برخی از «اطلاحطلبان» از اینکه ملت ایران امریکاییها را از ایران بیرون راندند و ایران هیچگاه مستعمره نبوده است اظهار تاسف میکنند!!
***
بزرگترین خواست، درخواست، آرزو و آرمان طیف اصلاحطلب، کنار آمدن با امریکا، دوری گزیدن از درگیری با رژیم صهیونیستی، دست کشیدن از پشتیبانی نیروهای انقلابی و آزادیخواهان منطقه، پشت کردن به آرمان فلسطین و سازش و کرنش در برابر دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی و در یک کلام ارتداد به اسلام ناب محمدی (ص) و باورمندی به لیبرالیسم است.
***
بازگو کردن مخالفخوانیهای طیف بهاصطلاح «اصلاحطلب» با احکام قرآن کریم به راستی مایه آن است که «مثنوی هفتاد من کاغذ شود».
***
شیخ حسینعلی منتظری و باند مهدی هاشمی نیز در دفتر امام از جایگاه والایی برخوردار بودند و این باند حتی به آقای حمید انصاری اجازه نداد نقدی را که بر خاطرات منسوب به آقای منتظری نگاشته بود، منتشر سازد!
***
موسسه تنظیم و نشر آثار امام که داعیه دفاع از امام و اندیشههای ایشان را دارد در برابر آن همه اتهام و افترا و نسبتهای دروغ به ساحت امام که در خاطرات منسوب به آقای منتظری آمده را نادیده گرفت و از کنار آن بیتفاوت گذشت.
***
طیف «اصلاحطلب» اگر به راستی «تسلیمطلب» نیستند باید دید چرا رژیم صهیونیستی و شخص نتانیاهو آنان را سرمایههای خود در ایران میخواند و اوباما حمایت از آنان را تکلیف خود میداند؟
با کاوشگران تاریخ و دانشوران معرفت
اصلاح طلبان یا تسلیم طلبان!
این روزها برخی از مخاطبان فصلنامه ۱۵ خرداد و کاوشگرانی که سایت بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی را پی میگیرند در ملاقاتها و یا از طریق تلفن میپرسند که چرا دکتر سید حمید روحانی در نوشتههای خود «اصلاحطلبان» را «تسلیمطلبان» میخوانند؟ با آنکه برخی از این گروه مورد تأیید حضرت امام رحمتالله علیه بودهاند و بسیاری از آنها در دفتر و مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام حضور داشته و دارند.
ما دیدگاه جناب آقای روحانی را عیناً در اینجا میآوریم و امیدوارم برای کسانی که این سئوال را دارند جوابی قاطع و قانعکننده باشد:
با سپاس و تقدیر و تشکر از عزیزانی که این پرسش را مطرح کردهاند باید عرض کنم که اولاً ما هنوز معنای اصولگرا و اصلاحطلب را به درستی درنیافتیم و تفاوت آن دو را به درستی نتوانستیم به دست آوریم تا آنجا که بررسی کردهایم این واژهها به دوران پس از رنسانس در اروپا و انقلاب کبیر فرانسه برمیگردد که به کسانی که به اندیشههای قرون وسطایی پایبند بودند و نسبت به اندیشههای خرافی و خشک دینی، تعصب ویژهای داشتند، بنیادگرا و اصولگرا میگفتند و آن کسانی را که هوادار جدایی دین از سیاست و کنار زدن دین و کلیسا از صحنه قدرت و حکومت بودند، اصلاحطلب میخواندند. اکنون این دو اصطلاح سیاسی به کسانی که نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی را پذیرا هستند و بر پایه این اصول حرکت میکنند چه مناسبتی میتواند داشته باشد و چه ارتباطی مییابد، برای ما روشن نیست.
اما اینکه چرا ما به کسانی که «اصلاحطلب» خوانده میشوند «تسلیمطلب» میگوییم، برای این است که در بررسی روی گفتار و نوشتار و عملکرد این طیف دریافتهایم که بزرگترین خواست، درخواست، آرزو و آرمان آنان کنار آمدن با امریکا، دوری گزیدن از درگیری با رژیم صهیونیستی، دست کشیدن از پشتیبانی نیروهای انقلابی و آزادیخواهان منطقه، پشت کردن به آرمان فلسطین و سازش و کرنش در برابر دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی و در یک کلام ارتداد به اسلام ناب محمدی (ص) و ایمان به لیبرالیسم است.
اسلام راستین اجازه نمیدهد که زورمداران کفرپیشه بر مسلمانها سلطه داشته باشند: «لن یجعلالله الکافرین علی المومنین سبیلا»اما این گروه با کمال صراحت خواهان سلطه امریکا بر ملت ایرانند که به آن خواهیم پرداخت.
اسلام محمدی اعلام میدارد کسانی که مورد ظلم قرار گرفتهاند میتوانند علیه ظالم صدا به ناسزاگویی بلند کنند و از ظالم استنکار کنند: «لایحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم»لیکن این گروهک از زبان رئیس خود میگوید «مرگ بر امریکا نگویید، من از مرگ خوشم نمیآید»و یکی از افراد منتخب این گروه نیز اخیراً استنکار از امریکا را فحش خواند و اعلام کرد که من با فحش دادن حتی به دشمن مخالفم!
اسلام میگوید چرا نشستهاید؟ چرا با تجاوزکاران پیکار نمیکنید مگر نمیبینید تودههای مستضعف استمداد میکنند و کمک میخواهند: «و مالکم لاتقاتلون فی سبیلالله والمستضعفین منالرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذهالقریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاً واجعل لنا من لدنک نصیرا»
پیامبر عظیمالشأن اسلام نیز اعلام میدارد کسی که فریاد انسانی را بشنود و به یاری او نشتابد اصولاً مسلمان نیست: «من سمع رجلا ینادی یاللمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم»اما این پیروان اسلام امریکایی با تمسک به آیه شیطانی «چراغی که در خانه رواست در مسجد حرام است»!! میگویند مسئله فلسطین، حزبالله لبنان و دیگر مستضعفان منطقه و جهان به ما مربوط نیست!!
ما اگر بخواهیم مخالفخوانی این گروه را با احکام قرآن و مبانی اسلام ناب محمدی (ص) یک به یک شماره کنیم «مثنوی هفتادمن کاغذ شود» از این رو، ناگزیریم به همین اندازه بسنده کنیم و بگذریم، باشد که روزی کتابی حجیم در مورد مخالفت این گروه با قرآن و پرچمدار عزیز آن: امام خمینی (ص) تدوین شود و در دسترس عموم قرار بگیرد تا سرشت ریاکارانه و منافقانه آنان برای ملت قهرمانپرور ایران به درستی آشکار گردد.
ما برای روشن شدن این نکته که هدف اصلی و ریشهای طیف به اصطلاح «اصلاحطلب» تسلیم شدن در برابر استکبار جهانی و در رأس آن شیطان بزرگ و رژیم صهیونیستی است گوشههایی از موضعگیریها و دیدگاههای برخی از اعضا و هواداران این طیف را در پی میآوریم تا این واقعیت به درستی روشن شود که این زمره مرموز زیر نام زیبای «اصلاحطلب» چه اغراض و امیال شوم شیطانی و ذلتباری را دنبال میکنند و ملت سربلند و قهرمانپرور ایران را که امروز برای آزادیخواهان و ستمدیدگان جهان الگو و «مقتدا» است، میخواهند به چه گندابی بکشانند، به نام اصلاحات، دروازه کشور را به روی دشمنان اسلام باز کنند و فزونخواهان غارتگر و تجاوزکار را بر جان و مال و ناموس این ملت چیره سازند و آزادی و استقلال و عظمت ایران و ایرانی را بر باد دهند و هیچی و پوچی و بیهویتی و کاسهلیسی را برای ملت ایران به ارمغان آورند که امیدواریم این آرزوی ننگبار خود را به گور ببرند.
ما در اینجا از آوردن دیدگاه فضاحتبار یکی از اعضای این گروه به نام شیخعبدالله نوری که در راه برقراری ارتباط با امریکا و به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی چگونه داد سخن میدهد، برای دوریگزینی از به درازا کشیده شدن این پاسخنامه خودداری میکنیم و خوانندگان را به شماره ۲۲ و ۲۳ این فصلنامه ارجاع میدهیم تا ببینند که نامبرده با چه شور و حرارتی میخواهد این دروغ را استوار سازد که اگر ملت ایران امریکا را نداشته باشد هیچ چیز ندارد!! ما در این پاسخنامه بخشهایی از یک مقاله مشعشعانه یکی از طیف تسلیمطلبان را که در ماهنامه آفتاب به چاپ رسیده است در پی میآوریم باشد که خوانندگان عزیز ما دریابند که برخی از اعضا و هواداران این جمعیت به اصطلاح اصلاحطلب چگونه از انسانیت انسان تهی شده و شرافت و غیرت و مردانگی را در راه امریکا سودا کردهاند. در مقاله یاد شده که به قلم آقای مرتضی مردیها است چنین آمده است:
… بحث را از استعمار شروع میکنیم… استعمار را همواره سراسر خسارتآمیز و زیانبار جلوه داد در حالی که دست کم در دوران ما جای این هست که در خود این ایده به ظاهر بدیهی تردید کرد… استعمار در کنار بعضی عیوب فوایدی هم همراه خود داشت که در کشورهایی که شانس این را داشتند که در یک دوره مستعمره شوند این فواید به آنها رسید است… یکی از آنها زبان و فرهنگ است، کشورهای استعماری که کشورهای بزرگ جهان بودند زبان آنها الان زبان مسلط دنیا است و مسلط بودن آن، ابزارمند بودن به آن، میزان معتنابهی توانایی و راحتی ایجاد میکند… در کشورهایی که تحت سلطه استعماری قرار میگرفتند در اثر اتصال با افرادی که از جوامع دیگر میآمدند همین تضاد فکری و فرهنگی… زمینهای فراهم کرد که… مردم کشور مستعمره زودتر از داخل فضای بسته از یک رحم تاریک بیرون بیایند و یک نوع تولد تاریخی داشته باشند…
ایران به عنوان کشوری که استعمار نشده بود، به همین دلیل و البته به دلایل متعدد دیگر… یک نوع بیگانهترسی و یک نوع بیگانهگریزی در آن وجود داشت و دامن امریکا را گرفت… به نظر من رابطه امریکا با ایران مطلقاً به گونهای نبوده است که چنین خصومتی را توجیه کند… امریکاییها در ایران قبل از انقلاب چه کردند که مستوجب این همه قهر و غضب باشند…
اگر بخواهیم در مسائل سیاسی بینالمللی، روابط گذشته را پیش بکشیم با هیچ کشوری نمیتوانیم ارتباط داشته باشیم. از یک زمانی باید آن پرونده را مختومه اعلام کرد. اگر ما از تجاوز افغانها، روسها و عربها به ایران، به این راحتی چشمپوشی کردهایم چگونه پس از پنجاه سال هنوز میخواهیم آینده کشور را به بهانه یک کودتای کم اهمیت (۲۸ مرداد۳۲)که نقش امریکا هم در آن، کم اهمیت است، در معرض خطر قرار دهیم؟… باعث تأسف است که بگوییم این اوباش ایرانی بودند که به زنان امریکایی تجاوز کردند نه بعکس. عناصر خودی و ایرانی بودند که در مواردی دخترها و زنان امریکایی را در ایران میدزدیدند و به آنها تجاوز میکردند در حالی که عکس این را بسیار تبلیغ کردهاند. فیلمها و رادیو و تلویزیون ما صحنه تجاوز جنسی از سوی یک مرد انگلیسی به زن ایرانی را تصویر میکنند در حالی که این نیز دروغ بود و مهمتر از دروغ بودن، یک القای غیرمستقیم است که گویی چنین کاری را هموطنان ما انجام نمیدهند یا اگر بدهند مباح است.
من در شهری مثل اصفهان بودم که تعداد زیادی امریکایی در آن ـ قبل از انقلاب ـ زندگی میکردند و ما از آنها لبخند و مهربانی و کلاس و برخورد مناسب میدیدیم و از نوع سلوک آنان، آداب اجتماعی یاد میگرفتیم؛ نوع رفتار، نوع گفتار، احترام به بچهها و نزاکت میآموختیم ولی متقابلاً اراذل و اوباش جامعه ما که کم هم نبودند، زندگی در ایران را برای آنها دشوار کرده بودند و اموالشان را میدزدیدند و زنانشان را تیز نگاه میکردند و بچههایشان را اذیت میکردند. با چه استدلالی ما میتوانیم این واقعیت را وارونه جلوه دهیم و چنین خصومتی را از جانب خود توجیه کنیم؟ اگر بحث بر سر چیزی مثل شراب است این ایرانیها بودند که سیاهمست میکردند و در آن انواع فحاشیها اتفاق میافتاد. اگر بحث بر سر سکس بود، فاحشهخانههای ما را نه امریکاییها درست کردند و نه مشتری آن بودند و همه این قضایا بعکس بود و این آنها بودند که برای تمام شدن دوره مأموریتشان در ایران، اوباش ایرانی را در محلات سنتی و عقبافتاده ما تحمل میکردند. حق توحش هم اگر وجود داشته چیزی مثل حق بدی آب و هواست، گیرم آب و هوای فرهنگی و اجتماعی. متأسفانه ترکیبی از بیگانهگریزی، وطنپرستی و کفرستیزی آغشته به چاشنی روشنفکری رمانتیک و احساساتی و سیاسیگری حرفهای باعث شد که ما یادمان برود همین مردم ما تا سه دهه پیش، شاید نیمی از تصادفات رانندگی به برخورد فیزیکی و چاقوکشی منجر میشد و در میان چنین مردمی، زندگی برای یک آدم فرهیخته ـ امریکایی و انگلیسی؟! ـ واقعاً دشواریهای زیادی داشت.
حضور امریکاییان در ایران به مراتب میتوانست به فرهنگ ما کمک کند تا اینکه لطمه بزند. ممکن است گفته شود بحث بر سر مستشاران امریکایی است که استقلال ما را خدشهدار میکردند اما آیا واقعاً این طور بوده است؟ هر کشور عقبافتادهای به مستشار نیاز دارد. مگر خودباوری ما پس از انقلاب چقدر جای مستشاران را پر کرد؟ فارغ از جیغ و داد، چه کاری را به تنهایی از پیش میبریم؟ وقت آن است که در چیزهایی که کاملاً بدیهی به نظر میرسد تجدید نظر کنیم. هزاران امریکایی در ایران، کار میکردند و این به نفع ما بود. هر جا گل هست خار هم هست. امریکاییها را بیرون ریختیم با این تفکر که خارها را وجین کردیم ولی اگر قضیه عکس این نبوده باشد، کار ما هم درست نبوده است.
هیچ برگهای قبل از انقلاب وجود ندارد که آشتیناپذیری با امریکا را توجیه کند. فقط یک رد پا در مورد دولت امریکا وجود دارد که هنوز هم ما آن را مطرح میکنیم: کودتای ۲۸ مرداد ۳۲.
امریکا در سال ۳۲ منابع ما را غارت نکرد، کشور را بمباران نکرد، یک تکه از کشور را جدا نکرد، فقط دولت مصدق را سرنگون کرد.. مصدق با استقلالطلبی افراطی و عدم درک مصلحتگرایانه امور کشور را به سمت فلج کامل سوق داد. ملی کردن نفت، کار غیر واقعبینانهای بود و فقط به درد قهرمانبازی میخورد. انگلیسیها که با رزمآرا به توافق رسیده بودند و این گام بزرگی بود، مصدق باید آن را میپذیرفت ولی ندای استقلال سرداد و شد آنچه شد. نقش امریکا و سازمان سیا هم در کودتای ۲۸ مرداد، صرفاً در حد یک هماهنگی و تشویق و خرج مبلغی بود… آیا نشاندن امریکا در ردیف متهم شماره یک، از بیماری بومی «خودی، خوب است و لو بد کند» بیشتر مایه گرفته است و یا از بیماری وارداتی شوروی؟!
اما بپردازیم به امریکای پس از انقلاب که ما سفارت امریکا را لانه جاسوسی نامیدیم. خوب در کجای تاریخ و جغرافیای جهان، سفارتخانهها جاسوسی نمیکردند؟ در ورای وظایف اخلاق اداری، پس سفارتخانه اصلاً برای چه درست میشود؟ اینکه این کار اخلاقاً بد یا خوب است معنای چندانی ندارد.
نیکسون میگوید، رژیم بنیادگرای افراطی ایران که سفارتخانههایش مرکز هماهنگی گروههای تروریست است در بیش از چهارصد حادثه تروریستی در چهارگوشه جهان، دست داشته است. بنابراین این کشف شگرفی که ما کردیم و چندین جلد کتاب هم از آن در سراسر دنیا منتشر کردیم ـ اسناد لانه جاسوسی ـ مسخره بود و از حیث جاسوسی، چیز چندانی از آنها بیرون نیامد… و نشان داد که امریکاییها بیشتر از آنچه فکر میکردیم نجیب بودهاند. سفارتخانه اصلاً مکان جاسوسی است. اسناد سفارت امریکا نشان داد که اعمال نفوذ سیاسی و جاسوسی امریکا هم در خور شأن و فرهنگ و تمدن اوست.
در سطح جهان، دو خاطره تلخ از امریکا در ذهن دنیا وجود دارد که عامل محکومیت امریکا تلقی میشود؛ یکی جنگ اتمی علیه ژاپن و دیگری اشغال نظامی ویتنام است… از ژاپن شروع میکنیم. از ژاپن، چهره یک مملکت مورد تهاجم و یک ملت مظلوم ساختن و برای آنها اشک ریختن بیشتر یک کمدی است تا تراژدی. ژاپن کشوری است فوقالعاده توسعهطلب، تجاوزگر و برای صلح جهانی، خطرناک بود. البته ممکن است کسی بگوید مردم ژاپن چه گناهی کرده بودند؟ این اتفاقی طبیعی است که از آن نمیتوان حذر کرد و استدلال رئیسجمهور امریکا در کشتن وسیع مردم غیرنظامی ژاپن هم همین بود که ما صدهزار نفر را با یک بمب کشتیم و جنگ را تمام کردیم و این به نفع صلح بود… استدلال رئیسجمهور امریکا قابل دقت است. بنابراین از آن واقعه تلخ، هر انسانی میتواند متأثر شوند… ولی این تصور که از هیروشیما و ناکازاکی ایجاد شد و ما هم چون دیررسیدگان عجول با تمام توان در آتش آن دمیدیم و امریکا را به عنوان دژخیم سنگدلی معرفی کردیم که با خونسردی و با فشار یک دکمه، صدهزار کودک و زن و پیر و جوان بیگناه را در آتش سوزاند تا به برتری خویش مفتخر باشد، این جای بازنگری مجدد دارد.
در مورد ویتنام هم از منظر امنیت جهانی و صلح و منافعبخش عمدهای از کشورهای جهان یعنی غرب سرمایهداری به جنگ ویتنام نگاه کنیم تا چه بسا به جز ملت مظلوم و مفلوک ویتنام روی دیگر این سکه را هم بتوانیم ببینیم… از این منظر، ایدئولوژیای که در پی آن بود که نظام سرمایهداری و فرهنگ و تمدن بزرگترین کشورهای جهان را ریشهکن کند، از منظر سیاست که هنر توسعه «قدرت» است، و حتی از نظر حقوق بینالملل، نه تنها طبیعی است بلکه مجوز هم میتوان برای آن تصور کرد که کشورهای کاپیتالیستی غرب، قبل از اینکه خطر کمونیسم به لندن و واشنگتن و نیویورک برسد، هر جایی که بتوانند از آن پیشگیری کنند و با آن وارد جنگ شوند. حال اگر هوشی مینه رهبر انقلابیون ویتنام ـ زیرکی میکند و آتش حس وطنپرستی مردم ویتنام را دامن میزند و دفاع غرب از نظم دموکراتیک و نظام سرمایهداری را به عنوان تجاوز یک امپریالیزم علیه یک ملت مظلوم، جلوه میدهد و مردم هم باور میکنند و علیه امریکا شروع به جنگیدن میکنند، بحث دیگری است. لحظهای بیندیشیم و انصاف بدهیم آیا به راستی خطر کمونیسم، یک بهانه بود و خطر امپریالیسم، یک واقعیت؟! بیشتر، عکس این درست است… نظام سرمایهداری کشورهای غربی کاملاً محق بودند که بترسند و مقابله کنند. دشمن نباید به سراپرده آنان میرسید تا جنگ واجب شود، هر چه دورتر از مرز بهتر. درگیریهای امریکا در انظار عالم، بیشتر تصادفی بوده است تا از روی عمد. رونالد استیل هم در کتاب «صلح امریکایی» میگوید: «ما قصد اشغال کره جنوبی، ممانعت از برگشت چین به تایوان، جنگیدن در هند و چین و باقی ماندن در اروپای غربی را نداشتیم ولی شد» … بنابراین چرا نباید متقاعد شد که امریکا در ژاپن و ویتنام از منافع خودش در مقابل کمونیسم و فاشیسم، دفاع کرد.
امریکاییها در استراتژی خود دایر بر جنگیدن با دشمن قبل از اینکه به مرزها برسد، حق داشتند و بهترین دلیل آن هم ۱۱ سپتامبر است. اگر امریکاییها پنجاه سال پیش به افغانستان، حمله کرده بودند و در توجیه آن گفته بودند که منافع ما را تهدید میکند، از منظر استراتژیک سیاست، کار عاقلانهای کرده بود اما البته یک جنجال جهانی علیه آن راه میافتاد کما اینکه الان هم متأسفانه با مایهای از جهل و تجاهل یا بیشرمی، به صورتی به راه افتاده است و حتی پس از ۱۱ سپتامبر هم کسانی مدعی شدهاند که امریکا حق نداشته به عراق و افغانستان حمله کند.
الان در جامعه ما چه نگاهی به امریکا مطرح میشود، امریکا را به عنوان قدرت زورگویی که برای منافع خودش این طرف و آن طرف تلاش میکند و بعضی ملتهای دیگر متضرر میشوند، مطرح میکنند… گیرم که امریکا منافع خود را دنبال میکرده است اصلاً کدام دولت، منافع خود را دنبال نمیکند؟ ما میتوانیم از پدر و مادر گرفته تا معلم و فروشنده، همگی را ناسپاسی کنیم به این بهانه که در پی منافع خودشان هستند. بله در پی منافع خود هستند ولی نه آیا که از آن منفعتطلبی آنان، منافعی هم به دیگران میرسد؟ پس چه جای خاک در چشم مروت پاشیدن است؟!
در رقابت قدرتی که درمیگیرد کاملاً طبیعی است که قدرتهای برتر، اعمال نفوذ بیشتری کنند. ولی اولاً کجای این عیب دارد؟ و ثانیاً کجای آن را میتوان تغییر داد؟ هیتلر هم در کتابش نوشت: طبیعت، مرزهای سیاسی نمیشناسد و در این جهان، هر کس زور داشته، مرزهای خود را وسیعتر کرده است و هر کس قویتر است، همه جهان، مال اوست. خطای هیتلر هم در فهم این حقیقت نبود.
در حال حاضر، قدرت، اصل تنظیمکننده روابط بینالملل است و با حملههای انتحاری و با تهدید و توهین به قدرتمندان نمیتوان آن را تغییر داد. نمیتوانیم از امریکاییها و… بخواهیم که از قدرت خود صرفنظر کنند و نمیتوان به آنان گفت که در عرصه بینالملل، شما یک رأی دارید و ما هم یک رأی داریم. در دنیای ما این پذیرفته نیست. حتی در جوامع مدرن دمکراتیک هم «طبقات» وجود دارند و… برانداختن آن به شهادت قرنها تلاش نافرجام، ممکن نیست حتی اگر (اگر) مطلوب باشد. تفکرهای ایدئولوژیک همه به همین دلیل شکست میخورند.
تنها اعتراضی که میشود این است که قدرت بیشتر امریکا وغرب محصول غارت بیشتر امکانات سایر ملتها است. این هم به نظر من قابل دفاع نیست. مگر چه میزانی از قدرتی که امریکا دارد از کشورهای دیگر غارت کرده است؟!… قسمت اعظم آنچه را عوام و بعضی روشنفکران جهان سوم، غارت مینامند، هیچ نیست جز ناتوانی سایر کشورها و منطق بازار…
آنچه در بالا آورده شد خلاصهای از مقالهای است که در ماهنامه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آفتاب به مدیر مسئولی عیسی سحرخیز در سال ۱۳۸۱ به چاپ رسید. نویسنده مقاله با این دفاع جانانه از امریکا و جنایتهای بیشمار آن در دنیا به گمان خویش آینده خود را تأمین کرد و آن روز که از دانشگاه علامه طباطبایی بیرون رانده شد، بیدرنگ به سوی قبله آمال خود شتافت و به امریکا گریخت و اکنون در آن کشور نشسته و نان این نوشته خود را میخورد.
چه بسا برای خواننده، این پرسش مطرح شود که موضعگیری یک شخص را نباید و نشاید به پای همه نوشت. دیدگاهها و نظریهپردازیهای این شخص و نیز شیخ عبدالله نوری و برخی دیگر از این دست اشخاص را نباید به همه اصلاحطلبان نسبت داد. باید در پاسخ این شبهه چند نکته را یادآوری کرد:
۱. آنگاه که عضوی از یک طیف همفکر موضعی میگیرد و دیدگاهی را اعلام میکند بیتردید به پای همه افراد وابسته به آن طیف نوشته میشود، مگر آنکه از سوی دیگر افراد وابسته، آن نظریه رد شود و رسماً اعلام شود که آن نظریه مورد تأیید جمع نیست، حتی اگر یک نظریه از سوی افرادی جز اعضای گروه مطرح شود که با سیاست کلی آن طیف و جریان همخوانی نداشته باشد، بیدرنگ از سوی گروه مورد نکوهش قرار میگیرد و محکوم میشود. نگارنده به یاد دارد آن روز که رجایی خراسانی در مجلس شورای اسلامی سخنی درباره مذاکره با امریکا مطرح کرد بیدرنگ «مجمع روحانیان مبارز» که هنوز به انحراف کشیده نشده بود، طی اطلاعیهای آن را محکوم کرد، با اینکه آقای رجایی نه عضو مجمع بود و نه نسبت به این گروه سمپاتی داشت.
۲. مقاله امریکاییپسند در یک نشریهای به چاپ رسیده که صاحب امتیاز و مدیر مسئول و نیز هیئت تحریریه آن همگی از طیف اصلاحطلبان شمرده میشوند و اینگونه نیست که مقاله یاد شده به صورت مستقل به عنوان یک اعلامیه چاپ و پخش شده باشد و اگر با سیاست کلی دستاندرکاران آن ماهنامه مغایرت داشت اولاً هیچگاه آن را چاپ نمیکردند، ثانیاً از کنار آن بدون رد و نقد نمیگذشتند. چگونه قابل توجیه است که «مجمع روحانیان مبارز» در برابر یک سخن ناروای رجایی خراسانی آنگونه آشفته میشود و واکنش تندی از خود نشان میدهد لیکن در برابر دفاعیه بیشرمانه یک عنصر به اصطلاح «اصلاحطلب» از امریکا در یک نشریه «اصلاحطلب» دم فرو میبندد و از کنار آن بیسروصدا و بیتفاوت میگذرد؟! راستی اگر این روش و رفتار تسلیمطلبی نیست پس چیست؟
۳. شیخ عبدالله نوری پس از آن دفاعیه امریکاپسند و ضد خط امام و انقلاب نه تنها مورد نقد و نظر همراهان قرار نگرفت بلکه در جمع طیف تسلیمطلبان ارتقا گرفت و اکنون نیز در زمره رهبران آن گروه به شمار میآید. با اینکه او در این دفاعیه خود، امام و شادروان حاج سید احمدآقا را ناجوانمردانه زیر سئوال برد و نسبتهای ناروا به آنان داد با وجود این از جایگاه او در دفتر امام کاسته نشد، چنانکه شیخ حسینعلی منتظری و باند مهدی هاشمی نیز در دفتر امام از جایگاه والایی برخوردار بودند و این باند حتی به آقای حمید انصاری اجازه نداد نقدی را که بر خاطرات منسوب به آقای منتظری نگاشته بود، منتشر سازد! و مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام که داعیه دفاع از امام و اندیشههای ایشان را دارد در برابر آن همه اتهام و افترا و نسبتهای دروغ به ساحت امام که در خاطرات منسوب به آقای منتظری آمده را نادیده گرفت و از کنار آن بیتفاوت گذشت. اما در مورد این سئوال که برخی از گروههای به اصطلاح «اصلاحطلب» مورد حمایت حضرت امام بودند باید عرض کنم حمایت امام از آنان در آن دورانی بود که این جمعیت موضع انقلابی و ضد امریکایی داشتند و خود را از پیروان اصل ولایت فقیه میدانستند و هنوز به سراشیبی سازش و کرنش درنغلطیده و سیاستبازی و نان به نرخ روز خوردن و تسلیمطلبی پیشه نکرده بودند.
نکته در خور توجهی که در پایان این پاسخنامه اشاره به آن بایسته است اینکه طیف «اصلاحطلب» اگر به راستی «تسلیمطلب» نیستند باید دید چرا رژیم صهیونیستی و شخص نتانیاهو آنان را سرمایههای خود در ایران میخواند و اوباما حمایت از آنان را «تکلیف» خود میداند؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.