رضا شمس آبادی که در پشت دیوارهای کاخ مرمر به پاسداری گماشته شده بود وبا خود کاخ و دفتر مخصوص فاصله زیادی داشت، خواست با یک حرکت سریع و متهورانه خود را به دفتر شاه برساند و به زندگی او پایان بخشد، لیکن رگبار مسلسل دژخیمان و گماشتگان دفتر مخصوص، فرصت انجام رسالت را به او نداد و او را ناکام کرد. رضا شمس آبادی با وجود آنکه بدنش از رگبار مسلسل دشمن سوراخ سوراخ شده بود و خون از تمام رگهایش فوران می کرد و توانایی خود را از دست داده، به زمین غلتیده بود، با نیروی ایمان، بدن ناتوان و پاره پاره خود را به حرکت در می آورد و سینه خیز به سوی دفتر شاه می رفت و فریاد می زد : «من باید این جلاد را بکشم»!
زندگی نامه و پیشینه شهید شمس آبادی
رضا شمس آبادی، در سال ۱۳۱۹خورشیدی در حاشیه کویر کاشان،در قصبه «نوش آباد» دیده به جهان گشود.دوران کودکی را با سختی و تنگدستی گذرانید.پدرش شغل مشخصی نداشت و او از کودکی همراه مادرش در مزارع، به کار خوشه چینی می پرداختند و از این راه درآمد ناچیزی به دست می آوردند. شدت فقر به او فرصت درس خواندن نداد، البته در قصبه یاد شده اصولا مدرسه، کلاس و معلم نیز وجود نداشت. نامبرده همراه پدر و مادرش از شدت فقر و تنگدستی ناگزیر شدند در سال ۱۳۳۳ش به کاشان کوچ کنند.رضا شمس آبادی چند سالی در یک کارگاه نساجی در کاشان مشغول به کار شد،روزها کار می کرد و شب ها به کلاس «اکابر» می رفت و تا کلاس ششم به تحصیل ادامه داد.
از جمله صفات برجسته وی که زبانزد همه بود: پاکدامنی، جوانمردی،بزرگ منشی، بلند همتی، امانتداری،دستگیری از مستمندان و پایبندی به مسائل دینی بوداز دورانی که خود را شناخت به نماز، روزه و عبادت اهمیت می داد و در اجتماعات مذهبی و مراسم عزاداری و روضه خوانی حضوری فعال داشت. (۱)
در پی پدید آمدن فضای باز سیاسی ایجاد شده در ایران در سال ۱۳۳۹ش،«جبهه ملی» و دیگر گروه های سیاسی که برای مدت طولانی غیر فعال بودند، بار دیگر به صحنه آمدند و در تهران و برخی شهرها مانند کاشان به فعالیت پرداختند.شهید شمس آبادی نیز بنا به تشویق احمد کامرانی و یکی از افراد وابسته به «حزب مردم ایران» به نام حسن شریف در گردهمایی های این حزب که شاخه مذهبی «جبهه ملی» به شمار می رفت، شرکت کرد و مدتی با اعضای این حزب رفت و آمد داشت، لیکن دیری نپایید که به بی پایگی و ناخالصی این گروه ها پی برد و از آنان دوری گزید. (۲) او در سال ۱۳۴۰ش دکتر علی امینی(نخست وزیر وقت) را که به کاشان سفر کرده بود، مورد حمله قرار داد و بدون بر جای گذاشتن ردپایی از صحنه گریخت.در مراسم دیگری به شعبان بی مخ که به کاشان رفته بود، با سنگ و تخم مرغ گندیده یورش برد، که بی درنگ دستگیر شد اما در بازجویی ها به گونه ای برخورد کرد که مایه فریب بازجویان شده و از زندان آزاد شد.
رضا شمس آبادی با آغاز نهضت امام خمینی(ره) در سال ۱۳۴۱ش، سر در این راه نهاد لذا در مراسم و مجالسی که وعاظ و علما به روشنگری و افشاگری می پرداختند، فعالانه شرکت می کردو به پخش اعلامیه امام و دیگر مقامات روحانی مبادرت می کرد. (۳) وی در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ش در کاشان حضوری فعال داشت و کشتار رژیم شاه در این روز، شمس آبادی را به اندیشه قیام مسلحانه واداشت.از این رو، به رغم اینکه دیر زمانی بود به عنوان تنها فرزند خانواده، کفیل مادر پیرش شده و معافیت گرفته بود،بر آن شد که داوطلبانه به نظام وظیفه برود و انتقام خون شهدای ۱۵ خرداد را از شخص شاه بگیرد.لذا تلاش فراوانی کرد که دوران خدمت سربازی را در«گارد جاویدان» (تیپ مخصوص محافظ شاه)بگذراند و در تیرماه ۱۳۴۲ش به عنوان گارد وظیفه پذیرفته شد و او همواره مترصد فرصتی بود تا بتواند از شاه انتقام بگیرد.اعدام انقلابی حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی در بهمن ۱۳۴۳ش نیز برای رضا شمس آبادی الهام بخش بود. (۴)
رگبار مسلسل در کاخ مرمر
رضا شمس آبادی پس از مدتی با زیر نظر گرفتن رفت و آمد های شاه، متوجه شد که نامبرده هر روز ساعت ۹ صبح با اتومبیل از کاخ به دفتر مخصوص می رود و در برابر دفتر، برای دریافت گزارش روزانه، چند لحظه ای توقف نموده و او می تواند از این فرصت بهره بگیرد،با سرعت خود را به او برساند و به سوی او آتش کند.شهید شمس آبادی روز ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ش را برای اجرای این نقشه در نظر گرفت، اما در روز یاد شده شاه بر خلاف همیشه با تأخیر به طرف دفتر آمد و از سوی دیگر از آنجا که وی گزارش روزانه را در کاخ گرفته بود در برابر دفتر توقف نکرد و این دو پیشامد نقشه شهید شمس آبادی را نقش بر آب کرد.او به محض رسیدن اتومبیل شاه به مقابل دفتر، پست خود را ترک کرده بود و دیگر راه بازگشت نداشت، ناگزیر با شتاب هر چه بیشتر به راه خود ادامه داد، از میان گاردی که راه عبور شاه را کنترل می کردندگذشت و به سوی او که در حال وارد شدن به سرسرای دفتر بود آتش گشود، استوار بابایی را که با رگبار مسلسل می خواست مانع حرکت او شود، از پای درآورد و خود نیز زیر رگبار گلوله های استوار بابایی از محافظان شاه بشدت مجروح شد، به گونه ای که دیگر یارای دویدن نداشت؛ با این وجود خود را سینه خیز به سرسرا رسانید.آنگاه که به راهروی منتهی به اتاق شاه رسید، خشاب او خالی شده بود، ناگزیر در همان لحظه ای که هدف تیراندازی سربازان گارد قرار داشت کوشید که بار دیگر خشاب گذاری کند؛ لیکن یکی از سربازان گارد، سلاح او را هدف قرار داد واز کار انداخت؛ و رضا در حالی که فریاد می زد:«من باید این جلاد را بکشم»، جان سپرد و شربت شهادت نوشید. (۵) دستگاه تبلیغاتی رژیم شاه برای سرپوش گذاشتن روی نارضایتیها و انزجار ملت مسلمان ایران از شاه این حرکت خودجوش شهید شمسآبادی را به مائوئیستها منتسب کرد لیکن در دادگاه متهمین کاخ مرمر نهتنها تبرئه شدند بلکه در خدمت رژیم قرار گرفتند و از مدیحهسرایان و مجیزگویان آن رژیم شدند.
پاورقیها
۱- برگرفته از گفته های احمد کامرانی و شکرالله محکمه ای(خیاط) از دوستان رضا شمس آبادی ،طی مصاحبه های حجهالاسلام سید حمید روحانی از آنها در سال ۱۳۶۰ش
۲- مصاحبه حجهالاسلام سید حمید روحانی با شکرالله محمدی ، ۱۳۶۰ش
۳- مصاحبه حجهالاسلام سید حمید روحانی با احمد کامرانی، تابستان ۱۳۶۰ش
۴- همان
۵- برای آگاهی بیشتر نک : روحانی، سید حمید، نهضت امام خمینی ، تهران ، انتشارات عروج، ۱۳۸۹ش،۱/۱۱۷۵- ۱۱۴۵