روایت کمتر دیده شده از مقام معظم رهبری در خصوص کارشکنی لیبرالها علیه تسخیر لانه جاسوسی
تاریخ: ۱۳۶۳.۸.۷
مصاحبه شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی در آستانه سالگرد ۱۳ آبان
س: در آستانه ی سالگرد سیزدهم آبان هستیم، بدین مناسبت خواهشمند است انگیزه تبعید امام به خارج از کشور در سال ۴۳ را بیان فرمایید.
ج: بسم الله الرحمن الرحیم
انگیزه تبعید امام در سال ۴۳ این بود که رژیم ایران و در پشت سرش دستگاههای امریکایی احساس کردند مبارزه روحانیت و مردم به رهبری امام خمینی یک مبارزه بنیانی و آگاهانه است و تا قبل از آن اگر چه شور و حماسه و مبارزه برای این دستگاهها کاملا واضح بود، چون حماسه ۱۵ خرداد و قبل از آن ماجرای مدرسه فیضیه در دوم فروردین و چندین ماجرای خونین و حماسهآمیز دیگر را دستگاهها از مردم و به خصوص از روحانیت مشاهده کرده بودند لکن تصور میکردند شعارهای روحانیت و انگیزههای این مبارزه عمومی صرفا به یک چند حکمی که مغایر با موازین شرعی است منحصر میشود، ولذا تصور نمیکردند که همه ابعاد یک مبارزه سیاسی را در بر بگیرد.
وقتی در ماجرای کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی امریکا، امام آن سخنرانی تاریخی پر محتوا و پرمغز را کردند و مسأله کاپیتولاسیون را آنطور تشریح کردند که همه مردم به درستی میتوانستند بفهمند مصونیت مستشاران نظامی امریکایی یعنی چه و تأثیر این حرکت در وابستگی ایران را بیان داشتند، دستگاههای وابسته به رژیم و همچنین دستگاههای امریکایی فهمیدند که مبارزه ایران به رهبری امام خمینی یک مبارزه ریشهدار عمیق و با ابعاد جهانی ست، لذا خطر این مبارزه برایشان بیشتر آشکار شد.
البته مبارزات سیاسی در دنیا زیاد است و دستگاههای استعماری هم از آنها چندان واهمهای ندارند، حتی در بعضی جاها آنچنان مبارزاتی را که به سودشان هست میخواهند، اما آن مبارزهای که با انگیزههای دینیای توأم با ایمان عمیق مذهبی و با رهبری یک مرجع تقلید و یک عالم بزرگ، در سطح تودههای مردم، همراه با ابعاد سیاسی و جهانی انجام میگیرد، بهشدت برای دستگاههای استعمار خطرناک است، این چیزی بود که در انقلاب ما پیش آمد و دیدیم که چگونه برای دستگاههای استکباری جهان خطرناک بود تا به سقوط رژیم شاه که خیلی برای استکبار جهانی محترم بود منتهی شد و حتی به تشکیل نظام جمهوری اسلامی که فوقالعاده برای استکبار جهانی خطرناک است رسید و وقتی امام آن سخنرانی را کردند، خوشبختانه برخلاف سخنرانی عاشورا که طنین واضحی از صدای امام در آن نوار مشهود نیست، در این سخنرانی نوارهای واضحی از امام باقی ست و ضمن این که سخنرانی مفصلی است، برای همه قابل استفاده میباشد.
دستگاه که احساس خطر میکرد همان کاری را که در سال ۴۲ کرده بود مجدداً انجام داد، یعنی شبانه ریختند به منزل امام و امام را دستگیر کردند و مستقیم آوردند در فرودگاه تهران و همچنانکه خاطره این دستگیری را یک وقتی امام خودشان برای ما نقل فرمودند، با یک هواپیمای ۱۳۰ – C نظامی امام را از تهران به ترکیه تبعید کردند، و لذا حادثه تبعید امام سرآغاز یک مرحله ی جدیدی از مبارزه است، یعنی تا آن روز مردم امام را در کنار خودشان میدیدند، و رهبری امام به یک شکل مستقیم و نزدیک انجام میگرفت. اما با ربودن امام از قم و تبعید ایشان به خارج از کشور از طرفی یک حالت یتیمی و بیسرپرستی در میان مبارزین مخصوصاً مبارزین حوزه علمیه پیدا شد و از طرف دیگر برای امام هم، فرصتهای خوبی پیدا شد تا بتوانند برای مسائل آینده مبارزه فکر کنند و برنامهریزیهای آینده را در ذهن خودشان بپرورانند.
بنابراین به یقین این مدت ۱۴ سالی که از ۱۳ آبان سال ۴۳ تا ۱۲ بهمن سال ۵۷ (یعنی روز ورود امام به ایران ) طول کشید در تمام مدت این ۱۴ سال، هم ملت ما پختگیها و قوامیافتگیهای لازم را برای حرکت عظیم انقلاب ۲۲ بهمن به دست آوردند و هم امام این فرصت را پیدا کند تا برای رهبری چنین حرکت عظیمی، برنامهریزی و آیندهنگری لازم را بکنند و این تبعید هم مثل همه تدابیر شیاطین و دشمنان خدا که به قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمین طرحریزی شده بود، در نهایت به سود اسلام و مسلمین و در جهت سیر طبیعی انقلاب اسلامی تمام شد و در آن هنگام که امام به ترکیه تبعید شدند، من در مشهد بودم و در همان روز، یعنی آن روزی که سحرگاهش امام را ربوده بودند، ما در مشهد یک اجتماع بزرگی از همه علما داشتیم که در آن جا جمع شده بودند و در باره این حادثه تبادل نظر میشد برای اینکه چه تدبیری بیندیشند و بالاخره آن مجلس با این تصمیم پایان پذیرفت، که اولا، همه نمازهای جماعت برای مدت یکی دو روز تعطیل باشد و فردای آن روز صبح زود همه علما در مسجد گوهرشاد به هیأت اجتماع متحصن شوند و خواستههایی داشته باشند از جمله بازگشت حضرت آیتالله العظمی امام خمینی و ما با این تصمیم متفرق شدیم. اما فردا صبح زود وقتی من میخواستم طبق آن وعده به طرف مسجد گوهرشاد بروم، یک میهمانی داشتیم که در منزل پدرم بود و من هم آن وقتها منزل پدرم بودم. سحرگاه، آن مهمان برای این که حرم مشرف شود از منزل بیرون رفته بود و در بازگشت وقتی دید من دارم می روم بیرون گفت شما نروید راهها بسته است. از قرار معلوم در همان اذان صبح راهها را بسته بودند و نیروهای پلیس خودشان را برای مقابله آماده کرده بودند، لذا هیچکس را راه نمیدادند و طبعا ورود به مسجد هم امکان نداشت، ولی در عین حال من از منزل خارج شدم و گفتم بروم ببینم چه خبر است. وقتی آمدم، دیدم از فاصلههای بسیار دور تا مسجد گوهرشاد مردم ایستاده بودند و مأمورین نمیگذاشتند هیچکس به مسجد گوهرشاد نزدیک شود. لذا قضیه منتفی شد تا بعد از چند روز که یک اجتماع بزرگی از علمای مشهد به دعوت آیتالله میلانی در منزل آن مرحوم تشکیل شد و همه ما آنجا جمع شدیم برای یک امری که معلوم نبود آن چه امری است و ما احتمال می دادیم در آن مجلس آقای میلانی بخواهند بگویند مبارزه امکانپذیر نیست و نمیشود کاری کرد، چون در مقابل این حادثه ما راه چارهای نداریم و به هر حال ما فکر میکردیم ایشان چنین چیزی را عنوان خواهد کرد و لذا قبلا به مرحوم آقا شیخ مجتبی قزوینی که از علمای بزرگ و مبارز و بسیار محبوب بین خواص بود مراجعه کردیم که قرار بر این شد اگر چنانچه آقای میلانی در آن مجلس به یک چنین اظهاراتی دست زدند، ایشان مخالفت خودش را با این حرف اظهار کنند و ما هم از اطراف به ایشان کمک کنیم، یعنی من و چند نفر دیگر از برادرانمان که از جوانها و در میان اهل علم معروف به شور و حماسه مبارزه بودیم ایشان را یاری دهیم، اما وقتی رفتیم به منزل آقای میلانی، بر خلاف تصورمان دیدیم نه تنها ایشان صحبت از این که نمیشود مبارزه کرد نکردند، بلکه یک نامهای هم برای امام خمینی نوشته بودند به ترکیه که بسیار متن قوى و محکمی داشت و این نامه را میخواستند برای این جمع بخوانند و بگویند من این نامه را میخواهم برای آقای خمینی بفرستم؛ یعنی مطلب درست بر عکس آن تصور ما شد. لذا با اینکه ما هنگام ورود به آن مجلس نگران بودیم و فکر می کردیم آیا چه خواهد شد، اما از مجلس که خارج میشدیم خوشحال بودیم، زیرا جلسه خیلی خوبی بود و آن نامه را که خاطرم نیست خود ایشان یا کس دیگری از طرف ایشان خواند، بسیار نامه خوبی بود که در فقراتی از آن نامه اشاره به بعضی از روایات از جمله روایت: «السکوت اخ الرضا و من لم یکن معنا کان علینا» را برای اولینبار در آن جا از ایشان شنیدیم. در آن نامه خطاب به امام خمینی بود که من همان جملهای را که جد ما سید الشهدا (ص) به جناب ابیذر فرمودند:
«یا عم ان القوم منعوک دنیاهم و منعتهم دینک» یعنی این کسانی که تو را تبعید کردند دنیایشان را از تو دریغ داشتند، اما تو دینت را از آنها دریغ داشتی، و دنباله آن جملات دیگری هست که الان درست به یاد ندارم ولی به هر حال بسیار نامه خوبی بود و یک حالت جدید و حرکت جدیدی بین مبارزان مشهد به وجود آورد و در همهجا یک روح تازهای در کالبد مبارزین دمید، که در تداوم آن، حرکات زیرزمینی و مخفیان، هم شروع شد.
س: خطوط اصلی مبارزه در نهضت اسلامی را از ابتدا خواهشمند است بیان فرمایید.
ج: باید بگویم که مبارزه با آمریکا در نهضت عظیم اسلامی ما یکی از خطوط اصلی ولاینفک این نهضت از آغاز تا تسخیر لانه جاسوسی که اوج این مبارزه به حساب میآمد بود و تا امروز هم هست. در سال ۴۲ امام اعلان کردند رئیسجمهور آمریکا منفورترین مردم در نزد ملت ایران است، یعنی امام آن روز با این جمله یک حرکت سیاسی – تبلیغاتی عظیمی را برضد سیاست آمریکا در ایران انجام دادند و همچنانکه شما میدانید، زمامداران جهانی خیلی مایلند در میان ملتها وجهه داشته باشند و این را یک زمینه مناسب برای پیشرفت سیاستهای خودشان میدانند، لذا آخرین چیزی که در یک مملکت از دست میدهند همان وجهه سیاسی است، یعنی آنها سعیشان بر این است که اگر منافع اقتصادیشان را هم از دست میدهند لااقل آبرویشان را از دست ندهند و امام از آن روز این مبارزه صریح علنی با حیثیت امریکا را در ایران و در میان مردم شروع کردند. در طول این مدت ما همیشه احساس میکردیم طرف مبارزه ما شاه و آمریکا هستند؛ یعنی واقعا شاه را از آمریکا جدا نمیدانستیم، لذا هر حرکتی علیه رژیم انجام میدادیم احساس میکردیم داریم بر ضد امریکا انجام میدهیم و چنین تصوری در انقلاب جا افتاده و قطعی بود تا اینکه انقلاب پیروز شد و بعد از پیروزی انقلاب هم طبعا این روند وجود داشت، لذا با هر گرایش و انگیزهای که اندکی جانبداری آمریکا در آن تصور میشد، بهشدت مخالفت میکردیم.
به خاطر دارم در جلسات هیأت دولت یک روز رئیس هیأت دولت موقت با عصبانیت به این مضمون و با ناراحتی در کمال تعجب گفت: چرا این مرگ بر آمریکا را مردم ول نمیکنند! ما که از ناراحتی و تعجب ایشان بهشدت متعجب و ناراحت شدیم، به ایشان گفتیم این چه حرفی است که میگویی؟! مگر میشود شعار مرگ بر آمریکای مردم را که یک شعار طبیعی است و هیچکس در ذهن مردم نگذاشته، بلکه فرهنگ مبارزه و انقلاب این را به آنها یاد داده از ذهن مردم بگیریم و مگر چنین کاری جایز است؟
اگر به خاطر داشته باشید، در ماههای اول پیروزی انقلاب یکی از سناتورهای آمریکایی در مجلس سنای آمریکا یک چیزی برضد ایران اظهار کرده بود که در اینجا تظاهرات عظیمی در همین میدان ۷ تیر فعلی بر پا شد که آقای هاشمی آنجا سخنرانی کرد و فردای آن روز هم به آقای هاشمی سوء قصد کردند، یعنی آنقدر حساس بودند. روی این قضیه که بلافاصله بعد از سخنرانی آقای هاشمی که سخنرانی خوبی هم بود، به ایشان سوء قصد کردند و در اسنادی که بعدا بهوسیله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام از لانه جاسوسی بیرون آمد مشخص شد که سفیر آمریکا و نمایندگان سفارت آمریکا از آن روز و بعد از آن تظاهرات منتظر حمله به سفارت بودند و در آن روز نگران بودند که ممکن است به سفارت حمله شود تا این که در ۱۳ آبان سال ۵۸ حرکت تسخیر لانه جاسوسی به وسیله دانشجویان پیرو خط امام انجام گرفت و مورد تأیید امام و عموم ملت و نمایندگان مجلس خبرگان و همه کسانی که در این میدان حضور داشتند قرار گرفت و این اوج مبارزات ایرانی و اسلامی بر ضد آمریکا بود.
آمریکاییها بعد از انقلاب امیدوار بودند که شاید بتوانند به یک کیفیتی، دست کم بخشی از منافع از دست رفته قبلی خودشان را در ایران تجدید کنند و این امید برای آنها بیجا هم نبود، چون در دولت موقت، آن روز عناصری بودند که آشکارا از منافع آمریکا در ایران دفاع میکردند. و بعضی هم بودند که شاید خیلی آشکار دفاع میکردند، اما آنچه که قطعیت دارد این است که دولت موقت هیچگونه حساسیت منفی در مقابل آمریکاییها نداشت و از اینکه امریکاییها بازهم بساطشان را در ایران پهن کند نگران نبود و فقط میگفت ما آن نوع روابطی را که با شاه داشتند قبول نمیکنیم و این طبیعی بود که وقتی امریکایی ها میخواهند وارد شوند نمیگویند ما نوع روابط شاه را با شما خواهیم داشت و دولت موقت هم حتی نگران نبود که این روابط ممکن است یکروزی منتهی به آنگونه روابط شود و در اثر سهلانگاریها و سادهاندیشیها باز مملکت بعد از یک چنین انقلاب و فداکاریهایی مجددا به دام استکبار اخراج شده از ایران بیفتد.
من یک خاطره ای از شورای عالی دفاع دارم که آن را نقل میکنم. یعنی به طوری که یادم میآید، آن روزها در یکی از جلسات شورای عالی دفاع یک چیزی مطرح شد که برای من خیلی تعجبآور بود و شورای عالی دفاع در آن وقت تشکیل میشد از نخستوزیر و وزیر دفاع که از دوستان قدیمی نخستوزیر بود و رئیس ستاد وقت دو نفر نظامی به عنوان مشاور رئیس دولت و من. اما چگونه بود که من در آن جلسه شرکت میکردم این را درست به یاد ندارد که به چه بهانه و به چه صورتی من در آن جلسه شرکت میکردم چون بنا نبود که در آن جلسات به ما خیلی میدان بدهند. و بعدها مرحوم شهید چمران هم در آن جلسات شرکت میکرد، لکن من قبل از شهید چمران در آن جلسات عضو بودم و آنطور که یادم میآید دو نفر نظامی را آقای مهندس بازرگان انتخاب کرده بود که یکی سپهبد آذر برزین معاون نیروی هوایی زمان شاه بود، یکی هم یک سرلشکری از نیروی زمینی، به نام سرلشکر خزاعی بود که تصور میکنم این دو نفر جزو ارتشیهای وابسته به دستگاه شاه و خیلی نزدیک به آنها بودند و اینها جزو شورای عالی دفاع آن روز بودند با رئیس ستاد و احتمالا فرمانده نیروی هوایی آن روز که بعدا دستگیر و به زندان افتاد و دیگران هم بودند.
یکروز در جلسه شورای عالی دفاع وقتی منشی جلسه دستور جلسه را میخواند اینطور گفت و شرح داد که دفتر مستشاری امریکا در ایران چهار اسم برای دفتر نظامی خودشان در ایران پیشنهاد کردهاند و گفتهاند قبلا دفتر نظامی ما که بهنام مستشاری نظامی نامیده میشد و حالا آن دستگاه مستشاری با آن طول و عرض نیست، یکی از این چهار نام را برای آن دفتر پیشنهاد میکنیم. و بنده در آنجا ناگهان با کمال تعجب متوجه شدم که امریکاییها هنوز در ارتش حضور دارند، در حالی که ما خیال میکردیم امریکاییها بهکلی ازاله شدند و از ارتش بیرون رفتند در صورتی که در آن جلسه معلوم شد امریکاییها حضور دارند. لذا من با تعجب سؤال کردم چه اسمی و چه دفتری و چه مرکزی؟ مگر امریکاییها در نیروی هوایی و در ارتش هنوز دفتر دارند؟ گفتند بله یکچنین دفتری هست. و لذا من گفتم چون از وجود چنین مرکز و دفتری خبر ندارم، بنابراین، این بحث نباید مطرح شود، لذا اول برای ما این سوالها را پاسخ دهید که این دفتر کی تشکیل شده، اعضایش چند نفرند و چه کسی اجازه تشکیل آن را داده و چند تا سوال این چنینی کردم که حالا جزییات سؤالها را به خاطر ندارم، اما به هرحال گفتم اول پاسخ این سوالات را برای ما بیاورید تا بعد پیرامون آن بحث کنیم. البته در آن جلسه هیچکس جرأت نکرد با این سؤالات من مخالفت کند، و چون مسأله مربوط به امریکاییها و خطرناک بود، میترسیدند اگر مخالفت کنند برای خودشان بد باشد. غرض این است که برای رئیس دولت آن روز، خیلی راحت بود در شورای عالی دفاع که از حساسترین ارگان سیاسی – نظامی مملکت است، راجع بهنام دفتر امریکاییها در ایران بحث شود و هیچ حساسیتی هم نسبت به آن نداشته باشد و لابد اگر من در آن جلسه نبودم یک اسمی هم برایش تعیین میکردند و میشد مثلا قانونی، یا شبهقانونی، که امریکاییها دفتری هم در نیروی هوایی، یا ارتش داشته باشند. و لذا در یک چنین اوضاع و احوالی طبیعی بود که امریکاییها امید برگشتن به ایران را داشته باشند و این امید خیلی بیجا و بیمورد هم نبود، ولی خوشبختانه ناگهان حرکت تسخیر لانه جاسوسی به وسیله دانشجویان پیرو خط امام واقع شد و این حرکت اگرچه ابتدا یک حرکت دانشجویی بود، اما بعد تبدیل به یک حرکت عمومی ملت و همگانی شد که امام هم تایید کردند و و مرحوم شهید آیت الله بهشتی نایب رئیس مجلس خبرگان هم از پشت تریبون مستقیم مجلس خبرگان این حرکت را تأیید کردند که همه شنیدند و همه دست اندرکاران نیز تأیید کردند و از روزنامهها هم آن روزنامهای که خیلی تأیید کرد و در در تأییدش پیگیری و اصرار داشت، تنها روزنامه جمهوری اسلامی بود. در داخل شورای انقلاب هم در حالی که بنیصدر و امثال بنیصدر و بازرگان که آن وقت جزو دولت بود همه مخالفت میکردند و این در حالی بود که ماها حمایت کردیم؛ یعنی تا آن آخر که مسأله لانه جاسوسی تمام شد، در داخل شورای انقلاب من و آقای هاشمی و مرحوم بهشتی و دو سه نفر دیگر همیشه طرفدار و پشتیبان دانشجویان و جریان لانه جاسوسی بودیم، از آنطرف هم بنیصدر و بازرگان و قطبزاده و بعضی دیگر از طیف و گروه لیبرالها مخالف آن جریان بودند و با نقزدن خودشان در پی علاج آن زخم و جراحتی بودند که به وسیله دانشجویان بر پیکر روابط ایران و امریکا برای درازمدت به وجود آمده بود و دائما در این فکر بودند تا با شکلی این قضیه را از بین ببرند و این شکافی را که در سیاست مورد علاقه آنها و سیاست آمریکا در منطقه و کشورمان به وجود آمده ترمیم کنند و تا آخر هم همین طور بود.
البته هنگامی که اصل حادثه واقع شد، ما در ایران نبودیم، یعنی ایام حج بود و من با آقای هاشمی مکه مشرف بودیم، آنطور که به خاطر دارم یک شبی [در] مکه در پشت بام بعثه نشسته بودیم رادیو گوش میکردیم ساعت ۱۲ شب رادیو ایران خبر داد دانشجویان مسلمان پیرو خط امام سفارت آمریکا را تسخیر کردند و این مطلب خیلی برای ما مهم آمد و ضمن اینکه یکقدری هم بیمناک شدیم در فکر بودیم اینها چه کسانی و از کدام جناح و گروه هستند که این کار را کردند، چون احتمال داشت جناحهای چپ برای استفادههای سیاسی خودشان بخواهند دست به یک حرکاتی بزنند و احیانا شعارهای براق و جالبی را به خودشان اختصاص بدهند، این بود که ما بهشدت نگران بودیم، تا اینکه در اخبار ساعت ۱۲ شنیدیم که گفت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، و به مجرد اینکه اسم مسلمان و پیرو خط امام را شنیدیم خیالمان راحت شده که اینها چپها و منافقین و فرصتطلبها نیستند، بلکه دانشجویان خودی و مسلمان هستند که این کار را انجام دادند، تا اینکه مراجعت کردیم که البته من و آقای هاشمی خیلی زود برگشتیم و سفر حجمان کلا ده روز طول کشید. یعنی از روزی که از تهران حرکت کردیم تا روزی که به تهران برگشتیم ده روز شد که فقط حج کردیم و برگشتیم، وقتی هم برگشتیم به ایران، مواجه شدیم با غوغاهای روزهای اول و کشمکش عظیمی که از یک طرف هیأت دولت موقت به شدت ناراحت بود و میگفت این چه وضعی و چه حادثهای ست، و از طرف دیگر مردم در شور و حماسه بودند که بالاخره منجر شد به استعفای دولت موقت و ما طبعا مسأله را از دیدگاه آن کسانی میدیدیم که به مبارزه با آمریکا به صورت واقعی و حقیقی معتقد هستند. و لذا در داخل شورای انقلاب از حرکت این بچهها دفاع میکردیم و من همان وقت یک سخنرانی هم در لانه جاسوسی کردم و چون ایام محرم شد دانشجویان روضهخوانی راه انداختند وتمام دستجات تهران هر شب آنجا جمع میشدند سینه میزدند و مثل یک امامزاده و یک محل مقدسی اقامتگاه دانشجویان را احاطه میکردند و به سینهزنی و روضهخوانی میپرداختند، هر شب یک سخنران آن جا میآمد سخنرانی میکرد که یک شب هم من رفتم و یک سخنرانی گرم و گیرایی داشتم که الان نمیدانم نوارش در رادیو تلوزیون هست یا نیست ولی به هر حال سخنرانی خیلی پرشور و هیجانی بود و این مطلب را آنجا مطرح کردم و گفتم در این روزها که این حادثه اتفاق افتاده ما چه از دست دادهایم و امریکا چه از دست داده و گفتم که امریکا همهچیز را از دست داده، ولی ما در این ماجرا به جز سود چیزی نداشتیم که این در حقیقت پاسخی بود به سیاستمداران لیبرال داخل شورای انقلاب چون دائما میگفتند با این حرکت انقلاب از بین خواهد رفت و ایران شکست خواهد خورد و آمریکا ایران را خواهد بلعید؛ یعنی آنها از دریچه ترس و نومیدی با مسأله برخورد میکردند و لذا سخنرانی در واقع پاسخی بود به آنها و اطمینان خاطر برای مردم چون نه فقط ما در این مبارزه با امریکا چیزی را از دست ندادیم، بلکه یک چیزی هم به دست آوردیم و ملتها را امیدوار کردیم و به انقلاب شکوه بخشیدیم به نحوی که ملت ایران را در دنیا با عظمت جلوه دادیم و از اینگونه مطالب که خیلی سخنرانی امیدبخش و خوبی بود.
س: در رابطه با جریان تسخیر لانه ی جاسوسی، شورای انقلاب چگونه موضعگیری میکرد؟
ج: فکر میکنم در پاسخ به این سؤال من مطالبی را که باید بگویم مقدار زیادی گفتم، اما بهطور کلی در شورای انقلاب دو گرایش وجود داشت:
یکی گرایش مخالفت با این جمع و دیگر گرایش موافق با اینها که گرایش موافق با این جمع ماها بودیم؛ یعنی روحانیون شورای انقلاب و بعضی از غیر روحانیون، و مخالفین عمدہ بنیصدر و بازرگان و قطبزاده بودند که بنیصدر طبعا با این چیزها خیلی مخالف بود و بازرگان هم سیاستش سیاست مخالفت با این جریان و اصلا شکست خورده این جریان بود، قطبزاده هم که وزیر خارجه با آن روحیات بود و با آن دید سیاسی که قطبزاده داشت طبیعی بود با این جریان موافقت نمیکرد، لذا دائما سعی میکردند این بچهها را کمونیست و وابسته به حزب توده معرفی کنند، حتی چندینبار قطبزاده در شورای انقلاب ادعا کرد که اینها تحت تأثیر تودهایها هستند و من چون اینها را میشناختم و تنها کسی بوده که در آن جمع با رئوس اینها آشنایی داشتم و چون قبلا دفتر تحکیم وحدت با من جلسات متعدد داشتند و مؤسسین دفتر تحکیم وحدت همین بچهها هم بودند که در لانه جاسوسی نقش بیشتر را ایفا کردند، لذا از اینها دفاع شدید میکردم و میگفتم اینها بچههای مسلمانی هستند و به هیچوجه با تودهایها ارتباطی ندارند، تا اینکه قرار شد شورای انقلاب نمایندهای بفرستد بین دانشجویان، تا هم مسائل دانشجویان را برای ما مطرح کند و هم مسائل ما را برای دانشجویان بیان دارد، که قطبزاده داوطلب شد و گفت من میروم، ولی من مخالف بودم، زیرا میدانستم بچهها از دیدن قیافه قطبزاده بدشان میآید و او هرگز نخواهد توانست حرفهای آنها را بگیرد و برای شورای انقلاب بیاورد یا بالعکس. در عین حال چون دیدم آن طرفیها به اتفاق کلمه روی قطبزاده تکیه کردند، نخواستم مخالفت خودم را ابراز کنم و گفتم حالا برو ببینیم چه میشود که همانطور هم شد و قطبزاده برای اولینبار که رفت اصلا نتوانست با آنها ملاقات کند، زیرا بچهها به او اعتنا نکرده بودند و ظاهرا بار دوم هم این اتفاق افتاد و منجر شد به اینکه دیگر قطبزاده نرود، لکن من گاهی میرفتم با بچهها مینشستیم مسائلشان را میشنیدم و مطالبی با آنها در میان میگذاشتم و مطالب آنها را به دوستان خودمان در شورای انقلاب منتقل میکردم. حتی یکبار هم که قرار شد به خبرنگاران اجازه بازدید از گروگانها را بدهند، بنا بود فردی از شورای انقلاب هم باشد که خود دانشجویان پیشنهاد کردند آن فرد من باشم، ولذا من رفتم با یکایک اینها از نزدیک همراه با خبرنگاران خارجی ملاقات کردم و یک مصاحبه و فیلمبرداری مفصلی در این رابطه انجام گرفت که نمیدانم فیلمش الان موجود است یا نه. بههرحال موضع شورای انقلاب یک چنین موضعی بود، اما روحانیون در همه جا مدافع این جریان بودند چه در تهران – اعم از روحانیون حزب و شورای انقلاب – و چه در قم، جامعه مدرسین و دیگر عناصر برجسته از روحانیون که در قم بودند و چه در مجلس خبرگان که رئیس مجلس خبرگان آیتالله منتظری و نایب رئیس هم مرحوم شهید بهشتی بودند، اینها هم خیلی صریح و روشن به نفع این جریان موضع گیری داشتند.
بنابراین طرفداریها موضعگیریهای مثبت چهرههای محبوب در بین مردم تأثیر زیادی گذاشت در اینکه این حرکت به درستی جا بیفتد و در رأس همه هم تأیید امام بود که امام گفتند: این انقلاب بزرگتر از انقلاب اول بود. و این انقلاب بزرگتر فقط نفس تسخیر لانه جاسوسی نبود، بلکه به خاطر این بود که توطئه بازگشت تدریجی و آرام امریکا به ایران را خنثی کرد، چون انقلاب اول ما، در حقیقت انقلابی بود با امریکا، و امریکاییها که از در رفته بودند و میخواستند خیلی آهسته و آرام از پنجره بخزند داخل، اما این حرکت مطلقا پنجره را بر روی آنها بست که تا زمانهای دور هم بسته خواهد بود، و لذا امام گفتند این انقلاب دومی است و حقیقت هم همین بود.
والسلام
منبع: مصاحبهها، مجموعه مصاحبههای حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای در دوران ریاستجمهوری ۱۳۶۴-۱۳۶۳، صص۱۲۰-۱۱۱)