تفاوت آیت‌الله مصباح با هاشمی رفسنجانی

 

آیت‌الله مصباح مجاهد فی سبیل‌الله تربیت می‌کرد، لیکن آقای هاشمی منافقین را تقویت می‌کرد

*   *   *

آیت‌الله مصباح نسبت به امام تعبد داشت اما آقای رفسنجای نسبت به اصل ولایت فقیه آن‌گونه که باید و شاید پای‌بند نیست

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در ابتدا آغاز هفته ی دفاع مقدس و پیروزی مردم یمن را گرامی میداریم. این پیروزی تنها پیروزی مردم یمن نبود، بلکه پیروزی مقاومت بود. شکست دولت یمن نبود، بلکه شکست همه ی دولت های مرتجع منطقه بود که در محور به اصطلاح اعتدال در مقابل مقاومت ایستاده اند و در راس آنها رژیم سعودی است که یک رژیم صهیونیستی است. هم چنین دولت های امارات، قطر و اردن و مصر که تحت عنوان محور اعتدال به دنبال در هم شکستن مقاومت علیه صهیونیزم و امپریالیسم هستند. دولت ایران هم که با شعار اعتدال و مقابله با افراط گرایی و خشونت طلبی به صحنه آمد در آغاز همین سیاست را دنبال می کرد که نیروهای مقاوم و حزب اللهی را با چماق افراط گرایی و خشونت طلبی از صحنه کنار بزند و منظورش از اعتدال کرنش در برابر اسکتبار جهانی و صهیونیزم بین المللی است که البته در ایران نتوانستند به آن نقشه ها جامه ی عمل بپوشانند. همانگونه که دولت های وابسته در منطقه نیز سعی کردند محور مقاومت را درهم بشکنند. البته در این جا یک نکته ای وجود دارد و آن موضع آقای هاشمی رفسنجانی است که بسیار با موضع رژیم سعودی نزدیک است. ایشان از وقتی که دولت آقای روحانی به قدرت رسید، تلاش کرد به رژیم سعودی نزدیک شود اما آنها به وی بهایی ندادند و دریافتند که اقای هاشمی در نظام جمهوری اسلامی نقشی ندارد. به گمان آنها اگر هاشمی در ایران نقشی داشت نباید حزب الله در سوریه پیروز می شد، غزه پیروز می شد. اینها نشان دهنده ی این است که نظام اسلامی نظام مقاومت است و افرادی مثل هاشمی در این نظام جایگاهی ندارند. البته این را باید در نظر داشت که اینگونه موضع گیری های انحرافی و ارتجاعی نشان از این واقعیت دارد که امثال آقای هاشمی از آغاز با امام آن گونه که باید و شاید همراه نبوده اند و طبق جو حرکت کرده اند. آن روز که جو جو حرکت مسلحانه بود و منافقین در بورس بودند، آقای هاشمی از آنها حمایت می کرد. آن روزی که انقلاب اوج گرفت و حمایت از امام ارزشمند و مایه اعتبار بود، آقای هاشمی به ظاهر از یاران امام شد و بعد هم که احساس کرد حریف امریکا نمی شود، به امام جام زهر را نوشاند و سعی کرد که در مقابل امریکا ایشان را تسلیم کند اما نتوانست. بصیرت ملت و هوشیاری رهبری این توطئه را خنثی کرد. اما ایشان این اندیشه انحرافی را همواره دنبال می کند و سعی می کند ایران را از موضع مقاومت دور سازد. سعی می کند که نظام جمهوری اسلامی را به کشورهای ارتجاعی و وابسته به امریکا نزدیک کند. لذا آقای هاشمی برای دلجویی و نزدیک شدن به رژیم سعودی به دولت بشار اسد تهمت استفاده از سلاح های شیمیایی می زند و یا برای مردم سوریه اشک تمساح میریزد که به چنگ دیکتاتوری بشار اسد گرفتار شده اند. لابد بر این باور است که رژیم سعودی یک حکومت دموکرات و لیبرال و آزادمنش است که در آن رژیم به مردم ظلم و تجاوزی نمی شود. اخیرا هم در موضع گیری هایش اظهار کرد که دور بودن ایران و سعودی از یکدیگر تبعات سویی برای منطقه دارد. این مقدمه ای برای نزدیک سازی ایران به رژیم های حلقه به گوش و دست نشانده منطقه است که سیاست حمایت از رژیم صهیونیستی و رویارویی با مقاومت را دنبال می کنند و با اسلام ناب محمدی (ص) سرستیز دارند. رژیم سعودی از صهیونیسم خطرناک تر است؛ رژیم صهیونیستی در برابر اسلام ایستاده و همه ماهیت آن را می شناسند اما رژیم سعودی با ماسک خادم الحرمین و به نام اسلام همان هدف را دنبال می کند.

در مورد سوال شما درباره دسته بندی روحانیت، باید بگویم آنهایی که متعهد بودند و هستند از روزی که امام نهضت را آغاز کردند سر در راه امام نهادند و راه ایشان را پی گرفتند و تلاش کردند که در مقابل فشارها و توطئه های همه جانبه ی عناصر مرتجع و منافقی که در حوزه ها و جرگه روحانیت بودند، بیاستند. قطعا در میان روحانیون آنهایی که در خط امام و ولایت بودند، شیوه ی مبارزات شان با کسانی که با شیوه پارلمانتاریستی مبارزه می کردند متفاوت بود. در دوران نهضت امام روحانیت مبارز بعضی فقط در صحنه سیاسی دنبال حرکت و فعالیت های روبنایی مثل صدور اعلامیه و تظاهرات و اینها بودند و برخی دنبال مسائل زیربنایی و بنیادین بودند. دنبال این بودند انسان تربیت کنند. چون درک میکردند که اگر نهضت در جهت ساختن واحدها و افراد با معلومات و اندیشمند، کوتاهی کند و نتواند نیروهایی پرورش دهد که به اسلام و مبانی اسلام و اصل ولایت به صورت زیربنایی ایمان داشته باشند، خطر انحراف وجود دارد. افرادی مثل مطهری، بهشتی و مصباح از افرادی بودند که اگرچه در صحنه مبارزه حضور داشتند، سعی میکردند فعالیت های انسان سازانه شان را نیز به صورت زیرزمینی دنبال کنند. تفاوت آیت الله مصباح با حجه الاسلام هاشمی در همین بود! آقای هاشمی در صحنه مبارزاتی حضور داشت اما نمی توانست انسان های عمیق و وارسته و خودساخته پرورش دهد چون علمش را نداشت. اما آیت الله مصباح هم در صحنه مبارزه حضور داشت، اعلامیه ها را امضا میکرد، در جلسات جامعه مدرسین بود و افراد را در مبارزه راهنمایی میکرد هم از دیگر سو به صورت زیرزمینی انسان های متعهدی تربیت می کرد. در یک کلام آیت الله مصباح مجاهد فی سبیل الله تربیت میکرد و اقای هاشمی ندانسته و ناخودآگاه منافق تقویت می کرد. این تفاوت اول شان بود که قهرا مسیر آن دو را از هم جدا میکرد.

ابنکه ادعا شده که آقای مصباح هیچ بیانیه ای را امضا نکرده و در هیچ فعالیتی حضور نداشته اند، اولین نکته ای که در این جا باید عرض کنم اینکه آفتاب آمد دلیل آفتاب! شما کمتر اعلامیه ای از جامعه مدرسین یا حوزه علمیه می بینید که آقای مصباح آن را امضا نکرده باشد. کدام اعلامیه است که افاضل حوزه آن را امضا کرده باشند و ایشان آن را امضا نکرده باشد؟! نکته ی دوم درباره شب نامه ی بعثت و همراهی آقای مصباح با آقایان خسروشاهی، هاشمی و دیگران است. آقای مصباح احساس کردند این نشریه به معنای واقعی در خط امام و انقلاب نیست و بعضی افراد آقای شریعتمداری را که اعتقاد چندان به مبارزه و نهضت امام نداشت، در این نشریه تأیید و ترویج می کنند از این رو، از آنها جدا شد و به تنهایی و به صورت دقیق در خط امام و انقلاب، نشریه انتقام را منتشر کرد. این نشان از فعالیت ایشان در جریان مبارزه دارد. این نکته را هم عرض کنم که ایمانی که آقای مصباح به امام داشتند، کمتر کسی داشت.

آقای مصباح اهل گرفتن مسئولیت نبود! ایشان اصولا یک مرد عارف و وارسته اند که از فعالیت های اجرایی و مسئولیت پذیری که در صحنه اجرایی باشند، خود را بر حذر می دارند. اگر هم به تأسیس دانشگاه و مؤسسه ای به نام امام دست زدند در راستای رسالت تربیت انسان بود. به طور کلی ایشان از کار اجرایی و مسئولیت های سروصدا دار گریزان بودند. خاطره ای از ایمان ایشان به حضرت امام عرض کنم. وقتی آیت الله بروجردی رحلت کردند، من به تازگی طلبه شده بودم. هم حجره ای داشتم به نام حجه الاسلام و المسلمین آمیرزا هادی فقهی که از اساتید و افاضل حوزه ی قم بود. با ایشان در مدرسه حجتیه هم حجره بودم. به برکت وجود ایشان در سال اول حضورم در قم با آیت الله مصباح آشنا شدم. آیت الله مصباح، مرحوم آشیخ علی آقای تهرانی معروف به پهلوانی و اینها که از مردان عارف بودند آشنا شدم و به برکت این بزرگواران روحیه معنوی و ایمانی من تقویت شد البته خاستگاه معنوی من در خانواده م شکل گرفته بود اما با آشنایی با شخصیتی مانند آیه الله مصباح استواری یافت باید عرض کنم تا وقتی آیت الله بروجردی در قید حیات بودند، هیچگاه در محیط عمومی جامعه ی قم هیچگاه صدای آهنگ شنیده نمی شد. اما وقتی ایشان فوت کردند، در قم صدای آهنگ و اینها بلند شد. من در حجره نشسته بودم که نامه ای خطاب به مراجع بنویسم و از آنها درخواست کنم که این معنویت موجود در قم را از دست ندهند، اما نمی تواسنتم متن درستی تنظیم کنم. تا آن روز هم قلم به دست نگرفته بودم! در همین اثنا آقای مصباح آمدند و مینوتی برای من تنظیم کردند. سوال کردند که این نامه را خطاب به چه کسانی می نویسی؟ گفتم اقایان گلپایگانی و نجفی و شریعتمداری. ایشان گفتند که از همه ی اینها مهم تر آقای روح الله خمینی است. من در آنجا بود که با امام آشنا شدم. من از همان روز تا امروز ندیدم که آقای مصباح به مرجعی غیر از امام اعتقاد داشته باشند. همیشه مبلغ و مروج امام بودند و در راستای اهداف ایشان حرکت میکردند. اختلاف ایشان با هاشمی هم مربوط به همین بود. که ایشان ذوب در امام بودند به امام تعبد داشتند یکی از ویژگی های ایشان این است به گروه هایی چون نهضت آزادی و جبهه ملی و اینها اعتقاد نداشتند و آنها را در خط اسلام ناب محمدی نمی دیدند. و لذا می بینیم که در سال ۱۳۴۸ که زمزمه ورود مجاهدین پیچید، آقای مصباح بر اساس بی اعتمادی ای که به نهضت آزادی و افراد آن جریان داشتند، نمی توانستند به اینها اعتماد کنند و لذا می گوید نسبت به اینها نظر مثبتی ندارم. از همین جا اختلاف شروع میشود.

مجاهدین دست پرورده های نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. ایشان چون به این دو گروه بی اعتقاد بودند و آنها را منحرف می دانستند. طبیعی بود که به شاگردان و دست پروده هایشان اعتماد نکنند. البته آیه الله مطهری نیز دیری نپائید که به ماهیت سازمان مجاهدین به درستی پی بردند.

یکی از ویژگی های آقای مصباح این بود که درباره افراد، کم صحبت می کردند. من با ایشان رفت و آمد زیادی داشتم. اگر اسم شریعتمداری می آمد ایشان سکوت می کردند و لخند معناداری می زدند که نشان میداد نسبت به او ذهنیت منفی دارند. این برای فردی معلوم بود که منش ایشان را می شناخت. حتی وقتی آقای شریعتمداری در اوج نهضت اعلامیه ای صادر کردند و در آن اینگونه نوشتند که من تا آخرین قطره خون در این راه مبارزه می کنم و چگونه ساکت بنشینم در حالیکه اساس اسلام در خطر است! من وقتی این را برای ایشان می خواندم ایشان سکوت می کردند و لبخندی میزدند که نشان از بی اعتقادی ایشان نسبت به آقای شریعتمداری داشت. ایشان هیچ وقت علیه آقای هاشمی یا دیگران صحبتی نمی کرد. اصل جریان این است که ایشان از روز آغاز نهضت امام تا پیروزی انقلاب و رحلت امام، تعبد ویژه ای نسبت به امام داشت و اما م را به تمام معنا قبول داشت و سر در راه امام گذاشته بود. و وقتی مقام معظم رهبری آمدند، همان ایمان را نسبت به ایشان دارند. و این اتهامی که می گوید ایشان مبارزه را حرام می دانستند، دروغ است. اگر آقای مصباح چنین اعتقادی داشتند، این مسئله بین اقای هاشمی و ایشان نمی ماند و مثل توپ صدا میکرد و در سطح حوزه منعکس می شد. افزون بر این آیه الله مصباح رادمردی اند که واقعا در اعتقاد خود راسخ و صریح اند و اگر اعتقادی خلاف دیگران داشته باشند، آن را پنهان نمی کنند. مثل ایستادگی ای که در جریان شریعتی داشتند. ایشان در حالی در برابر شریعتی ایستاد که شماری از بزرگان حوزه نسبت به شریعتی دید مثبتی داشتند. اگر مبارزه را حرام می دانستند از اعلام آن پروا نمی کردند علاوه بر این می بینیم که ایشان در سال ۱۳۴۹ پس از رحلت آیه الله حکیم اعلی الله مقامه در تلگرامی که نسخه ای از آن را اکنون می بینید مرجعیت امام را تأیید می کنند آیا ایشان مبارزه با شاه را حرام می دانستند و مرجعی را که طلایه دار مبارزه با شاه است تأیید کردند؟! آیا ایشان در سال ۴۸ مبارزه را حرام میدانستند و در سال ۴۹ در استواری مرجعیت امام می کوشند؟ آقای هاشمی در این نسبتی که به آقای مصباح می دهد که مبارزه با شاه را حرام می دانست صد درصد نادرست می گوید. البته موضعی که آقای مصباح گرفته اند درباره اصل خاطره نیست ایشان درباره جایگاه مجاهدین در آن زمان اظهار نظر کرده اند.

اتفاقا آقای هاشمی هم در خاطراتش به این مسئله اشاره می کند. آقای هاشمی می گوید که آقای مصباح با چپی ها و مجاهدین مشکل دارد. این نکته را هم عرض کنم که در روزی که این تلگرام در تأیید مرجعیت امام امضا می شد ، رژیم شاه همه تلاشش برای بازداشتن روحانیت از حمایت از امام بود. حتی وقتی رژیم شاه متوجه شد که روحانیت تصمیم گرفته برای حمایت از مرجعیت امام سه سال زندان را به جان بخرد، آیت الله سعیدی را در زندان به شهادت رساندو سند کشتن ایشان را به آیت الله مطهری نشان داد. در کتاب نهضت امام و دفتر نخست سندهای متناقض ساواک درباره مرگ سعیدی را آورده ام. ساواک آن سندها را به آیه الله مطهری نشان داد تا به روحانیت بفهماند این بار برخورد ساواک تنها زندان نیست خطر مرگ است آیه الله مصباح در چنین شرایطی تلگرام تأیید مرجعیت امام را امضا کردند.

آقای مطهری البته زودتر و در رده ی دوم پس از آیت الله مصباح به انحراف مجاهدین پی برد. آیت الله مصباح بدون شناخت مجاهدین و مبتنی بر اصل بی اعتمادی به گروه های سیاسی مجاهدین را رد می کرد. چون هنوز آثاری از آنها منتشر نشده بود اما آقای مطهری مجاهدین را پس از شناختی که از آنها به دست آورد، رد می کرد. اینگونه هم نبود که مطهری تا سال ۵۷ جانبدار منافقین باقی بماند.

من این سند را از این جهت آوردم که اقای هاشمی گفته ایشان در سال ۴۸ مبارزه را حرام دانسته در حالیکه ایشان در سال ۴۹مرجعیت امام را که پرچمدار مبارزه با شاه بوده است. امضا کرده اند که دلیل آشکار بر نادرستی ادعای آقای هاشمی است.

اما در مورد زندان و ساواک، اقای مصباح از هوشیاری والایی برخوردار بودند و در نتیجه به دام نمی افتادند. وقتی اساسنامه جامعه مدرسین در منزل ایت الله آذری کشف شد، ساواک همه کسانی را که در آن اساسنامه دست داشتند تحت تعقیب قرار داد. آقای مصباح در آن موقع به تهران آمدند و مخفی شدند. هم چنین آیت الله مشکینی به نجف رفت و بازداشت نشد. مقام رهبری و عده ای دیگر هم بودند که در این جریان دستگیر نشدند. آقایان ربانی و جنتی و قدوسی و … در این جریان دستگیر شدند. از آنجایی که بیشترین فعالیت آقای مصباح زیرزمینی بود، کمتر در معرض دید ساواک بودند. همین اتهام زندان نرفتن در زمان حیات آقایان بهشتی و مطهری نیز درباره آنها مطرح می شد. عناصر مرموز و چپی ها می دانستند که اینها دارند به صورت ریشه ای با اندیشه های مارکسیستی و لیبرالیستی مبارزه می کنند لذا تلاش می کردند با حربه هایی و اتهام هایی مانند اینکه مبارز نیستند آنان را به زیر سئوال ببرند. این نکته نیز بایسته یادآوریست که نه زندان رفتن ها نشان از مبارز بودن است و نه زندان نرفتن از عدم مبارزه حکایت دارد عبدالرضای حجازی فراوان زندان رفت لیکن پس از پیروزی انقلاب به دست آمد که با ساواک همکاری داشته است و اعدام شد و بزرگانی مانند آیه الله فاضل لنکرانی آیه الله حاج شیخ محمد شاه آبادی هیچگاه زندان نرفتند اما در صف مبارزه و انقلاب بودند. راستی چرا کسی از آقایان محمد خاتمی و دکتر حسن روحانی سئوال نمی کند که در دوران مبارزه و انقلاب کجا بودید چند اعلامیه را امضا کردید، چند بار به جبهه رفتید آیا اصولاً در دوران ستمشاهی پایتان به کلانتری رسید؟!

به جبهه جنگ رفتن یا نرفتن بسته به تکلیف و تشخیص بزرگان و علمای دین است، از مدرسین حوزه قم مگر چند نفر به جبهه رفتند. آیه الله مصباح تنها فردی هستند که شاگردانی را تربیت کرده اند که پاسخگوی شبهات وارده به انقلاب اند. تهمت هایی مثل جشن گرفتن در سال ۱۳۵۷ نیز دروغ است.

موسسه ایشان چنین اقدامی را انجام نداد. تهمت از این دست همیشه به بزرگان وارد می کردند، همین که آقای مصباح مبارزه با شاه را حرام می دانست چقدر وقیحانه است. ایشان مبارزه در کنار چپی ها و منافقین را حرام میدانستند نه مبارزه با شاه.

ادعا اینکه مقام رهبری ده سال با آقای مصباح قهر بوده اند من در آن زمان ایران نبودم. اما مسلما قهری در کار نبوده علما و بزرگان اسلامی هیچگاه به علت اختلاف نظر، بایکدیگر قهر نمی کنند قهر کردن مال افراد کوته نظر و کم جنبه است این نسبت ناروا به مقام معظم رهبری نیز خلاف گویی های جناب آقای هاشمی را بیشتر نمایان می سازد.

شاید مقام معظم رهبری بر آن بوده اند که آیه الله مصباح را از انتقاد و افشاگری علیه شریعتی باز بدارند که موجب تفرقه و تشتت نشود لیکن این نکته درخور توجه است که در حوزه های علمیه اگر فردی از اعضا از مبارزه کنار می کشید، افراد دیگری راه نمی افتادند به خدمت او برسند و به او بگویند بیا و مبارزه کن! این یک اصل کلی بود که هر کس وظیفه خود را می داند. آنچه مهم بود دوری از اختلاف بین مبارزین و هماهنگی بین آنها بود. اما اینکه اگر کسی از مبارزه کنار بکشد و آقایان راه بیفتند و به خانه وی بروند و بگویند چرا مبارزه نمی کنی؟ من چنین چیزی را ندیدم! از اساتید برجسته حوزه بودند که مبارزه را جدی نگرفتند و کسی هم به محضر ایشان نرسید و از آنها نخواست که به مبارزه بپردازند این جلسه نهایتا حالت مشورتی داشته است.

البته آنچه من در حال حاضر تحلیل می کنم به شناختم از حوزه، روحانیت، نحوه ی مبارزه روحانیت و تاریخ مربوط است.

این نکته نیز در خور توجه است که این حمله ای که نسبت به اقای مصباح می شود، نشان از موقعیت و نقش ایشان در پیشبرد مبارزه دارد. اگر ایشان یک انسان بی تفاوت و خنثی بود، این حملات به ایشان نمی شد. کافی ست سیر تاریخی مبارزات در قم را ببینید و امضای ایشان در اعلامیه ها و حضورشان در جامعه مدرسین را ببنید. هم چنین نظرات بزرگان حوزه مثل آیت الله یزدی را نسبت به ایشان بشنوید. نکته سوم عملکرد ایشان است؛ اگر سرگذشت ایشان و مبارزات شان را جمع آوری کنیم یک کتاب می شود من یک اعلامیه از آقای مصباح دارم که به قلم خود ایشان است و من در زمان نوشتن آن حضور داشتم. نکته چهار هم این است؛ آقای شیخ یوسف صانعی! در جریان مبارزات چقدر حضور داشته چند اعلامیه را امضا کرده است؟ چرا کسانی که به سراغ او نرفته و نپرسیده که چرا مبارزه نمی کنی!

ایشان چند بار زندان رفت؟ چقدر در مبارزه حضور داشت؟ چه نقشی در این جریان ایفا کرد؟ چرا برای ایشان این هیاهوها وجود ندارد؟ چون ایشان موضع خنثی ای دارد. ایشان کسی نیست که خطری برای لیبرالیست ها باشد.اما لیبرالیستها، تسلیم طلب ها و مخالفان خط امام امروز از آیه الله مصباح احساس خطر می کنند چون در برابر سوء استفاده از خط امام و به انحراف کشاندن و یا کمرنگ کردن آن آقای مصباح چون کوه ایستاده اند لذا مورد اتهام قرار می گیرند.

امام فرمود میزان حال فعلی افراد است. حرف بر سر این است که افرادی که امروز موضع خنثی ای دارند، می بینید که نه در گذشته آقای هاشمی به منزلش می رود و می گوید چرا مبارزه نمی کنی و نه امروز لیبرالیست ها و افراد مخالف امام و انقلاب ایشان را مورد حمله قرار می دهند و می گویند چرا نقشی در پیشبرد انقلاب نداشته است چرا زندان نرفته و یا جبهه نرفته است. این دست و پا زدن ها علیه آقای مصباح نشان از نقش موثر ایشان در پیشبرد خط امام و انقلاب و اسلام و پرورش شاگردان موثر داشته و دارد. این درباره دیگر بزرگانی چون بهشتی و مطهری هم بود.که همیشه مورد تهمت و مذمت قرار داشتند.

انتقاد برخی از شخصیتها مانند آیه الله بهشتی از آقای مصباح دلیل بر اشتباه بودن خط آقای مصباح نمی شود. اقای مصباح برای خودش کار فکری و علمی انجام میداده و تکلیفی داشته است و آقای بهشتی برای خودش. انتظار نیست که شخصیت های روحانی و اساتید حوزه از یکدیگر پیروی کنند.

اگر منازعه ی آقای مصباح با شریعتی نبود، امروز شاهد تربیت نیروهای حزب اللهی نبودیم. ما میبنیم کسانی که در خط شریعتی بودند بعدها سر از نفاق درآوردند. پرونده های اعضای مجاهدین حاوی این نکته است که اکثر آنها می گویند ما اول به مسجد رفتیم و مبارز شدیم. بعد از آن به حسینیه ارشاد رفتیم، ضد آخوند شدیم و به عضویت سازمان درآمدیم! چه کسی توانست این خطر را تا حدی رفع کند؟ آقای مصباح! همین بلا بر سر آقای مطهری هم آمد. ایشان در نامه ای که به امام می نویسد از هجمه گروه های مختلف گلایه می کند. دلیلش هم این بود که در برابر منافقین ایستاد. مطهری در مقابل شریعتی هم ایستاد و در نامه اش به امام از طرفداران شریعتی هم گلایه میکند. جریان شناسی آقای مصباح فوق العاده است. کمتر کسانی در روحانیت داریم که جریان شناس باشند. نخستین آنها حضرت امام بود. آقای مصباح در جریان شناسی کمتر مانندی داشت. آقای مطهری هم در جریان شناسی استاد بود. اینها خط انحرافی را زود می شناختند. آقای هاشمی در سال۱۳۵۴ که منافقین تغییر ایدئولوژی دادند و تصفیه ی درون سازمانی کردند، تازه توانست به انحراف آنها پی ببرد.

حمایت آیه الله مصباح از آقای احمدی نژاد با جریان شناسی ایشان منافاتی ندارد موضع متفاوت آقای مصباح درباره نامبرده به مواضع آقای احمدی نژاد و تفاوت دولت نهم و دهم بازمیگردد. در حقیقت انحراف از آقای احمدی نژاد بود نه از موضع گیری آقای مصباح. ایشان احمدی نژاد دوره ی نهم را تایید کردند. اما بعد از آن احمدی نژاد منحرف شد.

در مورد منافقین آثار آنها مثل تکامل، راه بشر راه انبیا و غیره است که امثال حنیف نژاد نوشته اند. امام هم وقتی آن را خواندند به آن حاشیه زده اند. اما متاسفانه آن دستخط امام را از بین برده اند. امام گفتند پس از خواندن آن کتاب فهمیدم که اینها به معاد و بهشت و جهنم اعتقاد ندارند و می گویند هرچه هست در همین دنیاست. این بهترین نمونه برای این است که بنیان گذاران سازمان انحراف داشته اند. چه سندی معتبرتر از این که کتاب های اولیه که بنیان گذاران سازمان نوشته اند، پراز انحراف است. مورد بعد موضع گیری خود حضرت امام است. بعد از آنکه مجاهدین یک ماه خدمت امام رسیدند، ایشان فرمودند اینها به اسلام اعتقاد ندارند، منتها دریافته اند که اسلام بیش از هزار و اندی سال است که در رگ و ریشه ملت ایران رخنه کرده و بدون اسلام نمی توان در میان مردم ایران نفوذ کرد از این رو، بالای برگه ها و نوشته ها به نام خدا می نویسند، اما موضع شان همان مارکسیسم است. مسئله ی سوم اینکه اگر بنیان گذاران سازمان واقعا سالم بودند، چنین انحرافاتی رخ نمی داد. طرفداران آنها البته دست و پا زدند که بگویند کمونیستها در سازمان نفوذ و کودتا کردند و مواردی از این دست که واقعیت نداشت، اما تشکیلات انحرافی بود.

در مورد اقای هاشمی، بزرگان محکوم به ظواهر هستند. پیامبر خدا درباره طلحه و زبیر عبارت سیف الاسلام را به کار بردند. اینکه امام فرمود میزان حال فعلی افراد است، برای ما معیار است. ما امروز با بررسی هایی که انجام داده ایم به این میرسیم که ایشان از ابتدا دچار اعوجاج بودند زیرا پایه های مواضع سیاسی ایشان برگرفته از نهضت آزادی و جبهه ملی بوده است. آن زمانی که مبارزه آغاز نشده بود، ایشان با نهضت آزادی و جبهه ملی رابطه نزدیک داشت. فلذا ایشان سازمان را تایید می کند. علیرغم اینکه در زندان مواضع آنها را می بیند. ایشان می گوید من بعد از کشته شدن احمد رضایی در سازمان منبر رفتم و گفتم وقتی کسی شهید می شود ملائکه بال خود را زیر جسد او می گسترانند و او را تا عرش بالا می برند، سران مجاهدین به ایشان اعتراض کردند! اگر ایشان اهل منطق بود، اهل درک بود باید همان وقت متوجه انحراف آنها می شد. ایشان در سال ۱۳۵۴ که ما در لبنان با او دیدار کردیم گفت به امام گفتم من در سال۱۳۵۳ با یک قصدی از ایران بیرون آمدم. قصدم گرفتن تاییدیه برای مجاهدین بود و امسال با قصد این آمدم که بگویم اشتباه کرده ام. و شما مجاهدین را خوب شناخته بودید این نشان دهنده ی این است که ایشان نه اسلام را به درستی درک کرده بود، نه امام را و نه انقلاب را. در جو و موجی قرار گرفته بود که ایشان را حرکت می داد. آقای هاشمی بسیار تابع جو است. امروز هم همینطور است. با جو حرکت می کند. در نتیجه نمی تواند یک انسانی باشد که اعتقاد اصیل به امام و راه ایشان داشته باشد. ایشان از ابتدا نه امام را شناخته و نه اسلام ناب محمدی را و نه انقلاب را و الان هم با همان زمینه در حال حرکت است. به نظر من ایشان اصل ولایت فقیه را قبول نداشته و یا خودش را از همه بالاتر می دانسته است. من قصد زیرسوال بردن سابقه مبارزاتی ایشان را ندارم، اما آنچه مهم است این است که ایشان اسلام ناب محمدی را نشناخته و خط امام را درک نکرده است. ایشان می خواهد با تمسک به آیه ی «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ» این برداشت را کند که ما نباید شعار مرگ بر امریکا سر ندهیم تا آنها نیز مرگ بر ایران سر ندهند! انسان باید چقدر پیاده باشد که این آیه را برای جلوگیری از شعار مرگ بر آمریکا ملاک قرار دهد. بی سوادی از این موضع ایشان می بارد!

نکته ی آخر هم این که تفاوت بین آقای هاشمی و آیت الله مصباح وجود دارد این است که آیه الله مصباح ، عارف و وارسته و از دروغ و تزویر مبرا است اما از آقای هاشمی بارها نکات نادرست شنیدیم. مثل همینکه می گفت امام گفت مرگ بر امریکا نگویید. این در حالیست که امام پیش از فوت شان بهترین دعا برای امریکا را آرزوی مرگ می دانند و در وصیت نامه شان تاکید می کنند که تنها یزید زمان امام حسین را لعن نکنید و یزید زمانه تان را نیز لعن کنید. بنابراین چون ما از آقای هاشمی دروغ و خلاف دیدیم، نمی توانیم به هیچ گفته ایشان اعتماد داشته باشیم. اما حرف و نظر آقای مصباح برای ما حجت است. والسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *