تولد و خانواده رضاخان
عباسعلی خان سوادکوهی فرزند مرادعلی خان از ایل «پالانی» بود. او چند خواهر داشت که او را داداش صدا میزدند. دیگران هم به آخر کلمه داداش، بیک را اضافه کرده، او را داداش بیگ صدا میزنند.
عباسعلی خان در آلاشت، قصبه مرکز دهستان ولوپی – طرف چپ رودخانه تالار از بخش سوادکوه شهرستان ساری زندگی میکرد. او جمعی فوج سواد کوه بود یعنی جزو هنگ هفتم ارتش در سواد کوه شد.
عباسعلی چهار زن عقدی و سه زن صیغهای گرفت! و از این زنان، صاحب سی و دو فرزند شد که تنها دوازده تن از آنها زنده ماندند که چهار تن دختر و هشت تن آنان پسر بودند.
آخرین زن عباسعلی، نوش آفرین نام داشت که از خانواده ایروان بودند و سالها قبل از ازدواج با داداش بیک از روسیه گریخته و به تهران آمده بودند. عباسعلی از نوش آفرین صاحب پسری شد که در فروردین سال ۱۲۵۷ در آلاشت سوادکوه به دنیا آمد و اسم او را رضا گذاشت رضا هشت ماهه بود که عباسعلی فوت کرد.
اولاد منحصر به فرد نوش آفرین از داداش بیک همین رضا [رضاخان بعدی ] بوده است. نامبرده قبل از این که به زوجیت داداش بیک درآید، شوهری داشته که از آن شوهر (دو اولاد یکی به نام مریم و دیگری به نام علیخان داشته است
رضا، محافظ سفارتخانهها!
رضا، به عنوان یک سرباز ساده وارد فوج قزاق شده بود و در این موقعیت، بیشتر به حفاظت از سفارتخانه ها مثل سفارت آلمان و هلند و نیز بانکهای روس و انگلیس یا جایگاه میسیونها (هیأتهای) آمریکایی، مأمور میشد.
چندی بعد، رضا، سرجوخه شد و در سال ۱۲۸۲ شمسی / ۱۳۲۱ قمری بعد از حدود ۱۰ سال خدمت به درجه گروهبان یکمی که به آن «وکیل باشی» می گفتند، رسید.
رضا ۲۵ ساله، در این هنگام با زن جوانی به نام «همدم» ازدواج کرد. از او صاحب یک دختر شد. گفته اند که رضا، پسر دوست داشت و به همین جهت از همدم السلطنه که برای او دختر آورده بود، دوری گزیده و آنها را رها کرد
شناسایی رضاخان توسط اردشیر ریپورتر
رضاخان ماکسیم در سال ۱۳۳۲ق/ ۱۹۱۳م. در زمره چماقداران سردار محیی در کردستان حضور داشت و با شروع جنگ جهانی اول و هماهنگیهای دو قدرت متحد در این جنگ یعنی روس و انگلیس در سال ۱۳۳۴ ق/ ۱۹۱۵ م. با درجه میرپنجی در رأس تیپ همدان قرار گرفت.
میرزا کریم خان رشتی، چهره مرموز اطلاعاتی انگلیس در ایران، از این قزاق خشن، شناخت کافی داشت و واسطه آشنایی و ارتباط مستقیم اردشیر ریپورتر، رئیس شبکه اینتلیجنس سرویس انگلستان در ایران، با او در مهرماه ۱۲۹۷ ش/ اکتبر ۱۹۱۷ م، گردید.
اردشیر ریپورتر طی دوران ۴۰ ساله فعالیت خود در ایران، که از ورود او در سال ۱۸۹۳م، سه سال قبل از کشته شدن ناصرالدین شاه، از بمبئی هندوستان به دستور سازمان اطلاعاتی انگلیس، تا مرگ او در ۲۳ فوریه ۱۹۳۳م/ ۴ اسفند ۱۳۱۱ شمسی سلطنت رضاخان را به میراث گذاشت و علاوه بر آن شبکهای از عوامل اینتلیجنس سرویس برای انگلستان سازماندهی کرد
ستاد فرماندهی کل نیروهای انگلیس در ایران، گراندهتل قزوین
ژنرال آیرونساید با معاون خود کلنل اسمایس، در حال غور و بررسی وضعیت است.
اول آن که، آنها میبایستی براساس ضربالاجل تعیین شده، اول آوریل ۱۹۲۱ (۱۲ فروردین ۱۳۰۰) نیروهای خود را از ایران خارج کنند.
دوم آن که، آنها از بلشویکهای خودساخته انگلیسی تحت ریاست احسانالله و خالوقربان میبایستی خیالشان آسوده میشد که از طرف مازندران به سوی پایتخت حرکت نکنند.
سوم آن که، انقلابیون مسلمان که تحت رهبری میرزا_کوچکخان، در برابر دخالتهای انگلیس قیام کرده و سودای استقلال ایران را داشتند، سرکوب شوند.
طرح نهایی کودتا در این هتل مورد توافق دو ژنرال انگلیسی قرار گرفت.
آیرونساید در دفتر یادداشت روزانه اش چنین نوشت:
نظر شخصی من این است که باید دست قزاقهای ایرانی را برای حمله به تهران قبل از آن که نیروهای ما ایران را ترک کنند، باز گذاشت. در واقع یک دیکتاتوری نظامی در ایران، بهترین راه غلبه بر مشکلات کنونی ماست زیرا به نیروهای انگلیسی فرصت داده خواهد شد که خاک ایران را با اجتناب از عواقب بسیار وخیمی که در غیر این صورت پیش خواهد آمد، ترک کنند.
دیدار رضاخان با ژنرال آیرونساید
یکی از افسران ارشد قزاق:
چند روز قبل از حرکت قزاقها از قزوین به طرف تهران، نزدیک غروب آفتاب در یکی از خیابانهای قزوین به اتفاق رضاخان میرپنجه قدم زنان از هر دری صحبت می کردیم. رضاخان میرنچه پس از تشریح وضع عقبنشینی خود در جنگهای رشت، شروع به انتقاد از وضع سیاسی و اجتماعی و فقدان اعتبارات مالی دولت کرده میگوید که: ما باید دست به دست یکدیگر داده کشور عزیزمان را از این حال فلاکت و بدبختی نجات بدهیم و دیگر اجازه ندهیم که اجانب در آن تسلط داشته باشند و…. افسر ارشد می گوید چون من از جایی خبر نداشتیم و از بند و بست رضاخان میرپنجه با اجانب بی اطلاع بودم، این اظهارات وی در من هیجانی تولد کرده گفتم: تا جان در بدن باشد در پیشرفت چنین منظور مقدسی خودداری نخواهم کرد.
بالاخره پس از پیمودن یکی دو خیابان، نزدیک گراند هتل قزوین رسیدیم رضاخان میرپنجه که در آن روز فرمانده قسمتی از آتریاد تهران بود اظهار داشت که: من در این میهمانخانه با یکی دو نفر وقت ملاقات دادهام خواهش میکنم شما نزدیک درب مهمانخانه بایستید تا من ملاقات کرده زود مراجعت نمایم و به اتفاق به سربازخانه برگردیم.
من در پاسخ گفتم: مانعی ندارد. رضاخان میرپنجه از پله ها بالا رفت و بیش از نیم ساعت به طول انجامید.
من آهسته از پله ها بالا رفته به جستجو رضاخان از شکاف درب اتاقها نگاهی دزدیده می انداختم. تا این که مشاهده کردم رضاخان میرپنجه با ژنرال آیرونساید و کلنل اسمایس و یکی دو نفر از افسران انگلیسی دیگر مشغول مذاکره می باشد. پس از مشاهده این احوال آهسته از پله های پایین آمدم. تقریباً نیم ساعت دیگر رضاخان میرپنجه هم پایین آمد و من ابداً به روی خود نیاوردم که او را در چنین حالی دیده ام. رضاخان میرپنجه گفت: خیلی ببخشید مذاکرات ما قدری به طول انجامید و شما سر پا قدری خسته شدید امیدوارم جبران نمایم. سپس قدم زنان به طرف سربازخانه حرکت کردیم. در بین راه رضاخان میرپنجه دنبال اظهارات قبلی خود را گرفته گفت: باید کلیه افسران قزاق قزوین و تهران با یکدیگر متحده شده اجنبیان را از ایران خارج و ایرانیان اجنبی پرست را معدوم سازند
—————
۱ – تاریخ بیست ساله ایران ج ۱ حسین مکی
۲ – زندگی پرماجرای رضاخان ج ۱
اعترافات ژنرال آیرونساید
۲۳ بهمن ۱۲۹۹ هجری شمسی برابر با ۱۲ فوریه ۱۹۲۱ میلادی
ژنرال آیرونساید:
پس از گفتگویی که امروز با رضا داشتیم اداره امور قزاقهای ایرانی را به طور قاطع به او واگذار نمودم. برایش توضیح دادم که خیال دارم بتدریج از قید نظارت خود آزادش کنم! و او از همین حالا باید ترتیبات و تدارکات لازم را با کلنل اسمایس بدهد که اگر شورشیان گیلان، پس از خروج قوای ما از منجیل، خواستند به قزوین یا تهران حمله کنند جلوی آنها گرفته شود… در حضور اسمایس،
یک فقره مذاکرات طولانی با رضا داشتیم. اول میخواستم تعهدنامه کتبی از او بگیرم ولی سرانجام به این نتیجه رسیدم که گرفتن ضمانت نامه در این مورد لزومی ندارد، چون اگر بخواهد زیر قولهایی که به ما داده بزند همین قدر کافی است ادعا کند که در دادن آن سند مجبور بوده و هر چند نوشته چون تحت فشار بوده باطل و بلااثر است
– بعد از ختم جلسه باهم دست دادیم و او رفت. به اسمایش گفتم جلو اقدامات این مرد را نگیر و بگذار که او قوای تحت امر خودش را به تهران ببرد.
چند روز بعد ژنرال آیرونساید به فرماندهی نیروهای انگلیس در بغداد منصوب می شود و قبل از ترک تهران با «نورمن» وزیر مختار انگلیس، برای خداحافظی ملاقات می کند و جریان قزوین و قراری را که با رضاخان گذاشته است شرح می دهد و در یادداشت هایش چنین می نویسد:
«… در اوضاع کنونی ایران کودتا بهترین درمان است. آزادی عمل نرومن را گرفته ام بالاخره دیر یا زود می بایست تکلیف قزاقها را معلوم کنیم. برای همیشه که نمی شد آنها را در قزوین نگاه داشت …»
تأمین پول کودتا توسط بانک شاهی
بانک شاهنشاهی یکی از مخرب ترین موسسات غربی بود که در ایران ایجاد شد و لطمات فروانی به کشور ما در عرصه سیاسی و اقتصادی وارد آورد.
این بانک با سرمایه خاندان یهودی ساسون ایجاد شد. در آستانه کودتای ۱۲۹۹ ، سر فیلیپ ساسون مالک بانک شاهنشاهی بود. کارشکنی در سر راه دولتهای ایران قبل از کودتا، که منجر به از هم گسیختگی اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور شد و کمک این بانک به تقویت و ترمیم وضعیت قوای قزاق به رهبری رضاخان #میرپنج، پرداخت پول به کودتاچیان هنگام عزیمت به تهران، همگی نشانه دخالت عمیق این ارگان مالی استعماری در امور سیاسی ایران در آن روزگار بود..
رضاخان پس از کودتا نیز از وامهای بانک شاهنشاهی جهت پیشبرد اهداف خود و حامیان استعمارگرش بهره فراوانی برد