ما در پیشبرد اهدافمان نه تنها به هیچ قدرت خارجیای نیاز نداریم بلکه آنها ما را بدبخت خواهند کرد و اتکا به قدرت خارجی یک نوع انتحار است. آنها بر این باور بودند که بدون اتکا به قدرتهای خارجی نمیتوان در ایران مبارزه کرد در نتیجه در جریان کاپیتولاسیون که در سال ۱۳۴۳ اتفاق افتاد و رژیم شاه به اتباع امریکایی در ایران مصونیت داد امام تنها شخصیتی بودند که عکسالعمل نشان دادند و اعتراض کردند اما نه جبهه ملی، نه نهضت آزادی، نه آنهایی که دم از ناسیونالیسم میزدند و نه آنهایی که شعار میدادند «چو ایران نباشد تن من مباد!» در این قضیه نفس نکشیدند؛ چرا؟ حرفشان این بود که هرگونه موضعگیری علیه کاپیتولاسیون موضعگیری علیه امریکا است و ما بدون سیاست امریکا نمیتوانیم زنده بمانیم؛ این اختلاف دوم بود.
مسئله سوم این بود که گروههای سیاسیای که اعتقاد به مذهب داشتند و ملی- مذهبی خوانده میشدند معتقد نبودند که اسلام میتواند پاسخگوی مشکلات جامعه باشد و یا اینکه میتواند انقلابی را به ثمر برساند. نظرشان این بود که برای پیشبرد اهداف سیاسی باید از ایسمهای وارداتی کمک گرفت لذا آنها را التقاطی میخواندند چون آنها میگفتند اسلام یک دین مترقی است اما دین مبارزه نیست و ما برای مبارزه باید از مارکسیسم و لیبرالیسم کمک بگیریم. امام توانستند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و توانستد بدون اتکا به قدرت خارجی و وام گرفتن از مکاتب وارداتی، اسلام را عرضه بدارند و آن هیجان و موج انقلابی را بهوجود بیاورند. وقتی انقلاب به اوج خودش رسید و نهضت امام فراگیر شد گروهها و احزاب سیاسی دیدند که چارهای ندارند جز اینکه بیایند و به این موج بپیوندند البته اول شروع کردند به دنبال کردن سیاست خودشان اما امام با ایشان برخورد کردند. شما اگر الان به کتاب نهضت امام یا به کتاب صحیفه امام مراجعه کنید میبینید که اعلامیههای نهضت آزادی و جبهه ملی در چارچوب قانون اساسی است و امام در آنجا گفتند: «کسانی که تا دیروز ساکت بودند و یا با رژیم همراه بودند امروز از این فرصت استفاده کردند و با دم زدن از قانون اساسی میخواهند مجرم اصلی را از سقوط نجات بدهند. اگر دست از این توطئهها برندارند با اینها برخورد خواهم کرد.» یادم است که وقتی که ما با امام در نجف بودیم پیامی از داریوش فروهر، دکتر سنجابی و مهندس بازرگان برای امام آمد که گفته بودند: «ما تسلیم هستیم و هر چه شما بگویید ما اجرا میکنیم» منظورم این است که آنها ناچار شدند به موج بپیوندند. حتی این را به شما بگویم که وقتی آقای مهندس بازرگان در سال ۵۷ به نوفللوشاتو آمدند و از امام خواستند که شاه را بیرون نکنند، امام به شدت با ایشان برخورد کردند و گفتند: «کسی که دستش تا مرفق به خون ملت ایران آغشته است ما چگونه میتوانیم به این آدم بگوییم آقا بفرما بنشین بالا الواطیات را بکن، شاه باش و در کارهای اجرایی دخالت نکن؟ کدام وجدان، کدام انسانیت، کدام اخلاق و کدام دین اجازه میدهد که چنین جانی بالفطرهای را کنار نزنیم؟» مهندس بازرگان بدون خداحافظی از دیدن امام برگشت؛ برخورد بدی کرد. نهضت آزادی خارج کشور که همین آقای ابراهیم یزدی و آقای قطبزاده بودند دیدند که این حرکت مهندس بازرگان باعث میشود که آنها در جامعه بیاعتبار بشوند و سقوط کنند در نتیجه علیه مهندس بازرگان اعلامیه دادند و حرکت او را محکوم کردند و گفتند: «ما به آیتالله خمینی وفادار هستیم و هر چه ایشان بگوید اجرا میکنیم.» من الان اعلامیهشان را دارم منظورم این است که آنها تا این حد در مسئله پیوستن به موج ملت خودشان را ناگزیر میدیدند، اما بعد از انقلاب کمکم ماهیتها رو شد. دولت موقت آقای مهندس بازرگان که متشکل از خود ایشان، ابراهیم یزدی به عنوان وزیر خارجه و آقای شهید چمران بود به الجزایر رفتند و با برژینسکی، مشاور کارتر، ملاقات کردند. وقتی برگشتند و امام به مهندس بازرگان اعتراض کرد جوابش این بود که «ما برای اداره کشورمان ناگزیر هستیم با امریکا ارتباط و تبادل اطلاعاتی داشته باشیم مگر ما میتوانیم بدون امریکا زندگی کنیم؟» با اینکه با چشم سر دیدند که ایران بدون کمک آنها به پیروزی رسید و امروز با اینکه ۳۲ سال از انقلاب میگذرد هنوز هم میبینیم که این گروهها بر این باور هستند که ما بدون امریکا نمیتوانیم نفس بکشیم و باید به نحوی با امریکا کنار بیاییم؛ این اختلافات فکری از اول هم وجود داشت البته مسائل دیگری هم در کنارش وجود داشت مثلا اصل ولایت فقیه، روحانیت، جدایی دین از سیاست بود و همه اینها مسائلی بود که وجود داشت اما این سه موضوع مسائل اصلی و مهمی بود که آنها به آن پایبند بودند و در نتیجه در مقطعی ناگزیر شدند از نظرهای خودشان چشم بپوشند و با ملت همراه بشوند اما بالاخره آن دیدگاه لیبرالیستیشان بروز کرد و آنها را از مردم جدا کرد.
خبرنگار: چرا امام قبل از انقلاب آنها را از خودشان دور نمیکردند؟ چرا مهندس بازرگان هم به عنوان رئیس دولت موقت انتخاب میشود و بعدا امام در نامه عزل آقای منتظری میگویند «والله من با این انتخاب موافق نبودم»؟
آقای روحانی: من وقتی تازه طلبه شده بودم همین حرف را راجع به حضرت رسول میزدم؛ میگفتم: «چرا حضرت رسول در زمان حیات خودشان آن سه نفر را از خودشان دور نکردند که بعد از آن آنها این همه مصیبت نیافرینند؟ بعدا که مقداری تحصیلاتم بالا رفت به این نتیجه رسیدم که تنها آن سه نفر نبودند؛ جامعه اینطوری بود. اگر جامعه، یک جامعه ایدهئالی بود آن سه نفر اصلا نمیتوانستند در آن جامعه زندگی کنند یا میرفتند خودشان را اصلاح میکردند.
خبرنگار: ولی حضرت رسول آن سه نفر را انتخاب نکردند.
آقای روحانی: صحبت از دور کردن آنهاست. حضرت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) یکبار در یک جمع یا در میان خواصش فرمود: «بالاخره همسرم من را مسموم خواهد کرد» به حضرت عرض کردند: «خب حالا که اینطور است طلاقش بدهید! بیرونش کنید!» ایشان فرمودند: «قصاص قبل از جنایت که نمیتوانم بکنم.» وقتی ابوسفیان میآید و به رسول خدا میپیوندد و مسلمان میشود حضرت رسول نمیگوید که او دروغ میگوید. بالاخره ما وظیفه داریم که وقتی کسانی به ما رو میآورند دست رد به سینهشان نزنیم اما آنچه که مهم است این است که آگاهی مردم میتواند نقش ایفا کند. اما در جواب شما باید بگویم حضرت امام استبداد رأی نداشتند و هیچوقت نظر خودشان را بر نظر جمع مقدم نمیداشتند. وقتی شورای انقلاب رأی داد که مهندس بازرگان برای دولت موقت انتخاب بشود اگر امام میخواستند آنجا بایستند و بگویند نه نظر من این نیست و ایشان صلاحیت ندارند میدانید چه میشد؟ اگر امام این کار را میکردند پس آن شورا یک دکور بود؟ پس شورای انقلاب یعنی چه؟ اگر شورای انقلاب وجود دارد باید نظرش محترم باشد. نه تنها در این مورد بلکه در موارد زیادی امام نظرات دیگران را بر نظرات خودشان مقدم میشمردند از جمله راجع به جنگ و جبهه. بعد از فتح خرمشهر امام فرمودند: «اگر صدام از تمام خاک ایران بیرون میرود جنگ را به داخل خاک عراق نکشانید. تا دیروز سرباز عراقی برای جنگیدن انگیزه نداشت چون او را به زور برای جنگیدن آورده بودند فردا که شما وارد خاک عراق شوید دیگر آنجا از وطنش دفاع میکند و جنگ سرنوشت دیگری پیدا میکند.» اما وقتی سران جنگ و جبهه و مسئولان صلاح را در این دیدند که جنگ باید ادامه پیدا کند، و شاید هم نظر آنها درست بود، امام تسلیم شدند. در مورد آقای منتظری امام به مجلس خبرگان پیغام دادند: «او را به عنوان قائم مقام تعیین نکنید، صلاح نیست» امام از این سادهلوحها زخمهای عمیقی بر پشت داشتند اما وقتی مجلس خبرگان ایشان را انتخاب کردند امام کاملا به نظر آنها احترام گذاشتند. بنیصدر در خاطرات خودش که در فرانسه منتشر کرده است نوشته است: «وقتی من رفتم به خمینی گفتم من میخواهم کاندید بشوم ایشان گفت: شما صلاحیت ندارید!» دلایل امام را هم برای این حرف نوشته است اما وقتی او بر خلاف نظر امام کاندید شد و مردم به او رأی دادند امام به رأی مردم احترام گذاشتند. امام مانند بعضی از سیاستبازها نبودند که تا روزی که به قدرت نرسیدهاند از مردم حرف میزنند و وقتی به قدرت میرسند نظر مردم را کنار میگذارند و حرف خودشان را به کرسی مینشانند. در ضمن این را بدانید که اگر آن روز مهندس بازرگان نمیآمد یا امام بنیصدر را کنار میزد امروز اینها در رأس کار بودند و من و شما میگفتیم «حیف! اینها سیاستمدار و باتجربه بودند و اگر همان زمان گذاشته بودند که اینها بیایند و به قدرت برسند کار به اینجا نمیکشید. اینها را کنار زدند و در نتیجه این مشکلات پیش آمد» امام در را برای همه افراد باز کردند و هر کسی را که ادعا کرد میتواند نظام و کشور را اداره کند به صحنه آوردند و مردم آنها را شناختند؛ اینها مسائلی است که باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.
خبرنگار: دولت موقت خدمت کرد یا خیانت؟
آقای روحانی: نمیشود گفت خیانت کرد. خوبی مهندس بازرگان این بود که خیلی صریح بود و من از این جهت او را در میان روشنفکرها ممتاز میبینم. اکثر روشنفکرها وقتی پایشان به ساواک میرسید چاپلوسی میکردند. قبل از دستگیری میگفتند: «حسرت یک آخ را بر دلشان باقی میگذارم» ولی وقتی دستگیر میشدند میگفتند: «من آماده همکاری با ساواک هستم حالا ساواک میخواهد از وجود من استفاده کند یا نه بر عهده خودش است.» اما مهندس بازرگان در ملأعام و در جمع مردم نسبت به نظام شاهنشاهی اعلام وفاداری میکرد و میگفت: «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» و در زندان هم همین بود و هیچ تغییری در موضعش نداد. مهندس بازرگان انصافا از همان روز اول که برای دولت موقت انتخاب شد و در دانشگاه نطق کرد گفت: «من ماشینی هستم که در جاده آسفالت میتوانم حرکت کنم توقع نداشته باشید در دستانداز و جاده خاکی بتوانم حرکت کنم؛ من انقلابی نیستم!» از او بیش از این توقعی نبود. او انقلابی نبود و وقتی حرکتهای بچههای بسیجی و حزباللهی و سپاهی را میدید شاخ در میآورد لذا وقتی لانه جاسوسی را تصرف کردند نتوانست تحمل کند و استعفا داد. نمیتوان گفت مهندس بازرگان خیانت کرد اما خدمتی هم نتوانست بکند چون شرایط او با شرایط انقلاب و روحیه انقلابی سازگار نبود.
خبرنگار: اعضای دولت چطور؟
آقای روحانی: آنها هم مختلف بودند؛ امثال قطبزاده در این اعضا حضور داشتند که اصلا آدم حقهبازی بود و آدمهای سالمی هم بودند مانند حبیبی که آدم متعهدی بود. در هر صورت نمیشود راجع به همه آنها یک نظر داد.
خبرنگار: حضرت آقا در صحبتهای اخیرشان میفرمایند: «افرادی که سیلی نخوردهاند برای انقلاب» حالا فکر میکنید این جمله به چه کسانی بر میگردد؟ الان چه کسانی هستند که خیلی در انقلاب ادعا دارند؟
آقای روحانی: یکی از آنها میرحسین موسوی است. از آن روزی که مبارزه آغاز شد او نه در مبارزه بود و نه یک سیلی خورد و شرایط زندگیاش شرایط دیگری بود. من نمیخواهم در این زمینه حرف بزنم. به زندگی خصوصی مردم کاری ندارم اما منظور این است که ایشان اصلا در این عوالم نبودند.
خبرنگار: همسر ایشان چطور؟
آقای روحانی: به طور کلی اینها در مبارزه نبودند و کاری به این مسائل نداشتند یا مثلا سیدمحمد خاتمی؛ در آن زمانی که من مسئول مرکز اسناد بودم خودم با ایشان مصاحبه کردم. شاید الان نوارش در آنجا موجود باشد ایشان میگفت: «من سال ۱۳۴۲ طلبه شدم و وقتی قضیه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد از فرصت استفاده کردم، فرار کردم به اصفهان رفتم و لباسم را در آوردم و وارد دانشگاه شدم.» بعد از آن دوباره پدرشان ایشان را آورد و طلبه کرد. ایشان اصلا نه پای اعلامیهای را امضا کرد و نه در مبارزه بود. معلوم است که اینها روحیه انقلابی نداشتند و بعدا خودشان را انقلابی جلوه دادند. من نمیخواهم بگویم که اینها ضعف یا جرم است. ما کسانی را داریم که در راه انقلاب سیلی خوردند، زندان رفتند، شکنجه شدند اما امروز واقعا عاقبت بخیر نشدند و به بیراهه رفتند و کسانی را هم داریم که سیلی نخورند و در مبارزه نبودند اما امروز درخط امام استوار ماندهاند. در زمان خود حضرت رسول اکرم(صلیالله علیه و آله و سلم) هم کسانی بودند مثل اویس قرنی که پیامبر را ندیدند اما وقتی حضرت رسول وارد مدینه میشود میگوید: «بوی بهشت میشنوم» و کسانی هم هستند که ۲۴ساعته در خدمت حضرت رسول بودند ولی دیدیم چه ضربههای جبرانناپذیری به اسلام وارد کردند.
خبرنگار: نامهای هست به امضای شما، آقای امامی جمارانی و آقای کروبی به آقای منتظری که در سال ۶۷ نوشته شد. اگر اسم نویسندگان و مخاطب نامه حذف شود و آن نامه امسال منتشر بشود شاید همه فکر کنند مربوط به سال ۸۸ است.
آقای روحانی: من در سخنرانیهای زیادی گفتهام که برای من دعا کنید که خدا من را عاقبت بخیر کند چون عاقبت بخیری مسئله بسیار مهمی است. من یک زمانی میدیدم که امام در پایان نامههایشان مینوشتند: «از جنابعالی برای حسن عاقبت خودم التماس دعای خیر دارم» اما آن روز اهمیت آن را نمیفهمیدم و الان میفهمم. روزی که من و آقای کروبی آن نامه را مینوشتیم باورم نمیآمد که یک روز آقای کروبی خودش عینا همان راه را برود. معلوم نیست که فردا خدای نخواسته من گرفتار همان خطر و لغزش نشوم. در هر صورت این از مسائلی است که عبرتانگیز است.
خبرنگار: نامه به قلم چه کسی است؟
آقای روحانی: خودم. در نامهای که در ۲۹ اردیبهشت به آقای کروبی نوشتم این نکته را به ایشان یادآور شدم که «شما امروز دارید عینا پا جای پای آقای منتظری میگذارید و همان کارهایی را انجام میدهید که از آن انتقاد میکردید»؛ این چیزی است که متأسفانه صورت گرفت.
خبرنگار: فکر میکنید الان «سیدمهدی هاشمی»ای هست؟
آقای روحانی: «سیدمهدی هاشمی»ها هستند. لیبرالیستهایی که در بیت آقای منتظری حاکم شدند و ایشان را به روز سیاه کشاندند به سراغ آقای کروبی رفتند و شاید ۲۰ سالی روی آقای کروبی کار شد تا به اینجا رسید. اینکه مقام معظم رهبری اینقدر روی بصیرت تکیه میکنند برای این است که اگر انسان بصیرت نداشته باشد زود فریب میخورد. شیطانهای گوناگون دور انسان را میگیرند و انسان را بالاخره تحت تأثیر قرار میدهند.
خبرنگار: اگر بیست سال روی او کار شده است پس چرا یکدفعه تغییر کرد؟
آقای روحانی: نه، یکدفعه تغییر نکرد، تغییر او در اینجا بروز کرد. من در آن نامه این را نوشتم که سالها بود که این موضوع را فهمیده بودم که ایشان دارد به انحراف میرود.
خبرنگار: چند روز قبل آقای حسن خمینی در مورد برنامه شاخص نامهای به آقای ضرغامی نوشته بود و بیان کرده بود که «یک سری اخبار موثقی به دست من رسیده که این برنامه دارد امام را بد برای مردم توضیح میدهد».
آقای روحانی: من نه برنامه شاخص را دیدهام و نه نامه ایشان را بنابراین نمیتوانم نظری بدهم.
خبرنگار: درباره اعدامهای سال ۶۷ توضیح بدهید.
آقای روحانی: اگر بخواهید زندگی حضرت امام را به درستی بازشناسیم باید زندگی حضرت علی(علیهالسلام) را مطالعه کنیم. حضرت علی(علیهالسلام) از سویی تا آنجا دارای رأفت و محبت بودند که درباره زنی که اهل ذمه بود و خلخال را از پایش بیرون کشیده بودند میفرمایند: «اگر انسان از غصه بمیرد جا دارد» از سوی دیگر وقتی ایشان با خوارج نهروان مواجه میشوند ۱۰ هزار نفر از آنها را از دم تیغ میگذرانند. یکبار یک خبرگزار خارجی راجع به زندگی حضرت امام با من مصاحبه کرد. من گفتم: «حضرت امام حتی از کشتن مگس و پشه ابا داشتند. در نجف در منزل امام پیفپاف مصرف نمیشد» خبرنگار یکدفعه گفت: «اگر ایشان چنین رأفت و دلرحمیای دارند چگونه در ایران این کشتار به وقوع میپیوندد؟» عرض کردم: «یک مثالی برای شما میزنم شاید جواب سؤال شما در آن نهفته باشد؛ اگر من از یک پزشک تعریف کنم و بگویم که این پزشک جراح خیلی آدم رئوف و مهربانی است، شما میگویید چطور جراحی میکند کاسه چشم را خالی میکند، پای طرف را قطع میکند، شکمش را پاره میکند، کبدش را جراحی میکند؟ خوب وقتی انسان احساس کند عضوی از بدن عفونت کرده است و اگر جراحی نشود همه بدن را معیوب میکند این با محبت، رأفت و عطوفت منافاتی ندارد.» امام واقعا در رأفت و محبت بینظیر بودند بسیار عاطفی بودند؛ چه نسبت به خانواده خودشان و چه نسبت به مردمشان ولی از آن طرف هم وقتی احساس میکردند مصلحت جامعه در این است که تعدادی دمل چرکین را از جامعه جدا کنند تا جامعه فاسد نشود درنگ نمیکردند و کوچکترین پروایی نداشتند. جریان سال ۶۷ این بود که منافقینی که در زندان بودند به ظاهر اعلام توبه کردند اما بعد از پذیرفتن آتشبس به ایران حمله کردند. منافقینی که با آنها همدست بودند در زندان آشوب کردند و شروع کردند به آتش زدن زندانها که وقتی آنها به تهران میرسند آنها هم در اینجا کار را یکسره کنند که امام فرمودند که آنهایی که بر سر (موضع) هستند مهدورالدم هستند و باید محاکمه و مجازات بشوند و آن اعدامها بود که توانست چشم فتنه را دربیاورد و ریشه آن جریان را قطع کند وگرنه مثل همین مسئلهای میشد که الان گرفتارش هستیم. من فکر میکنم در همین فتنه اخیر هم اگر یک چنین برخورد قاطع، جدی، انقلابی و اسلامی صورت نگیرد شاید یک مشکل ریشهای برای نظام بهوجود بیاید.
خبرنگار: نظرتان درباره کسانی که ولایت فقیه را وکالت میدانند چیست؟
آقای روحانی: اجازه دهید برایتان توضیح بدهم که به چه کسی ضدولایت فقیه میگویند. آیا مجتهدی مثل آیتالله خویی که در بررسیهایش به این نتیجه رسیده است که فقیه ولایتی ندارد ضدولایت فقیه است؟ نه، اینها صاحب نظر هستند و در نظرات خودشان به این نتیجه رسیدهاند و کسانی که از آنها پیروی میکنند میتوانند به نظر آنها عمل کنند. ضدولایت فقیه کسانی هستند که ضدیت دارند و مقابله میکنند. ممکن است که شما بگویید من این دارو را نمیخورم برای اینکه به این نتیجه نرسیدهام که این دارو برای من مفید است اما یک موقعی هم هست که به مقابله برمیخیزید و با کسی که در استنباط و تجربیاتش به این نتیجه رسیده است که این دارو مفید است هم مبارزه و مخالفت میکنید. آنهایی که ضدولایت فقیه هستند کسانی هستند که با نظام و اصل ولایت فقیه مخالف هستند نه به دلیل اینکه در استنباط و اجتهادشان به این نتیجه رسیدهاند که فقیه ولایت ندارد بلکه چون با اساس اسلام و نظام مخالف هستند میگویند دین از سیاست جداست. مثل حرفی که آقای فرج دباغ زد؛ او گفت: «وقتی میتوان از اتحاد حوزه و دانشگاه حرف زد که حوزه قبول کند که نظریات فقیه قداست ندارد.» یعنی چه؟ یعنی اگر میرزای شیرازی تحریم تنباکو را اعلام کرد مردم واجب نیست از آن پیروی کنند؛ به این میگویند ضدولایت فقیه اما مثلا اگر ولی فقیه بگوید این شراب است (البته ولی فقیه وظیفه ندارد که تعیین موضوع بکند که این شراب است او فقط میتواند حکم کلی بدهد و مثلا بگوید که شراب حرام است) حالا اگر چنین کاری کرد و گفت این شراب است ولی شما یقین دارید که این آب است و آن را خوردید این بر خلاف نظر و ضد ولایت فقیه نیست بنابراین ببینید این مسائل خیلی حساس است و نباید چشم بسته درباره آن نظر داد اما مسئلهای که وجود دارد این است که بسیاری از کسانی که دم از امام میزدند امام را نشناخته بودند و راه امام را قبول نداشتند و آنها هم تقریبا مانند همان گروههای لیبرالیستی طبق موج به سوی امام آمدند؛ مبارز بودند، مبارزه را قبول داشتند اما با اینکه امام انجمن حجتیه را قبول نداشتند آنها با انجمن حجتیه همکاری میکردند، امام شریعتی را قبول نداشت و آنها برای شریعتی یقه چاک میدادند، اینها نشان میدهد که آنها به تعبیر قرآن «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» هستند یعنی بعضی چیزهایی را که امام میفرمودند و به نفع آنها بود قبول داشتند و چیزهایی را که به نفعشان نبود قبول نداشتند. الان هم همینطور است. به محض اینکه سخنی از امام پخش میشود که با سیاست آنها همخوانی نداشته باشد میگویند که از حرفهای امام ابزاری استفاده شد. ریشه همه این قضایا به اینجا برمیگردد که آنها به امام به صورت دربست اعتقاد ندارند. آنها اصلا امام را نشناختهاند. حاج احمد آقا (خدا رحمتش کند) سال ۵۸ حرفی زدند که من الان به آن رسیدهام ایشان گفتند: «امام تنها است!» امام واقعا شناخته نشدند. امام فقط این مردم را داشتند. اگر من آخوند به طرف امام آمدم از ترس مردم بود که نکند مردم بفهمند که من دارم راه دیگری میروم. امام بود و این مردم. خیلیها امام را نشناختند، امام را قبول نداشتند و خودشان را از امام بالاتر میدانستند؛ اگر به خاطراتشان نگاه کنید به همین حرف میرسید.
خبرنگار: به نظر شما انقلاب فرهنگی به درد خورد؟
آقای روحانی: نه، میخواستند انقلاب فرهنگی بکنند اما نتوانستند و وضعیت بدتر شد.
خبرنگار: شناخت شما از مواضع آقای هاشمی از دهه اول انقلاب بوده است یا اخیرا ایجاد شده است؟
آقای روحانی: این شناخت از قبل از انقلاب بوده است. خیلی از اینها یا امام را نشناختند یا واقعا میخواهند نظر خودشان را بر امام ترجیح میدادند و معتقد بودند که امام باید از آنها نظر و رهنمود بگیرد. به لطف خدا امام از آغاز نهضت تا پایان عمرشان در یک محل زندگی نکردند؛ مدتی در نجف و مدتی هم در پاریس بودند. اگر همیشه در قم زیسته بودند آنها میگفتند ما امام را اداره کردیم. آنها میخواهند بگویند ما بودیم که نظر میدادیم و امام هم اجرا میکردند. تنها آقای هاشمی نیست بنیصدر هم همین وضع را داشت. خیلیهای دیگر هم همین وضع را داشتند. آقای منتظری هم همین روحیه را داشت.
خبرنگار: در مورد آقای منتظری میگویند ایشان میخواست مصلحتسنجی بکند و اگر چند ماه سکوت میکردند به رهبری میرسیدند و ایشان عدالتطلب بودند و اینطور مسائل.
آقای روحانی: آقای منتظری به حدی غافل شده بود که باور نمیکرد امام او را کنار بزند. آقای منتظری و اطرافیانش بر این باور بودند که نظام و امام مجبور هستند ناز او را بکشند و جز او کسی را ندارند و او هر کاری بکند او را نگه خواهند داشت و لذا همان وقتی که امام ایشان را عزل کردند آقای هاشمی رفسنجانی پیش امام رفتند و گریه کردند و گفتند: «ما غیر از او کسی را نداریم. ما باید چه کار کنیم؟» آقای منتظری در چند جای خاطراتشان نوشتهاند: «من باور نمیکردم که امام چنین برخوردی داشته باشد.» به او باورانده بودند که بعد از امام تنها کسی است که میتواند این مقام را به بر عهده بگیرد لذا هر حرفی بزند و هر کاری بکند هیچکس نمیتواند به او بگوید بالای چشمش ابرو است و همه ناچار هستند ناز او را بکشند و به حرف او گوش کنند. همان زمان هم حرف او این بود که چرا امام به حرف او گوش نمیکند و نظرهای او را اجرا و اعمال نمیکند. اینها این طور فکر میکردند و نمیدانستند امام مرد خدا است و به هیچچیزی جز وظایف خودش فکر نمیکند.
خبرنگار: میگویند نامه ۶/۱ خط امام نیست و حاج احمد آقا آن را نوشتهاند و امام تحت تأثیر حاج احمد آقا و آقای خامنهای و آقای هاشمی بودند.
آقای روحانی: من در فصلنامه ۱۵ خرداد (از شماره اول تا شماره بیستم) به خاطرات آقای منتظری جواب دادهام اگر شما به آنجا مراجعه کنید کاملا به این مسائل جواب دادهام. من در جواب این موضوع نوشتهام که «اگر شما آن را قبول نداشتید چرا نامه ۸/۱ امام را قبول دارید؟» در نامه ۷/۱ به امام مینویسد: «نامه ۶/۱ شما رسید» امام جواب ایشان را در آنجا میدهد اگر آن نامه هم مثل نامه ۶/۱ جعلی است پس چطور میگوید: «آن نامه خط امام است و امام گفته است شما به عنوان یک فقیه در حوزه باشید و درس بدهید»؟ اگر نامه ۶/۱ را قبول ندارید باید نامه ۸/۱ را هم قبول نداشته باشید اگر نامه ۸/۱ از امام است، نامه ۸/۱ متعاقب نامه ۶/۱ است و امام جواب آن را داده است یعنی ایشان در نامه ۷/۱ به امام، توبه میکند و میگوید: «من از اول با قائممقامی موافق نبودم.» و امام هم او را دلداری میدهد و به او میگوید که شما در سیاست دخالت نکن و فقیهی باش که به حوزه، علم، دانش و فضیلت میرساند.
خبرنگار: چرا آنموقع آن نامه منتشر نشد؟
آقای روحانی: همین آقایانی که آقای منتظری میگوید که این کار را کردند آن شب واقعا به امام فشار آوردند. امام راجع به آقای منتظری در آن جلسهای که سران سه قوه حضور داشتند تعبیر «مرد فاسق فاسد مفسد» را بهکار بردند و حرف آخر را زدند منتها آنها التماس کردند و در این اثنا توبهنامه آقای منتظری رسید و امام فکر کردند که آقای منتظری توبه کرده است و میرود سر جایش مینشیند نمیدانستند که بعدا این کارها را انجام میدهد.
خبرنگار: چطور آقای عبدالله نوری که این قضایا را دیدند بعدا در دادگاه اینطوری در مورد آقای منتظری صحبت میکنند؟
آقای روحانی: بله از اینها جز این انتظاری نیست. اینها از اول امام را قبول نداشتند. اینها دنبال قدرت آمدند و بعد از رحلت امام الان قدرت را در جای دیگری میبینند و چون احساس کردند که دیگر در نظام و در محضر شخصیتهایی مانند مقام معظم رهبری جایگاهی ندارند و باید یک جایی خودشان را بند کنند.
خبرنگار: آخرین سؤالم به اولین سؤالم ربط دارد؛ سال ۴۱ شروع یک نهضت بود. امروز عدهای میگویند سال ۸۸ شروع نهضتی است که شاید ۱۸-۱۷سال بعد که سال ۱۴۰۵ است نتیجه بدهد؛ فکر میکنید چنین چیزی صحیح است؟
آقای روحانی: شتر در خواب بیند پنبه دانه! باید گفت بدتر از این مسائل در مملکت ما اتفاق افتاده است و ملت ما حوادثی بدتر از فتنه اخیر را از سر گذراندهاند. روزگاری بر ما گذشت که منافقین با رگبار مسلسل در خیابانها تظاهرات میکردند و ترور کور انجام میدادند یعنی هر کسی را که ریش یا چادر یا عمامه داشت میکشتند. صاحبان مغازههایی را که در آنها عکس امام وجود داشت میکشتند. آن قدرت، توان و سلاحهایی را که منافقین از پایگاههای نظامی و پادگانها بیرون بردند هر گروه چریکیای در هر نظام دیگری بیرون میبرد آن نظام سرنگون میشد اما این نظام و انقلاب اینقدر ریشه دارد که تا وقتی اسلام هست انقلاب هست و تا وقتی انقلاب هست این توطئهها راه به جایی نمیبرد.
خبرنگار: آقای سازگارا میگفتند که این پرچمی که میخواهند در روز ۲۲ بهمن حمل کنند که طول آن از میدان امام حسین تا آزادی است برای مصادره جمعیت آنها است. فکر میکنید اینطور است؟ فکر میکنید جمعیتی از جنبش سبز خواهد آمد؟
آقای روحانی: جنبش سبزشان به جنبش زرد تبدیل شد. دیگر چیزی نیست که بتواند ادامه پیدا کند. از این به بعد هر کاری که میکنند تلاش مذبوحانه است. الان دیگر تقریبا ماهیت این توطئه کشف شده است و مردم اینها را شناختهاند مخصوصا با حرمتشکنی اینها در جریان عاشورای حسینی، کاملا پایگاه مردمی خودشان را از دست دادند. از این به بعد ممکن است چند صباحی دست و پایی بزنند اما دیر یا زود به جزای اعمال خود میرسند و راه به جایی نمیبرند