متن کامل غزل؛

مهر خوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سَهایش کشش لیلی برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرٌه ای بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد

من خَسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد

جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خـــم ابروت مــرا دید و زمن یغمـا برد

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سـر انداخت، مرا تنـها برد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *