بازتاب خیزش و خروش شهید حجتکاشانی (برگرفته از کتاب نهضت امام خمینی(س) جلد چهارم)
برگرفته از کتاب نهضت امام خمینی(س) جلد چهارم
تلخیص از: مهدیه مرادپور
… نویسنده دیگری به نام خسرو معتضد همه هنر و توانایی فکری و قلمی خود را بهکار گرفته است که حجتکاشانی و کاترین عدل را دو عنصر هوسباز، بیبندوبار، نهیلیست و گرفتار سادیسم بنمایاند و ریشه آن خیزش و خروش را اعتیاد آنان به «الاسدی» وانمود کند و این واقعیت را که نامبردگان به عشق خدا و اسلام در راه پشتیبانی از تودههای ستمدیده و نادار به رویارویی با مفاسد دربار بهپا خاستند و جانفشانی کردند به کلی نادیده انگارد …
***
… طرح حکومت اسلامی از جانب بهمن حجت کاشانی نه تنها در میان ملت ایران جایگاه ویژه و دامنهداری یافت و زمینهساز انقلاب اسلامی شد، بلکه تا اعماق دربار و محافل طاغوتی نیز نفوذ کرد …
***
… سازمان به اصطلاح اطلاعات و امنیت رژیم شاه، همه نقشهها و نیرنگهای خود را بهکار گرفت تا خیزش شهید بهمن را حرکتی خرافی، ضداسلامی و غیرسیاسی بنمایاند تا جریان او برای هیچ قشری از قشرهای جامعه گیرایی نداشته باشد…
***
… خفقان دوران ستمشاهی و کنترل شدید ساواک روی اوضاع کشور، هیچگاه به مردم فرصت نداد که رویداد خرمدره و جریان حجتکاشانی و علی اسلامی را دنبال کنند و به ریشههای آن رویداد پی ببرند …
***
… خسرو معتضد با ردیف کردن یک سلسله مطالب دروغ و خلاف واقع، باور درونی خود درباره مردم ایران را از زبان کاترین به قلم آورده و مردم ایران را «دیوانه، پرحرف، مادی، فضول، چاخان و قالتاق»!! خوانده است …
***
… موضوع زیست توانفرسای شهید بهمن با کاترین و کودکانشان در غار، بدون وسایل اولیه گرمکننده و امکانات غذایی در میان روستاییان خرمدره و گزارشگران ساواک نیز بازتاب داشت و جریانی نبود که از دیدها پوشیده مانده باشد …
***
… دروغسازان بیهویت که از دید خسرو معتضد بسیار عزیزند گویا یحیی عدل و تبار او میباشند که با او نان و نمک خوردهاند و در دورههایی همپیاله بودهاند. آنها تا آن پایه بیجربزه، بیمایه، سستپایه و ناجوانمردند که حتی به خود، جرئت نمیدهند درباره جوانی که نزدیک چهل سال پیش حرکتی داشته و فعالیتهایی کرده است آشکارا سخن بگویند و موضع خود را اعلام کنند …
***
… نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که جناب خسرو معتضد نیز در راه بدنام کردن شهید بهمن، بی غرض و انگیزه نبوده است که چنین بیپروا و گستاخانه به او تاخته و پیرایهها به او بسته و آن نسبتهای ناروا را به او داده است …
***
…در محافل فراماسونری و لیبرالیستی کتاب شهناز پهلوی؛ دختر فوزیه به عنوان یک کتاب تاریخی! و علمی!! رسمیت دارد چون پیرامون یک جریان بزرگ مانند خیزش حجتکاشانی حتی یک نکته راست به قلم نیاورده است و این کتاب از آغاز تا پایان آکنده از دروغ، تحریف؛ خدعه و نیرنگ است.
***
اشاره
در شمارههای نخستین فصلنامه ۱۵ خرداد (شمارههای ۲ و ۵) گوشههایی از خیزش و خروش بهمن حجتکاشانی بر ضد رژیم شاه و تلاش خستگیناپذیر او را در راه برپایی نظام سمبلیک اسلامی در روستای خرمدره بازگو کردیم و این واقعیت را نشان دادیم که نهضت امام و طرح حکومت اسلامی از جانب ایشان نه تنها در میان ملت ایران جایگاه ویژه و دامنهداری یافت و زمینهساز انقلاب اسلامی شد، بلکه تا اعماق دربار و محافل طاغوتی نیز نفوذ کرد و جوانانی مانند بهمن حجتکاشانی، علی پهلوی، کاترین عدل و برخی از شاهزادهها و والاتبارها را به خود آورد و به جنبوجوش واداشت.
بهمن حجتکاشانی، به صورتی غافلگیرانه و ناجوانمردانه ـ احتمالاً در خواب ـ به دست کماندوهای شاه از پای درآمد و به شهادت رسید، لیکن حرکت حماسی و انقلابی او پایدار ماند و زبانزد کسانی قرار گرفت که پاکباختگیها و جوانمردیهای او را از نزدیک بهتماشا ایستاده و نظاره کرده بودند؛ از اینرو پیوسته از او به نیکی یاد کرده و راه و کار او را ستوده بودند و از خصلتهای مردمی و انسانی او داستانها دارند.
نام و یاد او در میان تودهها و بازتاب خیزش و خروش او در محافل گوناگون مذهبی و سیاسی، رژیم شاه و مهرهها و چهرههای وابسته به طاغوت را سخت نگران ساخته بود و مایه نگرانی و دغدغه طاغوتیان قلدرمآب بود، از این رو دستگاه تبلیغاتی رژیم شاه و قلمبهدستان طاغوتی و وابسته به دربار همه توان خود را بهکار گرفتند تا چهره آن شهید بزرگ را خدشهدار سازند و او را انسانی شادخوار، بدکار و نابکار بنمایانند تا بتوانند راه او را بیرهرو سازند تا در آینده جوانانی از تبار طاغوتیان و زورمداران از او الگو و الهام نگیرند، دگرگونی درونی نیابند و یکباره بر ضد طاغوتیان، اشرافیان، بزمنشینان و شادخواران نشورند و همانند بهمن بر سرشان فرود نیایند.
آنچه در پی میآید بخشهایی از بازتاب خیزش و خروش شهید بهمن حجتکاشانی در میان گروهها و سازمانهای سیاسی و دست و پا زدنهای برخی از قلمبهدستان خودفروخته برای زیر سؤال بردن چهره آن شهید است که از دفتر چهارم نهضت امام برای خوانندگان اندیشمند فصلنامه ۱۵ خرداد برگرفتیم؛ باشد تا واقعیتها بهدرستی آشکار شود و تحریفگران و دروغسازان تاریخ نیز بهدرستی دریابند که «دروغ فروغ ندارد».
***
سازمان به اصطلاح اطلاعات و امنیت رژیم شاه، همه نقشهها و نیرنگهای خود را بهکار گرفت تا خیزش شهید بهمن را حرکتی خرافی، ضداسلامی و غیرسیاسی بنمایاند تا جریان او برای هیچ قشری از قشرهای جامعه گیرایی نداشته باشد و نتواند کسانی را به سوی خود بکشاند؛ نیروهای مذهبی با این باور که نامبرده ادعای پیامبری داشته است، آن را جریانی ناسازگار با اصول اسلامی پندارند و از آن دوری گزینند و عناصر سیاسی نیز حرکت او را بر پایه خرافهپرستی، واپسگرایی و بازارگرمی بدانند و اصولاً به آن اندیشه نکنند و همگان باور کنند که نامبرده از روی ناهنجاریهای روحی و روانی و عادت به افیون و موادمخدر به این حرکت دست زده است و درخور اهمیت نمیباشد؛ لیکن بهرغم این جوسازیها و زمینهچینیها و تبلیغات گستردهای که رسانههای گروهی وابسته به رژیم شاه بر ضد آن شهید بهراه انداختند، واقعیتها از زبان مردم، دهان به دهان، خانه به خانه، کوچه به کوچه، شهر به شهر و… گردید، مرزهای کشور را درنوردید و در میان مقامات ایرانی و گروههای سیاسی برونمرزی نیز جا باز کرد و دیدهها را به سوی خود کشید. چنانکه اشاره شد دیری نپایید که خبر این خیزش بهمن و دستگیری و بازداشت علی اسلامی به امام رسید و به دنبال آن دیدیم که برخی از نشریههای برونمرزی مانند پیام مجاهد و فرستنده رادیویی پیک ایران وابسته به حزب توده، خبر آن خیزش و خروش را بازتاب دادند و گوشههایی از زندگی و حرکت شهید بهمن را پخش کردند.
نشریه پیام مجاهد در شماره اردیبهشت ۱۳۵۴ زیر عنوان «شهادت حماسهآفرین یک زوج آزاد؛ بهمن حجتکاشانی و کاترین عدل» نوشت: تاریخ، بار دیگر داستان شگفتانگیز اصحاب کهف را به گونه نوینی تکرار کرد و زنده ساخت. داستان همان جوانان آگاه و باایمانی که به گفته قرآن مجید چون نخواستند تسلیم جریان منحرفانه زمان شوند و به رژیم ظالمانه ستمگر حاکم تن دردهند، با ایمان به خدا و پیوند با یکدیگر از شهر و مردم و ارزشها و سرگرمیهایشان کناره گرفته، مخفیانه به غاری پناهنده شده و در اندیشه رهبری کار خویش و نجات مردم از خدا طلب رحمت و یاری کردند.
«انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی»
آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و هدایت و آگاهیشان را افزودیم. سوره کهف آیه۱۳
اینبار پس از گذشت هزاران سال این سرگذشت در گوشهای از سرزمین ایران و در رژیم محمدرضاشاه به گونهای مشابه تکرار میشود… (۱) یک مرد و یک زن، زنی افلیج که حتی در نظام خدایی هم بر او حرجی نیست و معاف و مستثنی از جهاد شناخته شده و سه دختر خردسال ۳ ـ ۶ و ۸ساله، یک خانواده. هر دو جوان، قبل از تحول و انقلاب درونی، وابسته به فامیلهای سرشناس و ثروتمند و وابسته درباری بودند و اکنون بنا به رابطه دیالکتیک تزو سنتز به همانگونه که حق در بطن باطل رشد و توسعه پیدا میکند و به همان طریقی که موسی در دامان فرعون پرورش یافت بر علیه خاندان خویش قیام میکنند.
کاترین، دختر پروفسور عدل پزشک درباری و دوست دیرینه شاه و بهمن، برادرزاده سپهبد حجتکاشانی. کاترین ۶ سال قبل در حادثهای حین کوهنوردی از کمر به پایین فلج میشود. این حادثه در عین تلخی و تأثر، نقطه عطفی در زندگانی کاترین میشود و همانند شوک او را بیدار و هشیار میکند. احساس درد و رنج و محرومیت او را به یاد غمهای همیشگی مردم توده محروم میاندازد، بهزودی خوشیها و لذتهای گذران زندگی برایش پوچ و بیارزش میشود و بهتدریج به ارزشهای واقعی و پایدار زندگی پی میبرد. بهگفته قرآن «فعسی ان تکرهو شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً» سوره نساء آیه ۱۹
چه بسا ناخوشایند دارید چیزی را که خداوند در آن خیر فراوانی برای شما قرار داده.
بعد از این واقعه، بهمن نیز که چنین تحول و انقلابی را در وجود خویش احساس میکرد با وجود نقص عضو کاترین به علت همبستگی روحی و اعتقادی با وی ازدواج میکند. ثمره این ازدواج دختری میشود که نام او را فاطمه میگذارند و این تولد از مادری افلیج که به معجزهای شباهت داشت سوژه مطبوعات سه سال قبل تهران میشود. وجود پربرکت این دو نفر تحولی در خانوادههای آنان بهوجود میآورد، مشاهده صداقت و پاکی رفتار آنان، جوانان فامیل را شیفته و مجذوب آنان میکند. بهزودی این نطفه بیداری و آگاهی در محیط کثیف نزدیکان رشد میکند و چشمگیر میشود، جوانانی که به وضع طبقاتی خویش نسبت به تودههای محروم و گرسنه پی برده و به جای اطاعت و پیروی از پدران خویش خدا را پرستش کرده و قرآن مطالعه میکنند و با افکار انقلابی و نجاتبخش اسلام آشنایی پیدا میکنند… (۲) بهزودی خار گلوگیر و چشمآزار شده و نگرانی بزرگی پدید میآورند. بحث و برخورد و مشاجره کار روزانه میشود، گفته میشود که کاترین با ارتباط و آشنایی که با فرح و شهناز داشت حتی در آنان نیز نفوذ و تأثیر مینماید و بهمن، پاتریک پهلوی برادرزاده شاه را به جمع دوستان خود میکشد. در چنین شرایطی تهدید و فشار اطرافیان به حدی میشود که این زوج مجبور میشوند از شهر و خانواده خویش کناره گرفته به روستای خرمدره ابهر هجرت کنند. آنان در خارج ده مزرعهای را آباد کرده و به کار ساده کشاورزی میپردازند و به این وسیله زندگی مصرفی پرتجمل گذشته را فراموش مینمایند. تماس نزدیک با کشاورزان آنان را با مسائل تازهای آشنا میکند و با صداقت و مهربانی دارایی خود را صرف ساختن خانههای مدرن برای کشاورزان میکنند و خود در کنار آنان زندگی میکنند و بهتدریج محافلی برای تعلیم و آگاه کردن آنان تشکیل داده حرکتی بهوجود میآورند. روشن است چنین جنبشی از چشم رژیم دور نمیماند و بهزودی نسبت به آنان حساسیت نشان میدهد، چندینبار قصد برگرداندن آنان میکنند و تا جایی که با مقاومت مسلحانه روبهرو میشوند ولی از آنجایی که هر دو وابسته به فامیلهای بزرگ بودند ژاندارمری جرئت نمیکند شدت عمل بیشتر نشان دهد. نفوذ آنان در روستاییان با تهدید ژاندارمری توأمان رو به تکامل میرود تا بالاخره مجبور میشوند برای دفاع خانه و مزرعه را رها کرده به غاری که در نزدیکی قرار داشت پناهنده شده آنجا را سنگر عملیات و کانون تبلیغ و عبادت خویش سازند. یک ماه وضع به این منوال میگذرد تا در نهایت فرمانده ژاندارمری قزوین به دستور مرکز تصمیم میگیرد آنان را دستگیر و تحویل دهد و به این منظور با افراد و تجهیزات فراوانی به محل اختفای آنان حمله میکند. در این حمله که با مقاومت کشاورزان بیدارشده مواجه میشود، دو نفر از روستاییان کشته میشوند که رژیم بیشرم مانند همیشه در مطبوعاتش آن را به بهمن نسبت میدهد. این زوج که حاضر نبودند به زندگی اسارتبار سابق بازگشته و شریک دزدان جنایتکار شوند با الهام از سرگذشت یاران کهف در قرآن: «انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم او یعیدوکم فی ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا» سوره کهف آیه ۲۰
آنان اگر بر شما دست یابند یا شما را نابودتان میکنند و یا شما را به راه و روش خویش مجبور میسازند و در آن صورت هرگز آزاد و رستگار نخواهید شد؛
مسلحانه و با تمام وجود دفاع میکنند. در این هنگام بهمن شبانه از راه پنهانی غار برای ارتباط با روستاییان و احتمالاً برنامههای عملیاتی دیگری که داشته به تهران میآید و در خانه امن خود در آریاشهر وارد میشود. این خانه که قبلاً مورد شناسایی پلیس قرار گرفته بود فوراً محاصره میشود و در تیراندازی مأمورین، بهمن شهید میگردد. اما کاترین هنوز در غار مقاومت میکند، او با پاسداری از کودکان معصوم در حالیکه فلج است ۷۲ ساعت مقاومت میکند تا با انفجار نارنجک مزدوران شاه شهید میگردد و البته قبل از شهادت، فرمانده ژاندارمری قزوین را که با حیله میخواست او را دستگیر کند به عدم میفرستد.
دستگاههای تبلیغاتی رژیم مانند همیشه در انتشار این خبر دچار تناقض و دروغگویی شدند. کیهان ۲/۲ اعلام کرد بهمن بعد از قتل فرمانده ژاندارمری همسر خود را به قتل رسانده و به تهران گریخته است. آیندگان ۳/۲ نوشته سرهنگ را کاترین کشته و خود در انفجار مأمورین کشته شده است و کیهان همان شب اعلام کرد کاترین هدف گلوله مأمورین قرار گرفته است.
رژیم حیلهگر مانند همیشه برای لکهدار کردن این حماسه نزد ملت با اطلاعی که از علایق و گرایشهای مذهبی آنها داشت و خوب میدانست توده مردم چگونه با شنیدن ادعای پیغمبری به تعصب و مقابله برمیآیند موضوع غار را نشانه قرار داده، بهمن را به عنوان کسی که ادعای پیغمبری کرده و ادعاهای عجیب دارد در مطبوعات خود معرفی میکند. کسی که روستاییان را مجبور به اطاعت از خود کرده و دو نفر را به جرم سرباز زدن از تمکین کشته است و حتی معتاد به هرویین میباشد[!] بگذار هر چه میخواهند بنویسند. دروغ و تهمت آنها هر چه بزرگتر باشد ملت ما به صداقت و پاکی آن بیشتر پی میبرد و از ضربهای که به رژیم زدهاند بیشتر خوشحال میشود.
حماسه کاترین و حجت که به راستی حجتی برای مردم زمان شد در عین حال که معجزه توبه و بازگشت را نشان میدهد حاوی درس بزرگی است که اصحاب کهف آن را با هجرت خویش آغاز کردهاند. (۳)
رادیو پیک ایران نیز در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۴ اعلام کرد: به دنبال قتل فجیع بهمن حجتکاشانی و کاترین عدل عده زیادی از جمله علی پهلوی فرزند علیرضا پهلوی دستگیر شده و عدهای از مقامات بالا و نزدیک به دربار مورد سوءظن قرار گرفتند. درباره قتل بهمن حجتکاشانی و کاترین عدل روزنامههای تهران دهها خبر از تفصیلات ضد و نقیض منتشر کردهاند.
در یک جا نوشته است که بهمن به دست خود، کاترین عدل را کشته و در دیگری ادعا شده است که کاترین زنی که سالهاست از دو پا فلج است گویا به کوه زده و یک سرهنگ ژاندارم را به قتل رسانده است.
در خبری گفته میشود که کاترین با نارنجک کشته شده است، در خبر دیگر از قول سرتیپ خالصی فرمانده عملیات نظامی گفته میشود وقتی مأموران وارد غار شدند دیدند که کاترین در حالت نشانهگیری است. در یک جا بهمن حجتکاشانی هرویین مصرف میکرده و در جای دیگر مدعی پیغمبری بوده است اما در هیچیک از این خبرها ضد و نقیض این مطلب ساده توضیح داده نمیشود که اصولاً به چه دلیل مزرعه بهمن با چنین نیروی بزرگ نظامی مورد هجوم قرار گرفته. برخی از روزنامهها از قول مقامات مسئول ادعا میکنند که بهمن دو تن از کارگران مزرعه را که ادعای پیغمبری او را نپذیرفتهاند کشته و ژاندارمها به این دلیل برای دستگیری بهمن به ده رفتهاند، اما برای دستگیری یک نفر، دو یا چند نفر کافیست اما برای هجوم به مزرعه بهمن دستهها تجهیز شده و آنها مسلح به نارنجک دستی بودهاند و هلیکوپتر تحت فرمان یک سرتیپ و چندین سرهنگ و سرگرد عملیاتی را آغاز کردهاند که جریان آن را لحظه به لحظه با بیسیم به تهران گزارش میدادهاند.
در خبرهای روزنامههای تهران موضوع بسیار مهم دیگری نیز در پرده مانده است و آن اینکه بهمن حجتکاشانی پس از فرار از مزرعه خود در آریاشهر تهران به منزل دوستان خویش پناه برده و در این منزل گویا در یک زد و خورد مسلحانه کشته شده است. این دوستان کداماند و نام آنها چیست؟ چرا بهمن را در منزل خود راه دادهاند؟ مأموران امنیتی از کجا بلافاصله به محل اختفای بهمن پی بردهاند؟ چرا فقط بهمن کشته شده است؟ سایر ساکنین منزل کجا هستند؟
درست پاسخ همین سؤالات گوشهای از حادثه را روشن میکند. بهمن کاشانی در تهران به علی پهلوی برادرزاده شاه پناه برد؛ علی پهلوی فرزند علیرضا پهلوی که به طرز مشکوکی در یک سانحه هوایی کشته شد و به دنبال آن شایع گشت که وی به دست شاه کشته شده است. بهمن حجتکاشانی و کاترین عدل از سالها پیش با علی پهلوی مناسبات نزدیک دوستانه داشتهاند. بهمن و کاترین در عین حال بنا به نسبتهای خانوادگی به درباریان نزدیک بودند، محیط فاسد دربار را تحمل نمیکردند، شیوه زندگی پرفساد درباریان را محکوم میکردند و نظریات خود را حتی در مجالس خانوادگی علناً بر زبان میآوردند.
بهمن خود، مسلمان صدیق بود، زندگی خصوصی پاک و صالحی داشت، معتقد بود که در جامعه باید عدل خداوندی برقرار گردد. وی در محیط کوچک مزرعه خویش نمونهای از مناسبات سالم زندگی توأم با عدل را بهوجود آورده بود. مناسبات بهمن با کشاورزان برادرانه بود و میکوشید شرکت تعاونی را که در مزرعه او تشکیل شده به سازمان همکاری و تعاون واقعی بدل کند و این وضع، سرمایهداران بزرگ و سازمان امنیت را به شدت نگران کرده بود.
بهمن و کاترین به دلیل رفتار انسانی خود با کارگران مزرعه خویش و افکار شدید ضددرباری از مدتها پیش زیر نظر بودهاند و چند تن از مأموران سازمان امنیت به عنوان کارگر در مزرعه جا گرفته بودند. زمانی که گروه گلسرخی و دانشیان به دستاویز اینکه گویا قصد ربودن فرح را داشتهاند و در میان آنها مریم اتحادیه نیز که از خانوادههای نزدیک به دربار است بهمیان آمد نظارت پلیس بر همه اطرافیان دربار تشدید شد و چگونگی وضع بهمن بسیار دشوار گشت. قتل پادشاه عربستان سعودی به دست برادرزادهاش آخرین واقعهای بود که داستان معروف به غار خرمدره را آفرید. پس از قتل ملک فیصل سوءظن شاه نسبت به اطرافیان به حد دیوانگی رسید، همه اطرافیان برای هزارمینبار زیر ذرهبین قرار گرفتند. به گفته نزدیکان، شاه هنوز هم در سر سفره آخرین کسی است که دست به غذا دراز میکند؛ او پیرامون کسانی که به نحوی از انحا با دربار و درباریان تماسی دارند اطلاعات وسیع روزانه گرد میآورد. [… پارازیت] که بهمن و کاترین به عنوان نامطلوبترین و خطرناکترین عناصر شناخته میشوند و بهویژه مناسبات نزدیک آنان با علی پهلوی جلب توجه میکند. بنابر گزارشی که مأموران سازمان امنیت دادهاند گویا بهمن از مدتی پیش درباره ضرورت از میان برداشتن شاه با دهقانان سخن میگفته اطلاعاتی که رسیده دهقانان به بهمن و کاترین علاقه زیادی داشتند و آنان را در میان خود حفظ میکردهاند. هنوز قتل سرهنگ ژاندارمری و بهمن و کاترین دقیقاً روشن نیست. گروه ژاندارمهای مسلح که به ده ریختهاند همهچیز را به همه زدهاند، تعداد کثیری از دهقانان را دستگیر کرده، بردهاند. شرکت تعاونی منحل و اثاثیه آن را غارت کردهاند. از سه کودک خردسال بهمن یکی کور شده و دو کودک دیگر در وضع روحی بسیار بدی زندگی میکنند. همه عملیات نظامی که در ده صورت گرفته تجسمی از وحشت و بیاعتقادی افسرها و ژاندارمها و شیوه حیوانی رژیم است.
هنوز معلوم نیست که آیا علی پهلوی و سایر نزدیکان او از ترس، بهمن را لو دادهاند و یا اینکه منزل خود آنان تحتنظر بوده و بهمن به علت ورود به آن دستگیر گردیده [قطع فرستنده…] پس از مرگ بهمن و همسرش و پس از دستگیری علی پهلوی بحران درونی رژیم آشکارتر گردیده است. این بحران گامبهگام به کاخ نیاوران نزدیک شده، پس از قتل فجیع این دو نفر، بگو مگو در مقام بالا بیشتر اوج گرفته و میگویند وضع موجود قابل دوام نیست. (۴)
خفقان دوران ستمشاهی و کنترل شدید ساواک روی اوضاع کشور، هیچگاه به مردم فرصت نداد که رویداد خرمدره و جریان حجتکاشانی و علی اسلامی را دنبال کنند و به ریشههای آن رویداد پی ببرند. با گذشت زمان، آن جریان به دست فراموشی سپرده شد و از یادها رفت. لیکن در پی سقوط رژیم شاه، در همان نخستین سال پیروزی انقلاب اسلامی اطلاعیه کوتاهی همراه با عکس شهید بهمن و شهید کاترین در برخی از روزنامهها به چاپ رسید. در این اطلاعیه آمده بود: اول اردیبهشت مصادف با پنجمین سالی است که عزیزان ما بهمن و همسرش، مبارزان ازجانگذشته در راه خدا و مایه افتخارمان دعوت حق را لبیک گفتند. جمعه ۳۱/۱/۵۸ از ساعت ۹ تا ۱۱ صبح در بهشتزهرا (قطعه ۲) بر تربتشان [مینشینیم] یادشان را گرامی میداریم. پدر، مادر، خواهران و برادران بهمن حجتکاشانی
در جریان محاکمه سپهبد علی حجتکاشانی در فروردین ۱۳۵۸، دادستان در کیفرخواست خود یکی از اتهامات او را «اقدام علیه برادرزاده خود و کاترین عدل» برشمرد. در این کیفرخواست آمده است: … سپهبد حجتکاشانی معاون اسبق نخستوزیر، اولین متهمی بود که دیروز در شعبه دوم دادگاه انقلاب به پرسشهای دادگاه پاسخ گفت و از خود دفاع کرد.
در کیفرخواست دادستان علیه حجتکاشانی نیز آمده بود که مفسد فیالارض بوده و با خدا و رسول خدا و نایب امام زمان جنگیده است. در همین کیفرخواست به استناد مدارکی که در پرونده موجود بود، حجتکاشانی متهم بود که میلیونها تومان در جریان برگزاری بازیهای آسیایی تهران سوءاستفاده کرده و در طول ریاستش بر تربیت بدنی، با به ابتذال کشیدن ورزش و محیط ورزشی، جوانان ورزشکار کشور را علیرغم میل باطنی آنها به فساد و تباهی و اطاعت از رژیم فاسد شاهنشاهی سوق داده است. حجتکاشانی در قسمتی از کیفرخواست متهم بود که علیه فرزند مبارز و آزادیخواه خود که در خارج از کشور بر ضد رژیم شاه سابق فعالیت میکرده بیانیه صادر کرده، او را از خانواده طرد کرده است (۵) و نیز علیه برادرزاده خود و کاترین عدل… که مدتها در روستاها تبلیغات و مبارزات اسلامی میکردند [و] از ترس گرفتاری به دست عمال رژیم شاه، در غارها زندگی میکردند، اقدام کرده است… (۶)
در پی این جریان، دیگر نام و یادی از بهمن و کاترین بهمیان نیامد و این دو شهید به گونهای غریبانه از یاد رفتند و در غبار تاریخ گم شدند و اهداف و آرمانهایشان نیز به همراهشان دفن شد و هیچگاه مورد توجه و شناخت قرار نگرفت. برخی از نویسندگان و تاریخنویسان پس از گذشت دورانی به شکل کوتاه و نارسا از آنها یاد کردند، برخی نیز به شکل کینهتوزانه بر آنها تاختند و با یک سلسله پیرایهها، کوشیدند آنان را بیش از پیش به زیر سؤال ببرند و آنچه را که رژیم شاه و دستگاه تبلیغاتی آن رژیم به دروغ به آنها نسبت داده بودند، کامل کنند. یکی از نویسندگان، هنگام بررسی زندگی پروفسور یحیی عدل (از درباریان خودباخته) از دخترش کاترین نیز یاد کرده و بدین مناسبت از بهمن حجتکاشانی و علی اسلامی نام آورده و نوشته است: … نکته دیگری که به پروفسور عدل مربوط میشود و شنیدنی و خواندنی است، ماجرای مربوط به دختر او کتی عدل میشود. واقعیت این است که علی پهلوی، پسر علیرضا پهلوی که در سقوط مشکوک هواپیما کشته شد با کتی عدل مناسباتی داشت و هر دو مذهبی شده بودند. علی که شایعات مربوط به مرگ مشکوک پدرش او را با محیط دربار ناسازگار بار آورده بود به لطف پروردگار به مذهب، آن هم به شیوه خشک و زاهدانه، گرایش یافت. کتی عدل هم تحت تأثیر شوهرش حجت فرزند سرلشکر حجت، به خواست خدا سخت مذهبی شده بود. البته وی قبل از ازدواج در سانحه سقوط از کوه فلج شده بود و به همین سبب پس از ازدواج سخت دلبسته و پیرو شوهرش شد که دارای اعتقادات سخت مذهبی بود. به هر حال سرانجام کتی به اتفاق حجت تصمیم به تشکیل گروهی برای مبارزه مسلحانه گرفتند و اسلحهای تهیه کردند و در اطراف قزوین به کوه زدند و مثل چریکها در غار زندگی میکردند؛ حجت در درگیری مسلحانهای در تهران کشته شد. کتی نیز در درگیری مسلحانه با ژاندارمها که برای دستگیری او به غار حمله کردند کشته شد. علی نیز در حالی که جنازه دو نفری را که حجت کشته بود غسل میداد، دستگیر شد و به دستور شاه به زندان افتاد، اما بعد مورد عفو قرار گرفت. شرح این ماجرا در مطبوعات در همان ایام چاپ شد… (۷)
نویسنده دیگری در کتاب خود در خصوص بهمن حجت کاشانی نوشته است: ماجراجوییهای برادرزاده یکی از نظامیان ارشد محمدرضاشاه، مدتها مورد بحث و گفتوگوی مطبوعات و محافل تهران بود. بهمن حجتکاشانی ـ برادرزاده سپهبد علی حجتکاشانیـ از معروفترین امرای ارتش شاه و رئیس تربیتبدنی وقت، سرهنگ رضایی، افسر ژاندارمری را کشته بود. همسر بهمنـ کاترین عدل، دختر پروفسور یحیی عدل، از پزشکان معروف کشورـ نیز در یک غار با شلیک گلوله به قتل رسید…
این نویسنده پس از آوردن بخشهایی از گزارشهای دروغ روزنامههای وابسته به دربار در سال ۱۳۵۴ چنین اظهار نظر کرده است: … موضوع به این سادگیها هم نبود؛ میشود حدس زد که بهمن حجت بر خلاف رویه خانوادگی، پوچی دستگاه حاکمه شاه را دریافت و به همراه کاترین عدل ـکه پیشتر بر اثر سقوط از کوه فلج شده بودـ علیه رژیم به فعالیت پرداخت. آشکار شدن فعالیت او باعث شد که سپهبد حجتکاشانی رسماً اعلام کند که فرزندی به نام بهمن نداشته و ندارد (۸) اینکه بهمن حجت، ادعای پیغمبری داشت هم باید از طبع داستانسرای مسئولان ساواک برآمده باشد… (۹)
او در پایان بخشهایی از آوردههای احمدعلی مسعودانصاری در کتاب من و خاندان پهلوی را بازگو کرده است.
شاهکارهای یک تحریفگر تاریخ!
نویسنده دیگری به نام خسرو معتضد همه هنر و توانایی فکری و قلمی خود را بهکار گرفته است که حجتکاشانی و کاترین عدل را دو عنصر هوسباز، بیبندوبار، نهیلیست و گرفتار سادیسم بنمایاند و ریشه آن خیزش و خروش را اعتیاد آنان به «الاسدی» وانمود کند و این واقعیت را که نامبردگان به عشق خدا و اسلام در راه پشتیبانی از تودههای ستمدیده و نادار به رویارویی با مفاسد دربار بهپا خاستند و جانفشانی کردند به کلی نادیده انگارد و با این شگرد، روی پیرایههای ساواک و دستگاه دروغپرداز تبلیغات رژیم شاه دستینه گذاشته است و در واقع تلاش کرده است از نامبردگان به سبب پشت کردن به شاه و دربار و رژیم فاسد ستمشاهی انتقام بگیرد. او در آغاز با قلمفرسایی و افسانهبافی کوشیده است این واقعیت را که بهمن و کاترین به غاری تنگ پناه بردند و با سرما، گرسنگی و… دست به گریبان بودند انکار کند و چنین بنمایاند که نامبردگان نه از روی اهداف سیاسی و مردمی، بلکه با انگیزه خوشگذرانی، هوسرانی و گشتوگذار جوانی و برنامههای پیشاهنگی و کوهنوردی که از دیرزمانی با آن خو داشتند، غار را برگزیدند و در آن آرمیدند و از آن غار دربارکی ساختند که به اصطلاح معروف از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن فراهم آمده بود! از اینرو، چنین بافته است: … غار در حقیقت غار نبود، بهمن در طول شش ماه گذشته آن را به آپارتمانی تبدیل کرده بود. یک پریموس برای پختوپزهای فوری، چند چمدان بزرگ سفری، چند ساک، تعدادی بشقاب فلزی، صد قوطی کنسرو ماهی تون و ساردین و گوشت و لوبیا و نخودفرنگی، چند بسته نان لواش، تعدادی بسته بیسکویت، خلاصه هر آنچه برای زندگی پیشاهنگی و کوهنوردی ضرورت داشت، حتی آب را در چند دلو بزرگ در دسترس خود داشتند… (۱۰)
او برای آنکه وانمود کند که نامبردگان همانند درباریان و طاغوتیان از مردم نفرت داشتند و خود را تافته جدابافتهای میپنداشتند چنین آورده است: … در کنجی از غار، شوهرش در اجاق سنگی آتش برافروخته بود، چند هیزم مشتعل که نفت بر روی آنها پاشیده شده بود، آخرین روشنایی و حرارت کمرمق را به غار میبخشید. اما کمی آن سوتر شعله آبی اجاق گازی که کپسول گاز بدان وصل بود حرارت بیشتری تولید میکرد. آن اجاق به غار گرما میبخشید و با آن، غذا، چای و قهوه درست میکردند. کاترین خوشحال بود که از جمعیت بریده است، دور از جمعیت خشمگین، دیوانه، پرحرف، مادی، فضول، چاخان و قالتاق که حرفی برای گفتن نداشت… زن و شوهر، هر دو، اهل ماجراجویی و کارهای عجیبوغریب و پیچیده بودند. هر دو در گذشتههای دور، دوره پیشاهنگی را در منظریه و کلکچال و اردوهای سراسری گذرانده… بودند. زن و شوهر، پیش ازدواج با هم… جداگانه اهل کوه و شکار و گشتوگذار بودند. البته حالا هم به آن زندگی دلخواه خود رسیده بودند… (۱۱)
خسرو معتضد با ردیف کردن یک سلسله مطالب دروغ و خلاف واقع، باور درونی خود درباره مردم ایران را از زبان کاترین به قلم آورده و مردم ایران را «دیوانه، پرحرف، مادی، فضول، چاخان و قالتاق»!! خوانده است؛ در صورتی که این نسبتها برازنده درباریان و نویسندگان درباری است، نه مردم زحمتکش، رنجدیده و نستوه ایران که هیچگاه در برابر زر و زور، خود را نفروختند و قلم و اندیشه خود را در راه زورمداران بهکار نگرفتند و نوکر قدرت و قدرتمندان نبودهاند. او برای اینکه این زن و شوهر پاکباخته را دو عنصری بنمایاند که جز هوسرانی و شکمبارگی هدف و اندیشهای نداشتهاند، دروغبافیهای خود را چنین پی گرفته است:
… بیست و چهار ساعت میشد که شوهرش از غار رفته بود. او به تهران رفته بود تا کارهای خودش را انجام دهد، با دوستان همفکرش تماس بگیرد، با انبانی پر از گوشت خام گوساله برای کباب کردن و لولههای بزرگ کالباس و نان بولکار و باگت فرانسوی و خیارشور و تخممرغ و انواع کنسروها به غار بازگردد… او زندگی در غار و در زیر ستارگان بیابان را امتحان کرده بود. زمانی که هنوز معلول نشده بود… او حتی در زمستان هم به دربند و سربند و کلکچال و شیرپلا و ارتفاعات البرز میرفت. او از زندگی پیشاهنگی، از کوهنوردی، از شب خوابیدن در تشک خواب یا کیسه خواب، از خوردن کنسرو لوبیا و ماهی تون و ساردین و گوشت خوک کنسروی، از خوردن چای و قهوه از فلاکس [فلاسک] خوشش میآمد… (۱۲)
این دروغپردازیها و پیرایهبستنها و ادعای سورچرانی و شکمبارگی، درباره دو انسان ازخودگذشته و پاکباختهای است که در واپسین روزهای زندگی خود جز گیاهان بیابانی قوتی نداشتند و شهید بهمن در آخرین دیدارش با علی اسلامی چنین گفت: … خانم من برای خانم تو سفارشی داده که من مأمور گفتن آنم… نیمرویی خواسته تا رمقی تازه کند. آخر او و من مدت ۱۵ روز است که جز علف چیزی نخوردهایم. بچهها هم جز همین، غذایی نداشتهاند. باید همت کنید تا کاترین و بچهها غذایی بخورند… (۱۳)
کاترین بدون اینکه «نیمرویی» به او برسد و بتواند «رمقی تازه کند» در محاصره نیروهای نظامی و انتظامی رژیم شاه قرار گرفت و به شهادت رسید.
بایسته یادآوری است که موضوع زیست توانفرسای شهید بهمن با کاترین و کودکانشان در غار، بدون وسایل اولیه گرمکننده و امکانات غذایی در میان روستاییان خرمدره و گزارشگران ساواک نیز بازتاب داشت و جریانی نبود که از دیدها پوشیده مانده باشد؛ به طوری که ساواک از زبان یکی از مأموران مخفی رژیم شاه در گزارش خود آورده است: … غفاری که از اهالی خرمدره میباشد اظهار نموده حدود یک ماه است بهمن با همسر و فرزندش در سرمای شدید خرمدره بدون هیچگونه رختخواب و غذا به آنجا رفتهاند و اهالی خرمدره از ایشان (غفاری) خواهش کردند که به غار برود و بهمن و خانوادهاش را به شهر بیاورد… غفاری اضافه کرد که از نظر عاطفی مردم بسیار ناراحتاند برای بچههای ۲ و ۳ساله که در سرمای شدید در آنجا زندگی میکنند… (۱۴)
شهربانی زنجان نیز در گزارشی به ساواک آورده است: … نامبرده بالا که همسر بانو کاترین عدل، دختر مفلوج پروفسور عدل میباشد… اخیراً به عنوان اعتراض و قهر از اجتماع به اتفاق همسر و فرزندانش به یکی از کوههای اطراف خرمدره رفته و غارنشین شده است و همراه خود یک قبضه اسلحه، چهار تخته پتو و مقداری نان و خرمای خشک برده است… (۱۵)
کته درخور توجه این است که خسرو معتضد هر آنچه درباره کاترین و بهمن نمیدانسته است، از راه پنداربافی، داستانسرایی و دروغپردازی، ساخته و پرداخته کرده و به خوانندگان خود تحویل داده است ! او از چگونگی آشنایی کاترین با بهمن آگاهی نداشته و تنها شنیده بوده است که بهمن و خسرو جهانبانی مدتی را در زندان گذرانده بودند، از اینرو نخست برای کاترین سمتی تراشیده و او را به عنوان «عضو انجمن حمایت از زندانیان» وانمود کرده و چنین پنداربافی کرده است: … یکی از مسئولیتهای شاهدخت فاطمه، سرپرستی انجمن حمایت از زندانیان بود؛ وقتی علی (پاتریک) نامزدی غیررسمی خود را با کاترین عدل بههم میزند، شاهدخت فاطمه برای سرگرم کردن کاترین عدل او را به عضویت انجمن حمایت از زندانیان درمیآورد و گاهی کاترین سوار بر چرخک خود به زندانهای قصر تهران و اوین سرکشی میکند و دیدارهایی با زندانیان انجام میدهد. بهمن حجتکاشانی که درجهدار نیروی هوایی شده بود بر اثر واقعهای ناپیدا، تحت پیگرد قرار میگیرد و به زندان میافتد. یکی از آشنایان خانواده عدل میگوید او جزو مجاهدین شده بود. دیگر میگوید بدون اجازه نیروی هوایی و بدون انجام دادن تحقیقات درباره همسر خود، ازدواج کرده بود و به همین علت، ضداطلاعات، او را بازداشت کرده و به دادگاه نظامی تحویل داده بود. وی در دادگاه با رئیس دادگاه مشاجره کرده و به همین علت مجازاتش سنگینتر شده بود و او را به زندان فرستاده بودند، منتها برای رعایت آبرو و مقام پدر و عمویش، او را به زندان پایگاه هوایی رامسر گسیل داشته بودند. در آنجا خسرو جهانبانی، پسری که از دیرباز عاشق شاهدخت شهناز و مورد غضب و نفرت شاه بود… جرم ظاهری او فرار از خدمت سربازی بود ولی جرم واقعی او این بود که شهناز، دختر شاه، او را دوست میداشت و او به دختر شاه، برای فراموش کردن غم و غصههایش، حشیش و الاسدی میداد. کاترین عدل ضمن بازدید از زندانها، به زندان رامسر هم سر زد… بهمن حجتکاشانی، همسلولی خسرو جهانبانی بود؛ آن دو، نخست از کاترین عدل به سردی استقبال کردند، اما کاترین و بهمن، خیلی زود، به یکدیگر نزدیک شدند… (۱۶)
او برای اینکه بهمن و کاترین را نوچههای دربار و وابسته به آن رژیم بنمایاند و کوچ کردن اعتراضآمیز آنان به خرمدره را که نشان از نفرت شدید آنان نسبت به رژیم شاه داشت، پنهان و پوشیده دارد، چنین زمینهچینی میکند: … پروفسور عدل، جراح سرشناس و ثروتمندی که در تهران کمتر مانند او پیدا میشد، با ثروتی که از راه طبابت و جراحی بهدست آورده بود (۱۷) باغ پونک را برای روزهای تعطیل و استراحت خود رو به راه کرد. بعدها که تهران شلوغتر و پرجمعیتتر شد و پونک داخل شهر افتاد، پروفسور راهی زنجان و منطقه خرمدره شد. در آن جا باغ دیگری خرید، اطراف آن، ملک و مستغلی آباد کرد و بعضی از روزهای سال را آنجا میگذراند… (۱۸)
او در مورد دیگر ادعا میکند: … پروفسور عدل در نزدیکی زنجان و در منطقه خرمدره، ملکی را به نام کاترین میخرد و در آنجا چاه آب میزند. بهمن و کاترین به آن ده منتقل میشوند و با کمک پروفسور، فعالیت کشاورزی گستردهای را آغاز میکنند… (۱۹)
بررسیهای بهعملآمده و گزارش دهها تن از اهالی خرمدره که نگارنده با آنان گفتوگو کرده است (۲۰) نشان میدهد زمین خرمدره که شهید بهمن آن را در اختیار گرفت و به آبادانی آن کوشید، زمینی کشاورزی بود که نه باغ و ساختمانی در آن بود و نه چاه آبی داشت و نه محلی مسکونی بهشمار میرفت. گزارشهای ساواک نیز این واقعیت را تأیید میکند. در گزارش ساواک زنجان آمده است:
… نامبرده بالا با همسرش کاتی (دختر آقای پروفسور عدل) از سال ۵۰ به خرمدره وارد و با خرید ۲۰۰ هکتار از زمینهای دولتی به شغل کشاورزی و دامداری مشغول میباشد و ساختمانهایی مجهز جهت سکونت خود و کارگران و همچنین زاغههای مجهز جهت دامداری و اصطبل جهت نگهداری اسب در منطقه احداث نموده است… (۲۱)
درخور توجه اینکه خسرو معتضد در این دروغنامه خود حتی آنچه را روزنامههای ایران و خبرگزاریها، پیرامون زایمان معجزهآسای «کاترین» زیر عنوان «معجزه» نوشته و مخابره کردهاند، پنهان داشته و زایمان او را با «عمل سزارین»، توسط یکی از «پزشکان درجه اول» وانمود کرده و به دنبال آن آورده است: … اما بهمن هر جا نشست، گفت که آن قطعه نان که او آن را متبرک کرده بود، جان همسرش را نجات داده است! علت دشواری عمل، معلولیت کاترین بود، اما بیآنکه آسیبی به زائو برسد، بچه را بهدنیا آورد… (۲۲)
نگارنده با بررسی پرونده شهید بهمن در ساواک و شهربانی و گفتوگو با نزدیکان و بستگان نامبرده و نیز با مصاحبه دامنهدار و گسترده با اهالی خرمدره، حتی یک مورد ندید و نشنید که بهمن در جایی به زبان آورده باشد که «آن قطعه نان که» من «آن را متبرک کرده بود»م «جان همسر»م را «نجات داده است». اصولاً نامبرده در دوران زندگی پرماجرای خود هیچگاه ادعایی نکرده و خود را تافته جدابافته از دیگران ندانسته است. سادهزیست و با کارگران همنشین و همسفره بود. در مسجد هنگام نماز (بنابر گفته کارگران او) در آخر صف میایستاد که کسانی به او اقتدا نکنند و او را ارج ننهند، لیکن این روزنامهها و خبرگزاریها بودند که جریان زایمان کاترین را لحظهبهلحظه همراه با آوردن جزییات پی گرفتند و نوشتند که «یک تیم دهنفری از بهترین متخصصان علم طب» که در اتاق زایمان «بر بالین کاترین حلقه زده و هیچ کاری از آنان ساخته نبود»، «جان مادر و طفل هر دو در آستانه خطر بود»، در این «لحظههای بحرانی و نومیدکننده»، «پروفسور بار دیگر به سراغ شوهر کتی رفت و از او خواست با استمداد از رابطه عاطفی که با کتی دارد، روحیه دخترش را قوی نگهدارد و با کلمات و عبارات خاص، گرمی ایمان و جرئت استقامت را در دلش زنده کند»، «شوهر کتی مردی مؤمن و معتقد است، شروع به خواندن آیاتی از کلامالله مجید کرد و سپس قطعه نانی را در دهان کتی گذاشت و گفت این برکت الهی را بخور به تو قوت میبخشد. همین اقدام یک معجزه بود… و مقدمات تولد آغاز گردید». (۲۳)
نگارنده بار دیگر تأکید میکند که شهید بهمن هیچگاه و هرگز ادعا نکرد که «قطعه نانی را که من به کاترین دادم موجب زایمان عادی و نجات جان کاترین شد» بلکه این روزنامهها و شخص دکتر فرهاد عدل بود که به این حقیقت چنین اذعان کرد: … یکباره دیگر امیدی باقی نمانده بود و من مأیوس شده بودم، شوهر بیمار که دارای ایمان شگفتانگیزی به خدا و ماوراءالطبیعه است، قدری نان به ما داد و گفت این برکت الهی را بخورید، من و بیمار بیاختیار از آن خوردیم، از آن لحظه به بعد بارقه امید درخشیدن گرفت… (۲۴)
باید دید نویسنده راستگو! و درستکار! شهناز پهلوی؛ دختر فوزیه (خسرو معتضد) که هشت صفحه از روزنامههایی را که پیرامون درگیری بهمن و کاترین با نیروهای انتظامی عکس و گزارش تهیه کرده بودند، در کتاب خود به چاپ رسانیده است، چرا یک صفحه، یک تیتر و حتی یک گزارش از دهها گزارشی را که روزنامهها پیرامون زایمان معجزهآسای کاترین انتشار دادهاند در کتاب خود نیاورده است؟! و از آن مهمتر چرا نام «یکی از پزشکان درجه اول» که کاترین را سزارین کرد، پنهان کرده و از آوردن نام او خودداری ورزیده است؟
باید گفت جناب خسرو معتضد در پیرایهبستن و نسبت ناروا دادن گوی سبقت را از دستگاه دروغپرداز ساواک و دربار ربوده است. او به کسی که از نوشیدن چای خودداری میکرد و کارگران خود را حتی از نوشیدن چای، به دلیل اعتیادآور بودن آن، بازداشته بود و سماور و قوری و استکان و نعلبکی را شکسته، از صحنه زندگی خود و کارگران خویش بیرون برده بود، پیرایه اعتیاد به الاسدی میبندد: … پس از اینکه فرزند بهمن و کاترین بهدنیا آمد، بنا به پیشنهاد کاترین، نام فرزند دختر را فاطمه گذاشتند. اما بهمن پس از بهدنیا آمدن فرزند، تغییری در روش و خلقیات خود نداد. او مقدار زیادی الاسدی میکشید و آن را به دوستانش نیز هدیه میداد. دکترک یکی از دوستان آن زمان بهمن و خسرو جهانبانی میگوید که بهمن به هر کسی که میرسید و او را خودی تشخیص میداد، مقداری الاسدی به او تعارف میکرد و میگفت الاسدی مانند قلیان و سیگار است، کمترین زیانی ندارد. خسرو جهانبانی و شهناز، از دوستانی بودند که در زمره مشتریان همیشگی بهمن درآمده بودند و مرتباً الاسدی میگرفتند و میکشیدند.
بهمن برای خرید الاسدی به مبالغ هنگفت پول نیاز داشت. او با تهدید پدر زنش و نوشتن نامههای بیامضا از او پول مواد میگرفت، اما حرص و طمعش تمامی نداشت و هر چه پول برایش فرستاده میشد آن را کم میدانست!! (۲۵)
نخستین پرسشی که بایسته است در اینجا مطرح شود این است که جناب خسرو معتضد چه سند، مدرک یا مأخذ و منابعی بر این ادعای خود داشته است؟ چرا هیچگونه مأخذی پیرامون آنچه درباره شهید بهمن ساخته و بافته است نشان نداده است؟ گویا او نیز بهدرستی دریافته است که اینگونه آوردههای بیمدرک و بیپایه نه تنها جنبه علمی و تاریخی ندارد، بلکه مایه بیاعتباری نویسنده و نوشتههای او میشود؛ از اینرو، با یک موضع انفعالی و نوعی شرمندگی در یک زیرنویس آورده است:
هر آنچه را در این صفحات نوشتهام، نه در سندی یافت میشود و نه در کتاب یا مقالهای آمده، بلکه بر اساس مصاحبههای من در خلال سال ۱۳۸۰ با کسان عزیزی است که تأکید مبرم داشتهاند نامشان را نیاورم. خواننده در پذیرفتن یا نپذیرفتن مطلب آزاد است!!! (۲۶)
راستی این «کسانعزیز»!! چه نام دارند؟! چرا «تأکید مبرم داشتهاند نامشان را» نیاورد؟! چه رازی در این پنهانکاری نهفته است؟ چه سر مگویی در کار بوده است که نام «یکی از دوستان آن زمان بهمن و خسرو جهانبانی» که ادعا داشته است «بهمن به هر کسی که میرسید و او را خودی تشخیص میداد مقداری الاسدی به او تعارف میکرد»!! بایستی با رمز «دکترک»! آورده شود؟ آیا این «راویان صادق»!! از پارتیزانها و چریکهای جانبرکفاند که نباید و نشاید نامشان فاش گردد یا از دروغسازان تاریخاند که خوب میدانند دروغ، فروغ ندارد و جوسازیها و دروغپردازیها بر ضد این و آن، دیر یا زود بر ملا میشود و دروغپردازان و پشتهماندازان را رسوا میکند؛ از اینرو، «تأکید مبرم داشتهاند نامشان» فاش نشود و رسوایی و بیآبرویی از آن نویسندهای باشد که آنچه دروغسازان به او دیکته میکنند با آبوتاب به نگارش میکشد و به تاریخ خیانت روا میدارد. این دروغسازان بیهویت که از دید خسرو معتضد بسیار عزیزند گویا یحیی عدل و تبار او میباشند که با او نان و نمک خوردهاند و در دورههایی همپیاله بودهاند. آنها تا آن پایه بیجربزه، بیمایه، سستپایه و ناجوانمردند که حتی به خود، جرئت نمیدهند درباره جوانی که نزدیک چهل سال پیش حرکتی داشته و فعالیتهایی کرده است آشکارا سخن بگویند و موضع خود را اعلام کنند؛ آنها در دوران زندگی آن ابرمرد، حتی از نام او وحشت داشتند و اکنون نیز انگار از روح او نیز بیمناکاند و تنها در پشت پرده و دور از چشم انسانهای بیدار به خود رخصت میدهند که به شکل پنهانی به او اتهام وارد کنند، انتقام بگیرند و تسویهحساب نمایند. البته نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که جناب خسرو معتضد نیز در راه بدنام کردن شهید بهمن، بی غرض و انگیزه نبوده است که چنین بیپروا و گستاخانه به او تاخته و پیرایهها به او بسته و آن نسبتهای ناروا را به او داده است. بیتردید کسانی که از کنار رژیم شاه به نوعی بهرهمند میشدند، از هر حرکت، خیزش و خروشی که مایه آسیب رسیدن به آن رژیم شده باشد ناخرسندند و از نیروهایی که با آن رژیم سر ناسازگاری داشتند دلی پرکین و درونی چرکین دارند. افزون بر این نویسندگانی که با سبک و سیاق فراماسونها، لیبرالیستها، مارکسیستها و دیگر بیگانهزدگان خودباخته قلم میزنند و به اصطلاح تاریخ مینویسند، هیچگاه خیزشهایی را که بر پایه اندیشههای اسلامی استوار است، برنمیتابند و همه تلاش خود را بهکار میگیرند که آنگونه حرکتها و خیزشها را به نوعی زیر سؤال ببرند و رخصت ندهند که آن حرکتها برای نسل امروز و نسلهای آینده الگو و اسوه باشند، چنانکه پیرامون نهضتهای سده پیشین نیز میبینیم که چنین شگردهای شیطانی بهکار گرفته شده است؛ فراماسونها و ماسونزدههایی که در درازای سده گذشته تا به امروز در مورد نهضتهای سده پیشین به تحلیل و بررسی نشستهاند، اگر نتوانستهاند اصول آن نهضتها را به زیر سؤال ببرند تلاش گستردهای بهعمل آوردهاند که نقش اسلام را در آن نهضتها انکار کنند و اگر نویسنده و تحلیلگری در مورد نقش اسلام در خیزشها و حرکتهای سده گذشته قلم زده و سخن گفته است از دید نویسندگان غربباور نوشته او علمی بهشمار نمیآید! و نباید از آثار او به عنوان یک کتاب تاریخی نام برد! و آن را در کنار کتابهای تاریخی که از سوی دلباختگان و سرسپردگان به بیگانه به رشته نگارش کشیده شده است قرار داد، چنانکه این نیرنگ و نقشه پیرامون انقلاب اسلامی نیز دنبال میشود؛ یک کتاب علمی و تاریخی پیرامون انقلاب اسلامی آن است که عوامل پیروزی را در مسائل اقتصادی، جهش چشمگیر شاه به سوی دروازه تمدن و معادلات و مناسبات جهانی و سیاست قدرتمندان جهانی و نشست سران دنیا در «گوادلوپ» جستوجو کند! و از نقش اسلام و ملت ایران در انقلاب ایران سخنی بهمیان نیاورد! وگرنه آن کتاب، علمی نخواهد بود و در محافل سیاسی غربباوران و بیگانهزدگان، مردود و بیاعتبار شمرده خواهد شد. در محافل فراماسونری و لیبرالیستی کتاب شهناز پهلوی؛ دختر فوزیه به عنوان یک کتاب تاریخی! و علمی!! رسمیت دارد چون پیرامون یک جریان بزرگ مانند خیزش حجتکاشانی حتی یک نکته راست به قلم نیاورده است و این کتاب از آغاز تا پایان آکنده از دروغ، تحریف؛ خدعه و نیرنگ است.
پاورقیها:
۱. نقطهچین از متن است.
۲. نقطهچین از متن است.
۳. نشریه پیام مجاهد، اردیبهشت ۱۳۵۴.
۴. بخش فارسی رادیو پیک ایران، ساعت ۱۹ روز ۲۷/۲/۱۳۵۴.
۵. دادن این نسبت به نامبرده اشتباه است. شخصی به نام تیمسار هاشم حجت که فرزندش در کنفدراسیون دانشجویی، فعالیت میکرد اعلامیهای داد و از او بیزاری جست. نامبرده با خانواده حجت کاشانی نسبتی ندارد و پسوند کاشانی در فامیلی او نیست.
۶. روزنامه اطلاعات، چهارشنبه ۲۲/۱/۱۳۵۸.
۷. احمدعلی مسعودانصاری، من و خاندان پهلوی، تهران، البرز، ۱۳۷۰، ص ۴۷ـ۴۶.
۸. چنانکه پیشتر اشاره شد آن مقام ارشد نظامی که طی اطلاعیهای از فرزند خود اظهار تبری کرد سپهبد علی حجتکاشانی نبوده است.
۹. علی بیگدلی، ترورهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران، تهران، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۷۷، ج۱، ص ۳۴۳ـ۲۴۱.
۱۳. آرشیو بنیاد تاریخپژوهی ایران معاصر، یادداشتهای علی اسلامی.
۱۴. سند پیوست.
۱۵. سند پیوست.
۱۶. خسرو معتضد، همان، ص ۵۷ ـ۵۶.
۱۷. نویسنده تلاش کرده است سرمایه کلانی را که یحیی عدل از راه غارتگری، قماربازی و بهرهگیری ناروا از بیتالمال و بریز و بپاشهای دربار گرد آورده است با عنوان «ثروتی از راه طبابت و جراحی» شرعی و قانونی بنمایاند. راستی چند تن از پزشکان جراح ایران که از راه پزشکی و به طریق شرافتمندانه نان خوردند و به دربار و درباریان دسترسی نداشتند، چرا نتوانستند به چنین ثروت بادآورده و بیحساب و کتابی دست یابند؟
۱۸. همان، ص ۳۷.
۱۹. همان، ص ۵۷.
۲۰. این گفتوگوها ضبط شده و اکنون در آرشیو بنیاد تاریخپژوهی ایران معاصر ـ بخش خاطرات ـ موجود است.
۲۱. سند پیوست.
۲۲. خسرو معتضد، همان، ص ۶۷.
۲۳. زن روز، ۲۲/۳/۱۳۵۱ (متن این گزارش در فصلنامه ۱۵ خرداد، ش ۴، تابستان ۱۳۸۴، ص ۱۱۴-۱۲۶ آورده شده است.)
۲۴. در مورد چگونگی زایمان کاترین و گزارش روزنامهها، به صفحات ۲۱۷ ـ ۲۰۵ جلد چهارم نهضت امام نگاه کنید.