خانه‌نشینی رییس جمهور و توطئه اقتدارگرایان ـ سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر سید حمید روحانی در تالار شهید بهشتی شهرستان اندیمشک ـ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۰ (۱۳/۲/۹۰)

«بسم‌الله الرحمن الرحیم»

قبل از هر چیز برای عرض ادب به پیشگاه مقدس بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام، استدعا می‌کنم از جا برخیزیم و فاتحه بخوانیم… نثار روح شهدای اسلامی به ویژه انقلاب اسلامی و بالاخص شهدای دارالمومنین اندیمشک اجماعا صلوات…

این ایام مصادف است با سالگرد شهادت بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا صلوات‌الله و سلام علیها و سالروز شهادت استاد بزرگوار و عالم متعهد حضرت آیت‌الله مطهری اعلی‌الله مقامه، این ایام جانکاه را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر، امام زمان عجل‌الله تعالی فرج‌الشریف، مقام معظم رهبری اطال‌الله عمره، ملت قهرمان‌پرور ایران و به شما خواهران و برادران معزز، فرهنگیان، فرهیختگان، روحانیان، ناظران، مدیران، مربیان، مسئولان و همه عزیزانی که در این مجمع حضور دارند تسلیت عرض می‌کنم و از خداوند منان مسئلت دارم، به همه ما توفیق عنایت کند که از پیروان راستین آن بزرگواران باشیم، راه فاطمه را دریابیم، فاطمه گونه حرکت کنیم و بدانیم که امروز بزرگترین رسالتی که بر عهده ماست؛ شناخت فاطمه، مکتب فاطمه و انجام آن است.

سوالی که این ایام مطرح می‌شود و برای بسیاری جای شگفتی دارد این است که چگونه می‌شود کسانی، سالیان درازی در مکتب انقلاب باشند؛ دنبال امام حرکت کنند، پیرو امام باشند و دم از ولایت و رهبری بزنند، بعد می‌بینیم که یکباره در ورطه و گرداب تباهی سقوط کردند، منحرف شدند، در مقابل اسلام و انقلاب ایستادند، و در مقابل رهبری ایستادند، به ملت بزرگ ایران دهن کجی کردند و… چگونه این مساله قابل توجیه است و چگونه می‌شود آن را حل کرد.

به نظر من عواملی، در این گونه مسائل نقش دارند، وقتی ما نگاهی اجمالی به همین دوران انقلاب، به همین دورانی که سی‌ و اندی سال از آن می‌گذرد داشته باشیم، به درستی درمی‌یابیم که چه مسائلی در انحراف افراد نقش اساسی و مهم داشته است. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، دیدیم چهره‌ها و شخصیت‌هایی به صحنه آمدند؛ به اسم امام، به اسم یاران امام و به اسم همراهان امام و بعد هم یکی پس از دیگری، راه دیگری را برگزیدند و مسائل دیگری را در پیش گرفتند. اولین آنها شیخ علی تهرانی بود، شاید خیلی‌ها اصلا اسمش را نشنیده‌اند. از شاگردان امام بود و ادعاهایی داشت و اخلاق درس می‌داد. او از نخستی کسانی بود که رویاروی امام ایستاد. من او را برای نخستین بار، سال ۱۳۵۶ در سوریه دیدم، ما که آواره بودیم و ده پانزده سالی در عراق، نجف، سوریه و آن طرف‌ها زندگی می‌کردیم، او هم برای مسافرت به سوریه آمده بود. تازه کتاب نهضت امام جلد اول را در لبنان چاپ کرده بودم، از لبنان به سوریه برگشتم که نجف بروم. ایشان را در زینبیه دیدم، وقتی که سخن از کتاب نهضت امام به میان آمد، او یک دفعه سئوالی مطرح کرد و پرسید به نظر شما این خون‌هایی که در پانزده خرداد ۴۲ ریخته شد به خاطر تندروی حاج آقا نبود ـ آن زمان امام نمی‌گفتیم ـ من همان جا دریافتم او لغزشی دارد. برایش توضیح دادم، حالا قانع شد یا نشد نمی‌دانم اما کسی که بعد از گذشت قریب به پانزده سال از قیام پانزده خرداد، هنوز این مساله برایش مطرح است و هنوز نمی‌تواند درک کند که قیام پانزده خرداد چه نقشی در سرنوشت این کشور و این ملت داشت، طبیعی است که این فرد، ضعیف است و کاستی‌های درونی دارد. لذا همین آدم را زمانی، بعد از پیروزی انقلاب، در مشهد دیدم، می‌لرزید، در خیابان دست مرا گرفت، از اینکه تعبیر اهانت‌آمیز او را به کار می‌برم خیلی معذرت می‌خواهم، گفت این سیدعلی را، من یک روز بردم به قم و به آقای خمینی معرفی کردم، حالا او شده امام جمعه تهران و من در مشهد بیکارم. این مساله به اینجا رسید که این شیخ علی تهرانی از ایران گریخت، رفت در بغداد سر سفره شراب صدام نشست و بدترین اهانت‌ها و فحاشی‌ها را به امام در رادیو بغداد صورت می‌داد. این جریان به درستی می‌نمایاند کسانی که روزی لغزش پیدا می‌کنند، در اساس و از بنیاد، انحرافات و مشکلاتی دارند و یک روزه و یک باره این جریان اتفاق نمی‌افتد.

من در زمینه ریزش‌هایی که بعد از انقلاب به وقوع پیوست، ارزیابی‌ها و بررسی‌هایی کردم، چند عامل را موثر دیدم؛ نخست نفاق است، یعنی کسانی، در شرایطی برای دستیابی به قدرت ناگزیر می‌شوند به اندیشه‌ای تن دربدهند که آن را باور ندارند. وقتی که حضرت امام در بهمن ماه سال ۱۳۴۸، طرح حکومت اسلامی را در نجف دادند ـ من در جلد دوم کتاب نهضت امام خمینی، در این باره مفصل نوشتم، اگر بخواهید می‌توانید به آن مراجعه کنید ـ دیدم کسانی که ادعای مذهب، اسلام و این گونه مسائل را داشتند و دم از روحانیت می‌زدند، به قول بنی‌صدر که زمانی ادعا می‌کرد این خبرنامه من در اروپا به خمینی‌نامه معروف شده است، از بس که از ایشان اسم می‌آورم. وقتی طرح حکومت اسلامی از جانب امام داده شد، نه در روزنامه‌های جبهه ملی که در راسشان آقای بنی‌صدر بود، نه در روزنامه‌ها و نشریات وابسته به نهضت آزادی که در راسشان قطب‌زاده و ابراهیم یزدی قرار داشتند و نه در نشریه گروه‌های به اصطلاح انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا و کانادا، کوچک‌ترین حرفی از حکومت اسلامی به میان آمد. گاهی اگر فرازی از بحث حکومت اسلامی را که منهای حکومت اسلامی بود، مثلا علیه شاه و نظام شاهنشاهی سخنی در آن آمده بود، در نشریه‌شان آوردند، نگفتند از بحث حکومت اسلامی، گفتند از درس‌های آقای خمینی، یعنی اینها تا این حد از اسم حکومت اسلامی وحشت داشتند. خوب یک دفعه انقلاب اوج گرفت، اینها ناگزیر شدند در کنار امام قرار بگیرند، خودشان را یاران امام معرفی کنند و آن قدر روی این موضوع عطش داشتند و با شدت و سرعت جلو رفتند که در نوفل‌ لوشاتو که بودیم، یک دفعه همه‌شان آمدند، یکی گفت من نماینده ایشان هستم و یکی گفت من سخنگوی ایشان هستم، امام دستور دادند که مرحوم حاج احمد آقا اعلام کرد که امام نه نماینده دارد، نه سخنگو دارد و آن را هم به سه زبان انگلیسی و فارسی و عربی به صورت تابلو نوشتند که امام نه نماینده دارد و نه سخنگو. حرف خودش را، خودش می‌زند. این کسان بعد از آنکه انقلاب اوج گرفت، ناگزیر شدند با امام باشند و همراه امام به ایران آمدند اما معلوم بود این مساله نفاق است. پشتیبانی آنها از امام، همراه شدن اینها با امام و دم زدن از امام واقعیت ندارد. بوی قدرت و مقام آنان را به این سو کشانیده بود. یادم هست که وقتی قطب‌زاده در اولین انتخابات دوره ریاست جمهوری، رای نیاورد، به تلویزیون آمد در آن هنگام حالا دروغی گفته بود که شاه در پاناما دستگیر شده است بعد معلوم شد دروغ می‌گوید، حالا می‌خواست این دروغ را توجیه کند ـ گفت وقتی که به امام در بیمارستان قلب خبر دادند که شاه در پاناما دستگیر شده است ایشان یک لبخندی زده، این لبخند از رییس جمهور شدن، از همه دنیا ارزشش برای من بیشتر است. همین آدم دو سال بعد کودتای خزنده راه انداخت که حتی می‌خواست جماران و محل اقامت امام را هم بمباران کند.

نفاق یک عامل بود که بنی‌صدر، قطب‌زاده، ابراهیم یزدی و دیگران را در برهه‌ای به سوی امام کشانید و در برهه دیگر از امام جدا کرد، این کسانی که از اول نهضت معلوم بود که راهشان از روحانیت جداست و پیروان تز اسلام منهای روحانیت هستند اما بر اثر مسائل و حوادثی که پیش آمد ناگزیر شدند دم از امام بزنند و دنبال امام راه بیافتند اما خواه ناخواه معلوم بود یک جایی بالاخره به بن بست می‌رسند و نمی‌توانند به فریب‌کاری و ظاهرسازی برای همیشه ادامه دهند قهرا یک جایی می‌برند.

عامل دوم در ریزش‌ها، مساله ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی است. طرف شاید به اصل مساله، ایمان و اعتقاد دارد و مشکلی هم ندارد اما از آنجایی که از عقل و اندیشه خوبی برخوردار نیست، به آسانی فریب می‌خورد. من امروز در برنامه‌ای که در اهواز و در خدمت عده‌ای از سروران عزیز داشتم در مورد علمی که در اسلام ارزش و قداست دارد، این نکته را عرض کردم که علمی در اسلام مقدس است و ارزش دارد که همراه با دو ویژگی باشد؛ یکی تهذیب، ایمان و معنویت و دوم حکمت، بصیرت و خردورزی. یک کسی اگر عالم دهر باشد اما خردورزی، حکمت و بصیرت نداشته باشد و ساده لوح باشد، نه تنها نمی‌تواند برای جامعه، ملت، کشور و دینش مفید باشد بلکه به آنها ضرر می‌زند. حضرت امام یک جمله‌ای دارد که مضمونش این است که اگر کسی علامه دهر و اعلم علما باشد اما آگاه به زمان نباشد و حکمت و بصیرت لازم را نداشته باشد، به درد نمی‌خورد، و نمی‌تواند مرجع تقلید، رهبر و ولی‌فقیه باشد. این مسائل خیلی مهم است. طرف شاید عالم باشد اما حکمت و بصیرت نداشته باشد، زود فریب بخورد و زود آلت دست قرار بگیرد. شیخ علی تهرانی و شیخ حسینعلی منتظری مصداق این این لغزش بودند. در ایمان، علاقمندی و ارادت شیخ حسینعلی منتظری به امام، جای تردید نبود، از شاگردان امام و در خدمت امام بود، در راه انقلاب و مبارزه شلاق خورد، شکنجه دید و بچه‌اش را جلوی چشمش شکنجه دادند، در این فداکاری‌هایش جای هیچ حرف و تردیدی نبود اما آنچه که او را به لغزش، ریزش و سقوط کشاند، مساله ساده لوحی و عدم بصیرتش بود. علم داشت اما حکمت نداشت. این آیه را صبح هم قرائت کردم و الان هم تاکید می‌کنم هوالذی بعث فی‌الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه این آیه دو تا نکته را در کنار علم قرار می‌دهد؛ یکی یزکیهم، تهذیب نفس، ایمان و تقوا و دوم حکمت، اگر حکمت و بصیرت با علم همراه شد، آن وقت این علم می‌تواند برای شخص من، جامعه من، کشور من و ملت من مفید باشد اما اگر این علم بود ولی در کنارش حکمت و ایمان نبود، آن وقت می‌بینیم که در حوزه‌های علمیه، طرف دین‌سازی می‌کد و در مقابل خدا و دین دکان درست می‌کند و مردم را فریب می‌دهد. در دانشگاه می‌بینیم که از علم سوء استفاده می‌شود، مواد مخدر و سلاح‌های کشتار جمعی ساخته می‌شود و آن همه بلاها بر سر یک کشور و ملت می‌آید. این مساله دوم که ممکن است کسی اصالت و ایمان به راه داشته باشد اما بر اثر اینکه حکمت، بصیرت و بینش لازم را ندارد، خیلی راحت فریب بخورد و آلت دست بشود. خیلی راحت دشمن بتوانند او را فریب بدهد و آلت دست کند.

سومین عامل ریزش اطرافی‌های ناباب و نفوذی می‌باشد که می‌تواند بسیاری را به تباهی بکشد. دشمن وقتی نمی‌تواند روی شخصی، مسئول بلندپایه‌ای نفوذ و با او بند و بست کند و با او کنار بیاید و سازش کند، به شگردهای دیگری روی می‌آورد. یکی از شگردها این است که برایش اطرافیانی درست می‌کند که این اطرافیان بتوانند اعتماد او را به خودشان جذب کنند، بتوانند خودشان را به اصطلاح معروف در آستینش جا کنند به گونه‌ای که حرف و نظر آنها را وحی منزل بپندارد و بدین‌ ترتیب غیرمستقیم در خدمت دشمن قرار بگیرد. کم نبودند کسانی که فریب اطرافیان را خوردند و در نتیجه از راه بازماندند و هم در میان رجال سیاسی، بودند کسانی که این بلاها بر سرشان آمد، هم مقامات روحانی. مانند جمال عبدالناصر که یکی از رهبران بلندپایه کشورهای عربی به شمار می‌رفت. بسیار قاطع و ضد استعمار توانست ملت عرب را به دنبال خودش بسیج کند و خطری جدی برای امریکا، اسراییل و استعمارگران به وجود بیاورد. حریفش نشدند و نتوانستند او را به تسلیم و سازش وادار کنند اما یک شخصی به نام انورسادات که از یاران و دوستان دوران ورود عبدالناصر به ارتش بود، پا به پای هم در ارتش رشد کرده بودند و تا آخر هم در کنار ناصر بود، او را آلت دست و با او بند و بست کردند و از طریق او ناصر را از پای درآوردند و از بین بردند و بعد هم کشور مصر را با صد و هشتاد درجه چرخش در دامن امریکا و رژیم صهیونیستی انداختند. اعمال نفوذ و به وجود آوردن نفوذی در جریان‌های سیاسی و دینی بسیار مهم و حساس است و در درازای تاریخ فراوان مورد سوء استفاده بدخواهان قرار گرفته است.

جریان دیگری که باعث ریزش بسیاری از کسان می‌شود، مساله دلبستگی به مقام و قدرت است. طرف تا روزی که به قدرت نرسیده، به اسلام، خدا، دین و ملت واقعا وفادار است، فراوان از ملت، حقوق مردم و اصل ولایت فقیه دم می‌زند اما یک جایی می‌رسد که راه او از راه مردم جدا می‌شود؛ یا باید از قدرت چشم بپوشد و یا باید از مردم چشم بپوشد. این خیلی سخت است؛ کسی که با آرزویی به پست و میز دست پیدا کرده است، حالا اگر روزی بخواهد از این میز و مسند کنده بشود خیلی سخت است. اینجا اگر امر دایر شد بین اینکه یا باید به مردم پشت کند و پا روی حکم خدا و قانون بگذارد تا قدرت را حفظ کند یا اینکه به قانون، ملت، آرمان‌های مردمی و رهبری و نظر رهبری احترام بگذارد و از قدرت کنار برود، اینجا خیلی ورزیدگی، ایمان قوی، تهذیب نفس و معنویت می‌خواهد که از این وسوسه نجات پیدا کند. دلبستگی و وابستگی به قدرت یکی از عواملی است که باعث ریزش می‌شود. شما ببینید در صدر اسلام امثال طلحه و زبیر که از خدمتگذاران به اسلام بودند، از کسانی بودند که در راه دین خدا و رسول خدا شمشیر زدند، فداکاری کردند و زحمت‌ها کشیدند و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) در آن دورانی که حکومت از حضرت علی علیه‌السلام سلب شد، در کنار علی ایستادند، با اینکه اگر می‌رفتند به خیلی چیزها می‌رسیدند، اگر می‌رفتند و به دیگران می‌پیوستند، قدرت، پست و مقام و همه چیز برایشان آماده بود اما تن در ندادند، ایستادگی کردند، تسلیم نشدند و در کنار علی ماندند اما وقتی حضرت علی به قدرت رسید، دیگر اینجا نتوانستند طاقت بیاورند. در آن روز منتظر بودند که حضرت علی پاداش آن حرمان بیست و پنج ساله را به آنها بدهد و از آنها ستایش کند که آفرین بر شما که بیست و پنج سال به من وفاداری کردید و در کنار من ماندید، به سوی طرف مقابل نرفتید و تسلیم نشدید. حالا منتظر بودند به آنها پاداش داده می‌شد، حضرت علی علیه‌السلام به آنها پستی نداد و آنها را لایق ندانست. ضعف‌ها و کاستی‌هایی در آنها دید که آنها را برای پست و مقامی شایسته ندید در نتیجه آنها را کنار زد، اینجا دیگر طاقت نیاورند و بریدند. این قدرت‌طلبی است.

قدرت‌طلبی و دلبستگی به مقام و منصب از مصیبت‌هایی است که انسان به سختی می‌تواند از آن چشم بپوشد، همان که حضرت امام فرمود حب‌الدنیا راس کل خطیئه. قدرت‌طلبی مساله بسیار خطرناکی است که باعث می‌شود طرف از مردم و رهبر جدا بشود. از اصالت، معنویت و همه چیز چشم بپوشد، خیلی‌ها دچار این مصیبت شدند و امتحان الهی هم در این گونه موارد ظاهر می‌شود. من تا روزی که به عنوان یک طلبه اینجا نشسته‌ام مشکلی ندارم، طلبه هستم، قدرتی هم ندارم و فکر می‌کنم خیلی هم ولایتمدار، پیرو رهبری و مردم هستم، به مردم و قانون اساسی احترام می‌گذارم. اما گر روزی به قدرت رسیدم، حالا یک دفعه چشم باز کنم، ببینم می‌خواهند قدرت را از من بگیرند، بگویند شما دیگر از فردا این منصب را ندارید، آن وقت معلوم می‌شود چه کاره هستم. به نظر می‌رسد جریان اخیر و خانه‌نشینی چندین روزه رئیس جمهور محترم و جار و جنجالهای اطرافیان مرموز او  ریشه در این نکته دارد که قدرت‌طلبان حاکم در اطراف رییس جمهور دنبال این توطئه و ترفند هستند که قدرت و موقعیت طلایی امروز خود را مادام‌العمر کنند. تا آنجایی که تجربیاتم اجازه می‌دهد و درک می‌کنم، باید بگویم از اول به رفتار و عملکرد کسانی که متاسفانه در کنار رییس جمهور ما جاخوش کرده‌اند مشکوک بودم. یادم هست در سخنرانی که در مردادماه ۱۳۸۸ در شهرستان خمین ایراد کردم، یعنی تقریبا یکماه و اندی که از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری گذشته بود، هشدار دادم که اگر این عناصر مرموز و مشکوک از کنار رییس‌ جمهور دور نشوند، در آینده مصیبت آفرین خواهند شد. آن وقتی که مقام معظم رهبری در سخنرانی تاریخی خود فرمودند باید منتظر فتنه‌هایی بدتر از فتنه سال ۱۳۸۸ باشیم، به ذهنم آمد که ریشه فتنه از آنجاست، این کسانی که در آنجا جا خوش کردند، دنبال این بودند که بتوانند قدرت را انحصاری کنند. به یاد ابوسفیان افتادم که وقتی اموی‌ها قدرت را در دست گرفتند نابینا شده بود، در مجلسی پرسید آیا غیر از خانواده اموی کسی اینجا حضور دارد، گفتند نه، گفت قدرت به دست ما رسیده، مثل گوی بین خودمان آن را رد و بدل کنید و نگذارید از این قبیله بیرون برود. امروز نیز کسانی دنبال این مساله بودند و هستند که نهاد ریاست جمهوری را به نحوی در اختیار داشته باشند. فردا که دوران ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد پایان می‌پذیرد، اینها مسلوب‌الاختیار نشوند، و قدرت را در اختیار داشته باشند. چگونه؟ چه کار باید کرد؟ به نظرشان رسید چند برنامه باید ریخت، اول باید مجلس را در اختیار گرفت چون نمایندگان مردم در مجلس هستند، یک نهاد مردمی است، مردم در آنجا حاکم هستند و در نتیجه می‌توانند برای قدرت‌طلبان و انحصارگران مشکل‌آفرین باشند. چگونه می‌توان مجلس را در اختیار گرفت، یک راه همان خراجی‌ها و بریز و بپاش‌های بسیار زشت و زننده‌ای است که شما بهتر از من خبر دارید. مال بیوه‌زن، پیرزن و بچه یتیمی که در اختیار آنها قرار گرفت، بودجه بیت‌المال را در میان بعضی از کسانی که دین و وجدان نداشتند و از انسانیت حظی نبرده بودند تقسیم و آنها را تقویت کردند و به آنها پول دادند. بریز و بپاش‌های آن چنانی و کلاش‌پروری، برای این بود باندی مزدور پرورش دهند و از طریق آنها دوره آینده مجلس شورای اسلامی را قبضه کنند. به آنها وعده هم دادند که فردا شما را به عنوان نماینده ملت!‌ به مجلس می‌فرستیم. اما مشکل این است که وزارت اطلاعات فرد فرد کسانی را که کاندیدا می‌شوند و به مجلس می‌روند، از روی سابقه‌ای که افراد دارند، ارزیابی، بررسی و کنترل می‌کنند. سابقه‌اش را مورد بررسی قرار می‌دهند و برای شورای نگهبان می‌فرستند. خوب یک مشت عنصر بی‌سواد و کلاش که سابقه درستی ندارند. اگر فردا وزارت اطلاعات درباره آنها گزارشی بدهد که اینها چنین و چنان هستند، خوب این ترفند با شکست مواجه می‌شود. پس باید چه کار کرد؟ اولین کاری که می‌توان انجام داد این است که باید وزارت اطلاعات را در اختیار گرفت. کسانی را که متعهد، متدین، وفادار به انقلاب و مردمی هستند. اهل بند و بست، بازی‌های سیاسی و سیاست‌بازی نیستند، سیاستمدارند اما سیاست‌بازی ندارند، کنار زد. با کنار زدن آقای مصلحی از وزارت اطلاعات زمینه‌ای داشت فراهم می‌شد تا وزارت اطلاعات را قبضه کند. نقشه این بود که وزارت اطلاعات را از شخصیتی مانند حجت‌الاسلام والسلمین حاج آقای مصلحی، خالی کنند و آنجا را به نحوی در اختیار بگیرند تا فردا در انتخابات مجلس، هر کسی را که دلشان می‌خواهد، تایید و سابقه و پیشینه ارزشمندی برایش درست کنند و کسانی را که موی دماغ هستند به نحوی زیر سوال ببرند که اینها مثلا چنین و چنان هستند و ردشان کنند. با این کار هم وزارت اطلاعات را در اختیار می‌گرفتند، هم شورای نگهبان را تحت تاثیر قرار می‌دادند و هم رهبری را دور می‌زنند. اینجا بود که مقام معظم رهبری در برابر آنها ایستاد و دست رد بر سینه نامحرم زد و با تثبیت حجت‌الاسلام مصلحی نقشه آنان را نقش بر آب کرد.

اینها برای حفظ قدرت کثیف خود ناگزیرند با سه رکن رکین مقابله کنند: وزارت اطلاعات، شورای نگهبان و رهبری که سه رکن حساس هستند که می‌توانند در مقابل بازیگری‌ها، ترفندها و نقشه‌ها کارایی داشته باشند پس باید به نحوی این سه رکن را یا تضعیف کرد و یا در اختیار گرفت. خوب وزارت اطلاعات را که فکر می‌کردند به این شکل در اختیار می‌گیرند تا بتوانند آن گونه که اینها می‌خواهند، کسانی را تایید و کسانی را رد کنند که طبق سیاستشان کار پیش برود.

مساله دوم شورای نگهبان است که اطلاعات خود را درباره افراد از وزارت اطلاعات می‌گیرد. پس اگر وزارت اطلاعات را در اختیار داشته باشند در حقیقت شورای نگهبان را هم در اختیار خواهند گرفت. این سر و صدایی که روی مساله وزارت اطلاعات و حاج آقای مصحلی راه افتاد، در این نقشه ریشه داشت که بر آن بودند که وزارت اطلاعات را در اختیار بگیرند و از این راه مجلس شورای اسلامی را در دوره آینده قبضه کنند و ریاست جمهوری دوره بعد را نیز به باند خودشان منحصر سازند

مساله بعدی خود رهبری بود. رهبری را هم باید به یک نحوی تضعیفش کرد. یکی از راه‌های تضعیف رهبری این است که بگویند که رییس جمهور با رهبری اختلاف دارد! رییس جمهور در مقابل رهبری ایستاده است! یا اینکه چنین وانمود کنند که ما دیگر به رهبری احتیاجی نداریم، ما خودمان با امام زمان در ارتباط هستیم، مسائل ظهور، ارتباط چنین و چنان و این سر و صدایی که زیر عنوان ظهور این روزها راه افتاد و خیلی هم روی آن تبلیغات شد و می‌شود. برای این است که کم کم به مردم بباورانند که بله این آقا خودش با امام زمان در ارتباط است، این مساله اصل ولایت فقیه و پیروی از ولایت فقیه برای کسانی است که پیاده هستند و ارتباطی با امام زمان (عج) ندارند، لیکن «دوست ملت اسراییل» با امام زمان در ارتباط است، حتی روز ظهور او را هم می‌داند! بنابراین دیگر به پیروی از ولی فقیه و مقام رهبری نیازی ندارد!! این جار و جنجال و سر و صدا به خاطر این است که از این طریق،‌ رهبری هم کاملا تضعیف ‌شود و خواه و ناخواه نظام جمهوری اسلامی در انحصار باندی قرار می‌گیرد که پیرو اسلام ایرانی است، پیرو مکتب ایرانی است و هدف نهایی آن کشاندن انقلاب اسلامی به مسلخ می‌باشد. نقشه آنها این است این سه رکن را یا تضعیف، یا از رده خارج کنند و یا در اختیار بگیرند.

جریان دیگری که اینها به شدت به دنبالش هستند کم‌رنگ کردن آرمان‌های انقلاب است که آن را هم می‌خواهند به نحوی زیر سئوال ببرند، تضعیف کنند. می‌خواهند راه امام را کمرنگ کنند. امام سالیان دراز تلاش کرد که این ترفند و توطئه‌ای را که بعد از جنگ جهانی اول در خاورمیانه به وجود آمد، به هم بریزد و به هم ریخت. می‌دانید که در دوران جنگ‌های صلیبی، اروپایی‌ها و تجاوزگران غربی به هر کاری دست زدند و هر گونه تلاش کردند تا بتوانند کشورهای خاورمیانه را که منابع سرشاری دارند، زیر سلطه خود درآورند نتوانستند پیش از آغاز نخستین جنگ صلیبی، کشیشان مسیحی در اروپا سخنرانی و تبلیغ کردند که؛ خبر ندارید در خاورمیانه چه خبر است، جویی از عسل و جویی از شیر جاریست، نعمت‌های فراوانی در دسترس است! و خلاصه آنچه را وعده الهی در بهشت داده شده است در آنجا یافت می‌شود. آن قدر روی این مساله تبلیغ کردند که بسیاری از اروپایی‌های گرسنه وحشی پابرهنه بدون اسب و استر و اسلحه حرکت کردند تا خودشان را به خاورمیانه برسانند. خیلی‌ها پیش از رسیدن به این منطقه، در راه تلف شدند، خیلی‌ها هم که رسیدند در قسطنطنیه قتل‌عام شدند اما این هوس بیشتر دنبال شد. جنگ‌های صلیبی که قریب پانصد سال طول کشید، نه اینکه مستمرا ادامه پیدا کند، شروع می‌کردند، حمله می‌کردند، شکست می‌خوردند و بار دیگر حمله را ادامه می‌دادند. در بررسی‌هایی که انجام دادند که چرا پیروز نمی‌شوند، چرا نمی‌توانند بر کشورهای اسلامی، بر سرزمین پهناور اسلامی دست پیدا کنند، دیدند مسلمانان دو چیز دارند که خیلی عظیم است، یکی وحدتشان و اتحاد اسلامی آنهاست، علی‌رغم اینکه اختلاف بین سنی و شیعه و اختلافات موسمی وجود دارد ولی به محض اینکه مورد هجمه قرار می‌گیرند، متحدا در مقابل متجاوزان می‌ایستند، وحدت اسلامی نقش مهمی در پیروزی مسلمانان دارد.

دومین مساله‌ای که باعث پیروزی مسلمانان می‌شد ایمان به راه و شهادت بود که این هم نقش مهمی در مقاومت ملت‌های مسلمان داشت. این جا بود که اروپایی‌ها اسلحه را زمین گذاشتند و قلم به دست گرفتند و تبلیغات وسیع در میان مسلمانان را آغاز و نژادپرستی را زنده کردند؛ تو عربی، پس باید به نژاد عربیت بنازی و ببالی، تو ایرانی هستی، ایرانی چنین و چنان است، تو ترکی و… خلاصه پان ایرانیسم، پان ترکیسم و پان عربیسم راه انداختند و از این طریق سعی کردند مسلمانان را از هم جدا و شقه شقه کنند و نژادپرستی را تقویت کردند که همین موضوع نقش بسیار مهمی در شکست مسلمانان داشت. مساله دوم سلب سلاح ایمان بود. فراماسون‌ها که از قرن هفدهم بازیگر صحنه شدند، تلاش کردند ایمان و مکتب اسلام را از مردم بگیرند. اولین حرفی که فراماسون‌ها بعد از تبلیغاتشان در بلاد اسلامی راه انداختند این بود که اگر ما می‌خواهیم به ترقی،‌پیشرفت و موفقیت برسیم باید دین را از صحنه اجتماع کنار بگذاریم و از مغز سر تا انگشت پا فرنگی بشویم تا بتوانیم به استقلال، آزادی، ترقی و پیشرفت دست پیدا کنیم و از آنجا که نتوانستند اسلام را به کلی ریشه‌کن کنند کوشیدند اسلام مسخ شده را رواج دهند اسلام ایرانی، اسلام شاهنشاهی، اسلام تشریفاتی و… و از این طریق اسلام ناب محمدی (ص) را هم گرفتند. اندیشه‌های ناسیونالیستی، سوسیالیستی، مارکسیستی و سایر ایسم‌های وارداتی در میان مردم رواج دادند، وقتی این دو مساله جا افتاد و وحدت اسلامی و ایمان الهی از میان رفت، در جنگ جهانی اول مثل آب خوردن کشورهای اسلامی را در اختیار گرفتند و تجزیه کردند، و از آن طرف رژیم صهیونیستی را همچون خنجری بر قلب کشورهای اسلامی نشاندند. غربی‌ها در میان سنی‌ها، وهابیت را به وجود آوردند و در میان شیعیان هم بهاییت را، تا بدین وسیله اسلام را بدنام و ذلیل کنند. مطمئن باشید اگر امام انقلاب نکرده بود، الان در ایران یک حکومت بهایی مثل وهابی حاکم می‌شد که هم مسجد را بر سر ما خراب کند و هم قرآن را بسوزاند و هم از آن طرف، دین اسلام را یک دین ارتجاعی و عقب‌مانده معرفی کند. حالا در چنین شرایطی در ایران هم کسی سربلند می‌کند و از اسلام ایرانی حرف می‌زند. اسلام ایرانی یعنی چه یعنی همان اسلام فراماسون‌ها. فراماسون‌ها از صد و پنجاه سال پیش این حرف را زدند. از صد و پنجاه سال پیش فراماسون‌ها همچون سرهنگ آخوندوف که یکی از بنیانگذاران فراماسونری در ایران است وقتی نتوانستند با اسلام مبارزه کنند و اساس اسلام را از بین ببرند، گفتند اسلام ایرانی، اسلامی که در ایران هست اسلام ایرانی است نه اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم. بزرگترین رمز موفقیت امام در این بود که اسلام راستین را به مردم عرضه داشت. مردم را با اسلام راستین و اسلام ناب آشنا کرد. مردم ایران، اسلام واقعی را شناختند، دنبال کردند و به نتیجه مطلوب رسیدند. حالا باز سخن از اسلام ایرانی مطرح می‌شود که همان مکتب شاهنشاهی و همان باستان گرایی است. که اسلام ما اسلام ایرانی است، فردا دیگران هم بگویند؛ اسلام من اسلام مصری، اسلام من اسلام سعودی، اسلام من اسلام تونسی، اسلام من اسلام عراقی و هکذا. این یعنی شقه شقه کردن مسلمانان، اینها شوخی نیست، اینها مسائلی بود که حساب شده دنبال شد. این رفتارها مقابله با آرمان‌های امام و انقلاب و در حقیقت یک کودتای خزنده بود. این اجمال جریانی است که در نهاد ریاست جمهوری دنبال می‌شود.

مقام معظم رهبری مانند دیده‌بانی همیشه بیدار اجازه نمی‌دهد که سرنوشت یک ملت دستخوش چهار تا آدم جاه‌طلب قرار بگیرد. اجازه نمی‌دهد که عناصر مرموز پشت چهره رییس جمهور بتوانند خودشان را مطرح کنند و نقشه‌ها، نیرنگ‌ها، ترفندها و توطئه‌های خودشان را پیش ببرند. این بازیگری‌ها در نظام جمهوری اسلامی امکان پذیر نیست. برای همین است مقام معظم رهبری می‌فرمایند تا من زنده‌ام،‌ اجازه نخواهم داد انقلاب به بیراهه کشیده شود، می‌داند که چه اتفاقاتی دارد می‌افتد، می‌داند نقشه چیست، می‌داند هدف دشمن، مغرضان، قدرت‌طلبان از اشغال وزارت اطلاعات و در اختیار گرفتن آن چه می‌باشد و چه توطئه و ترفند برای مجلس و انتخابات آینده در دست اقدام است. طبیعتا مقام معظم رهبری در مقابل این توطئه می‌ایستد. بزرگترین نعمتی که خداوند بر ما ارزانی داشته وجود مقام معظم رهبری است که در طول این بیست و اندی سال که از رهبری ایشان می‌گذرد می‌بینیم اجازه نداده‌اند کوچک‌ترین لغزشی در مسیر امام و انقلاب ما بوجود بیاید. ایشان با همه قدرت در حفظ آرمان‌های امام و در حقیقت آرمان‌های مقدس اسلامی و با اندیشه‌‌های الهی و آنچه که مورد رضای امام زمان هست، کوشا هستند و به یاری این ملت بیدار و هشیار با توطئه‌گران، قدرت‌طلبان رویارویی می‌کنند. بی‌تردید انحصارطلبان، توطئه‌گران، پیروان اسلام ایرانی،‌ هواداران مکتب ایرانی و دوستان دلخسته «ملت اسرائیل» به همان جهنمی سقوط خواهند کرد که دیگر توطئه‌گران در طول این انقلاب در آن سقوط کردند و میراث‌خواران انقلاب در این نظام جایی ندارند و عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند. والسلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *