ساعت، ۳۰/۳ بعد از نیمه شب ۱۵ خرداد را اعلام میکرد. کامیونهای نظامی در بیرون شهر قم متوقف شدند. صدها کماندو، چترباز و سرباز گارد که تا دندان به اسلحه های گرم و سرد مجهز بودند، وارد قم شدند و در حالی که تلاش میکردند از هر گونه حرکتی که سکوت را بشکند، خودداری کنند، به سوی خانه امام خمینی به راه افتادند. از ابتدای کوچه تا در منزل او را که بیش از پانصد متر نبود تحت کنترل قرار دادند و در هر خانهای سربازی گماردند. در اطراف منزل و باغ اناری که پشت منزل امام خمینی قرار داشت، سنگر گرفتند و برای مقابله با هر گونه حادثه پیشبینی نشدهای آماده شدند. دهها کماندو و چترباز مسلح، یکباره از بام و دیوار به خانه امام یورش بردند و در ظرف «یک چشم به هم زدن»، سراسر حیاط، اتاقها، زیرزمین، پشتبام و همه جا را گردش و اشغال کردند، لیکن امام را نیافتند. دلهره و وحشتی که سراپایشان را فراگرفته بود، فزونی یافت، ترس و اضطراب بی اندازه در صدای لرزان و قیافه پریشان آنان به خوبی مشاهده میشد. گمان برده بودند که حتماً امام در داخل خانه دارای پناهگاه مستحکمی است که از طرف افراد مسلح محافظت میشود! و هر لحظه منتظر بودند که رگبار مسلسل محافظانخمینی آنان را به خاک و خون بکشد! (۱) آنگاه که از یافتن او ناامید شدند، به چند نفر کارکنانی که روزها از حضار و میهمانان امام خمینی پذیرایی میکردند و شبها همانجا میخوابیدند، حمله کردند و از آنان میخواستند که پناهگاه خمینی را نشان دهند و با این وجود میکوشیدند که نگذارند صدای شیون، زاری و ضجه آنان بلند شود که موجب آگاهی همسایگان و به هم خوردن نظم و آرامش و امنیت شهر گردد! آن اشخاص بیگناه با تمام قوا در زیر شکنجه دژخیمان شاه مقاومت میکردند و از نشان دادن جایگاه امام خودداری میورزیدند.
امام از اول محرم که در حیاط منزل او چادر زده بودند، شبها را در منزل فرزندش حاج سید مصطفی که مقابل منزل او بود، استراحت میکرد. در آن ساعت شب، تازه برای نماز شب از خواب برخاسته بود که سر و صدای ناهنجار و غیرعادی، او را متوجه یورش دژخیمان شاه کرد. فوراً از جا برخاست و حاج سید مصطفی را که در حیاط در کنارش خوابیده بود بیدار کرد:
«مصطفی! بلندشو، مثل اینکه آمدند؟»
حاج سید مصطفی چشم باز کرد و در جای خود نشست. ساعت ۴ پس از نیمه شب را نشان میداد. پدر را دید که به سرعت لباس میپوشد، زمزمه گنگ و مبهمی از خارج به گوش میرسید. نتوانست باور کند که این مزدوران شاه هستند که هجوم کردهاند. از جای برخاست و خود را به پشت بام رسانید. دید سراسر کوچه و اطراف منزل پر از سرباز مسلح و کماندو است که برق اسلحههای گرم و سرد در دست آنان منظره وحشتناکی پدید آورده بود.
امام به پشت درآمده و گوش فراداد. یقین کرد که ارتش شاه برای دستگیری او یورش آورده است. لحظهایمکث کرد تا ببیند چه میشود؟ لیکن صدای ضجهو ناله آن چند نفر که تحت شکنجه دژخیمان، سرسختانه مقاومت میکردند، به گوشش رسید، صدای پیرمردی که از سپیده صبح تا پاسی از شب در هوای گرم خرداد پای سماور مینشست و خدمت میکرد، صدای آن رنجدیدهای که از بام تا شام چای میداد و از مراجعان پذیرایی به عمل میآورد و صدای آن بیپناهی که زندگی خود را رها ساخته و به عشق و علاقه خمینی به سوی قم آمده، با جان و دلکار میکرد، خمینی را سخت برآشفت و خشمناک ساخت، بهطوری که دیگر نتوانست تحمل کند. آخر او که برای تودههای رنجدیده، جان برکف نهاده است چگونه میتواند صدای ناله افرادی را که در پناه او هستند، بشنود و بیتفاوت بماند؟ از این رو، امام از خانه بیرون آمد و با صدای رسا اظهار کرد:
«روحالله خمینی منم! چرا اینها را میزنید؟» (۲)
با طنین افکندن نام «خمینی» در فضای کوچه، دژخیمان شاه دستپاچه شدند. هرگز تصور نمیکردند که بدینگونه خمینی را در مقابل خود ببینند و با پرخاش او روبهرو شوند. امام قدم به داخل کوچه نهاد و در حالی که عبا را زیر بغل گرفته بود، از شدت خشم مشتهای گره خورده خود را تکان میداد و بر سر دژخیمان مسلح شاه مرتب فریاد میکشید:
«روحالله خمینی منم، چرا این بیچارهها را کتک میزنید؟ این چه رفتار وحشیانه است که با مردم میکنید؟ چرا به اصول انسانی پایبند نیستید؟ این چه وحشیگریهاست که از شما سر میزند؟»
مزدوران شاه در حالی که میکوشیدند بر اعصابشان مسلط شوند، با صدای لرزان و گرفته مرتب پاسخ میدادند:
«همه ارادت داریم! همه مؤمنیم!! کسی را نمیزنیم!!!»
آدمدزدان رژیم با ترس و بیم و احتیاط، قائد بزرگ را محاصره و به ماشین فولکسواگن سیاهرنگی که دم در خانه ایستاده بود، سوار کردند (۳) و چند نفر از درجهداران و صاحبمنصبان نیز که هنوز برای ما ناشناختهاند، سوار شدند؛ و ماشین را با «هُل» دادن تا سر خیابان آوردند و ازسر خیابان، امام را با یک سواری که از پیش آماده بود، به تهران بردند.
حاج سید مصطفی که از بالای بام ناظر جریان بود،به شدت تحت احساسات قرار گرفت و خواست خود را از ارتفاع پنج متری به داخل کوچه بیفکند و تا آنجا که ممکن است از دستگیری پدر ممانعت به عمل آورد! امام که از داخل ماشین متوجه تصمیم خطرناک او شده بود، با حرکت دست او را از این کار منع کرد. یکی از کماندوها نیز کلت کشید و تهدید کرد: اگر تکان بخوری آتش میکنم! حاج سید مصطفی روی نهی و منع پدر از پایین پریدن منصرف شد، لیکن با تمام نیرو فریاد سر داد که:
«مردم، خمینی را بردند… مردم، خمینی را گرفتند.»
اهالی قم با فریاد تکاندهنده و باور نکردنی«مردم خمینی را گرفتند»،از خواب پریدند، شتابان از خانه بیرون دویدند تا به یاری امام بشتابند و از دستگیری او جلوگیری کنند؛ لیکن دیگر دیر بود. مأموران رژیم با سرعت سرسامآوری امام را از قم بیرون برده بودند.
اضطراب، نگرانی و ترس در چهره دژخیمانی که امام را به تهران میبردند، به خوبی هویدا بود. دیوانهوار ماشین میراندند و به عقب و اطراف مینگریستند. وحشت و نگرانی آنان به حدی بود که هر چه امام اصرار ورزید تا برای چند دقیقهای ماشین را نگه دارند تا نماز صبح به جا آورد، نپذیرفتند.
امام در مقام دلداری آنان اظهار کرد:
اینقدر مضطرب نباشید، در وسط این بیابان کسی نیست که قصد تعرض نسبت به شما را داشته باشد. چند دقیقهای ماشین را برای ادای نماز متوقف کنید، شما نیز نماز بخوانید، شما ارتش کشور اسلامی هستید، از بودجه اسلام ارتزاق میکنید و واجب است که به احکام و فرامین اسلام پابند باشید.
دژخیمانی که در ارتش شاهنشاهی تربیت شده و پرورش یافته بودند از این سخنان امام پند نگرفتند و گستاخانه از پیشنهاد و اصرار امام برای به جا آوردن نماز صبح سرباز زدند و سرانجام بر اثر فشار و اصرار بیش از حد او حاضر شدند که برای چند لحظهای ماشین را نگه دارند که فقط او تیمم کند! و امام پس از تیمم با خاک حاشیه جاده، سوار ماشین شد و نماز صبح را در ماشین – که به سرعت در حرکت بود – به جا آورد.
رئیس شهربانی قم در گزارش خود به تهران، چگونگی اقدام برای دستگیری امام از طرف مقامات ساواک و شهربانی را اینگونه آورده است:
… ساعت ۳۰/۲ صبح [پس از نیمه شب] روز ۱۵/۳/۴۲ سرکار سرهنگ بدیعی، رئیس ساواک قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد که برای مذاکراتی فوراً به ساواک بروم. پس از رفتن به ساواک مشاهده شد سرکار سرهنگ مولوی نیز با عدهای از مأمورین ساواک تهران در آنجا هستند. موضوع دستگیری خمینی مطرح گردید تا با تبادلنظر یکدیگر انجام گردد. سرکار سرهنگ مولوی اضافه کرد[:] از طرف تیمسار ریاست کل دستور شفاهی دارم که در این مورد راهنمایی و همکاری کنید. چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالی قریه جمکران[،] گارد محافظ خمینی را تشکیل داده بودند (۴) و در وقایع دوم فروردین تا چند روز پس از آن خمینی شبها در منازل مختلف بیتوته میکرد (۵) چنین تصمیم گرفته شد که خانه او و دامادش و پسرش دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا در صورتی که در یکی از منازل نبود فرصت مخفی شدن یا فرار نداشته باشد. ضمناً برای اینکه جلب توجه نشود ابتدا منزل خمینی و دو منزل دیگر توسط گارد ساواک تهران و به راهنمایی مأمورین این شهربانی و ساواک [قم] شناسایی شد و برای اینکه هیچگونه ابهامی وجود نداشته باشد، کروکی منزل خمینی و دو نفر دیگر توسط شهربانی در اختیار مأمورین ساواک تهران گذارده شد. سپس سرکار سرهنگ مولوی اظهار داشتند[:] من شخصاً در شهربانی خواهم ماند تا چنانچه احتیاجی به شرکت گروهان سرباز باشد به موقع داخل در عمل شوند و رئیس ساواک قم و رئیس شهربانی در میدان جلو بیمارستان، اول کوچه منزل خمینی باشند و با اینجانب در شهربانی ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم داخل در عمل شود –
ساعت ۳۰/۳ صبح، عدهای مأمور ساواک تهران بهطور متفرقه (۶) به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل خمینی و دو منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و خمینی را که در منزل دامادش بود[،] (۷) دستگیر نموده با فولکس ساواک قم تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری که از تهران به همین منظور آمده بود[،] حرکت دادند. در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل خمینی قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و از داد و فریاد او جلوگیری و پس از دستگیری خمینی آزاد شد و پیشبینی میشد که در منزل خمینی عدهای مستحفظ وی باشند، (۸) لیکن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبود و در منزل دامادش که خود وی دستگیر شد، اشخاص متفرقهای دیده نشدند و افراد مورد نظر در مسجد سلماسی که در نزدیکی منزل خمینی است[،] بیتوته نموده بودند (۹) که متوجه دستگیری وی نشدند. ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده، حاضر و خود را معرفی نمود که روحالله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید. بعد از اینکه خمینی به ماشین سواری ساواک تهران منتقل شد آقای مولوی نیز از شهربانی رسیده و پشت سر سواری مزبور با عدهای گارد ساواک به تهران عزیمت نمودند.
رئیس شهربانی قم ـ سرهنگ سید حسین پرتو
پاورقیها:
. رئیس شهربانی قم در گزارش خود آورده است:«… پیشبینی میشد که در منزل خمینی عدهای مستحفظ وی باشند، لیکن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبود و در منزل دامادش که خود وی دستگیر شد، اشخاص متفرقهای دیده نشدند… .»
۲. رئیس شهربانی قم در گزارش خود یادآور شده است: «… ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده و حاضر و خود را معرفی نمود که روحالله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید…» (همان.)
۳. سرهنگ بدیعی، رئیس ساواک قم در مورد این فولکسواگن گزارش داده است: «تیمسار ریاست ساواک – چون در موقع دستگیری آیتالله خمینی، از فولکسواگن یکی از کارمندان این ساواک و به رانندگی خودش استفاده گردید و خمینی و هشت نفر دیگر از افراد گارد تهران با این خودرو از درب منزل تا خیابان حمل شدهاند[،] در اثر عدم ظرفیت و نداشتن استعداد حمل ده نفر خسارتی در حدود سه هزار ریال به خودرو وی وارد شده. در صورت تصویب مقرر فرمایند مبلغ پنج هزار ریال به عنوان پاداش و تعمیر خودرو جهت وی حواله شود. بدیعی ۲۵۰ ـ ۲۱/۳/۴۲ » (پرونده امام در ساواک قم، برگ ش ۱۵۱.)
۴. پندار واهی است که از ذهن وحشتزده رئیس شهربانی قم ریشه گرفته است. اهالی سادهدل جمکران دارای سازمان و تشکیلاتی نبودند تا «گارد محافظ خمینی» را سامان دهند و اگر امام رخصت چنین کاری میداد بیتردید بسیاری از مردم ایران به عنوان گارد محافظ بسیج میشدند.
۵. این نیز دروغ دیگری است که از جانب رئیس شهربانی قم ساخته و پرداخته شده است. شاید امام همزمان با جریان دوم فروردین ۴۲ شبی را در خانه داماد یا فرزند خود میهمان بوده است که جناب سرهنگ پرتو آن را به عنوان «بیتوته در منازل مختلف» تفسیر کرده است.
۶. در اصل: تفرقه.
۷. چنانکه پیش از این اشاره شد، امام در خانه فرزندش، حاج سید مصطفی خمینی به سر میبرد.
۸. این پیشبینی نشان از ترس و وحشت رئیس شهربانی قم و دیگر مقامات دولتی از پایگاه مردمی امام دارد. آنها باور نمیکردند کسی که در سخنرانی خود آنگونه بر سر شاه فریاد میکشد، بدون گارد محافظ زندگی کند.
۹. شگفتآور است که «گارد محافظ خمینی» در فاصله ۵۰۰ متری از محل زندگی امام با آسودگی خاطر به خواب رفته بودند! شگفتآورتر اینکه مقامات شهربانی و ساواک اقدامی برای محاصره و دستگیری آنان به عمل نیاوردند؟!