سخنرانی دکتر سید حمید روحانی در جمع مسئولان نمایندگیهای مقام معظم رهبری در سپاه
متن کامل سخنرانی دکتر سید حمید روحانی در جمع مسئولان نمایندگیهای مقام معظم رهبری در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
ـ ایراد شده در ۲۵ مردادماه ۱۳۸۸
بسمالله الرحمنالرحیم
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
ایام متبرکه و اعیاد شعبانیه را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر، امام زمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف)، مقام معظم رهبری(اطالالله عمره)، ملت قهرمانپرور ایران و به شما سروران عزیز تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند منان مسئلت دارم که به همه ما توفیق عنایت کند که از منتظران راستین باشیم. از اینکه این فرصت دست داد تا در جمع شما سروران عزیز، مسئولان معزز نمایندگی ولی فقیه، حضور پیدا کنم و با شما عزیزان درددلی داشته باشم متشکرم و از برادران گرامی که واسطه فیض شدند و زمینه این دیدار را فراهم کردند به سهم خودم تشکر میکنم. عرایضم را در چند نکته و محور دنبال میکنم؛
نخست اینکه «آیا آنچه در ایام انتخابات و بعد از آن اتفاق افتاد یک جریان جدید، غیرمنتظره و بیسابقه بود یا اینکه جریانی است که از روز پیروزی انقلاب تا الان در کشور ما وجود داشته؟»
به نظر من آنچه این روزها دیدیم و اتفاق افتاد چیز تازهای نبود؛ از روزی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید استکبار جهانی و عوامل آن دست به کار توطئه شدند و تلاش کردند از هر فرصت و مناسبتی برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند اگر ما به حوادث و مسائل ۳۰ سال گذشته نگاهی بیندازیم میبینیم که از اینگونه حوادث، جریانها و رویدادها فراوان داشتهایم اما در سایه اقتدار، هوشیاری [و] آمادگی این ملت سربلند و آزاداندیش این توطئهها یکی پس از دیگری خنثی شدند. تا آنجایی که من یادم هست از روز اول پیروزی انقلاب اسلامی، ۲۲ بهمن، توطئهها شروع شد؛ یادم هست شب ۲۴ یا ۲۵ بهمن بود که یکدفعه دیدیم صدا و سیما اعلام کرد که به جام جم حمله شده [و] از اقامتگاه حضرت امام چند بار استمداد کرد. سیل جمعیت از سراسر تهران به سوی جام جم سرازیر شد و مزدوران مسلح که به جام جم حمله کرده بودند که آنجا را تصرف کنند فرار کردند و موضوع خنثی شد. ترور جوانان کمیته که شبها برای حفاظت از جان و مال و ناموس مردم پاسداری میدادند همان شبها شروع شد. تظاهرات مختلفی مثلا به دلیل کمبود تاید و لاستیک و [چیزهای دیگر برپا شد و] افراد ضدانقلاب سعی میکردند از این مسائل استفاده کنند و مردم را به صحنه بکشانند. یادم هست در سال ۵۸ تظاهراتی در افسریه تهران [با شعار] «لاستیک عاجدار یا شاه تاجدار» [برپا شد] که برای خیلیها ایجاد وحشت کرده بود که عدهای خواهان بازگشت شاه هستند [که اینگونه] شعار میدهند؛ اینگونه ترفندها و توطئهها وجود داشت. حمله به آمل و بابل برای تصرف [این] شهرها [صورت گرفت]. تظاهراتی [برپا شد] که عدهای از زنان اشرافمنش [در آن شعار میدادند] «چرا حجاب؟»، «روسری و توسری!» یا زمانی که سازمان منافقین با اسلحه در خیابانهای تهران تظاهرات بهراه میانداختند و سعی میکردند با رگبار مسلسل، مملکت را به آشوب و نظام را به چالش بکشند و یا واژگون سازند. جریانهای تحریم رفراندوم، تحریم انتخابات و ترورهای کور و وحشتناک [جزء همین توطئهها بودند]؛ طبق آمار در تهران روزی ۳۰ ترور داشتیم هرکسی را که ریش داشت، عمامه داشت، قیافه مذهبی داشت [یا] در مغازهاش عکس امام داشت ترور میکردند و خیلیها فکر میکردند که این مسئله میتواند مملکت و نظام را با خطر جدی مواجه کند. شعارهای بسیار تند و زنندهای علیه امام، اسلام [و] مقدسات اسلامی [داده میشد] ولی دیدیم که مقاومت، هوشیاری [و] آگاهی مردم همه آن توطئهها را خنثی کرد. منافقین، سلطنتطلبان، گروهکهایی مانند نهضت آزادی، یکی پس از دیگری با شکست، سرشکستگی و رسوایی مواجه شدند و از صحنه بیرون رانده شدند ولی حقیقت این است که استکبار جهانی دست از توطئه برنمیدارد، ساکت نمینشیند، ناامید نمیشود؛ به تعبیر حضرت امام «آنها تا ۵۰ سال دیگر برنامهریزی کردهاند»،آنها وقتی ببینند ملتی آزاد، سربلند [و] مستقل در مقابل اینها ایستاده تحمل نمیکنند چون این برای دیگر کشورها و ملتهای آزادیخواه الگو میشود بنابراین باید به نحوی این امالقرا را با شکست مواجه کرد تا ملتهای دیگر ناامید بشوند، مأیوس بشوند، بدانند که جز زیر پرچم استکبار نمیشود زندگی کرد. آنها به ملتها اینگونه فهمانده بودند که «شما تنها با اتکا [به] یکی از ابرقدرتها [و] با استمداد [از آنها] میتوانید سر پا بایستید، اعلام موجودیت کنید، مبارزه کنید». در دوران قبل از پیروزی انقلاب این اندیشه کذب همهجا، جاافتاده بود که «ما اگر بخواهیم با دیکتاتور حاکم مبارزه داشته باشیم باید به یکی از این ابرقدرتها اتکا داشته باشیم، بدون اتکا به یک قدرت نمیتوان مبارزه کرد و حقوق حقه خود را گرفت.» اگر شما ملاحظه کرده باشید وقتی جریان کاپیتولاسیون در ایران بهوجود آمد و امریکا کاپیتولاسیون را بر این ملت تحمیل کرد، جز حضرت امام و بعضی از روحانیان، گروههای سیاسی نفس نکشیدند با اینکه مسئله کاپیتولاسیون مسئلهای بود که با حیثیت، عظمت و شخصیت این ملت بازی کرده بود به تعبیر حضرت امام «با احیای کاپیتولاسیون ملت ایران را از سگهای امریکا پستتر کردند» این مسئله دیگر محدود به مذهب نبود که بگوییم اینها نسبت به مذهب بیتفاوت بودند اما گروههای سیاسی هیچکدامشان نفس نکشیدند؛ نه جبهه ملی، نه نهضت آزادی، نه آنهایی که دم از سوسیالیسم میزدند، نه آنهایی که دم از ناسیونالیسم میزدند، نه آنهایی که شعار میدادند «چو ایران نباشد تن من مباد!» هیچکدامشان نفش نکشیدند. نه اعلامیه دادند، نه سخنرانی کردند، نه حتی یک نامه اعتراضآمیز نوشتند، چرا؟ حرفشان این بود که «حمله به کاپیتولاسیون در حقیقت حمله به امریکاست و ما بدون امریکا نمیتوانیم در دنیا زندگی کنیم درنتیجه باید در اینجور مواقع تسلیم باشیم [و] حرفی نزنیم.» این فکر تنها در ایران نبود ما در مدتی که در نجف اشرف در محضر امام بودیم گاهی به دفاتر این سازمانهای آزادیبخش میرفتیم، اعلامیه امام را میبردیم، کتابهایی [را] که [به] عربی ترجمه شده بود میبردیم اولین سؤالی که از ما میکردند این [بود] که «شما در مبارزاتتان از پشتیبانی کدامیک از دولتهای مقتدر برخوردارید؟» وقتی میگفتیم: «ما به هیچ قدرتی، به هیچکس جز به خدا و ملتمان تکیه نداریم» پوزخند میزدند، باورشان نمیآمد. حتی یادم هست که در لبنان یکی از این گروههای کمونیستی وقتی این جواب را از من شنید گفت: «شما اصلا سیاست را نفهمیدهاید.» مسئله این است که استکبار جهانی توانسته بود چنین تزی را جا بیندازد که «وقتی شما میخواهید در کشوری با قدرتمندان، با زورمندان حاکم مبارزه کنید باید به یک قدرت تکیه داشته باشید؛ یا شوروی یا امریکا یا قدرتهای دیگر.»
امام آمد تمام این معیارها را به هم ریخت این تز را با شکست مواجه ساخت و به دنیا فهماند که ملتها میتوانند با اراده پولادین و آهنین خودشان بایستند و به خواستههای خودشان دست پیدا کنند و این [برای قدرتها] خطرناک است لذا میبینیم هر روز و در هر فرصت مناسبی تلاش میکنند که با جنجالآفرینی، با غوغاسالاری، با آوردن مشتی مزدور یا فریبخورده این نظام را به چالش بکشند و در صورت امکان روزی نظام را با شکست مواجه سازند تا به دنیا بفهمانند که «ایران که آن همه شعار و آن همه سرو صدا داشت که بدون تکیه به قدرتها میتواند پیش برود [و شعارش] نه شرقی، نه غربی [بود] نتوانست این راه را ادامه بدهد.» چون واقعا این وضعی که در ایران بهوجود آمد و این استقلالی [را] که ایران بهدست آورد و این انقلابی را که آفرید در فلسطین، در لبنان و در کشورهای دور و نزدیک الگو شد و این برای استکبار جهانی خیلی خطرناک است یعنی اینها میدانند [که] اگر این وضع ادامه پیدا کند آیندهای نخواهند داشت [و] آینده تاریکی برای آنها در پیش خواهد بود لذا اینها اینگونه حوادث و مسائل را در هر فرصتی دنبال میکنند نه تنها امروز، در آینده هم با چنین مسائلی مواجه خواهیم بود اما آنچه مهم است این [است] که حادثه جدیدی اتفاق نیفتاده، سادهلوحان و فریبخوردگانی که فکر میکنند با اینگونه توطئهها میتوانند به نقشههای استعماری و امیال نفسانیشان برسند اشتباه میکنند. ملت ایران از اینگونه حوادث فراوان داشته و [آنها را] از سر رد کرده، این حادثه هم از سر رد خواهد شد و چیزی نیست که بتواند یک ملت آگاه و روشنضمیر را با شکست مواجه سازد.
دومین نکته این [است] که استکبار جهانی از آنجایی که به ماهیت انقلاب اسلامی پی نبرده بود فکر میکرد که بعد از ۳۰ سال چه کار بکند که همان روش و منشی که ملت ایران در پیش گرفت و به پیروزی رسید تکرار بشود؛ آمدند بررسی کردند دیدند که در دوران انقلاب، ملت ایران رفتند بالای پشتبام «الله اکبر» گفتند، «مرگ بر دیکتاتور» گفتند، «مرگ بر شاه» گفتند و از آن طرف چهلمهای زنجیرهای نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشت فکر کردند اگر همین کار را بکنند لابد پیروز میشوند؛ عدهای را فریب دادند [که] شبها بالای پشتبامها بروند [و] «الله اکبر» بگویند، مدتی هر چه «الله اکبر» گفتند، هر چه شعار ضدانقلابی دادند دیدند خبری نشد، موجی ایجاد نکرد و انقلابی نیافرید. خواستند چهلم زنجیرهای درست کنند، آمدند [از مرگ] کودکی به نام علیرضا توسلی که در جاده ساوه کشته شده بود [سوءاستفاده کردند و] الم شنگه راه انداختند که «با باطوم در سرش زدهاند و بر اثر ضربهای که بر او وارد شده کشته شده» که از این یک چهلم دیگر درست کنند. ترانه موسوی را به صحنه آوردند که «دختری به نام ترانه موسوی در نزدیکی مسجد قبا دستگیر شده، [از او] هتک حرمت شده، جسدش سوزانده شده [و] در بیابان قزوین رها شده» که بتوانند چهله دیگری بهوجود بیاورند ولی «و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین»، رسوا شدند و من باید در همینجا از مسئولان نظام واقعا تشکر کنم، [به آنها] دست مریزاد بگویم که رفتند جریان را پیگیری کردند [و] معلوم شد که علیرضا توسلی در جاده ساوه بر اثر تصادف کشته شده، ترانه موسوی هم در کانادا دارد زنده و سربلند زندگی میکند و هیچ مسئلهای هم برایش پیش نیامده و این هم توطئهای بود که خنثی شد حتی اگر این مسئله ادامه پیدا میکرد نه با چهلم زنجیرهای میشود این انقلاب و این ملت را با شکست مواجه کرد نه با بالای پشتبام رفتن و الله اکبر گفتن. اینها «عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند» اما این خودش نشان میدهد که آنها به ماهیت انقلاب پی نبردهاند و انقلاب اسلامی را نشناختهاند، [نمیدانند] که عوامل پیروزی انقلاب چه بود و این هم نشاندهنده ناآگاهی استکبار جهانی و عوامل آن از ماهیت انقلاب [است].
نکته سوم؛ تفاوتی که جریان اخیر با جریانهای گذشته داشت مسئله حضور خواص در این مسئله بود و این هم خیلی شکننده بود؛ ما دیدیم که جرقه فتنه وقتی زده شد که آقای هاشمی رفسنجانی آن نامه کذایی و سرگشاده را به مقام معظم رهبری نوشتند و درحقیقت با آن نامه اعلان جنگ دادند؛ آن نامه در حقیقت اعلان جنگ بود. قهرا این موضوعی است که با جریانهای گذشته و با فتنهانگیزیهایی که در طول این۳۰ سال شد خیلی تفاوت داشت. البته ما جریانی مثل شیخ حسینعلی منتظری داشتیم اما در اینجا [موضوع] خیلی تندتر و شکنندهتر بود. در اینجا چند بحث درخور توجه است؛
۱. چرا شخصیتهایی که عمری را در انقلاب گذراندهاند، سالیان درازی در مبارزه بودهاند، شکنجه شدهاند، شلاق خوردهاند، زجر کشیدهاند امروز به چنین سرنوشتی دچار میشوند؟ این مسئلهای است که باید مورد بررسی قرار بگیرد.
۲. نکته دوم این [است] که هدف چه بوده و چیست؟ هدف آقای هاشمی رفسنجانی از آن نامه سرگشاده چه بود؟ چه میخواست و چه میخواهد؟
۳. کسانی مثل آقای میرحسین موسوی چرا ۲۰ سال کنار نشستند و امروز دوباره با این شکل و وضع به صحنه آمدهاند؟ جناب آقای کروبی با آن سوابق درخشان و آن مبارزات مستمر و خستگیناپذیر چرا امروز دارد به عنوان یک چهره ضدانقلاب ظهور و حضور پیدا میکند؟
۴. با این وضع چه سرنوشتی برای آنها و چه سرنوشتی برای انقلاب خواهد بود؟
در [جواب] مورد اول من خاطرهای [را] خدمتتان عرض کنم که آن زمانی که هنوز وزارت اطلاعات تشکیل نشده بود و من از طرف حضرت امام مسئول مرکز اسناد ساواک بودم گزارشی را در آنجا خواندم [و] در فصلنامه پانزده خرداد هم [آن را] چاپ کردم. روزی که حضرت امام را از مرز کویت برگرداندند [و ایشان را] به کویت راه ندادند حالا به هر دلیل در میان دولتمردان ایران آن روز شایع شد که امام دارد به سوی ایران میآید. تیمسار مقدم که رئیس ساواک بود نزد شاه رفت [و] گفت: «گزارشی داریم که خمینی را به کویت راه ندادهاند [و] ایشان عازم ایران است» شاه سؤال کرد: «اگر آمد چه کار میکنید؟» خود این سؤال نشان میدهد که چقدر رعب و وحشت اینها را گرفته بوده. قاعدتا در مقابل این سؤال شاه، تیمسار مقدم باید بگوید بله چنین میکنیم، چنان میکنیم ولی میبینیم او جواب میدهد: «اجازه بدهید شورای امنیت تشکیل بشود نتیجه مذاکره را به عرض ملوکانه میرسانم.» شورای امنیت تشکیل میشود؛ تا آنجا که یادم است در شورا شریف امامی، اعضای کابینه، وزرا، تیمسار ازهاری، تیمسار اویسی حضور داشتند [و] هرکدامشان حرفی میزدند، حالا من به حرفهایشان کاری ندارم شاید انشاءالله همان مطلبی را که در فصلنامه پانزده خرداد منتشر کردم تجدید چاپ کنیم، [گفتگوهای آنها] مفصل است که نشان از رعب و وحشتی داشته که آنها را گرفته بوده، نکته اینجاست؛ آزمون، وزیر مشاور بوده، او در آنجا میگوید: «همیشه نمیتوان با مخالفان با قدرت و زور برخورد کرد گاهی باید شیوه دیگری در پیش گرفت؛ آوانس داد، آوانس گرفت و کنار آمد منتها برای آوانس دادن و آوانس گرفتن اول باید روی نقاط ضعف دشمن مطالعه کرد» تعبیر دشمن را [به کار میبرد] «[باید دید] نقاط ضعفش در کجاست؟ یکی نقطه ضعفش قدرت است، یکی نقطه ضعفش شهرت است، یکی نقطه ضعفش شهوت است، یکی نقطه ضعفش پول است. بروید روی خمینی مطالعه کنید ببینید نقطه ضعفش در کجاست [و] از همان نقطه ضعفش استفاده کنید با او کنار بیایید!» این نظر را همه پسندیدند ولی از آنجایی که آن مرد خدا در زندگی نقطه ضعفی نداشت نتوانستند در او نفوذ کنند یا با او بند و بست کنند و کنار بیایند ولی از روزی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید تا به امروز استکبار جهانی دائم روی شخصیتها، روی چهرهها مطالعه داشته و مطالعه دارد که ببیند نقطه ضعف آنها در کجاست [تا] از آن نقطه ضعف استفاده کند و آنها را آلت دست قرار بدهد. شما اگر اسناد لانه جاسوسی را مطالعه کرده باشید میبینید در سال ۱۳۵۸ زمانی که شیخ حسینعلی منتظری رئیس مجلس خبرگان بود چند نفر از سفارت امریکا به مجلس خبرگان میروند [و] با آقای منتظری ملاقات میکنند، با او مصاحبه میکنند، گزارشی که در آنجا آمده خیلی جالب است؛ «علیرغم تبلیغات وسیعی که در تلویزیون و در دستگاههای تبلیغاتی ایران درباره منتظری به عنوان یک چهره انقلابی میشود تا آنجایی که ما با او برخورد کردهایم آدم بسیار پیاده و سادهای است.» در همان ملاقات اول [به این نتیجه میرسند]، این کارشناسانی که دارند در همان ملاقات اول میگویند: «حتی بسیاری از حرفهای او را مترجمش، که طلبهای بود که انگلیسی را خوب میدانست، به او القا میکرد» ظاهرا [آن طلبه] دکتر هادی بوده. کارشناسان سفارت امریکا که الکی نزد آقای منتظری نیامده بودند، برای ثواب هم نیامده بودند، آمده بودند او را برانداز کنند ببینند این کسی که برای آینده انقلاب در نظر گرفته شده [چه شخصیتی دارد]، در خمینی که نتوانستند نفوذ کنند، ضعفی در او نیافتند، [آمدند] روی این شخص مطالعه کنند [که] ببینند چند مرده حلاج است و چه ضعفهایی دارد، از چه راهی میشود در او نفوذ کرد [و] ضعف را پیدا کردند؛ سادهاندیشیهایش، قوم و خویشپروریهایش، قدرتطلبیهایش [و از] همان راه هم وارد شدند. قربانیفر که در کنار آقای منتظری [بود] و آقای منتظری هم اینقدر در خاطراتش از او تجلیل میکند یکی از مهرههای سازمان سیا بود الکی نبود که آمدند روی او سرمایهگذاری کردند و او را به این روز نشاندند. قهرا روی شخصیتهای دیگر ما [هم] مطالعه داشتند، روی چهرهها مطالعه داشتند و مطالعه دارند، بالاخره این شخصیتها، این مهرهها و چهرههایی [را] که در انقلاب حضور دارند رها نکردهاند مخصوصا وقتی میبینند آن شخصیت شکست خورده؛ ضعفهای شخصیتی که در رأس قدرت است کمتر بروز میکند، کمتر در مقابل وسوسهها تحریک میشود چون بالاخره بر موج سوار است اما وقتی که موقعیتی را از دست داد [و] نتوانست به قدرت دست پیدا کند دشمن هوشیار است [که] باید در آنموقع سراغش برود، اگر شما در زندگی آقای هاشمی رفسنجانی مطالعه داشته باشید میبینید یکی از ضعفهای بزرگ آقای هاشمی، که خیلی خطرناک است، غرور است؛ کافی است شما خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی را مطالعه کنید میبینید خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی به گونهای ترسیم شده که انگار ایشان رهبر انقلاب بوده، ایشان امام را هدایت میکرده، خیلی مواقع امام اشتباه میکرده و ایشان میآمده با امام کلنجار میرفته [و] بحث میکرده، چیزی نمانده که بگوید «در حقیقت من رهبر بودم و امام به خاطر موقعیتی که داشت سیاست مرا اجرا میکرد» این از غرور ریشه میگیرد، غروری که در شخص هست باعث میشود خودش را اینگونه ببیند. آقای هاشمی رفسنجانی بعد از رحلت امام خودش را «مرد شماره یک» میدید. در زمان امام خودش را «مرد شماره دو» میدید البته اینطور بود. نمیدانم شما یادتان هست یا نه واقعا مدتی از نظر تحلیل سیاسی آقای هاشمی را به عنوان «مرد شماره دو» میشناختند [ایشان] بعد از امام «مرد دوم» محسوب میشد بعد از رحلت امام ایشان فکر میکرد درست است [که] به ظاهر مقام معظم رهبری به عنوان [مقام] ولایت و رهبر جامعه حضور دارد اما باید تمام نظام، ولی فقیه، رئیس دولت، رئیس مجلس، سران دیگر، همهشان در زیر مهمیز او باشند در حقیقت او هدایتکننده باشد و آنها اجراکننده، [روحیهای] شبیه روحیه صدامی؛ حزب بعث وقتی در عراق به قدرت رسید رئیسجمهور به ظاهر احمد حسن البکر بود اما همه میدانستند کارگردان اصلی پشت پرده صدام است [در حالی که] صدام آنموقع هیچ سمتی نداشت حتی نظامی هم نبود میدانید که یکدفعه الکی لباس ارتشی بر تن کرد و یادم نیست با درجه سرهنگی یا درجه دیگری [به یک نظامی تبدیل شد]. [قبل از آن] هیچ سمتی [نداشت] آدم لاتی بود، کسی بود که در زمان حکومت عبدالکریم قاسم از سوی انگلیسیها تحریک شد، میخواست عبدالکریم قاسم را ترور کند به او تیر زد ولی او کشته نشد صدام فرار کرد از عراق تا سوریه از بیابانها دوید. مدتی در مصر ماند و بعد هم وقتی که حزب بعث به قدرت رسید به عراق آمد، من در کتاب «نهضت امام» جلد دوم شرح حال صدام را مفصلا نوشتهام؛ در میان نیروهای حزب بعث که در عراق به قدرت رسیدند دو دسته بودند؛ بعضیهایشان انگلیسی بودند، بعضیهایشان هم امریکایی بودند. صدام در جرگه امریکاییها قرار داشت اما علیرغم اینکه سمتی نداشت در پشت پرده کارگردان بود هم دولتهای خارجی میدانستند، هم مردم عراق میدانستند [که] او دارد سیاست اصلی را هدایت [و] اجرا میکند، او کارگردان است و احمد حسن البکر و دیگران آلت دست هستند. واقعا [با] غروری که در آقای هاشمی بود [ایشان] انتظار داشت که بعد از رحلت امام همه مقامات از مقام معظم رهبری تا رئیس دولت، رئیس مجلس و دیگر قوای مملکتی زیر فرمان او باشند [و] نظر او را اجرا کنند. آقای کروبی آن زمان رئیس مجلس بود، این اولین بار است که دارم این موضوع را فاش میکنم نمیدانم تا چه حد به صلاح است اما ناچارم بازگو کنم چون برای شناخت روحیه آقای هاشمی چارهای نیست، خیلی هم دردآور است، خیلی هم ننگ است؛ آقای کروبی روحیه پرخاشگری داشت، آقای هاشمی رئیسجمهور بود، آقای کروبی رئیس مجلس بود، آقای کروبی در مقابل نظریات و سیاست آقای هاشمی برخورد منفی داشت؛ گاهی با تصریح گاهی با تلویح [نظرات ایشان را] رد میکرد [و با آنها] مخالفت میکرد رابطه آقای کروبی آن زمان با ما خوب بود مثل امروز نبود که درباره ما جور دیگری اندیشه کند، با من درددل کرد، گفت: «آقای هاشمی به من گفته خانمی هست بچه به بغل [که] میگوید: این بچه مال آقای کروبی است یعنی از آقای کروبی حامله شدهام و آقای کروبی من را رها کرده. [این خانم] این طرف و آن طرف میرود [و از این موضوع] شکایت دارد.» آقای کروبی گفت: «من گفتم بلافاصله آن خانم را [به] دفتر شما بیاورند، من هم [به] آنجا بیایم ببینم چی هست و چی نیست [ولی] خبری نشد، پیگیری کردم دائما زنگ زدم [و گفتم]: آقای هاشمی چرا آن زنی [را] که بچه به بغل این طرف و آن طرف میرود و مدعی است که بچه مال من است [به] دفتر نمیآورند؟ کجاست؟ چه کار دارد میکند؟ وقتی که فشار شدید شد و او را رها نکردم دیدم یک روز آقای هاشمی گفت: حالا این که چیزی نبود درباره شما یک مسئله بدتر از آن هست.» من آن را با اجازهتان فعلا اینجا مطرح نمیکنم، نسبتی که آن مسئله دوم به آقای کروبی داده بود داشت آقای کروبی را دیوانه میکرد، حالش خیلی بد بود، ایشان جلسهای گذاشت من را دعوت کرد [به] منزلش رفتم، آقای توسلی بود، آقای جمارانی بود، یادم نیست دیگر چه کسانی بودند. [آقای کروبی] گفت: «در مقابل این حرفی که آقای هاشمی زده چه کار کنم؟» در آنجا تصمیم بر این شد که ما نزد آقای هاشمی برویم [و] از او سؤال کنیم که «یعنی چه؟ این چه حرفی بوده که شما زدهاید؟» به محض اینکه آقای کروبی همان موضوع اول را برای من گفت که «آقای هاشمی گفته: خانمی هست بچه به بغل …» من به آقای کروبی گفتم: «مثل اینکه آقای هاشمی یک مقدار از دست شما به ستوه آمده [و] میخواهد شما را با حربهای تسلیم خودش کند [و بگوید]: ببین! شما پیش من یک چنین سابقه سوئی داری، حواست را جمع کن! شما [در برابر] موضوع اول ایستادگی کردید [در نتیجه آقای هاشمی] به موضوع دیگری متوسل شده.» قرار شد نزد آقای هاشمی برویم. سه نفری [به] مجلس رفتیم، من بودم و آقای توسلی و آقای امام جمارانی. آقای هاشمی شروع کرد به صحبت کردن: «من آقای کروبی را میشناسم [و به ایشان] اعتماد دارم، اما خب حرفم این بوده که در مقابل چنین شایعهای چه کار باید بکنیم، من موضوع را با ایشان مطرح کردم که در مقابل این شایعه راه علاج [پیدا کنیم]» آقای امام جمارانی حرفی زد، آقای توسلی حرفی زد و من [هم] مطلبی را مطرح کردم گفتم: «آقای هاشمی! من در نجف جملهای از امام شنیدم البته [آن جمله را] در کتابی ندیدم، امام یکبار، ظاهرا در درسشان بود، فرمودند: پیامبر اکرم(صلیالله علیه و آله و سلم) که از دار دنیا رحلت کردند، وقتی عمر با مقاومت حضرت علی(علیهالسلام) مواجه شد به حضرت گفت: اگر بیعت نکنی دو شاهد اقامه میکنم که دزدی کردهای و دستت را قطع میکنم.» به آقای هاشمی عرض کردم: «من احساس میکنم چنین شیوهای دارد در نظام ما دنبال میشود. من این موضوع را با ایشان مطرح کردم که جلوی شایعه را بگیریم، یعنی چه؟ مگر در مملکت ما کم شایعه بوده؟ مگر جلوی شایعه را میشود گرفت؟ مگر در مملکت ما، درباره مرحوم شهید آیتالله بهشتی آن همه شایعه نساختند؟ مگر درباره خود شما شایعات مختلفی نساختند؟ مگر حتی نگفتند که این جریان سوء قصدی که به آقای هاشمی شد و تیری که به ایشان در منزلشان زدند دروغ است، آقای هاشمی به منزلش آمد [و] دید پاسدارها با یکی از اعضای خانوادهاش رابطه دارند و او با آنها درگیر شد و تیر خورد. جلوی شایعه را چطوری میشود گرفت؟» حالا بحثش مفصل است، این قضیه مربوط به سال ۶۸ است، منظور این است که بینید ایشان برای ساکت کردن کسی که تسلیم ایشان نبود به چه شیوهها و شگردهایی متوسل میشد که بتواند این شخص را [تسلیم خود کند و به او بگوید] «تو پیش من یک چنین سوء پیشینهای داری، تسلیم باش! ساکت باش! نفس نکش! و گرنه …» خب این روحیه خیلی خطرناک است، این مسئله خیلی خطرناک است یعنی کسی که با همسنگرش [که] با هم زندان بودند، با هم شلاق خوردند، با هم زجر کشیدند برای اینکه احساس میکند در مقابل نظریاتش تسلیم نیست اینگونه برخورد میکند و اینگونه او را زجر میدهد و اینگونه درباره او نظر میدهد معلوم است دیگر چه کار خواهد کرد؛ این اولین مسئلهای است که آقای هاشمی دچار آن است. وقتی که آقای هاشمی احساس کرد مقام معظم رهبری براساس آن رسالت الهی، بر اساس آن خصوصیات اخلاقی معنوی و عرفانی که دارد طبق وظیفه خودش عمل میکند [و] اینجور نیست که بگوید «چون با هم رفیق بودهایم، چون با هم سابقه طولانی داشتهایم، چون آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان، در مسئله رهبری من، نقش مهمی داشته پس حالا باید حق و سهم او را در نظر گرفت». همینجا عرض کنم این موضوعی که اطرافیان و نورچشمیها و آقازادههای آقای هاشمی دائما این طرف و آن طرف مطرح میکنند که: «پدر ما آقای خامنهای را به رهبری رساند» همین مسئله درباره حضرت امام هم فراوان گفته شده؛ آقای منتظری هم در خاطراتش مفصل به آن پرداخته که «من در رسیدن آقای خمینی به مقام مرجعیت نقش داشتم» این طبیعی است که افراد قدرتطلب چنین ادعاهایی داشته باشند اما حقیقت این است که آنچه باعث شد حضرت امام به مقام عظمای ولایت و مرجعیت برسند علم، معنویت [و] سیاست ایشان بود؛ کسی در این قضیه نقش اساسیای نداشت. از آقای هاشمی باید سؤال کرد «اگر شما در آن روز مقام معظم رهبری را در مجلس خبرگان به عنوان رهبر تأیید نمیکردید، چه کسی میخواست [رهبر] باشد؟ چه کسی را داشتید؟ امروز چه کسی را دارید؟ امروز چه کسی میتواند تالی تلو مقام معظم رهبری تلقی بشود؟» این شما نبودید که ایشان را به مقام رهبری رساندید، این ویژگیهای خود ایشان بود، خصوصیات خود ایشان بود، معنویت خود ایشان بود و اینکه ایشان خیرالموجودین بودند و هستند، بعد از امام واقعا کسی [را] که بتواند یک چنین مسئولیت و رسالت بزرگی را بر عهده بگیرد نداریم اینها دیگر کملطفی اینها است در هر صورت وقتی که ایشان دید که نمیتواند رهبری را آلت دست قرار دهد امیدش به این بود که اقلا دولتهایی که به قدرت میرسند در خدمت او باشند، نظر او را اجرا کنند، سیاست او را اجرا کنند، با ایشان مشورت کنند، افراد و اعضای وابسته به او را در کابینهها جا بدهند، یکدفعه چشمش را باز کرد با شخصیتی به نام احمدینژاد مواجه شد که اصلا تره هم [برای او] خرد نمیکند، خب این دیوانهاش کرد و خیلی او را ناراحت کرد. حدود یک سال پیش بود آقای مسیح مهاجری در ملاقاتی که با من داشت گفت: «آقای هاشمی گفته: نباید بگذارند بار دیگر آقای احمدینژاد رأی بیاورد در انتخابات آینده به هر قیمتی است باید او را با شکست مواجه کنیم و نگذاریم رأی بیاورد. من از ایشان سؤال کردم: نظرتان به چه کسی است؟ چه کسی بعد از ایشان میتواند به عنوان کاندید ریاست جمهوری مطرح باشد؟ جواب داد» معذرت میخواهم که ناچارم عین تعبیرش را به عرض برسانم «احمدینژاد نیاید هر خری میآید عیب ندارد.» من از آقای مهاجری سؤال کردم: «یعنی ایشان میگوید یک خر بیاید ایران را به اصطبل تبدیل کند اما احمدینژاد نیاید؟» خب ببینید این روحیه [ایشان] است. خیلی جالب است [با مطالعه] خاطراتش تفاوت فکری او با امام و دید امام نسبت به مردم و دید او نسبت به مردم [مشخص میشود]، او در خاطراتش مینویسد: «وقتی بنیصدر به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد ما بنیصدر را شناخته بودیم، خیلی با امام صحبت کردیم که بنیصدر را کنار بزند. اما امام نسبت به بنیصدر نظر مثبت داشت و هر چه ما در این زمینه با امام صحبت میکردیم نتیجهای نداشت حتی من گریه کردم ولی امام سفت و سخت از بنیصدر حمایت میکرد تا بالاخره معلوم شد که نظر ما درست است» خوشبختانه ابوالحسن بنیصدر خاطرات خودش را در فرانسه منتشر کرده، کاش این کتاب [به] ایران بیاید و لااقل این قسمت [آن] در دسترس مردم قرار بگیرد، [بنیصدر] میگوید: «وقتی که من رفتم به آقای خمینی گفتم که میخواهم کاندید بشوم ایشان مخالفت کرد. گفت: شما به سه دلیل صلاحیت ندارید؛
۱- ولایت فقیه را قبول ندارید.
۲- نظر منفی نسبت به روحانیان دارید.»
[و مورد] سوم الان یادم نیست. امام در نامه ۶/۱ خطاب به آقای منتظری میگوید: «والله من به بنیصدر رأی ندادم» قسم جلاله میخورد. امام بهتر از هرکسی بنیصدر را میشناخت. تفاوت امام با امثال هاشمی رفسنجانی در این بود که امام اینجور نبود [که] تا روزی که به قدرت نرسیده دم از مردم بزند، دم از خلق بزند و وقتی که به قدرت رسید بگوید گور پدر مردم [و] دیگر به مردم اعتنا نکند. امام به بنیصدر رأی نداد، بنیصدر را برای ریاست جمهوری صالح نمیدانست اما نیامد مردم را هدایت کند و بگوید بنیصدر اینجوری است، اجازه داد که مردم خودشان راه را پیدا کنند. اگر قرار باشد که رهبر دائما به مردم خط بدهد [و] مردم را راهنمایی کند، حکومت فردی بهوجود میآید، [در] حکومت فردی با رفتن فرد همه چیز میرود، درست است که مردم ممکن است اشتباه بکنند اما از این اشتباه تجربه میآموزند، راه درست را انتخاب میکنند، امام نمیخواست حکومت فردی در کشور حاکم باشد [و معتقد بود که] مردم خودشان باید از طریق تجربه راه درست و غیردرست را تشخیص بدهند، مثل بچهای که میخواهد راه بیفتد؛ اگر قرار باشد دائما ما دستش را بگیریم بچه راه نمیافتد، بچه باید خودش حرکت کند، زمین هم بخورد، دماغ و سرش هم بشکند تا بالاخره راه بیفتد. بنابراین میبینید که قبل از اینکه آقای بنیصدر به ریاستجمهوری انتخاب بشوند امام نه رأیی دادند [و] نه حرفی زدند، کافی بود امام به صورت غیرمستقیم اشارهای داشته باشند [و] به مردم بفهمانند که نسبت به ایشان نظر منفی دارند محال بود مردم به بنیصدر رأی بدهند امام بر قلبها حکومت میکرد ولی [ایشان] حتی نزد نزدیکترین افراد [هم] چیزی بروز ندادند. وقتی که بنیصدر به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد، در مراسم تنفیذ، امام جملهای گفت که اهل نظر دریافتند که امام نسبت به بنیصدر نظر منفی دارد؛ فرمودند: «آقای بنیصدر بدانند که حب الدنیا رأس کل خطیئه!» حالا این شخصیتی که با ۱۱ میلیون رأی برگزیده شده، رئیسجمهور شده، آقای هاشمی انتظار دارد که امام بیاید رأی مردم را زیر پا بگذارد، رأی مردم را نادیده بگیرد و از قدرتش استفاده کند و او را معلق کند، امامی که با مردمش اینجوری برخورد کند دیگر امام نیست، یک قدرتطلب مثل سایر قدرتطلبها است. امام تا روزی که مردم از بنیصدر برنگشتند [و] نمایندگان مردم در مجلس اعتبار او را ملغی نکردند درباره بنیصدر حرفی نزد تنها کاری که کرد [این بود که] آن اواخر فرماندهی کل قوا را از او گرفت. گاهی سؤال میکنند: «امام که نسبت به بنیصدر نظر منفی داشت چرا فرماندهی کل قوا را به او داد؟» این احترام به افکار مردم بود، این احترام به رأی مردم بود، این احترام به نظر مردم بود، رأی امام در موارد مختلفی متفاوت از رأی دیگران بود؛ امام به مجلس خبرگان، به همین آقای هاشمی رفسنجانی، گفت: «آقای منتظری را به عنوان قائممقام تعیین نکنید! صلاح نیست.» و ایشان نظر امام را زیر پا گذاشت و ایشان را به عنوان قائممقام تعیین کرد. وقتی ایشان و مجلس خبرگان، آقای منتظری را به عنوان قائممقام تعیین کردند امام قهر نکرد، [نخواست] نظر منفی داشته باشد [و] نق بزند [که] «من از اول گفته بودم» به افکار مردم، به نظر مجلس خبرگان احترام گذاشت [و] خیلی مسائل را به آقای منتظری تفویض کرد؛ این تفاوت یک مرد خدا با انسانهای قدرتطلب است که به نظر جمع، به نظر اکثریت احترام میگذارد. امام وقتی به ایران آمد نسبت به مهندس بازرگان نظر منفی داشت، علتش حالا بحث دیگری را میطلبد من نمیخواهم بحث به جاهای دیگر کشیده بشود، اما وقتی اکثریت یا همه اعضای شورای انقلاب با آقای مهندس بازرگان موافق بودند امام به نظر آنها احترام گذاشت این فرق امام با دیگران بود؛ مستبد نبود. آقای هاشمی رفسنجانی منتظر بود که امام به خاطر اینکه بنیصدر با او در افتاده بیاید از قدرتش استفاده کند بنیصدر را معلق کند و امام که این کار را نکرد پس بنابراین لابد نسبت به بنیصدر دید مثبت داشته و او حالا در خاطراتش افتخار میکند که «بعد معلوم شد که نظر من درست بود» و اینها سادهلوحی یا خودفریبی است که متأسفانه دارند. حالا در مورد احمدینژاد هم جناب آقای هاشمی رفسنجانی همین نظر را داشت که مقام معظم رهبری بیاید به بهانه اینکه در انتخابات تقلب شده رأی ۲۴ میلیون مردم ایران را نادیده بگیرد و انتخابات را ابطال کند که باز بار دیگر یک ترفند و توطئه دیگری [به کار بگیرند] که شاید احمدینژاد رأی نیاورد و اینها غیر از مسئله غرور، به خودمحوری و بیاعتنایی به اندیشه مردم برمیگردد؛ این خودش خیلی مهم است. شبی که امام از دار دنیا رحلت کردند، من در جماران بودم. ساعت ده شب بود که امام چشم از جهان فرو بست، آقای هاشمی آنجا به مرحوم احمد آقا به شدت اصرار داشتند: «شما خبر فوت امام را اعلام نکنید، بگوییم که مردم به مساجد بروند برای سلامتی امام دعا [کنند] و ختم امن یجیب [بگیرند] تا ما بتوانیم در مجلس خبرگان رهبر بعدی را تعیین کنیم [و خبر فوت امام] بعدا اعلام شود» [ایشان] نگران این بود که اگر قبل از اینکه مجلس خبرگان رهبر جدید را انتخاب کند خبر فوت امام منعکس شود، شیرازهمملکت از هم بپاشد این نشاندهنده عدم شناخت نسبت به مردم است یعنی [ایشان] هم نسبت به مردم خوشبین نیست، نسبت به مردم دید درستی ندارد، مردم را نشناخته و هم اصلا نسبت به مردم بیاعتناست از اول میخواهد به مردم دروغ بگوید، از اول میخواهد با مردم برخورد دوگانه داشته باشد این سیاستبازی از مسائلی است که متأسفانه آقای هاشمی را به چالش کشانده [ایشان] نه تنها با مردم حتی با خودیها [هم] اینگونه برخورد میکردند، شاید در یادداشتهایم باشد اینها را اگر آدم جمع بکند… [ایشان] با دوستانش، با همکارانش، با اعضای کابینهاش روراست حرف نمیزد، من فقط یک موردش را عرض میکنم؛ در سال ۶۲-۶۱ یک روز آقای هاشمی رفسنجانی من را دید و گفت: «شما دارید تاریخ مینویسید؟» [گفتم]: «بله.» [پرسید]: «کجا رسیدهاید؟» گفتم: «مشغول نوشتن جلد دوم هستم که به دهه۴۰ مربوط میشود» [گفت]: «دهه ۴۰؟ ای بابا! اینجور باشد باید فکری بکنیم من فکر میکردم شما پابهپای مسائل روز دارید تاریخ مینویسید.» گفتم: «یا مرا دست انداختهای یا نمیدانی تاریخ چیست. پابهپای مسائل روز [نوشتن] که تاریخ نمیشود، گزارش میشود! خب [برای نوشتن] تاریخ باید زمانی از [وقایع] بگذرد تا بشود…» [گفت]: «نه، نه، نخیر! اینجور باید باشد…» من تعجب کردم [و کنجکاو شدم] که قضیه چیست. مدتی گذشت، نمیدانم ۲ ماه، ۳ ماه بعد معلوم شد که ایشان میخواهد به نحوی آقای معادیخواه را به مرکز اسناد بیاورد، آقای معادیخواه بعد از آنکه از وزارت ارشاد کنار گذاشته شد بیکار مانده بود و [آقای هاشمی] باید بالاخره دست او را یک جا بند میکرد. خب ایشان بیاید راست و درست و پوستکنده به من بگوید «شما خوب است با آقای معادیخواه همکاری کنید.» اول کلک میزند [و میگوید]: «آقا! فاجعه است! ما فکر کردیم شما پابهپای مسائل روز دارید تاریخ مینویسید، دهه ۴۰ یعنی چه؟» بعد معلوم شد قضیه این است که [چون] ایشان میخواهد به نحوی ما را وادار کند که معادیخواه را به مرکز اسناد بیاوریم که با ما همکار شود چنین شگردی را بهکار میگیرد؛ حالا بحث آن مفصل است منظورم این است که این حالتی است که متأسفانه [در ایشان وجود دارد] حالا اسمش را دورویی یا هرچیز دیگر بگذاریم وقتی انسان اینجوری شد، وقتی سیاستبازی پیدا کرد، وقتی غرور پیدا کرد، با مردم روراست نبود نتیجهاش این است که به اینجا کشیده می شود و دشمن هم طبیعی است که اینجا بیکار نمینشیند همانطور که آزمون [گفته بود] که «بروید روی افراد مطالعه کنید و نقاط ضعفشان را پیدا کنید» دشمن بیکار نبود؛ اینها را میدید، در جریان پشت پرده بود، نفوذ داشت، احساس کرد آقای هاشمی به حد انفجار رسیده، مسئلهاش به گونهای است که میشود رویش کار کرد، رویش کار کردند؛ «بله مردم ناراضی هستند جامعه چنین است، رهبری چنان است شما لب تر کنید همه به سوی شما میآیند» و ایشان هم با آن نامه سرگشاده به مقام معظم رهبری اعلان جنگ داد که «یا تسلیم میشوی، با من همکاری میکنی، احمدینژاد را کنار میزنی، مرا در قدرت سهیم میکنی یا اینکه باید بدانی که وقتی که سرچشمه دیگر سرریز شد با پیل هم نمیشود جلویش را گرفت» و امروز منتظر است که اوضاع به جایی برسد که مقام رهبری دست به دامن او شود [و] با سلام و صلوات او را بر دوش بگیرند بیاورند یا جای رهبری بنشانند بگویند شما دیگر رهبر باش یا اینکه بالاخره با او بند و بست کنند که با ما سهیم باش؛ جریان این است. میبینید که دشمن از غرور، از سیاستبازی، از عدم همکاری آقای هاشمی با مردم که توانست چنین وضعی را بسازد چه زیبا سوءاستفاده کرد. آقای هاشمی رفسنجانی الان در کناری نشسته ببیند [با] این آتشی که روشن کرد و این جرقهای که زد کار به کجا میکشد آیا به آن خواستههایش میرسد [یا نه] ولی مثل اینکه کمکم دارد میفهمد که نظام، مقام معظم رهبری [و] این ملت استوارتر، آگاهتر [و] قویتر از این هستند که با اینگونه ترفندها و توطئهها به چالش کشیده شوند، حالا اگر ایشان ناامید شود ممکن است از آن اندیشهای که داشته بهتدریج برگردد و به نحوی بخواهد اوضاع را اصلاح کند و با مقام معظم رهبری همراه شود. ایشان تا الان در پشت پرده به این امید نشسته بود که ببیند بعد از انتخابات و آن جار و جنجالها طرفداران [و] هوادارانش [و] جریانهای مختلف چه کار میتوانند بکنند ولی این موضوع را باید همینجا عرض کنم که کسانی که امروز دم از آقای هاشمی رفسنجانی میزنند به خون او تشنهاند، [اگر] روزی هم به قدرت برسند ایشان از نخستین کسانی است که [آنها] به دار میکشند، اینها به هیچ روحانیای، به هیچ انسان متعهدی، به هرکسی که در انقلاب نقش داشته بها نمیدهند، ارزش نمیدهند، تا روزی که در خط امام و نظام است با او بدترین برخوردها را میکنند [به او] توهین [و] جسارت [میکنند] چون یادتان هست که زمانی که آقای منتظری قائممقام بود چه تعبیرهایی، چه مسخرهبازیهایی، چه فکاهیاتی، چه جوکهایی برای ایشان درست میکردند، معذرت میخواهم، «گربه نره» کمترین [آن توهینها] بود بعد وقتی که ایشان در مقابل نظام ایستاد کسانی که اصلا به روحانیت، به تقلید ایمان نداشتند، اعتقاد نداشتند مقلد آقای منتظری شدند همانهایی که دیروز از آقای هاشمی آن همه تعبیرات زشت و ناجور داشتند آمدند از ایشان سوء استفاده کردند خدای ناخواسته ممکن است در حد یک دستمال کاغذی از این آقایان استفاده شود و بعد دور انداخته شوند. این در مورد آقای هاشمی [بود] که خیلی وقت گرفت.
[درباره] جریان آقای میرحسین موسوی اولین مسئلهای که مطرح است [این است که] چرا ایشان ۲۰ سال کنار بود؟ آیا [این کار] به خاطر تواضع بود؟ به خاطر پشت پا زدن به دنیا بود؟ به خاطر عدم قدرتطلبی بود؟ نه، اینها نبود، مشکلی که آقای موسوی داشت مسئله مقام معظم رهبری بود؛ مقام معظم رهبری او را در همان دوران نخستوزیری شناخته بود و قهرا میدانست که با شناختی که مقام معظم رهبری از او دارد به او بها نمیدهد [و] او نمیتواند در آن شرایط بیاید و در نظام نقشی ایفا بکند؛ قهرا ناامید بود، کنار بود. آقای هاشمی رفسنجانی این موضوع را میدانست. آقای هاشمی رفسنجانی رفت زیر پای موسوی نشست [چون فکر میکرد] که الان وقت خوبی است که او را بیاورد در مقابل رهبری علم کند موسوی هم به محض اینکه احساس کرد هاشمی با نظام و رهبری مشکل دارد فکر کرد که فرصت خوبی است [که] بیاید و انتقام خودش را بگیرد. شما اگر روی نوشتهها، سخنرانیها [و] موضعگیریهای آقای میرحسین موسوی مطالعه کنید میبینید از اول با حالت جنگ، با دل پر، با دل چرکین برای انتقامگیری آمد، او به این قصد آمده بود که چه رئیسجمهور بشود چه نشود پدر دربیاورد؛ اگر رئیسجمهور میشد رهبر او آقای هاشمی رفسنجانی بود، با پشتیبانی آقای هاشمی رفسنجانی رهبر را به چالش میکشید و نظام را از هم میپاشید [آمده بود که] اگر هم رأی نیاورد باز هم با همین شگردها، ترفندها و توطئههایی که دیدید مملکت را به نزاع وآتش بکشد ایستاده بود که این نظام و این مملکت به حمام خون تبدیل شود تا او به قدرت برسد؛ تا اینجا ایستاده بود اما دیدید و دیدیم که راه به جایی نبرد او فکر میکرد که حالا با ۴ نفر اراذل و اوباشی که به صحنه آمدند میتواند به آن خواستههای خودش برسد ملت را نشناخته بود، نظام را نشناخته بود نمیدانست که این مردم هنوز وفادار به امام، انقلاب [و] اسلاماند به این جریانها تن در نمیدهند البته روزهای اول مردم تهران خیلی در جریان نبودند آگاهی لازم را نداشتند، فکر میکردند که در همه ایران مانند تهران اکثریت به آقای موسوی رأی دادهاند به اعتراض برخاستند اما کمکم معلوم شد که جریان این نیست [و] مسئله چیز دیگری است. دشمن هم روی آقای موسوی مطالعه کرده بود، کار کرده بود، نقاط ضعفش را دریافته بود مهرههایی که در اطرافش گذاشتند کاملا او را هدایت کردند، او را راهنمایی کردند و این هم مشکلی بود که بهوجود آمد.
اما در مورد آقای کروبی؛ باید عرض کنم که متأسفانه امروز آقای کروبی پا جای پای شیخ حسینعلی منتظری گذاشته است اگر امام امروز در قید حیات بود با آقای کروبی همان برخوردی را میکرد که با آقای شیخ حسینعلی منتظری کرد؛ چرا امام شیخ حسینعلی منتظری را «فاسد، فاسق و مفسد» خواند؟ آقای منتظری که از دیوار کسی بالا نرفته بود، به ناموس کسی تجاوز نکرده بود، وقتی امام دید که [ایشان] با نامهپراکنیهای خودش دارد به اسلام و آبروی نظام لطمه میزند او را فاسق و فاسد و مفسد خواند؛ آقای کروبی با این نامهپراکنی خودش نه تنها دنیایش را سیاه کرد آخرتش را هم از دست داد خدا به آسانی از این چیزها نمیگذرد اینکه نامه بنویسد یا در یک سخنرانی بگوید «اعدام کودکان را متوقف کنید!» شوخی نیست مسئله این نیست که با آبروی یک فرد بازی شده باشد یا مسئله ارضای جنسی در زندانها را [که] خلاف واقع [است مطرح کرده] که آلت دست دشمن قرار بگیرد و مطرح کند خداوند از این چیزها نمیگذرد این بازی با آبروی نظام است. چند مسئله باعث شد که آقای کروبی به این وضع دچار شود؛ یکی همین سادهلوحی [ایشان است]. من در اردیبهشت ۱۳۶۸ نامهای خدمت امام نوشتم که متأسفانه [به] دست ایشان نرسید؛ روز ۲۱ اردیبهشت ۶۸ [به] جماران رفتم که نامه را خدمت امام بدهم دیدم که جلوی [در] کفش زیاد است، تعجب کردم [چون] آن روز، روز ملاقات نبود بعد که در اتاق نشستم دیری نپایید مرحوم حاج احمدآقا آمد [و] گفت: «امام ناراحتی معده پیدا کرده و شورای پزشکی تشکیل شده» بعد گفتم: «من یک نامه دارم» گفت: «حالا که آقا خیلی حالشان خوب نیست انشاءالله حالشان که بهتر شد نامه را به ایشان بدهید» بعد دیگر امام به بیمارستان منتقل شدند که ۱۳ یا ۱۴ خرداد از دار دنیا رحلت کردند و نامه به دست امام نرسید در این نامه این موضوع را تذکر داده بودم که اگر روحانیت آگاهی لازم را کسب نکند و از جریان آقای منتظری تجربه نیاموزد ما در آینده «منتظری»هایی خواهیم داشت. ببینید آقای کروبی آن زمان خودش همین اعتراضها را به آقای منتظری داشت؛ اگر نامهای را که در بهمن سال ۶۷ با امضای ایشان، آقای جمارانی و من به آقای منتظری نوشتیم مطالعه کنید میبینید عینا همان چیزهایی [را] که الان ایشان دارد تکرار میکند در آن نامه آوردهایم؛ «چرا با آبروی نظام بازی میکنی؟ چرا حرف اطرافیانت را که میشنوی تحقیق نکرده [در] بوق میکنی؟ چرا با نامههای سرگشاده آبروی اسلام و نظام را میبری و [به] فتنههای دشمن دامن میزنی؟ چرا بلندگوی شایعهپراکنیها و دروغسازیها و تحریفگریهای دشمن شدهای؟» امروز هم ایشان همین کار را کرد امروز بعضی از همان اطرافیانی که در اطراف آقای منتظری بودند در خدمت ایشان قرار گرفتهاند او فکر میکند امثال باقی، ابطحی، عطریانفر، کرباسچی که دور و بر او بودند به او ایمان دارند آنها مسخرهاش میکنند [و] به او پوزخند میزنند، آنها برای او ارزشی قائل نیستند [آنها] دریافتهاند که [ایشان] طعمه خوبی است که از طریق او بتوانند با نظام مقابله کنند و همانطور که آقای کرباسچی در انتخابات به ظاهر در ستاد آقای کروبی بود ولی به میرحسین موسوی رأی داد اگر اینها روزی به قدرت برسند اولین کسی را که سر به نیست خواهند کرد خود آقای کروبی است، آقای کروبی فکر میکند اینهایی که الان برای او هورا میکشند و کف میزنند و پا میکوبند به او ایمان و اعتقاد دارند این چندصدهزارنفری که امروز در مملکت به عنوان ناراضی یا طرفدار گروهکها هستند، یا طرفدار سازمانهای سیاسی بیگانه از نظام هستند یا فریبخوردههایی هستند که به نظام و اسلام و به هیچ روحانیای اعتقاد ندارند اینها به خاطر آقای کروبی نمیآیند حالا او بسیج عمومی میدهد، فراخوانی میکند که طرفداران او مقابل «روزنامه اعتماد ملی» جمع شوند فکر میکند اینها طرفدار او هستند اینها طرفدار امریکا هستند، اینها طرفدار انگلیس هستند اینها طرفدار اسرائیل هستند در میان اینها ممکن است عدهای فریبخورده باشند جوانهایی که فکرشان، معذرت میخواهم، از پایینتنه بالاتر نیامده، دنبال این هستند که آزادی دختربازی داشته باشند، آزادی سکس داشته باشند، اینها میآیند برای او کف میزنند و هورا میکشند اینطور نیست که به او ایمان داشته باشند او را آلت دست کردهاند از طریق او میخواهند استفاده کنند، شهوت قدرت و شهوت مقام انسان را به کجا میکشاند! به چه رسواییای میکشاند! اینها مسائلی است که میبینیم در مورد این چهرهها وجود دارد این ضعفها دشمن را به طمع انداخت و به سراغ اینها فرستاد من یقین دارم که دشمن درباره امثال آقای هاشمی، امثال آقای میرحسین موسوی، امثال آقای کروبی سالها مطالعه کرد خیلی هم زودتر از ما اینها را شناخت همانطور که میبینیم در سال ۵۸ از سفارت امریکا با شیخ حسینعلی منتظری یک ملاقات صورت گرفت [و] آن نظر را دربارهاش دادند اینها [را هم] خوب شناختهاند همانطور که نیروهای متعهد و برجسته ما را خوب شناختند و از ما گرفتند آن روزی که آنها مطهری را از ما گرفتند ما هنوز مطهری را نشناخته بودیم، آن روزی که بهشتی را از ما گرفتند ما هنوز بهشتی را نشناخته بودیم؛ آنها خوب شناخته بودند، کارشناس دارند، کارشناسان ورزیده [و] روانشناسان باتجربه [که] میتوانند افراد را به راحتی سبک سنگین کنند [و] روی آنها کار بکنند؛ کارکردن روی چهرهها [و] مهرهها کار امروز و دیروز نیست. من سندی پیدا کردم [که] در «نهضت امام» جلد اول چاپ پانزدهم چاپ کردم؛ سال ۱۳۴۱-۱۳۴۰ هنوز نهضت امام آغاز نشده بود [که] امریکا هیئتی را [به] ایران فرستاد [تا] بر روی ۲هزار نفر از رجال سیاسی و روحانی مملکت مطالعه کنند؛ در میان این افراد ۲۰۰ نفر را [به عنوان] نیروهای ویژهای تشخیص دادند که برجستگیها و ویژگیهای خاصی دارند که در آینده مملکت نقش خواهند داشت یکی از آنها هم امام بود، اینها اینجوری هستند روی این چهرهها مطالعه کردهاند.
سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ آقای خاتمی را به مرکز اسناد دعوت کردند [و] با ایشان مصاحبه کردند، نمیدانم الان میشود آن نوار را از مسئولان مرکز اسناد گرفت [یا نه]، ایشان میگویند: «پدرم من را به زور فرستاد طلبه شوم. وقتی [به] قم آمدم حادثه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد؛ فرصت خوبی بود [به] اصفهان رفتم لباس [روحانیت] را درآوردم [و] به دانشگاه رفتم.» یکی از بزرگترین [نقاط] ضعف خاتمی شیفتگیاش نسبت به روشنفکرها و بدبینیاش نسبت به روحانیت بود؛ اگر کسی چند صباحی با ایشان معاشرت کرده باشد متوجه این موضوع میشود. ایشان وقتی که مسئول کتابخانه بود یکی از برادرها، حالا شاید بد هم نباشد اسمش را بیاورم، دکتر محمد رجبی، پسر مرحوم آقای دوانی، در کتابخانه بود هر دفعه پیش من میآمد میگفت: «من از دست این آقای خاتمی رنج میکشم از بس که علیه روحانیت جوک میگوید [و] مسخره میکند» حالا این آدم که آنجور شیفته منورالفکرها و روشنفکرها است و نسبت به روحانیت ذهنیت منفی دارد طبیعی است که در خدمت آنها قرار بگیرد. وقتی که [آقای خاتمی] رئیسجمهور بود آقای کروبی میگفت: «اینقدر به این گروههای سیاسی، گروهکهای سیاسی مانند مشارکتی بها داده و اینها دورش جمع شدهاند که اصلا ما راه نداریم حتی با او مشورتی داشته باشیم، جلسهای داشته باشیم» قهرا وقتی که این ضعفها در افراد بود دشمن هم میآید مطالعه میکند از همین ضعفها استفاده میکند و اینها را آلت دست قرار میدهد و از وجود آنها اینجور سوءاستفاده میکند اما اگر خدای نخواسته این چهرهها اصلاح نشوند، تجدیدنظر نکنند، باید بگوییم که «بر دامن کبریایش ننشیند گرد»؛ انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی نه وامدار کسی است، نه متوقف است و نه وابسته به کسی است؛ به همان نحو که حسینعلی منتظری در مقابل نظام ایستاد [و] خودش روسیاه شد، شیخ علی تهرانی خودش رسوا شد انقلاب ایران و نظام جمهوری اسلامی به این ملت و به رهبر وابسته است تا وقتی که مقام معظم رهبری با هوشیاری کامل [و] آگاهی عظیمی که دارد [و] مانند یک دیدهبان همیشه بیدار اوضاع را زیر نظر دارد، تا وقتی که این ملت به امام [و] انقلاب وفادار است این توطئهها و ترفندها راه به جایی نمیبرد متأسفانه مسئلهای که همه ما باور کردهایم جریان دوم خرداد است؛ »دوم خردادیها، دوم خردادیها» دوم خرداد با سوم خرداد و ۱۵ خرداد هیچ فرقی نداشت اینجور نبود که دوم خرداد مردم بیایند به کسی رأی بدهند که پایبند به رهبری و ولایت نیست پایبند به نظام نیست پایبند به اسلام نیست شما ببینید شعارهایی که در دوم خرداد مطرح شد چه بود؛ «فرزند امام» «درود بر سه سید فاطمی، خمینی، خامنهای، خاتمی» ببینید اینها با اینگونه شعارها آمدند و از مردم رأی گرفتند مردم فکر کردند «مجمع روحانیون مبارز» نزدیکترین، وفادارترین [و] مخلصترین افراد در خط امام هستند چون در زمان حضرت امام یکی از شیطنتهایی که اینها بهکار گرفتند [این بود که] سعی کردند خودشان را به خط امام نزدیک نشان بدهند، [خودشان را] ضدامریکایی، ضدصهیونیستی، استوار در خط امام [نشان دادند] [به طوری که اگر] کسی اسم امریکا را میآورد اینها علیه او فریاد میکشیدند مردم فکر میکردند که جمعی که در خط امام هستند بهترین کسانی هستند که میتوانند جامعه را اداره کنند، مردم به خط امام رأی دادند اما وقتی که دیدند این آقایی که به عنوان [کسی که در] خط امام [است] به قدرت رسید [میگوید] «مرگ بر امریکا نگویید، تشنجزدایی کنید» خط سازش را در پیش گرفت، [مردم] مشت به دهانشان زدند، در مرحله بعدی اصلا به اینها رأی ندادند، در انتخابات شهرداری به اینها رأی ندادند، در انتخابات مجلس هشتم به اینها رأی ندادند، مردم پایبند به انقلاب هستند، مردم وفادار به امام هستند. هرکسی که در خط امام باشد مردم نسبت به او وفادار هستند [اگر] در خط امام نباشد، در خط رهبری نباشد ممکن است با یک سری شگردها [و] ترفندهایی به قدرت برسد اما مردم بالاخره آنها را خواهند شناخت و کنار خواهند زد، این ۱۳میلیون رأیی که آقای میرحسین موسوی آورد بسیاری از کسانی که در تهران و در شهرستانها به او رأی دادند از مردمی بودند که وفادار به امام و انقلاب و رهبری بودند فکر کردند این نخستوزیر دوران ۸ ساله، همان آدم است؛ میگویید نه؟ یک مرحله دیگر آقای موسوی بیاید ببیند ۳/۱ این رأی را دارد یا ندارد. مردم وفادار به انقلاب و اسلام هستند این چهرهها اگر در خط امام ماندند میتوانند در [میان] مردم آبرو و اعتبار داشته باشند اگر بخواهند به خاطر قدرتطلبیها و غروری که دارند و شهوت مقام که اینها را کر و کور کرده در این راه بمانند خودشان را ضایع میکنند «عرض خود میبرند و زحمت ملت میدارند» من البته نکات مختلفی یادداشت کردهام اما یک نکته را خدمتتان عرض کنم که بسیار حساس است حالا بعد اگر فرصتی شد در زمینه نکات دیگر باز هم با همدیگر صحبتی داشته باشیم. نکتهای که میخواهم عرض کنم متأسفانه [راجع به] عدم شناخت خط امام است امروز هرکسی در این کشور هر سازی که میزند سعی میکند خودش را «خط امامی» نشان دهد و این خیلی خطرناک است و این نشان میدهد که ما نتوانستهایم به وظیفه خودمان درست عمل کنیم، خط امام را به درستی نتوانستهایم ترسیم کنیم، خط امام را به درستی نتوانستهایم روشن سازیم اگر خط امام به درستی مشخص بود امروز مشارکتیها، مجمع روحانیون مبارز، انجمن حجتیه [و] گروهکهای دیگر نمیتوانستند بگویند ما «خط امامی» هستیم ما خط امام را داریم جالب اینجاست که همه آنها فرمایشات امام را به صورت تقطیع مطرح میکنند از خط امام به عنوان ابزار استفاده میکنند و در عین حال مدعی هستند که خط امامی هستند من استدعا دارم مسئولان نمایندگیها، برادران عزیز روحانی، همایشها و سمینارهایی برای شناساندن خط امام بگذارند. ما اگر نتوانیم به درستی خط امام را بشناسیم این آقای کروبی میآید از هولوکاست حمایت میکند، [علیه] امریکا شعار مطرح نمیکند مدعی میشود که [بیان] هرگونه شعاری، هرگونه سخنی که برای ما هزینه داشته باشد خیانت است و از آن سو هم دم از امام میزند میگوید: «خط امامی هستیم دیگر، من از همه افراد به خط امام نزدیکتر هستم» چرا؟ چرا این ادعا را میکند؟ برای اینکه خط امام درست مشخص نشده، نامهای برای [آقای کروبی] نوشتهام [که] نمیخواستم آن را منتشر کنم ولی احتمال میدهم که روزی ناگزیر شوم آن را منتشر سازم در آنجا نوشتهام: «اصلا انقلاب برای ایران هزینهآور بود اگر شما امروز به دولت احمدینژاد اعتراض داری که چرا مسئله هولوکاست را مطرح کرد که برای ایران هزینه داشته باشد مگر حکم اعدام سلمان رشدی برای ایران کم هزینه داشت؟ شما چگونه میتوانید خط امامی باشید و به گونهای حرکت کنید که به اصطلاح نه سیخ بسوزد نه کباب؟ یا باید در خط امام و انقلاب بایستید که در آن دیگر مجامله و ملاحظه وجود ندارد و یا اینکه باید در خط سازش فروغلتید که از خط امام جدا است.» ما وظیفه داریم که واقعا در جهت شناساندن خط امام روی این موضوع کار بکنیم، شما ببینید یکی از بحثهایی که الان مطرح است [این است که] آنهایی که در جریان بعد از انتخابات به صحنه آمدند [و] این بازیگریها را کردند، علیرغم اینکه در اعترافات دادگاهها خیلی چیزها رو شد، مدعی هستند اینها تهمت است میگویند: «ما به جایی وابسته نبودیم، اراذل و اوباش نبودیم، اغتشاشگر نبودیم و ما مخالف امریکا هستیم» نمیگویند خط امامی هستیم [ولی میگویند]: «مخالف امریکا هستیم» ما میگوییم شعارهای امریکا را شما در ایران مطرح کردید اولا خیلی از عزیزان این شعارهایی که شبها در پشتبام داده میشد را ضبط کردند در کوچه و خیابان هم دیدیم در اینها یک شعار مربوط به امریکا نبود، «مرگ بر اسرائیل» نبود، چگونه شما مخالف امریکا هستید که به خودتان اجازه نمیدهید یک کلمه «مرگ بر امریکا» بگویید؟ چگونه شما در خط امریکا نیستید که میآیید شعار امریکاپسند «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» را مطرح میکنید؟ ۳۰ سال است آرزوی امریکا این است که در این کشور [نظام] سکولار حاکم شود، نظام غیراسلامی حاکم شود به تعبیر حضرت امام «اینها تا روزی علیه ما توطئه میکنند که ما بالاخره به آنجا کشیده شویم که نگوییم اسلام میتواند بر جامعه حاکم باشد» استکبار جهانی از اتحاد اسلامی میترسد، از جمهوری اسلامی میترسد، از نظام اسلامی میترسد، از قانون اسلامی میترسد برای اینکه در عمل دید که آنچه که توانست ایران را به استقلال برساند اتحاد اسلامی بود، نژادپرستی نبود، ناسیونالیسم نبود، استکبار جهانی در مدت چند قرن، ۵۰۰ سال، با جنگهای صلیبی نتوانست بر کشورهای اسلامی دست پیدا کند چرا؟ برای اینکه مسئله اتحاد اسلامی [مطرح] بود اما وقتی توانستند نژادپرستی و اندیشههای ناسیونالیستی را در جامعه بهوجود بیاورند دیدیم که در جنگ اول جهانی مثل آب خوردن کشورهای اسلامی را تصرف کردند؛ پان ایرانیسم، پان عربیسم، پان ترکیسم، امروز هم دیدند که آنچه توانست ایران را از چنگ اینها بیرون بکشد و به ایران استقلال ببخشد اتحاد اسلامی بود که امام بهوجود آورد اینها اول آمدند با این خط و خطوطبازی ما را از هم جدا کردند؛ راست، چپ، اصولگرا، اصلاحطلب، محافظهکار، که اصلا معنایشان را هم درست نمیدانیم، با این عناوین وارداتی ما را دستهدسته کردند و روی هم قرار دادند. من گاهی در جلسات این حضرات میرفتم ببینم چه خبر است آقایان وقتی تحت عنوان «مجمع روحانیون مبارز» دور هم جمع میشوند علیرغم اینکه به ظاهر در سخنرانیها دم از گرانی، تورم، بیکاری و جوانهای بیکار میزدند در جلسات به اصطلاح سیاسیشان تمام حرفشان این بود و این هست [که] ما چه کار کنیم در دوره آینده رأی بیاوریم [و] رقیب از صحنه خارج شود، اصولگرا باید چنین باشد، ما اصولگراها را باید کنار بزنیم آنها هم در مقابل همینجور؛ بر اثر این خط و خطوطبازیها واقعا مملکت را به استیصال کشاندند، چیزی که اصلا در جلساتشان مطرح نیست و به آن فکر نمیکنند مشکلات مردم است مسئله گرانی است، مسئله تورم است، مسئله بیکاری است از آن طرف شعاری که به زبان عواملشان انداختهاند و عدهای را هم فریب دادهاند همین مسئله «جمهوری ایرانی» است امریکا از اسلام میترسد، انگلیس از اسلام میترسد، از اسلام ضربه خوردهاند، از اتحاد اسلامی [ضربه] خوردهاند و امروز هم با اینگونه شعارهای شیطانی سعی میکنند که به اصطلاح خودشان اسلام را تضعیف کنند تا شاید بتوانند به ایران برگردند نسل جوان ما باید بداند که اگر روزی اسلام از میان رفت و مثلا جمهوری ایرانی مطرح شد آن روز، ایران یک طعمه چرب و نرمی در چنگال امریکا میشود آن روز دیگر استقلالی وجود ندارد، آزادیای وجود ندارد، آن روز باید سرجوخههای عربدهکش امریکایی بر جان و مال و ناموس این کشور مسلط باشند آنها همین را میخواهند. خسته نباشید صلواتی ختم کنید.
حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
یکی از حضار: میخواستیم اگر ممکن است مقداری درباره هادی غفاری، موسوی خوئینیها [و] سیدحسن خمینی صحبت بفرمایید.
آقای روحانی: در مورد آقای غفاری که من فکر نمیکنم اصلا ارزش این را داشته باشد که حرفی زده شود ایشان از عقل سلیمی برخوردار نیست که واقعا انسان ببیند حرفش چیست؛ این بنده خدا تابع قدرت است اگر به او کاری دادی، شغلی دادی، تحویلش گرفتی در خدمت شماست اگر شما این کار را نکردید دیگری این کار را کرد در خدمت اوست او اصلا قابل این نیست که آدم راجع به او سخن بگوید.
در مورد آقای موسوی خوئینیها حقیقت این است که همان نکتهای که درباره آقای خاتمی عرض کردم [درباره ایشان هم صدق میکند] آن شیفتگی در مقابل روشنفکران و آن بیاعتقادی نسبت به روحانیت در ایشان هم کاملا محرز است شاید نخستین کسی که آقای موسوی خوئینیها اصلا قبول ندارد [و] به او میخندد آقای کروبی است او آقای کروبی را مسخره میکرد و حتی حرفهایی درباره او میزد که من صلاح نمیدانم در اینجا مطرح کنم یا مثلا [درباره] آقای هاشمی رفسنجانی یا آقای مهدوی کنی یا روحانیان دیگر، فرق نمیکرد مسئله «جامعه روحانیت» باشد یا «مجمع روحانیون»، او فقط کسانی را قبول داشت که در خدمت روشنفکرها باشند و سیاست روشنفکرها را اجرا کنند از آن طرف هم یک روحیه فرصتطلبی [داشته باشند]، تابع قدرت باشند، نوکر قدرت باشند اینها آن روز که قدرت را در امام دیدند ضدامریکایی شدند، ضدصهیونیست شدند، به محض اینکه امام رفت و قدرت به اینها رسید ۱۸۰ درجه تغییر روش دادند و آمدند همان سیاست سازشکاری را در پیش گرفتند.
در مورد حجتالاسلام آسید حسن خمینی باید عرض کنم که من با ایشان برخورد کمی داشتهام یعنی اینجور نبوده که با ایشان نشست و ارتباط مستمری داشته باشم در زمان مرحوم حاج احمدآقا که اصلا ارتباط نداشتیم [ارتباط ما] شاید در حد سلام و علیکی [بود] که گذرا پیش میآمد بعد از رحلت مرحوم آسید احمد آقا هم گذرا با ایشان ملاقات داشتم نمیتوانم بگویم [از ایشان] شناخت دقیق دارم اما در عین حال ایشان را آدم سالم و صالحی میبینم علیرغم اینکه ممکن است عواملی که در اطراف ایشان حضور دارند وسوسههای شیطانیای داشته باشند که تأثیرات سوئی بگذارند ولی فینفسه شخصیت صالح و شایستهای به نظر میآید.
یکی از حضار: ببخشید حاج آقا! شما این برنامهای که الحمدالله شروع کردید تاریخ انقلاب را تا به اینجا به خوبی به نگارش درآوردهاید چه برنامههایی برای آینده دارید؟ همه علاقهمندان به تاریخ، شما را به عنوان یک فرد معتبر و موثق میشناسند برای آینده درباره حوادث اخیری که اتفاق افتاد چه برنامهای دارید؟
آقای روحانی: آنچه ما الان انجام میدهیم این است که گزارشها، اسناد، حوادث، مسائل را ثبت کنیم، بایگانی کنیم، آرشیو تشکیل بدهیم اما مسلما عمر من کفاف نمیدهد که این زمانها را بتوانم بنویسم من الان مشغول جلد چهارم [کتاب نهضت] هستم [که] به دهه ۵۰ مربوط میشود یعنی به [زمان] شهادت حاج آقا مصطفی هم نمیرسد قهرا اگر من بتوانم [و] خدا یاری کند [و] توفیق بدهد تا پیروزی انقلاب و ورود امام را بنویسم دیگر رسالت خودم را به پایان بردهام از آن به بعد مربوط میشود به شما جوانها که ماشاءالله اراده دارید، استعداد دارید، توانایی دارید، نیروی جوانی دارید، باید دست به کار شوید و نگذارید واقعا دشمن در زمینه تاریخ انقلاب نقشه خودش را اعمال کند، حقیقت این است که استکبار جهانی وقتی نمیتواند یک حرکت، نهضت [و] انقلاب را درهم بشکند سعی میکند آن را عقیم سازد [و] نسلهای بعدی را از انقلاب دور کند شما اگر تاریخ ۱۰۰ ساله را مطالعه کنید هیچ چهره روحانیای را نمییابید که در نهضتی نقش رهبری داشته یا حضور داشته و اینها او را به زیر سؤال نبرده باشند از میرزای شیرازی تا آیتالله کاشانی و الان حضرت امام(رحمتالله علیهم اجمعین) میبینید همه را به نحوی زیر سؤال بردهاند سعی کردهاند همه را ضایع کنند، بیاعتبار سازند فقط برای اینکه راهشان را بیرهرو کنند؛ این مسئلهای است که الان به شدت دارند دنبال میکنند امام در سال ۱۳۵۱ این جمله را به من فرمودند: «تاریخ در گذشته غالبا به دست دشمن نوشته شده امید است که نگذارید تاریخ این نهضت را دشمن بنویسد» آن زمان هنوز به انقلاب نرسیده بود سال ۵۱ [بود] ولی خب من نتوانستم بیش از حد و توان خودم کاری انجام بدهم متأسفانه امروز اگر شما نگاه کنید میبینید که در داخل و خارج، کتابهای زیادی به نام «خاطرات» به نام «تاریخ» دارد نوشته میشود و بازار را اشباع کرده که آکنده از دروغ و تحریف است و این چیزی است که رسالت [و] مسئولیت ما را سنگین میکند و این در کشور ما بزرگترین فاجعه است که مسئله تاریخ منحصر به یکی دو نفر باشد. باید حوزههای علمیه، شخصیتهای روحانی واقعا احساس تکلیف کنند، احساس وظیفه کنند و در این زمینه یک کار اساسی انجام بدهند یکی از ترفندهایی که دشمن دنبال کرده و انجام داده همین است که تاریخ را به این روز بنشاند همین خاطراتی که الان در ایران دارد نوشته میشود پر از مسائل خلاف واقع است خب چه کسی باید جواب اینها را بدهد؟ چه کسی باید خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی را نقد و بررسی کند؟ من الان در حدود ۲۰ شماره از فصلنامه ۱۵ خرداد به نقد خاطرات آقای منتظری پرداختهام اما هنوز به جایی نرسیدهام ۲۰۰۰ صفحه خاطرات نوشته [که] بسیاری از آنها دروغ [است] ولی خب من همین اندازه میتوانم کار بکنم مثلا کتاب ایشان را نقد کنم در کنار آن میبینم هزاران جلد کتاب در خارج و داخل دارد نوشته میشود که همه اینها احتیاج به نقد و بررسی دارد آن چیزی که من الان در حال نوشتنش هستم و «نهضت امام» نام دارد زوایایی از مسائل تاریخ است همه تاریخ نیست من الان نگران این هستم که یک نفر یا یک عده یا یک گروه پیدا شوند و تاریخ انقلاب را بردارند بنویسند مثل کتاب احمد کسروی و ما هم یک عمر دنبالش بدویم [و بگوییم] که تحریف است و دروغ است؛ خلاصه تا وقتی که فرصت هست باید روی این مسائل کار اساسی صورت بگیرد.
یکی از حضار: موقعی که «مجمع روحانیون» از جامعه روحانیت منشعب شد نام شما هم لیست مؤسسین مجمع به چشم میخورد…
آقای روحانی: یکی از اشتباهاتی که من کردم شاید همین بود که آنموقع به احترام آقای کروبی تکذیب نکردم؛ ایام عید نوروز بود من مسافرت بودم وقتی از مسافرت برگشتم [و به] تهران آمدم دیدم بعضیها گفتند: «شما گروه تشکیل دادهاید؟ آقای کروبی چنین چیزی را اطلاع دادهاند و اسم شما هم در آنجا هست» تعجب کردم، در ابتدا تصمیم [من] برای تکذیب آن جدی بود بعد دو مسئله باعث شد که آن را تکذیب نکنم؛ یکی همین بود که فکر کردم سابقه مبارزاتی ایشان [که] یک شخصیت روحانی است را ضایع نکنم و مسئله دوم این بود که احساس کردم حضرت امام نسبت به مجمع، دید مثبت دارد آقای ریشهری میگفت: «من خدمت امام رفتم عرض کردم: شما کاری کنید این دو دسته یککاسه بشوند امام فرمودند: نه، صلاح در این است که اینها جدا باشند» امام به افرادی که روحیه انقلابی [و] مبارزاتی داشتند خیلی بها میدادند برایشان ارزش قائل بودند نه تنها در دوران مبارزه حتی در دوران قبل از آغاز نهضتشان [هم همینطور بودند] من یادم است تا [وقتی] آقای بروجردی در قید حیات بودند به احترام ایشان در شهر قم صدای ترانه و ساز و آواز شنیده نمیشد شهر واقعا یک شهر مذهبی بود ولی وقتی آقای بروجردی در سال ۱۳۴۰ از دار دنیا رحلت کردند هنوز به چهلم درگذشت ایشان نرسیده بودیم که دیدیم از مغازهها و فروشگاهها صدای ساز و آواز بلند شد برای ما خیلی دردناک بود که آن شهر عرفانی و روحانی دارد اینگونه آلوده میشود [من] تازه طلبه شده بودم بلد نبودم چیزی بنویسم در حجرهای داشتم چیزهایی را مینوشتم، قلم میزدم که بتوانم مطلبی خطاب به مراجع و علما سرهم بندی کنم که جلوی این وضع را بگیرند آیتالله مصباح، خدا حفظش کند، با همهجرهام دوست [و] هممباحثه بودند آمد و به من گفت: «قضیه چیست؟» من گفتم: «چنین چیزی میخواهم بنویسم [ولی] نمیتوانم» ایشان نشستند در چند دقیقه متنی تهیه کردند قرار بود [نامه را خطاب به] ۳ نفر از علما بنویسیم؛ آقای شریعتمداری، آقای گلپایگانی [و] آقای نجفی [ولی] ایشان گفت: «به حاج آقا روحالله هم بنویسیم!» نوشتیم و بردیم از طلبهها امضا گرفتیم، طومار مفصلی شد خدمت آقایان فرستادیم حالا [درباره] اینکه آقایان چه کار کردند اصلا اعتنا کردند یا نکردند چیزی به گوشم نرسید. امام رئیس شهربانی را خواسته بود و آن طومار را به او نشان داده بود و به او هشدار داده بود: «نگذارید شهر قم آلوده شود و این روحانیتش از میان برود!» یک شب در مدرسه فیضیه بعد از نماز آقای اراکی، آقای شیخ حسن صانعی من را صدا کرد و گفت: «این کار طومار را چه کسی انجام داده بود؟» عرض کردم: «متنش متعلق به آقای مصباح بود و امضاها را من گرفتم» فرمود: «حاج آقا روحالله گفته است: یا کسانی که این کار را کردهاند پیش من بیاورید [که] از آنها تقدیر و تشکر کنم یا خودتان از طرف من از آنها قدردانی کنید! نگذارید این روحیه ضعیف شود! [کاری کنید که] اینها حفظ شود!» ببینید این قضیه مربوط به سال ۱۳۴۰ است [امام] اینگونه بودند و لذا در جریان بعد از پیروزی انقلاب جوانهایی که روحیه انقلابی داشتند، روحیه سلحشوری داشتند [و] لانه جاسوسی را تسخیر کردند، برای امام خیلی مایه امید بودند و از این جهت [ایشان] دوست داشتند که این جمع را تقویت کنند وقتی که اسمها را [در لیست] نوشته بودند و اینجا و آنجا از من [درباره این موضوع] سؤال میشد میگفتم که من خبر نداشتم و حتی آقای احمد توکلی نامهای خطاب به مجمع روحانیون نوشت و گفت: «شما امضای دو نفر را جعل کردید، یکی سید حمید روحانی است و یکی هم موسوی درچهای است که اینها اصلا اطلاع نداشتند و شما امضای اینها را گذاشتهاید» چند جلسهای [به] آنجا رفتم دیدم که تمام بحثشان این است که «چه کار کنیم رأی بیاوریم رقیب رأی نیاورد، آنها شکست بخورند ما پیروز شویم؟» خیلی هم به هاشمی میتاختند آنموقع هاشمی رئیسجمهور بود بارها این را خطاب به آقای موسوی خوئینیها و آقای کروبی مطرح کردم که: «آقای موسوی! آقای کروبی! شما که الان اینقدر به آقای هاشمی رفسنجانی، مخصوصا به سیاست اقتصادیاش، اعتراض دارید [اگر] امشب آقای هاشمی آمد دقالباب کرد [و گفت]: بله سیاست اقتصادی من غلط بود، بفرمایید که راه درست چیست، چه طرحی دارید، چه برنامهای دارید، [شما چه جوابی میدهید؟]» دیدم اینها نه دنبال طرح هستند نه چیزی سرشان میشود نه [با] مسائل اقتصادی و سیاسی مشکلی دارند تمام حرفشان این است که «ما باشیم، آنها نباشند» که من هم دیگر از همان سالها در جلسه آنها شرکت نکردم و بعد هم در چند مصاحبه اعلام کردم: «من عضو اینها نبودم و از اول هم اینها اسم من را بیاجازه من [در لیستشان] گذاشتند.»
یکی از حضار: از فرمایشات روشنگرایانه شما تشکر میکنم. یک سؤال که فکر میکنم برای خیلی از اذهان مطرح باشد این است که با توجه به این جریانات اخیر ما میبینیم که این افرادی که اینجا اسم بردید این غائله را بهپا کردهاند از طرف دیگر دشمن خصوصا غرب و امریکا که خودشان میگویند: «ما هم ۵-۴ ماه قبل از ریاست جمهوری و قبل از انتخابات برنامه داشتیم» آیا بین این آقایان با اجانب یا کشورهای اروپایی یا امریکا ارتباط بوده و اینها هماهنگ بودهاند؟ وقتی که این غائله بهپا شد نه اینها محکوم کردند نه آنها، هم اینها حمایت کردند و هم آنها، اینها ارتباطی با هم داشتند و دارند یا خیر؟
آقای روحانی: البته اینکه [اینها با هم] ارتباط دارند یا ندارند حالا کشف نمیشود همانطور که پس از گذشت سالیان درازی مشخص شد که جریان کودتای ۲۸ مرداد چطوری بوده، چه پولهایی هزینه شده [و] چه کسانی در آن حضور داشتند اینها [هم] مسائلی است که در تاریخ روشن خواهد شد اما همانطور که شما فرمودید بین اینها و آنها همصدایی میبینیم همین بس است که انسان یقین کند که اینها دارند به هر صورت در خطی حرکت میکنند که دشمن میخواهد. در تمام دوران مبارزات امام از آن روزی که نهضت را آغاز کردند تا روزی که چشم از این جهان فروبستند هرگز ندیدیم که سخنی بگویند هدفی را مطرح کنند که با سیاست استکباری، همخوانی داشته باشد و دشمنان برای ایشان «بهبه!» و «چهچه!» بزنند موضعگیری حضرت امام واقعا همیشه دشمن را ذله میکرد [و] به ستوه میآورد چه شده که کسانی که خودشان را پیروان خط امام میدانند [و] مدعی ادامه خط امام هستند امروز با کاخ سفید، با سیاستمداران امریکایی و انگلیسی همصدا میشوند و حرف هم را تأیید میکنند؟ این خودش نشاندهنده فروغلتیدن بعضی از گروهها و چهرهها در منجلاب سازشکاری و در دامن دشمن است نیازی نیست که ما دنبال این باشیم که این شخص حتما وابسته باشد، ممکن است وابسته هم نباشد، بند و بست هم نداشته باشد اما حرکت و خط و فکرش به گونهای است که دشمن را امیدوار میسازد، دشمن را به طمع میاندازد و برخلاف خط و سیاست امام و سیاست رهبری است و همین کافی است که از نظر ما، از نظر این ملت، این راه، این خط و این فکر محکوم باشد.
یکی از حضار: چیزی که معمولا مورد سؤال قرار میگیرد این است که امام میگذاشت که شخص رئیسجمهور شود و عملکردش در بین مردم مشخص شود و [بعد او را] برکنار میکرد از اول مخالفت نمیکرد اما روش مقام معظم رهبری با ایشان فرق میکند؛ قبل از اینکه شخصی به قدرت برسد خطمشی اصولگرایی را تبیین میکند و نظرشان روی اصلح است؛ اگر مصلحت میدانید این را توضیح بدهید.
آقای روحانی: روش مقام معظم رهبری با حضرت امام فرق نمیکند اگر امروز هم یک چهره مانند بنیصدر خدای نکرده پیدا شود و بخواهد با سمت [ریاست] جمهوری به نظام لطمه بزند مسلما مقام معظم رهبری دست روی دست نمیگذارد آن مسئلهای که در جریان آقای بنیصدر پیشآمد بالاخره مجلس او را عزل کرد امام بازهم این کار را نکرد امام اجازه داد نمایندگان مردم درباره او تصمیم بگیرند اما مقام معظم رهبری هم کاملا مراقب اعمال و رفتار است.
یکی از حضار: قبل از به قدرت رسیدن…
آقای روحانی: حتی قبل از به قدرت رسیدن مراقب است اینجور نیست که اجازه بدهد اینها هرکاری بکنند اگر مقام معظم رهبری در جریان دوران انتخابات ریاست جمهوری آقای خاتمی میخواستند ساکت بنشینند و اجازه بدهند، معلوم نبود او کار را به کجا بکشاند حتی مقام معظم رهبری وادارشان کردند که بیایند انرژی هستهای را شروع کنند و کار را انجام دهند یعنی اینجوری است که مقام معظم رهبری هم تا حدی اجازه میدهند شخص برنامه خودش را اجرا کند [که] برخلاف اصول و برخلاف مبانی نباشد اگر دولتها خدای ناخواسته بخواهند بر خلاف مبانی و برخلاف اصول، کاری انجام بدهند طبیعتا ایشان هرگز اجازه نخواهند داد و جلویشان خواهند ایستاد.
با تشکر از سروران عزیز، عذر میخواهم وقت شما عزیزان را گرفتم یک موضوع را که من یادم رفت [بگویم و] خوب است که برای آگاهی از ترفند دشمن عرض کنم [این است که] یکی از شگردهایی که استکبار جهانی در برابر رهبرها و چهرهها و شخصیتهای انقلابی دارد این است که تلاش کند در آستینشان نیروهایی را پرورش دهد که در خدمت خودشان قرار بگیرند و به دست آن چهرههایی که در کنار شخصیتها بودهاند بتوانند نقشههای خودشان را اجرا کند و این چیزی است که میبینیم در گذشتهها در بعضی کشورها اتفاق افتاد مثلا در مصر جمال عبدالناصر، نمیخواهم بین ایشان و رهبری و امام مقایسه داشته باشم، یک کودتاچی بود کودتا کرد اما شخصیتی بود که واقعا در مقابل استعمار و صهیونیسم با تمام قوا ایستاد و در مقطعی آنها را کاملا به چالش کشاند و مشکلات عظیمی در منطقه برای دشمن فراهم کرد ۱۰۰ میلیون عرب را دنبال خودش بسیج کرد و امریکا را به شدت به وحشت انداخت آنها آمدند شخصیتی مثل انورسادات را در آستین ناصر پرورش دادند و او را ساختند و آماده کردند و بعد از اینکه ناصر را کشتند یا از بین رفت مردم نسبت به انورسادات ایمان داشتند او آدمی بود که سالیان درازی در کنار جمال عبدالناصر ایستاده بود با ناصر بود در مبارزات جمال عبدالناصر علیه رژیم صهیونیستی و امریکا و انگلیس همسنگر او بود کسی باور نمیکرد که این شخصیت که در کنار جمال عبدالناصر حضور داشته یکباره اینقدر خودفروخته و خودباخته شده باشد که تمام آن آرمانهای ناصر را به هدر بدهد و متأسفانه اینجور شد؛ انورسادات تمام اهداف و آرمانهای عبدالناصر را از بین برد و کشور مصر را بار دیگر به پایگاه امریکا و انگلیس تبدیل کرد این شگردی است که در ایران هم [بهکار بسته شده] البته اینجا ملت آگاهی دارد اینجا ملت با کودتا حکومتی را بهوجود نیاورده؛ انقلاب است و ملت انقلابی کاملا هوشیاری دارد اما آنگونه نقشهها هم کاملا دیده میشوند امروز انسان احساس میکند چهرههایی که در صحنه حضور دارند همان «انورسادات»هایی هستند که دشمن برای ما پرورش داده من یادم است وقتی جریان آقای منتظری پیش آمد قبل از اینکه حضرت امام به صحنه بیایند و ایشان را عزل کنند در همین «مجمع روحانیون مبارز» این صحبت را عرض کردم: «من امروز در آقای منتظری یک انورسادات دیگری میبینم که دارد در ایران پرورش پیدا میکند» که خیلیها از این سخنان من ناراحت شدند به هرحال این مسئلهای است که دشمن کاملا روی آن سرمایهگذاری میکند سعی میکند چهرههایی را بپروراند و بسازد و آلت دست کند که سابقه درخشان مبارزاتی داشته باشند و با مبارزاتشان در میان جامعه اعتماد کسب کرده باشند، یاران امام شمرده شوند و امروز بتوانند با آن سابقه درخشان بیشتر در جهت ایجاد انحراف در مسیر نهضت و انقلاب کار بکنند و این چیزی است که ما باید کاملا در برابر آن هوشیار باشیم، با عرض معذرت از طولانی شدن عرایضم، همه شما را به خدا میسپارم اگر اجازه بفرمایید با هم دعای فرج را زمزمه کنیم؛
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.