ابتذال در تطهیر شریعتمداری
نقدی بر یادداشت تحریف آمیز عبدالرحیم اباذری در خصوص کتاب شریعتمداری در دادگاه تاریخ
محمدعلی افضلی/ دانشآموخته سطوح عالی حوزه قم و از محققین بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
از آنجا که ادعای بیوجه و غیرمنطقی ایازی در ذیل یک یادداشت تحریفآمیز از آقای عبدالرحیم اباذری صورت گرفته است، در ادامه، به برخی تحریفات و ناراستیهای آشکار یادداشت اباذری نیز پرداخته میشود.
یادداشت آقای اباذری با عنوان «آیتالله شریعتمداری و تحریف تاریخ» در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ در کانال شخصی وی منتشر شد و در بخش نخست آن به ماجرای استقبال وی از شاه در سال ۲۶ش، با عنوان «اتهام استقبال از شاه»، پرداخته است.
آقای اباذری به خوبی میداند که سابقه صمیمانه شریعتمداری و رژیم پهلوی به سالها پیش از آغاز نهضت امام خمینی؛ به سال ۱۳۲۶ه.ش. بازمیگردد و یادداشت خود را نیز با نقد همین نکته از کتاب «شریعتمداری در دادگاه تاریخ» آغاز کرده است. توضیح آنکه محمدرضا پهلوی، میراثدار حکومت استبدادی، ضددینی و ضدملی رضاخانی، در سال ۱۳۲۶ه.ش.؛ در پی شکست فرقه دموکرات به تبریز سفر کرد. هیچیک از علمای طراز اول از محمدرضا پهلوی استقبال نکردند اما در مقابل، سیدمحمدکاظم شریعتمداری در این دیدار شرکت جست. پس از این اقدام، شریعتمداری مورد تخطئه شدید علمای طراز اول تبریز قرار گرفت و از شدت بدنامی و فشارهای متدینان و علما، ناگزیر به ترک تبریز شد!
عبدالرحیم اباذری با ذکر این واقعه تاریخی ادعا کرد که این اقدام شریعتمداری نه تنها محل اشکال نیست بلکه بر تمام علمای بصیر! واجب بوده که به استقبال محمدرضا پهلوی بروند و هرکس به استقبال وی نرفته باید محاکمه میشده است! اباذری در این زمینه مینویسد:
«مسافرت محمدرضا شاه ، روز ششم خرداد ۱۳۲۶ ، حدود ۵ ماه بعد از آزادسازی سرزمین آذربایجان از تجاوز ۴ ساله نیروی های اشغالگر روسیه شوروی و بعد تصرف ۱ ساله ایادی حزب دمکرات آذربایجان ( وابسته به روسیه) به رهبری جعفر پیشه وری و غلام یحیی دانشیان انجام می گرفت؛ در واقع شاه جوان جهت بازدید از سرزمین آزاد شده به تبریز آمده بود ، فلذا بر روحانیت بصیر ، آگاه به مسائل روز و متعهد لازم و واجب بود از این سفر استقبال بکنند و در مراسم جشن آزادی حضور داشته باشند.
بنابراین دیدار آقای شریعتمداری ، مطابق فضای سیاسی آن روزِ حوزه ، روحانیت و مرجعیت بود و در راستای دفاع از «تمامیت ارضی سرزمین ایران و عدم تجزیه آذربایجان» یک حرکت مثبت و درخشان به شمار می آید. اگر قرار باشد کسی در این ماجرا محاکمه بشود باید آنهایی احضار و محاکمه شوند که در خانه و حجره مدرسه نشستند و در این دیدار ، یا استقبال و جشن حاضر نشدند که تعدادشان از انگشتان یک دست کمتر بود.»
منطق اباذری در نگارش سطور فوق در چند کلمه خلاصه میشود: «حفظ و تقویت شاه مساوی بود با حفظ تمامیت ارضی کشور» چراکه اگر اباذری؛ محمدرضا پهلوی را عامل اصلی حفظ تمامیت ارضی کشور نمیدید معنی نمیداد که فتوا به وجوب استقبال از وی بدهد و معترضین به محمدرضا پهلوی را به دادگاه بکشاند! اما باید دید که آیا چنین انگارهای واقعیت دارد؟! آیا محمدرضا پهلوی نقشی در حفظ آذربایجان داشت؟ آیا پهلوی دوم عامل حفظ تمامیت ارضی بود و مقابله با وی به منزله تجزیه کشور بود؟
مطالعه مستندات و منابع تاریخی حاکی از آن است که این ادعا، پنداری بیش نیست و محمدرضا پهلوی نقشی در اخراج قوای شوروی یا اخراج فرقه دموکرات از آذربایجان نداشت بلکه خروج نیروهای شوروی از سر ناچاری و در اثر توافق ابرقدرتهای وقت، بدون تأثیرگذاری محمدرضا در توافقات، انجام شده بود و رؤوس فرقه دموکرات نیز پس از روشن شدن ضعف و عقبنشینی اربابِ شوروی و ابلاغ برخی تصمیمات فرار را بر قرار ترجیح دادند و پیش از ورود نیروهای نظامی رژیم پهلوی، مردم خود دست به کار شدند و بخش عمده شهر را از وجود اتباع فرقه دموکرات پاکسازی کردند.
واقعیت تاریخی آن است که استالین و شوروی اعتنایی به رژیم و دولت مفلوک محمدرضا پهلوی و نخستوزیر وی نمیکردند. در روایتی تاریخی آمده که قوامالسلطنه در گزارش خصوصی خود به مجلس گفت:
«ژنرالیسیم استالین بیانات بسیار دقیق و حکیمانه و که نمونه وسعت نظر و علو افکار سیاسی ایشان بود در باب لزوم اصلاحات و رفورمها در ایران نمودند. در پاسخ ایشان اظهار داشتم … اکنون که دولت من مهیای رفورمهای اساسی و تأمین زندگی مرفه و عادلانهای برای مردم ایران است به واسطه عدم مساعدت دولت شوروی با تخلیه نکردن نیروهای خود و مشکلات دیگر کار اصلاحات بسیار سخت و دشوار خواهد بود و دولت شوروی با حسن نیت و یک اقدام به موقع میتواند مشکلات را از پیش پای ما بردارد…ژنرالیسیم استالین این نظر اصلاحی دولت را تأیید و تصدیق کرد ولی راجع به خلیه ایران جواب مساعدی ندادند.»(پدر و پسر، ناگفتهها از زندگی و روزگار پهلویها، ص۵۶۲)
اساسا رژیم پهلوی و عمال او توان و عرضه حفظ استقلال کشور را نداشتند.چنانچه در روزهای ابتدایی غائله آذربایجان در کابینه اول حکیمی چند گروهان برای تقویت پادگان تبریز تعیین شده بود که عجالتا تا زنجان بروند اما با ممانعت قشون روس از شریفآباد قزوین فراتر نتوانستند بروند.(شرح زندگانی من، ج۳، صص۴۳۲-۴۳۱) به علاوه به گزارش عبدالله مستوفی کابینه دولت قوام به دموکراتهای آذربایجان تا حدی خودمختاری داده بود(شرح زندگانی من، ج۳، ص۴۳۲)
در هر صورت؛ عمال رژیم پهلوی تنها راه صیانت از اراضی کشور را چوب حراج زدن به منابع کشور میدیدند. چنانچه روز پانزدهم فروردین۱۳۲۵ بین قوامالسلطنه و سادچیکوف سفیر جدید شوروی در ایران موافقتنامهای درباره تشکیل یک شرکت مختلط نفت ایران و شوروی به امضا رسید. مدت قرارداد پنجاه سال و حوزه عملیات تمام مناطق شمالی ایران به استثنای حاشیه مرزی ایران با ترکیه بود. سهم شوروی در این شرکت برای ۲۵سال اول قرارداد ۵۱درصد و سهم ایران ۴۹درصد در نظر گرفته شده بود. (پدر و پسر، ناگفتهها از زندگی و روزگار پهلویها، ص۵۶۳) البته به اینکه سرانجام این توافقنامه به کجا رسید کاری نداریم و هدف از ذکر روایت تاریخی پیشگفته نشان دادن ضعف و زبونی مفرط عمال پهلوی بود.
در ضعف و زبونی مفرط رژیم پهلوی مردم و علما به مقابله با فرقه دموکرات و ایادی شوروی پرداختند و از کوچکترین مناسبتها برای اظهار اقتدار اسلام در پیش چشم آنان نمیگذشتند.
علمای تبریز به مقابله با فرقه دموکرات پرداختند و در شهرستانها نیز که قدرت فرقه به مراتب مهیبتر بود، چنین شد. در محال «آلان برآغوش سراب» میرزا حبیب صدری مورد پیگرد دمکراتها قرار گرفته بود و از مراغه هم گزارش تکفیر فرقه دمکرات توسط روحانی محل در دست است. علاوه بر این رحلت آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی هم فرصتی پیش آورد تا مردم آذربایجان با بروز احساسات شدید در برپایی مجالس سوگواری متعدد و باشکوه در صدد مقابله خاموش با دستنشاندگان یک حکومت ملحد برآیند. در این مجالس سوگواری که تا چهلم ایشان ادامه داشت، مردم با دستجات عزادار در سطح شهر و بازار به قدرتنمایی در مقابل فرقه دمکرات پرداختند. در این مبارزه نقش بازار نبایستی نادیده انگاشته شود؛ بازاریان تبریز به خاطر پیوندهای مستحکم با علما، چهل روز بازار را بستند. در برپایی این نمایش، قدرت مذهبی مرحوم آیتالله حاج میرزا فتاح شهیدی نقش عمده داشت؛ به طوری که اگر در محلهای مراسم ترحیم به این مناسبت برگزار نمیگردید خود وی مقدمات برگزاری مراسم را فراهم میکرد. طبق روایات محلی، برگزاری چنین نمایش قدرتی موجب بازخواست پیشهوری توسط مقامات شوروی شد، زیرا مقامات ارشد فرقه نیز ناچار شدند در مجالس ترحیم شرکت کنند. به پیشهوری گفته شد:
کمونیست این چیزها را قبول ندارد یک فرد کمونیست جز به رهبر حزب، به چیزی نمیاندیشد. معلوم میشود تمام گزارشهایی که به کنسولخانه داده شده دروغ محض بوده است. نظام کمونیستی خدا را نمیپذیرد تا چه رسد به یک روحانی.»(پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، ص۶۵-۶۴)
بنابه گزارشهای متعدد تاریخی، تبریز نیز به دست عمال پهلوی فتح و پاکسازی نشد و درگیریهای نظامی رژیم تنها محدود به میانه و قافلانکوه بود.(شرح زندگانی من، ج۳، ص۴۳۹) نکته مهم آنکه رؤسای حزب توده فرار کرده بودند و رژیم پهلوی نیازی به درگیری با آنها نداشت و بدنه و بقایای حزب توده نیز توسط مردم، و نه عمال پهلوی، سرکوب شدند و نیروهای ارتش پهلوی نیز پس از دو روز درگیری مردم با فدائیان به تبریز رسید و در هنگام وصول به تبریز فقط سه نقطه از شهر توسط مردم تصرف نشده بود.(شرح زندگانی من، ج۳، ص۴۴۲) مرحوم خسروشاهی در خصوص نقش مردم و علما و البته بینقشی ارتش رژیم پهلوی در مقابله با فتنه پیشهوری میگوید:
«این که مىگویند ارتش آمد و اینها را بیرون کرد، اینطور نیست؛ چون سه روز قبل از ورود ارتش، تنها پل اصلى میانه به تبریز را اینها منفجر کرده بودند – یک پل قدیمى که باقیمانده آن هنوز هم آنجا هست – این را منفجر کرده بودند و امکان این که ارتش بتواند به سوى تبریز بیاید نبود و راه در واقع بسته شده بود. و اینها هم خودشان سه روز قبل از آن فرار کرده بودند؛ یعنى همه رهبران و فرماندهان اصلى و کادرهاى مرکزى فرار کرده بودند، بقیه هم که مستضعفینى بودند که دیگر دولت هم با آنها کارى نداشت! بعد از سه روز که مردم هم همه جا را گرفتند – مثلاً استاندارى و پادگانها و با رهنمود علما – علما دخالت رسمى نداشتند که استاندارى و حکومت را خود به دست بگیرند، اینها را مردم مسلمان به دستور علما گرفته بودند.» (خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی، صص۱۷۱)
«قبل از آمدن نیروهاى ارتش، خود مردم تبریز را آزاد کرده بودند. دو روز بعد ارتش آمد. البته شاهىها گفتند ارتش ما آمد و تبریز را نجات داد که اینطور نبود؛ چون بین شهر میانه و تبریز در منطقه قافلان کوه ، یک پل آجرى قدیمى هست که جز آن، راه ورودى به سوى تبریز نبود، شاید مثل پنج شیر افغانستان باشد که از آن گذرگاه نمىشود عبور کرد. دموکراتها براى جلوگیرى از آمدن نیروهاى ارتش آن را منفجر کرده بودند و چون یک پل تاریخى است، حالا شما به تبریز که مىروید و به قافلانکوه مىرسید، مىبینید که پل شکسته همچنان هست، پس نمىتوانست ارتش بیاید. پس نخست مردم قیام کردند؟ بلى، نخست مردم قیام کردند و البته شایعه این که نیروهاى ارتش هم دارد مىآید…»(خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی، صص۲۳۴-۲۳۳) مرحوم بنیفضل نیز حضور مردم در تقابل با نیروهای دموکرات را چنین تشریح میکند:
«فردای آن شبی که اینها فرار کردند (۲۱آذر) مردم ریختند به خیابانها و مراکز دولتی و نظامی را به تصرف خود درآوردند. تعدادی از افرادی را که از ایادی دموکراتها بهشمار میآمدند، شناسایی، دستگیر و زندانی کردند و شاید عدهای را هم کشتند. حتی عدهای از اهالی محله ما به رهبری داییام مرحوم آقای حاج حیدر دوزدوزانی، میروند کلانتری محله را در اختیار میگیرند و امنیت محله را برقرار میکنند. چنانکه در سایر محلههای تبریز هم اینچنین افراد مورد اعتماد برقراری نظم و امنیت در محلهها را بر عهده میگیرند…نیروهای دولتی و ارتش ایران، پس از سه روز آزادسازی توسط مردم به منطقه آذربایجان و شهر تبریز وارد شدند. علتش هم این بود که پلدختر میانه (تنها پل ارتباطی) توسط نیروهای پیشهوری منفجر و تخریب شده بود و آب رودخانه قزلاوزن هم زیاد بود و اجازه عبور نمیداد.»(خاطرات آیتالله بنیفضل، صص۵۸-۵۷) بنابراین به جرأت میتوان گفت که آزادسازی آذربایجان هیچ ارتباطی به قدرت و درایت محمدرضا پهلوی و رژیم وی نداشت و نهایت نقش آنها در این قبیل امور داشتند پارهای از امتیازدادنها و مذاکرات ذلیلانه بود. به علاوه، حتی عمال رژیم پهلوی نیز اقدامات محمدرضا در قبال فرقه دموکرات را بیاهمیت تلقی میکنند و خروج این فرقه را به ایالات متحده آمریکا، ونه محمدرضا پهلوی، منسوب میدانند.(ر.ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، صص۱۵۴-۱۴۶)
در هر صورت فرقه دموکرات از تبریز خارج شد و پس از چندی محمدرضا پهلوی وارد تبریز شد. اباذری تلاش میکند با عبارتپردازیهای مختلف تعداد علمای استقبالکننده از شاه را در چشم مخاطب افزایش دهد و تعداد معترضین و کسانی که استقبال نکردند را تقلیل دهد. او در این زمینه مینویسد: «کسانی که در این دیدار یا استقبال و جشن حاضر نشدند تعدادشان از انگشتان یک دست کمتر بود.» اما این طرز عبارتپردازی با روایتهای تاریخی موجود همخوانی ندارد. آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، در رد برخی روایتهای ناروا که به استقبال غالب علما از شاه اشاره دارد چنین میگوید:
«اخیرا در اظهارات یکی از آقایان محترم دیدم نوشته بود: بزرگانی از علمای تبریز به استقبال شاه رفتند. این تعبیر دقیق و صحیح نیست. بلی از میان اساتید و علمای شهر چند نفری مانند مرحوم آیتالله شریعتمداری در این استقبال حضور داشتند… ولی ایشان در آن ایام جزو بزرگان به شمار نمیآمد. هم از نظر سنی از حضرات آیات شهیدی، دوزدوزانی و خسروشاهی کوچکتر بود و هم از جهت علمی در مرتبه دوم قرار داشت.»(خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، صص۶۱-۶۰)
هرچند ممکن است برخی روایات دیگر از جانب برخی علما وجود داشته باشد که نشان از کثرت جمعیت علمای استقبالکننده باشد اما آنچه مسلم است اینکه علمای طراز اول تبریز به استقبال شاه نرفتند و مابقی ادعاها نیاز به اثبات دارد.
اباذری در ادامه روند تحریف تاریخ تبریز و دفاع از شریعتمداری، علت عدم استقبال علما از شاه را به بیحجابی برخی اطرافیان نسبت داد! او در این زمینه نوشت:
«آیتالله دوزدوزانی تصریح کرده بود : ضمن حمایت از شاه در مقابل کمونیست ها ، اما چون زنان با سر برهنه و قاطی مردان در مراسم حضور خواهند داشت از شرکت و حضور عذر خواسته بود(خاطرات آیت الله بنی فضل ، ص ۶۰)»
این استناد اباذری از عجیبترین وجهتراشیهای توهمی برای تحریف تاریخ است؛ آیا جناب اباذری انتظار داشت که مرحوم آیتالله دوزدوزانی، در شرایطی که محمدرضا پهلوی با اتکا به ایالات متحده آمریکا خود را مطلقالعنان میپندارد قیام عمومی اعلام کند و هدف خود مبنی بر مخالفت و ضدیت با محمدرضا پهلوی را فریاد بکشد؟!
هر عاقلی میداند که این سخن مرحوم آیتالله دوزدوزانی بهانهای است برای آنکه او، به عنوان یک فقیه اصیل شیعی، با محمدرضا پهلوی، زاده شاه ضددین و ضدروحانیت دیده نشود. البته دریافت این نکته نیاز به تفکر فراوان نیز ندارد و اگر اباذری برای اثبات مدعای خود سخنان آیتالله بنیفضل را تقطیع و سانسور نمیکرد، ایشان نیز به همین مطلب اشاره کرده بود و سخن مرحوم دوزوزانی را «تعلیق به محال» برای عدم مشارکت در استقبال از شاه دانسته بود. آیتالله بنیفضل سخنان آیتالله دوزدوزانی خطاب به استاندار وقت را چنین روایت کرد:
«…شما میدانید در این مراسم اصول و احکام اسلامی مراعات نخواهد شد، زنان با سر و بدن برهنه در آن حاضر و با مردان نامحرم مخلوط خواهند گردید، بنابراین حضور و سکوت من در این مراسم به منزله تأیید این نوع رفتار و کردارهای ضداسلامی است و من هرگز نمیتوانم به چنین کاری تن در دهم. مگر اینکه شما شرکت زنان بیحجاب و انجام اعمال و رفتارهای غیراسلامی را در این مراسم منع کنید که این هم از قدرت و عهده شما خارج است.
یعنی مرحوم عمویم در واقع تعلیق به محال کرده بود.» (خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، ص۶۰) علاوه بر نکات فوق، بنابر روایت شیخ مرتضی بنیفضل، مرحوم شهیدی پس از عدم استقبال از شاه توسط ایادی شاه مورد خصومت قرار گرفت. (خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، ص۷۱) و اگر مرحوم شهیدی به تعبیر اباذری و امثال وی؛ یک چهره غیرسیاسی و منزوی و غیراجتماعی بود و عدم استقبال وی از شاه نیز هیچ بعد سیاسی و اعتراضی نداشت پس دلیل این خصومت چه بود؟!
بنابراین مشخص است که سخن مرحوم دوزدوزانی صرفا بهانهای برای عدم استقبال از شاه بوده است و یا در نهایت بیحجابی را یکی از مصادیق بارز دینستیزی رژیم پهلوی در نظر داشتند. چنانچه تعبیر دیگری از مرحوم آیتالله شهیدی نقل شده است که آن تعبیر نیز ظهور در همین معنا دارد. مرحوم علامه جعفری روایت میکند:
«بعضی از اطرافیان دربار، به خدمت مرحوم آیتالله آقامیرزا فتاح تبریزی رسیده و از ایشان خواهش میکنند که او نیز به دیدن شاه برود. وی برای اینکه آنها را از سر خود باز کند، میگوید: آقاجان! من یک دهاتی هستم. مرا چه به شاه! آنها هرچه اصرار میکنند وی این جمله را تکرار میکند.»(جاودان شعلهای در حیات اندیشه، ص۱۰۶)
لابد جناب اباذری با مشاهده این روایت تاریخی به این نتیجه میرسد که عدم استقبال علما از شاه دلائل سیاسی نداشت بلکه به دلیل روستایی بودن علما بود! البته در خصوص واکنش مرحوم شهیدی به دعوت از ایشان برای استقبال از شاه روایت نقل تقریبا مشابه دیگری هم هست: «وقتی شاه به تبریز آمد، از دکتر مخصوص خود «پروفسور دکتر رضی رضانور» که برادرزاده حاج میرزا فتاح بود، میخواهد که ایشان را نزدش بیاورد. وقتی که برادرزادهاش اصرار میکند، شهیدی میگوید:«من با شاه کار ندارم که به دیدارش بروم.»(خورشید پنهان، ص۱۷۱)
سیدحسین موسوی تبریزی ماجرای عدم پذیرش ملاقات با شاه توسط مرحوم آیتالله شهیدی را با تفصیل بیشتری روایت میکند. بر اساس روایت سیدحسین موسوی تبریزی، مرحوم آیتالله شهیدی محمدرضا پهلوی را عنصری ضددین میدیدند که تلاش داشت دین ایشان را برباید:
«پدرم میگفت: در یکی دیگر از جلساتی که عدهای آمده بودند و اصرار میکردند که مرحوم شهیدی با شاه دیدار کند، من حضور داشتم، ایشان در جواب فرمود: اگر پیش شاه بروم و هیچ حرفی نزنم نه خوشایند مردم است و نه شاه. مردم توقع دارند که از شاه چیزی درخواست کنم همانطور که خود شاه هم چنین انتظاری از من دارد و چون دنیا محل داد و ستد است هرچه از او بخواهم باید چیزی در مقابل بدهم؛ اما آن چیزی که من از او میخواهم هرچند باارزش باشد در برابر چیزی که او از من میخواهد ناچیز است چراکه او دین من را میخواهد.»(خاطرات سیدحسین موسوی تبریزی، ج۱، ص۵۱)
به علاوه، عبدالرحیم اباذری بدون در نظر گرفتن ابعاد مختلف وقایع تاریخی، از استقبال مقطعی برخی از مردم و روحانیون طراز دو و سه نتیجه گرفته که فرزند رضاخان میرپنج نزد مردم و علما محبوب بود. آیا او به راستی نمیداند که مردم و علما محمدرضا را وارث رضاخان میدانستند؟ آیا یاد اعمال ضداسلامی و دیکتاتورمآبی و خونریزی از ذهن مردم به این راحتی پاک شده بود؟ آیا تلخی ضعف مفرط ارتش شاهنشاهی! و ذلت مردم ایران در جنگ جهانی دوم با چند حرکت نمایشی زائل میشد؟ حقیقت آن است که استقبال مقطعی از شاه به علت محبوبیت وی نبود بلکه یا به دلیل ترس بود یا به دلایل ثانوی دیگر. مرحوم خسروشاهی نیز با اشاره به دلایل عدم سختگیری دولت نسبت به مردم، مبنی بر ترس دولت از احیای فرقه دموکرات، استقبال پس از فرار پیشهوری و دموکراتها را چنین تبیین میکنند:
«مردم آذربایجان در آن زمان نسبت به سلطنت و شخص شاه، با توجه به این که فقهاى ما حکومتها را غاصب و غیرمشروع مىدانند، خوشبین نبودند و این اندیشه در ذهن همه مردم بود. و فقط استقبال پس از فرار پیشهورى و دموکراتها بود که آن هم در واقع عنوان ثانوى پیدا کرده بود، نه این که دلیل بر رضایت از حکومت رضاخانى باشد. بالاخص که خود رضاخان را که یک آدم مُلحد، مُرتد یا یک چنین چیزى مىدانستند، به خاطر اعمالى که انجام داده بود و مثلاً گنبد مشهدالرضا (ع) را به توپ بسته بود و زوّار را در داخل صحن و حرم امام رضا (ع) قتلعام نموده بود و به زور سرنیزه کشف حجاب کرده بود و… و به دنبال او، مردم به پسرش هم هیچ اعتقادى نداشتند. و علما هم در رأسشان.» (خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی، صص۱۷۷-۱۷۶)
جناب آقای اباذری در ادامه روند تحریفات خود از مرحوم شهیدی چهرهای غیرسیاسی میسازد و در مقابل شریعتمداری را سیاستمدار و اجتماعی مینامد:
«این بزرگان (میرزا فتاح شهیدی و میرزا محمود دوزدوزانی) دراصل ، شخصیت سیاسی نبودند و تنها به تدریس ، تعلیم و تربیت طلاب و اقامه جماعت بسنده کرده و از فعالیت های سیاسی و اجتماعی آنان چندان گزارشی مشاهده نشده است. در حالی که آقای شریعتمداری شخصیت اجتماعی و سیاسی داشت.»
آقای اباذری در این فقره از یادداشت خود ادعا میکند که مرحوم شهیدی و دوزدوزانی اصلا شخصیت سیاسی نبودند و فقط اهل تدریس بودند اما همین آقای اباذری، در مدخل «شریعتمداری، سیدکاظم» در «دانشنامه امام خمینی» اذعان میکند که مرحوم میرزا فتاح شهیدی و میرزا محمود دوزوانی ایشان در برابر رژیم پهلوی موضع منفی سیاسی داشتند:
«در ششم خرداد سال ۱۳۲۶ محمدرضا پهلوی به منظور بازدید از مناطق آزادشده وارد شهر تبریز شد. شریعتمداری برخلاف دیگر عالمان بزرگ تبریز همچون میرزا فتاح شهیدی، مرتضی خسروشاهی و میرزا محمود دوزدوزانی که در برابر رژیم پهلوی موضع منفی داشتند… در مدرسه طالبیه حاضر شد و در آنجا با پهلوی دیدار کرد و ورود او را به شهر تبریز خوشآمد گفت.»(دانشنامه امام خمینی، ج۶، ص۳۸۲)
حتما اباذری پاسخ درخوری برای این سؤال دارد که چگونه یک فرد که تنها کارش تدریس است و هیچ جنبه سیاسی ندارد میتواند علیه شخص اول مملکت موضع منفی سیاسی داشته باشد و آن را عملا و علنا نیز ابراز کند؟!
طبیعی است در قاموس امثال اباذری سیاسی بودن به معنای دودوزهباز، اهل زد و بند بودن، زالووار به قدرت چسبیدن و… است و بزرگانی همچون مرحوم آیتالله شهیدی، که در دهه بیست هجری شمسی به مبارزه منفی علیه محمدرضا پهلوی مشغول بودند با این تعریف هرگز سیاسی نبودهاند. اما این تحریفگریها چیزی از واقعیات کم نمیکند و مرحوم آیتالله شهیدی همانطور که با بیاعتناییشان به ورود محمدرضا پهلوی سیاسی بودن خود را نشان داده بودند، در ادامه نیز با قبول نکردن پول محمدرضا پهلوی به او ضربه حیثیتی مجددی زدند. مرحوم علامه جعفری در این زمینه میگوید:
«روزی شاه به مرحوم آقا میرزا فتاح شهیدی سی هزار تومان پول (به عنوان هدیه) میفرستد (که معادل سی میلیون تومان حالا باشد) مرحوم شهیدی قبول نمیکند! افراد دربار میگویند: این پولی که ما آوردیم نیاز شما نیست و آن را بگیرید و به طلبهها بدهید. میرزا گفته بود: اگر طلبهها از این پولها مصرف کنند، دیگر طلبه نمیشوند.!» (جاودان شعلهای در حیات اندیشه، ص۱۰۶)
گفتنی است همین روایت از طریق دیگری نیز نقل شده است:
«فردای آن روز [استقبال]، شاه برای حاج میرزا فتاح شهیدی پول قابل توجهی توسط آقای صباغ و چند نفر دیگر میفرستد که ایشان قبول نمیکند و پس میدهد. در این موقع آقای صباغ اظهار میدارد: حاج آقا، طلاب مدرسه پاشا چندین ماه است که شهریه دریافت نکردهاند. حاج میرزا فتاح شهیدی پاسخ میدهد: هر پولی را به طلاب نمیتوان داد.»(خورشید پنهان، ص۱۷۱)
اباذری در ادامه تحریفات خود به این نتیجه میرسد که استقبال از محمدرضا پهلوی در آن زمان هیچ اشکالی نداشت و اصلا مبارزه با شاه از جانب علما معنایی نداشت او در این زمینه مینویسد:«در آن مقطع تاریخی ، مبارزه با شاه معنا و مفهومی نداشت تا دیدار با وی حرام و فسق شمرده بشود!» (جاودان شعلهای در حیات اندیشه، ص۱۰۶)
در مقابل این کلام اباذری، نقلی تاریخی از محمدحسن عبدیزدانی _از نزدیکان مرحوم شهیدی و از شخصیتهای مبارز تبریز_ وجود دارد که گویای ژرفبینی علمای تبریز نسبت به اقدام خلاف شریعتمداری است:
«روز بعد[از استقبال شریعتمداری از شاه] اخبار و اوضاع حضور شاه در مسجد جامع به خدمت آیتالله شهیدی با حضور آیتالله خسروشاهی و آیتالله دوزدوزانی در منزل نقل میکردند. در خاتمه آیتالله شهیدی فرمودند:«این مردم زنده باشند، من از دنیا میروم، میترسم در آخرالزمان از دست این آقا میرزا کاظم به اسلام ضربهای وارد شود که قلب امام زمان علیهالسلام را خونبار نماید. آیتالله دوزدوزانی هم فرمودند:«همچنانکه کهنه هر فرش خوب از آب درنمیآید، کهنه این آقا میرزا کاظم خوب از آب درنخواهد آمد. آیتالله شهیدی فرمودند هنوز قدمهای اولیه است که میبینید زنان سربرهنه مسئولین و شاه و ملت و علما همه در یکجا و در یکروز تاریخی عکسبرداری کنند، در تمام دنیا پخش شود، بگویند حجاب بیحجابی. اگر در قرآن هم هست، برای آن زمان گذشته بود، میخواهند با حضور ما بر دینزدایی تأییدیه بگیرند.»(خورشید پنهان، ص۲۰۶-۲۰۵)
بازخوانی محققانه منابع تاریخی نشانگر سست بودن و تحریفگری آشکار در متن عبدالرحیم اباذری است و این قبیل روایتسازیهای دروغین از وقایع تاریخی نشانگر آن است که طیفی از نویسندگان در بازخوانی تاریخ معاصر، امانتداری را مراعات نمیکنند و مطالب خلاف واقع به مخاطب تحویل میدهند. در صورتی که با این قبیل دروغپردازیها و تحریفگریها مقابله نشود، با یک سونامی بزرگ تحریف تاریخ معاصر مواجه خواهیم شد که در نتیجه آن جای خائن و خادم و جای جلاد و شهید عوض خواهد شد. بیگمان رهبری حکیم انقلاب اسلامی، با مشاهده چنین شرایطی است که بر وجوب قطعی و فوری جهاد تبیین تأکید ورزیدهاند و امید است تاریخپژوهانِ متعهد، بیش از پیش در افشای دروغسازیهای عناصر بیاطلاع یا خدای ناکرده مغرض، به پا خیزند.
منابع
منیژه صدری، رحیم نیکبخت، پیدایش فرقه دمکرات آذربایجان به روایت اسناد و خاطرات منتشر نشده، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، ۱۳۹۳ه.ش.
طلوعی، محمود، پدر و پسر؛ ناگفتهها از زندگی و روزگار پهلویها، نشر علم، چاپ یازدهم، ۱۳۹۲ه.ش.
خسرو شاهی، هادی، خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی از آغاز زندگی تا سال ۱۳۳۳، کلبه شروق، ۱۳۹۶ه.ش.
شهیدی، علیاصغر، خورشید پنهان، سفیر اردهال، تهران، ۱۳۹۷ه.ش.
کریم فیضی تبریزی، جاودان اندیشه، انتشارات اسلامی، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۰ه.ش.
اباذری، عبدالرحیم، خاطرات آیتالله شیخ مرتضی بنیفضل، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶ه.ش.
مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، زوار، تهران، ۱۳۸۴ه.ش.
خاطرات آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی، چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، ۱۳۸۷ه.ش.
به کوشش سیدضیاء مرتضی دانشنامه امام خمینی، ج۶، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، ۱۴۰۰ه.ش.