آیتالله حکیم و سفیر شاه در عراق
گفتوگوی سفیر شاه در عراق با آقای حکیم که در پی میآید به راستی مایه شگفتی است.
آقای حکیم، سفیر ایران در عراق را نزد خود فرا میخواند تا درباره «متهمین قتل منصور» که محکوم به اعدام شده بودند واکنشی از خود نشان دهد و درباره آنها به شاه هشدار دهد و او را از اعدام آنها بازدارد.
سفیر شاه متن گفتوگو با آقای حکیم را به وزیر امورخارجه ایران (آرام) گزارش داده است. بیتردید این گزارش دور از خودنمایی، گزافهگویی و دروغبافی نیست. لیکن این نکته در آن نمایان است که آقای حکیم با او به گونهای سخن نگفتهاند که در شأن یک مرجع عالیمقام و تراز اول نجف است و سخنی نیست که منیت و شخصیت کاذب سفیر را در هم بشکند و او را سر جای خود بنشاند تا نتواند گزارشی آکنده از گزافه و دروغ بسازد و به مقام بالاتر تحویل دهد. متن گزارش چنین است:
جناب آقای آرام وزیر محترم امورخارجه
چند روز پیش تلگرافی از تیمسار سپهبد نصیری مبنی بر اینکه عدهای از روضهخوانها که به وساطت آیتالله حکیم آزاد شدهاند مجدداً فعالیتهای مضره کردهاند، رسید. شرحی به آیتالله به شرح ضمیمه این گزارش نوشتم و آقای بهنام (سرکنسول) را برای ملاقات ایشان فرستادم. ایشان خیلی اظهار تأسف کرده و گفته بودند چرا این کارها را میکنند و من برای اتمام حجت با آنها آقای سید ابراهیم طباطبایی را به ایران میفرستم.
روز جمعه ۱۴خرداد (۱۳۴۴) آقای بهنام سرکنسول تلفن کردند مبنی بر اینکه آقای حکیم کار فوری دارند و خواهش کردند همان روز ایشان را ملاقات کنم. جواب دادم چون باید خروج خود را از بغداد به وزارتخارجه اطلاع بدهم، روز جمعه امکان ملاقات ایشان را ندارم. دیروز (شنبه ۱۵خرداد) صبح به دیدن ایشان در کوفه رفتم. در ملاقات با آیتالله حکیم، فقط آقای بهنام و آقایان طباطبایی و شیخ محمد رشتی (حضور داشتند).
آقای حکیم پس از احوالپرسی گفتند میخواستم اولاً از توجه اعلیحضرت همایونی دایر به آزادی اهل علم و رعایت تخفیف در حکم محکمه متهمین قتل نخستوزیر سابق تشکر کنم (مقصودش انواری بود). در این موقع چند بسته کاغذ که از تهران آمده بود نشان دادند و بنده شروع به قرائت کردم. همه مربوط به عدهای بازاری که زندانی هستند و حکم محکمه تجدیدنظر و مرتکبین قتل نخستوزیر سابق بود. سپس آقای حکیم گفتند میخواستم ببینم آیا مصلحت است که شش نفر اعدام شوند برای قتل یک نفر؟ و آیا بهتر نیست اعلیحضرت همایونی تخفیفی در مجازات بعضی از افرادی که محکوم به اعدام شدهاند بدهند؟!
اینجانب در پاسخ شرح مبسوطی بر تشکر از بینظری و بیغرضی و واقعبینی آقای حکیم و علاقه و محبت اعلیحضرت همایونی نسبت به ایشان بیان داشتم. گفتم اولاً راجع به متهمین قتل نخستوزیر سابق، در کجای دنیا مرسوم است که چند نفر خودشان بنشینند، خودشان اشخاصی را غیاباً محکوم به مرگ و خودشان اجرا کنند و اسم این حرکات را دینی و خداپرستی بنهند. اگر قرار باشد که هر کس یا با هر چند نفر که خواستند بتوانند نخستوزیر را بکشند و بعد هم برای فرار از مجازات تشبث کنند و تشبثات به نتیجه برسد دیگر سنگ، روی سنگ بند نمیشود… در هر حال برای خاطر وساطت و شفاعت حضرتعالی از سیزده نفر که تقاضای اعدام آنها شده بود هفت نفر به حبس محکوم شدند… ایشان گفتند شرعاً فقط باید قاتل اصلی را کشت، نه معاونین و شرکا را. بنده توضیح دادم که این در مورد قتلهای عادی برای سرقت و غیره است، نه توطئه برای بر هم زدن حکومت… آقای حکیم گفتند من جواب سخت به همه دادهام و گفتهام چرا آدمکشی میکنند… اینکه میگویم روی مصلحتاندیشی و خیرخواهی است وگرنه خیلی شدیدتر از آنچه شما فکر میکنید جواب دادهام. من میخواهم به کلی رفع اختلاف بشود و نمیخواهم عملی شود که تشدید گردد، و خداوند شاهد است روی مصلحت میگویم وگرنه حق به جانب شما است. گفتم من نمیخواهم با علاقه و محبتی که اعلیحضرت همایونی به شما دارند در امری واسطه شوید که امکان قبولی تقاضای حضرتعالی نرود؛ بنابراین، این جلسه را به عنوان شفاعت و وساطت تلقی نمیکنم و فقط جریان را به تهران گزارش میدهم. گفتند همینطور است…! [۱]
این نمونهای از شیوه برخورد و گفتوگوی یک روحانی تراز اول نجف با مقامات و دستیاران رژیمهای خودکامه و جنایتپیشه شاه است. برخورد آقای حکیم با سفیر بیمایه و بیاراده شاه تا آن پایه دور از قاطعیت و جدیت بود که جناب سفیر به خود جرأت داد با کمال گستاخی نظریههای آقای حکیم را رسماً رد کند و با نیرنگبازی و پشت هماندازی او را از پادرمیانی برای نجات جان چند تن از بیگناهانی که به اعدام محکوم شده بودند، پشیمان کند.[۲] آیا آقای حکیم با سفیر شاه آن گونه با خوشرویی، نرمخویی و دو پهلو سخن گفته است یا سفیر دروغپرداز شاه هر آنچه را که خواسته ساخته و به آن مرجع بزرگ نسبت داده است؟![۳] به نظر میرسد بزرگترین اشکال در کار بسیاری از بزرگان روحانی در ایران، عراق و در حوزهها این بود که هیچگاه اندیشه براندازی در سر نداشتند و همت و قدرت پایین کشیدن زورمداران از قدرت را در خود نمیدیدند و اصولاً واژگونی رژیمهای خودکامه را شدنی نمیدانستند. تنها هدفشان این بود که رژیمهای خودسر و خودکامه را با پند و اندرز از افسارگسیختگیها و تجاوزگریهای بیحد و مرز بازدارند و از تجاوز آنها به حقوق مردم تا پایهای پیشگیری کنند.
البته امام نیز در مناسبتهایی رژیم بعث عراق را همانند رژیم شاه با زبان پند و اندرز مورد خطاب قرار میداد لیکن نه از روی ناتوانی و درماندگی و مجیزگویی؛ بلکه از موضع راهبلدی و راهنمایی گمشدگان و نابینایان و رهاییشان از چاه و چالهای که در رویارویشان قرار داشت.
[۱]. کلاسه ۴۱۵۱۱۳، ج۱، برگههای ۱۴۳-۱۴۲.
[۲]. دلاورمردانی که به اعدام انقلابی حسنعلی منصور دست زدند، رخصت کشتن او و دیگر مهرههای خیانتکار و بیوطن رژیم شاه را (بنا به گفته خودشان) از برخی مراجع مانند آیتالله میلانی گرفته بودند.
[۳]. آقای حکیم کاش با موضعی قاطع از سفیر شاه میخواست که پیام او را به شاه برساند که کشتن جوانان مسلمان و شیعه برای من غیرقابل تحمل است.