چاپ
شناسه خبر :
171
93/12/3 - 11:50 - 2015-2-22 10:50:39
برخي از «اطلاحطلبان» از اينكه ملت ايران امريكاييها را از ايران بيرون راندند و ايران هيچگاه مستعمره نبوده است اظهار تاسف ميكنند!!
***
بزرگترين خواست، درخواست، آرزو و آرمان طيف اصلاحطلب، كنار آمدن با امريكا، دوري گزيدن از درگيري با رژيم صهيونيستي، دست كشيدن از پشتيباني نيروهاي انقلابي و آزاديخواهان منطقه، پشت كردن به آرمان فلسطين و سازش و كرنش در برابر دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي و در يك كلام ارتداد به اسلام ناب محمدي (ص) و باورمندي به ليبراليسم است.
***
بازگو كردن مخالفخوانيهاي طيف بهاصطلاح «اصلاحطلب» با احكام قرآن كريم به راستي مايه آن است كه «مثنوي هفتاد من كاغذ شود».
***
شيخ حسينعلي منتظري و باند مهدي هاشمي نيز در دفتر امام از جايگاه والايي برخوردار بودند و اين باند حتي به آقاي حميد انصاري اجازه نداد نقدي را كه بر خاطرات منسوب به آقاي منتظري نگاشته بود، منتشر سازد!
***
موسسه تنظيم و نشر آثار امام كه داعيه دفاع از امام و انديشههاي ايشان را دارد در برابر آن همه اتهام و افترا و نسبتهاي دروغ به ساحت امام كه در خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده را ناديده گرفت و از كنار آن بيتفاوت گذشت.
***
طيف «اصلاحطلب» اگر به راستي «تسليمطلب» نيستند بايد ديد چرا رژيم صهيونيستي و شخص نتانياهو آنان را سرمايههاي خود در ايران ميخواند و اوباما حمايت از آنان را تكليف خود ميداند؟
با كاوشگران تاريخ و دانشوران معرفت
اصلاح طلبان يا تسليم طلبان!
اين روزها برخي از مخاطبان فصلنامه 15 خرداد و كاوشگراني كه سايت بنياد تاريخ پژوهي و دانشنامه انقلاب اسلامي را پي ميگيرند در ملاقاتها و يا از طريق تلفن ميپرسند كه چرا دكتر سيد حميد روحاني در نوشتههاي خود «اصلاحطلبان» را «تسليمطلبان» ميخوانند؟ با آنكه برخي از اين گروه مورد تأييد حضرت امام رحمتالله عليه بودهاند و بسياري از آنها در دفتر و مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام حضور داشته و دارند.
ما ديدگاه جناب آقاي روحاني را عيناً در اينجا ميآوريم و اميدوارم براي كساني كه اين سئوال را دارند جوابي قاطع و قانعكننده باشد:
با سپاس و تقدير و تشكر از عزيزاني كه اين پرسش را مطرح كردهاند بايد عرض كنم كه اولاً ما هنوز معناي اصولگرا و اصلاحطلب را به درستي درنيافتيم و تفاوت آن دو را به درستي نتوانستيم به دست آوريم تا آنجا كه بررسي كردهايم اين واژهها به دوران پس از رنسانس در اروپا و انقلاب كبير فرانسه برميگردد كه به كساني كه به انديشههاي قرون وسطايي پايبند بودند و نسبت به انديشههاي خرافي و خشك ديني، تعصب ويژهاي داشتند، بنيادگرا و اصولگرا ميگفتند و آن كساني را كه هوادار جدايي دين از سياست و كنار زدن دين و كليسا از صحنه قدرت و حكومت بودند، اصلاحطلب ميخواندند. اكنون اين دو اصطلاح سياسي به كساني كه نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي را پذيرا هستند و بر پايه اين اصول حركت ميكنند چه مناسبتي ميتواند داشته باشد و چه ارتباطي مييابد، براي ما روشن نيست.
اما اينكه چرا ما به كساني كه «اصلاحطلب» خوانده ميشوند «تسليمطلب» ميگوييم، براي اين است كه در بررسي روي گفتار و نوشتار و عملكرد اين طيف دريافتهايم كه بزرگترين خواست، درخواست، آرزو و آرمان آنان كنار آمدن با امريكا، دوري گزيدن از درگيري با رژيم صهيونيستي، دست كشيدن از پشتيباني نيروهاي انقلابي و آزاديخواهان منطقه، پشت كردن به آرمان فلسطين و سازش و كرنش در برابر دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي و در يك كلام ارتداد به اسلام ناب محمدي (ص) و ايمان به ليبراليسم است.
اسلام راستين اجازه نميدهد كه زورمداران كفرپيشه بر مسلمانها سلطه داشته باشند: «لن يجعلالله الكافرين علي المومنين سبيلا»اما اين گروه با كمال صراحت خواهان سلطه امريكا بر ملت ايرانند كه به آن خواهيم پرداخت.
اسلام محمدي اعلام ميدارد كساني كه مورد ظلم قرار گرفتهاند ميتوانند عليه ظالم صدا به ناسزاگويي بلند كنند و از ظالم استنكار كنند: «لايحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم»ليكن اين گروهك از زبان رئيس خود ميگويد «مرگ بر امريكا نگوييد، من از مرگ خوشم نميآيد»و يكي از افراد منتخب اين گروه نيز اخيراً استنكار از امريكا را فحش خواند و اعلام كرد كه من با فحش دادن حتي به دشمن مخالفم!
اسلام ميگويد چرا نشستهايد؟ چرا با تجاوزكاران پيكار نميكنيد مگر نميبينيد تودههاي مستضعف استمداد ميكنند و كمك ميخواهند: «و مالكم لاتقاتلون في سبيلالله والمستضعفين منالرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذهالقرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً واجعل لنا من لدنك نصيرا»
پيامبر عظيمالشأن اسلام نيز اعلام ميدارد كسي كه فرياد انساني را بشنود و به ياري او نشتابد اصولاً مسلمان نيست: «من سمع رجلا ينادي ياللمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»اما اين پيروان اسلام امريكايي با تمسك به آيه شيطاني «چراغي كه در خانه رواست در مسجد حرام است»!! ميگويند مسئله فلسطين، حزبالله لبنان و ديگر مستضعفان منطقه و جهان به ما مربوط نيست!!
ما اگر بخواهيم مخالفخواني اين گروه را با احكام قرآن و مباني اسلام ناب محمدي (ص) يك به يك شماره كنيم «مثنوي هفتادمن كاغذ شود» از اين رو، ناگزيريم به همين اندازه بسنده كنيم و بگذريم، باشد كه روزي كتابي حجيم در مورد مخالفت اين گروه با قرآن و پرچمدار عزيز آن: امام خميني (ص) تدوين شود و در دسترس عموم قرار بگيرد تا سرشت رياكارانه و منافقانه آنان براي ملت قهرمانپرور ايران به درستي آشكار گردد.
ما براي روشن شدن اين نكته كه هدف اصلي و ريشهاي طيف به اصطلاح «اصلاحطلب» تسليم شدن در برابر استكبار جهاني و در رأس آن شيطان بزرگ و رژيم صهيونيستي است گوشههايي از موضعگيريها و ديدگاههاي برخي از اعضا و هواداران اين طيف را در پي ميآوريم تا اين واقعيت به درستي روشن شود كه اين زمره مرموز زير نام زيباي «اصلاحطلب» چه اغراض و اميال شوم شيطاني و ذلتباري را دنبال ميكنند و ملت سربلند و قهرمانپرور ايران را كه امروز براي آزاديخواهان و ستمديدگان جهان الگو و «مقتدا» است، ميخواهند به چه گندابي بكشانند، به نام اصلاحات، دروازه كشور را به روي دشمنان اسلام باز كنند و فزونخواهان غارتگر و تجاوزكار را بر جان و مال و ناموس اين ملت چيره سازند و آزادي و استقلال و عظمت ايران و ايراني را بر باد دهند و هيچي و پوچي و بيهويتي و كاسهليسي را براي ملت ايران به ارمغان آورند كه اميدواريم اين آرزوي ننگبار خود را به گور ببرند.
ما در اينجا از آوردن ديدگاه فضاحتبار يكي از اعضاي اين گروه به نام شيخعبدالله نوري كه در راه برقراري ارتباط با امريكا و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي چگونه داد سخن ميدهد، براي دوريگزيني از به درازا كشيده شدن اين پاسخنامه خودداري ميكنيم و خوانندگان را به شماره 22 و 23 اين فصلنامه ارجاع ميدهيم تا ببينند كه نامبرده با چه شور و حرارتي ميخواهد اين دروغ را استوار سازد كه اگر ملت ايران امريكا را نداشته باشد هيچ چيز ندارد!! ما در اين پاسخنامه بخشهايي از يك مقاله مشعشعانه يكي از طيف تسليمطلبان را كه در ماهنامه آفتاب به چاپ رسيده است در پي ميآوريم باشد كه خوانندگان عزيز ما دريابند كه برخي از اعضا و هواداران اين جمعيت به اصطلاح اصلاحطلب چگونه از انسانيت انسان تهي شده و شرافت و غيرت و مردانگي را در راه امريكا سودا كردهاند. در مقاله ياد شده كه به قلم آقاي مرتضي مرديها است چنين آمده است:
... بحث را از استعمار شروع ميكنيم... استعمار را همواره سراسر خسارتآميز و زيانبار جلوه داد در حالي كه دست كم در دوران ما جاي اين هست كه در خود اين ايده به ظاهر بديهي ترديد كرد... استعمار در كنار بعضي عيوب فوايدي هم همراه خود داشت كه در كشورهايي كه شانس اين را داشتند كه در يك دوره مستعمره شوند اين فوايد به آنها رسيد است... يكي از آنها زبان و فرهنگ است، كشورهاي استعماري كه كشورهاي بزرگ جهان بودند زبان آنها الان زبان مسلط دنيا است و مسلط بودن آن، ابزارمند بودن به آن، ميزان معتنابهي توانايي و راحتي ايجاد ميكند... در كشورهايي كه تحت سلطه استعماري قرار ميگرفتند در اثر اتصال با افرادي كه از جوامع ديگر ميآمدند همين تضاد فكري و فرهنگي... زمينهاي فراهم كرد كه... مردم كشور مستعمره زودتر از داخل فضاي بسته از يك رحم تاريك بيرون بيايند و يك نوع تولد تاريخي داشته باشند...
ايران به عنوان كشوري كه استعمار نشده بود، به همين دليل و البته به دلايل متعدد ديگر... يك نوع بيگانهترسي و يك نوع بيگانهگريزي در آن وجود داشت و دامن امريكا را گرفت... به نظر من رابطه امريكا با ايران مطلقاً به گونهاي نبوده است كه چنين خصومتي را توجيه كند... امريكاييها در ايران قبل از انقلاب چه كردند كه مستوجب اين همه قهر و غضب باشند...
اگر بخواهيم در مسائل سياسي بينالمللي، روابط گذشته را پيش بكشيم با هيچ كشوري نميتوانيم ارتباط داشته باشيم. از يك زماني بايد آن پرونده را مختومه اعلام كرد. اگر ما از تجاوز افغانها، روسها و عربها به ايران، به اين راحتي چشمپوشي كردهايم چگونه پس از پنجاه سال هنوز ميخواهيم آينده كشور را به بهانه يك كودتاي كم اهميت (28 مرداد32)كه نقش امريكا هم در آن، كم اهميت است، در معرض خطر قرار دهيم؟... باعث تأسف است كه بگوييم اين اوباش ايراني بودند كه به زنان امريكايي تجاوز كردند نه بعكس. عناصر خودي و ايراني بودند كه در مواردي دخترها و زنان امريكايي را در ايران ميدزديدند و به آنها تجاوز ميكردند در حالي كه عكس اين را بسيار تبليغ كردهاند. فيلمها و راديو و تلويزيون ما صحنه تجاوز جنسي از سوي يك مرد انگليسي به زن ايراني را تصوير ميكنند در حالي كه اين نيز دروغ بود و مهمتر از دروغ بودن، يك القاي غيرمستقيم است كه گويي چنين كاري را هموطنان ما انجام نميدهند يا اگر بدهند مباح است.
من در شهري مثل اصفهان بودم كه تعداد زيادي امريكايي در آن ـ قبل از انقلاب ـ زندگي ميكردند و ما از آنها لبخند و مهرباني و كلاس و برخورد مناسب ميديديم و از نوع سلوك آنان، آداب اجتماعي ياد ميگرفتيم؛ نوع رفتار، نوع گفتار، احترام به بچهها و نزاكت ميآموختيم ولي متقابلاً اراذل و اوباش جامعه ما كه كم هم نبودند، زندگي در ايران را براي آنها دشوار كرده بودند و اموالشان را ميدزديدند و زنانشان را تيز نگاه ميكردند و بچههايشان را اذيت ميكردند. با چه استدلالي ما ميتوانيم اين واقعيت را وارونه جلوه دهيم و چنين خصومتي را از جانب خود توجيه كنيم؟ اگر بحث بر سر چيزي مثل شراب است اين ايرانيها بودند كه سياهمست ميكردند و در آن انواع فحاشيها اتفاق ميافتاد. اگر بحث بر سر سكس بود، فاحشهخانههاي ما را نه امريكاييها درست كردند و نه مشتري آن بودند و همه اين قضايا بعكس بود و اين آنها بودند كه براي تمام شدن دوره مأموريتشان در ايران، اوباش ايراني را در محلات سنتي و عقبافتاده ما تحمل ميكردند. حق توحش هم اگر وجود داشته چيزي مثل حق بدي آب و هواست، گيرم آب و هواي فرهنگي و اجتماعي. متأسفانه تركيبي از بيگانهگريزي، وطنپرستي و كفرستيزي آغشته به چاشني روشنفكري رمانتيك و احساساتي و سياسيگري حرفهاي باعث شد كه ما يادمان برود همين مردم ما تا سه دهه پيش، شايد نيمي از تصادفات رانندگي به برخورد فيزيكي و چاقوكشي منجر ميشد و در ميان چنين مردمي، زندگي براي يك آدم فرهيخته ـ امريكايي و انگليسي؟! ـ واقعاً دشواريهاي زيادي داشت.
حضور امريكاييان در ايران به مراتب ميتوانست به فرهنگ ما كمك كند تا اينكه لطمه بزند. ممكن است گفته شود بحث بر سر مستشاران امريكايي است كه استقلال ما را خدشهدار ميكردند اما آيا واقعاً اين طور بوده است؟ هر كشور عقبافتادهاي به مستشار نياز دارد. مگر خودباوري ما پس از انقلاب چقدر جاي مستشاران را پر كرد؟ فارغ از جيغ و داد، چه كاري را به تنهايي از پيش ميبريم؟ وقت آن است كه در چيزهايي كه كاملاً بديهي به نظر ميرسد تجديد نظر كنيم. هزاران امريكايي در ايران، كار ميكردند و اين به نفع ما بود. هر جا گل هست خار هم هست. امريكاييها را بيرون ريختيم با اين تفكر كه خارها را وجين كرديم ولي اگر قضيه عكس اين نبوده باشد، كار ما هم درست نبوده است.
هيچ برگهاي قبل از انقلاب وجود ندارد كه آشتيناپذيري با امريكا را توجيه كند. فقط يك رد پا در مورد دولت امريكا وجود دارد كه هنوز هم ما آن را مطرح ميكنيم: كودتاي 28 مرداد 32.
امريكا در سال 32 منابع ما را غارت نكرد، كشور را بمباران نكرد، يك تكه از كشور را جدا نكرد، فقط دولت مصدق را سرنگون كرد.. مصدق با استقلالطلبي افراطي و عدم درك مصلحتگرايانه امور كشور را به سمت فلج كامل سوق داد. ملي كردن نفت، كار غير واقعبينانهاي بود و فقط به درد قهرمانبازي ميخورد. انگليسيها كه با رزمآرا به توافق رسيده بودند و اين گام بزرگي بود، مصدق بايد آن را ميپذيرفت ولي نداي استقلال سرداد و شد آنچه شد. نقش امريكا و سازمان سيا هم در كودتاي 28 مرداد، صرفاً در حد يك هماهنگي و تشويق و خرج مبلغي بود... آيا نشاندن امريكا در رديف متهم شماره يك، از بيماري بومي «خودي، خوب است و لو بد كند» بيشتر مايه گرفته است و يا از بيماري وارداتي شوروي؟!
اما بپردازيم به امريكاي پس از انقلاب كه ما سفارت امريكا را لانه جاسوسي ناميديم. خوب در كجاي تاريخ و جغرافياي جهان، سفارتخانهها جاسوسي نميكردند؟ در وراي وظايف اخلاق اداري، پس سفارتخانه اصلاً براي چه درست ميشود؟ اينكه اين كار اخلاقاً بد يا خوب است معناي چنداني ندارد.
نيكسون ميگويد، رژيم بنيادگراي افراطي ايران كه سفارتخانههايش مركز هماهنگي گروههاي تروريست است در بيش از چهارصد حادثه تروريستي در چهارگوشه جهان، دست داشته است. بنابراين اين كشف شگرفي كه ما كرديم و چندين جلد كتاب هم از آن در سراسر دنيا منتشر كرديم ـ اسناد لانه جاسوسي ـ مسخره بود و از حيث جاسوسي، چيز چنداني از آنها بيرون نيامد... و نشان داد كه امريكاييها بيشتر از آنچه فكر ميكرديم نجيب بودهاند. سفارتخانه اصلاً مكان جاسوسي است. اسناد سفارت امريكا نشان داد كه اعمال نفوذ سياسي و جاسوسي امريكا هم در خور شأن و فرهنگ و تمدن اوست.
در سطح جهان، دو خاطره تلخ از امريكا در ذهن دنيا وجود دارد كه عامل محكوميت امريكا تلقي ميشود؛ يكي جنگ اتمي عليه ژاپن و ديگري اشغال نظامي ويتنام است... از ژاپن شروع ميكنيم. از ژاپن، چهره يك مملكت مورد تهاجم و يك ملت مظلوم ساختن و براي آنها اشك ريختن بيشتر يك كمدي است تا تراژدي. ژاپن كشوري است فوقالعاده توسعهطلب، تجاوزگر و براي صلح جهاني، خطرناك بود. البته ممكن است كسي بگويد مردم ژاپن چه گناهي كرده بودند؟ اين اتفاقي طبيعي است كه از آن نميتوان حذر كرد و استدلال رئيسجمهور امريكا در كشتن وسيع مردم غيرنظامي ژاپن هم همين بود كه ما صدهزار نفر را با يك بمب كشتيم و جنگ را تمام كرديم و اين به نفع صلح بود... استدلال رئيسجمهور امريكا قابل دقت است. بنابراين از آن واقعه تلخ، هر انساني ميتواند متأثر شوند... ولي اين تصور كه از هيروشيما و ناكازاكي ايجاد شد و ما هم چون ديررسيدگان عجول با تمام توان در آتش آن دميديم و امريكا را به عنوان دژخيم سنگدلي معرفي كرديم كه با خونسردي و با فشار يك دكمه، صدهزار كودك و زن و پير و جوان بيگناه را در آتش سوزاند تا به برتري خويش مفتخر باشد، اين جاي بازنگري مجدد دارد.
در مورد ويتنام هم از منظر امنيت جهاني و صلح و منافعبخش عمدهاي از كشورهاي جهان يعني غرب سرمايهداري به جنگ ويتنام نگاه كنيم تا چه بسا به جز ملت مظلوم و مفلوك ويتنام روي ديگر اين سكه را هم بتوانيم ببينيم... از اين منظر، ايدئولوژياي كه در پي آن بود كه نظام سرمايهداري و فرهنگ و تمدن بزرگترين كشورهاي جهان را ريشهكن كند، از منظر سياست كه هنر توسعه «قدرت» است، و حتي از نظر حقوق بينالملل، نه تنها طبيعي است بلكه مجوز هم ميتوان براي آن تصور كرد كه كشورهاي كاپيتاليستي غرب، قبل از اينكه خطر كمونيسم به لندن و واشنگتن و نيويورك برسد، هر جايي كه بتوانند از آن پيشگيري كنند و با آن وارد جنگ شوند. حال اگر هوشي مينه رهبر انقلابيون ويتنام ـ زيركي ميكند و آتش حس وطنپرستي مردم ويتنام را دامن ميزند و دفاع غرب از نظم دموكراتيك و نظام سرمايهداري را به عنوان تجاوز يك امپرياليزم عليه يك ملت مظلوم، جلوه ميدهد و مردم هم باور ميكنند و عليه امريكا شروع به جنگيدن ميكنند، بحث ديگري است. لحظهاي بينديشيم و انصاف بدهيم آيا به راستي خطر كمونيسم، يك بهانه بود و خطر امپرياليسم، يك واقعيت؟! بيشتر، عكس اين درست است... نظام سرمايهداري كشورهاي غربي كاملاً محق بودند كه بترسند و مقابله كنند. دشمن نبايد به سراپرده آنان ميرسيد تا جنگ واجب شود، هر چه دورتر از مرز بهتر. درگيريهاي امريكا در انظار عالم، بيشتر تصادفي بوده است تا از روي عمد. رونالد استيل هم در كتاب «صلح امريكايي» ميگويد: «ما قصد اشغال كره جنوبي، ممانعت از برگشت چين به تايوان، جنگيدن در هند و چين و باقي ماندن در اروپاي غربي را نداشتيم ولي شد» ... بنابراين چرا نبايد متقاعد شد كه امريكا در ژاپن و ويتنام از منافع خودش در مقابل كمونيسم و فاشيسم، دفاع كرد.
امريكاييها در استراتژي خود داير بر جنگيدن با دشمن قبل از اينكه به مرزها برسد، حق داشتند و بهترين دليل آن هم 11 سپتامبر است. اگر امريكاييها پنجاه سال پيش به افغانستان، حمله كرده بودند و در توجيه آن گفته بودند كه منافع ما را تهديد ميكند، از منظر استراتژيك سياست، كار عاقلانهاي كرده بود اما البته يك جنجال جهاني عليه آن راه ميافتاد كما اينكه الان هم متأسفانه با مايهاي از جهل و تجاهل يا بيشرمي، به صورتي به راه افتاده است و حتي پس از 11 سپتامبر هم كساني مدعي شدهاند كه امريكا حق نداشته به عراق و افغانستان حمله كند.
الان در جامعه ما چه نگاهي به امريكا مطرح ميشود، امريكا را به عنوان قدرت زورگويي كه براي منافع خودش اين طرف و آن طرف تلاش ميكند و بعضي ملتهاي ديگر متضرر ميشوند، مطرح ميكنند... گيرم كه امريكا منافع خود را دنبال ميكرده است اصلاً كدام دولت، منافع خود را دنبال نميكند؟ ما ميتوانيم از پدر و مادر گرفته تا معلم و فروشنده، همگي را ناسپاسي كنيم به اين بهانه كه در پي منافع خودشان هستند. بله در پي منافع خود هستند ولي نه آيا كه از آن منفعتطلبي آنان، منافعي هم به ديگران ميرسد؟ پس چه جاي خاك در چشم مروت پاشيدن است؟!
در رقابت قدرتي كه درميگيرد كاملاً طبيعي است كه قدرتهاي برتر، اعمال نفوذ بيشتري كنند. ولي اولاً كجاي اين عيب دارد؟ و ثانياً كجاي آن را ميتوان تغيير داد؟ هيتلر هم در كتابش نوشت: طبيعت، مرزهاي سياسي نميشناسد و در اين جهان، هر كس زور داشته، مرزهاي خود را وسيعتر كرده است و هر كس قويتر است، همه جهان، مال اوست. خطاي هيتلر هم در فهم اين حقيقت نبود.
در حال حاضر، قدرت، اصل تنظيمكننده روابط بينالملل است و با حملههاي انتحاري و با تهديد و توهين به قدرتمندان نميتوان آن را تغيير داد. نميتوانيم از امريكاييها و... بخواهيم كه از قدرت خود صرفنظر كنند و نميتوان به آنان گفت كه در عرصه بينالملل، شما يك رأي داريد و ما هم يك رأي داريم. در دنياي ما اين پذيرفته نيست. حتي در جوامع مدرن دمكراتيك هم «طبقات» وجود دارند و... برانداختن آن به شهادت قرنها تلاش نافرجام، ممكن نيست حتي اگر (اگر) مطلوب باشد. تفكرهاي ايدئولوژيك همه به همين دليل شكست ميخورند.
تنها اعتراضي كه ميشود اين است كه قدرت بيشتر امريكا وغرب محصول غارت بيشتر امكانات ساير ملتها است. اين هم به نظر من قابل دفاع نيست. مگر چه ميزاني از قدرتي كه امريكا دارد از كشورهاي ديگر غارت كرده است؟!... قسمت اعظم آنچه را عوام و بعضي روشنفكران جهان سوم، غارت مينامند، هيچ نيست جز ناتواني ساير كشورها و منطق بازار...
آنچه در بالا آورده شد خلاصهاي از مقالهاي است كه در ماهنامه سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آفتاب به مدير مسئولي عيسي سحرخيز در سال 1381 به چاپ رسيد. نويسنده مقاله با اين دفاع جانانه از امريكا و جنايتهاي بيشمار آن در دنيا به گمان خويش آينده خود را تأمين كرد و آن روز كه از دانشگاه علامه طباطبايي بيرون رانده شد، بيدرنگ به سوي قبله آمال خود شتافت و به امريكا گريخت و اكنون در آن كشور نشسته و نان اين نوشته خود را ميخورد.
چه بسا براي خواننده، اين پرسش مطرح شود كه موضعگيري يك شخص را نبايد و نشايد به پاي همه نوشت. ديدگاهها و نظريهپردازيهاي اين شخص و نيز شيخ عبدالله نوري و برخي ديگر از اين دست اشخاص را نبايد به همه اصلاحطلبان نسبت داد. بايد در پاسخ اين شبهه چند نكته را يادآوري كرد:
1. آنگاه كه عضوي از يك طيف همفكر موضعي ميگيرد و ديدگاهي را اعلام ميكند بيترديد به پاي همه افراد وابسته به آن طيف نوشته ميشود، مگر آنكه از سوي ديگر افراد وابسته، آن نظريه رد شود و رسماً اعلام شود كه آن نظريه مورد تأييد جمع نيست، حتي اگر يك نظريه از سوي افرادي جز اعضاي گروه مطرح شود كه با سياست كلي آن طيف و جريان همخواني نداشته باشد، بيدرنگ از سوي گروه مورد نكوهش قرار ميگيرد و محكوم ميشود. نگارنده به ياد دارد آن روز كه رجايي خراساني در مجلس شوراي اسلامي سخني درباره مذاكره با امريكا مطرح كرد بيدرنگ «مجمع روحانيان مبارز» كه هنوز به انحراف كشيده نشده بود، طي اطلاعيهاي آن را محكوم كرد، با اينكه آقاي رجايي نه عضو مجمع بود و نه نسبت به اين گروه سمپاتي داشت.
2. مقاله امريكاييپسند در يك نشريهاي به چاپ رسيده كه صاحب امتياز و مدير مسئول و نيز هيئت تحريريه آن همگي از طيف اصلاحطلبان شمرده ميشوند و اينگونه نيست كه مقاله ياد شده به صورت مستقل به عنوان يك اعلاميه چاپ و پخش شده باشد و اگر با سياست كلي دستاندركاران آن ماهنامه مغايرت داشت اولاً هيچگاه آن را چاپ نميكردند، ثانياً از كنار آن بدون رد و نقد نميگذشتند. چگونه قابل توجيه است كه «مجمع روحانيان مبارز» در برابر يك سخن نارواي رجايي خراساني آنگونه آشفته ميشود و واكنش تندي از خود نشان ميدهد ليكن در برابر دفاعيه بيشرمانه يك عنصر به اصطلاح «اصلاحطلب» از امريكا در يك نشريه «اصلاحطلب» دم فرو ميبندد و از كنار آن بيسروصدا و بيتفاوت ميگذرد؟! راستي اگر اين روش و رفتار تسليمطلبي نيست پس چيست؟
3. شيخ عبدالله نوري پس از آن دفاعيه امريكاپسند و ضد خط امام و انقلاب نه تنها مورد نقد و نظر همراهان قرار نگرفت بلكه در جمع طيف تسليمطلبان ارتقا گرفت و اكنون نيز در زمره رهبران آن گروه به شمار ميآيد. با اينكه او در اين دفاعيه خود، امام و شادروان حاج سيد احمدآقا را ناجوانمردانه زير سئوال برد و نسبتهاي ناروا به آنان داد با وجود اين از جايگاه او در دفتر امام كاسته نشد، چنانكه شيخ حسينعلي منتظري و باند مهدي هاشمي نيز در دفتر امام از جايگاه والايي برخوردار بودند و اين باند حتي به آقاي حميد انصاري اجازه نداد نقدي را كه بر خاطرات منسوب به آقاي منتظري نگاشته بود، منتشر سازد! و مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام كه داعيه دفاع از امام و انديشههاي ايشان را دارد در برابر آن همه اتهام و افترا و نسبتهاي دروغ به ساحت امام كه در خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده را ناديده گرفت و از كنار آن بيتفاوت گذشت. اما در مورد اين سئوال كه برخي از گروههاي به اصطلاح «اصلاحطلب» مورد حمايت حضرت امام بودند بايد عرض كنم حمايت امام از آنان در آن دوراني بود كه اين جمعيت موضع انقلابي و ضد امريكايي داشتند و خود را از پيروان اصل ولايت فقيه ميدانستند و هنوز به سراشيبي سازش و كرنش درنغلطيده و سياستبازي و نان به نرخ روز خوردن و تسليمطلبي پيشه نكرده بودند.
نكته در خور توجهي كه در پايان اين پاسخنامه اشاره به آن بايسته است اينكه طيف «اصلاحطلب» اگر به راستي «تسليمطلب» نيستند بايد ديد چرا رژيم صهيونيستي و شخص نتانياهو آنان را سرمايههاي خود در ايران ميخواند و اوباما حمايت از آنان را «تكليف» خود ميداند؟ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
اضافه کردن دیدگاه جدید