خود چه مردی کز غرور سلطنت دیوانه است!
🔸زائرین قبر من این شام عبرتخانه است
🔸مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است
🔹دختری بودم سه ساله، دستگیر و بی پدر
🔹مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است
🔸بودسلطانی ستمگر، صاحب قدرت، یزید
🔸فخر میکرد او که مستم در کفم پیمانه است
🔹داشت او کاخی مجلل، دستگاهی باشکوه
🔹خود چه مردی کز غرور و سلطنت دیوانه است
🔸داشتم من بستری از خاک و بالینی ز خشت
🔸همچو مرغی کاو بسا محروم ز آب و دانه است
🔹تکیه میزد او به تخت سلطنت با کبر و وجد
🔹این تکبر ظالمان را عادت روزانه است
🔸من به دیوار خرابه می نهادم روی خود
🔸زین سبب من رو سفیدم شهرتم شاهانه است
🔹بر تن رنجور من شد کهنه پیراهن کفن
🔹پر شکسته بلبلی را این خرابه لانه است
🔸محو شد آثار او، تابنده شد آثار من
🔸ذلت او، عزت من هر دو جاویدانه است
🔹«کهنموئی» چشم عبرت بازکن، بیدار شو
🔹هر که از اسرار حق آگاه شد بیگانه است
